حبّذا آن بارگاهی کاندر آن دارد کمین
بهر طوف آستانش روز و شب روح الامین
کنگره قصر جلالش بس رفیع افتاده است
هر زمان بر آسمان از قدر می ساید جبین
بارگاه آن که باشد خاک روب درگهش
سرمه چشم ملایک، تاج فرق حور عین
در فضای بارگاهش از علوّ مرتبت
شد زمینش آسمان و آسمان آمد زمین
زائران روضه اش را می رسد هر دم به گوش
از ملائک بانگ: طِبتم فَادخُلُوها خالِدین
توسن همّت به میدان عبادت تاخت تا
ز آسمان آمد خطابش انْتَ زین العابدین
چون شدی سرگرم طاعت ساختی در معبدش
لاله حمرای آتش را چو ورد یاسمین
چون شدی بر طور همّت چون عصا می ساختی
گرچه اژدر می شدی در امتحان دیو لعین
گر که موسی رفت نزد خضر، خضر آمد برش
تا ز اندوه حوادث دل ندارد او غمین
چون سلیمان گر نبودی طیر در فرمان او
کی عصافیر آمدی از خرمن او خوشه چین
پیرو حکم مطاعش بود یکسر وحش و طیر
روضمان قصه آهو تو بر خوان و ببین
گر نمود احیای موتی عیسی مریم به دم
در محاکم از حجر برخاست در نزدش انین
تا به حدّی بود زهدش کز فضای لا مکان
بارها آمد خطاب انت خیر الراغبین
روضه مرضیه اش باشد مطاف انس و جان
مرقدش شد مهبط اسرار رب العالمین
وارث علم سلونی دُرّ درج لو کشِف
میوه نخل لَعمْرُک مقتدای چارمین
گوهر بحر رسالت، نور شمع لا فتی
حامل علم لدنی، قدوه دنیا و دین
کاشف اسرار فرقان، سامع الهام غیب
مالک ملک امامت، صاحب علم الیقین
ای خوش آن روزی که گردم از طوافت بهره یاب
پس ز روی مسکنت بر درگهت سایم جبین
چو ز خاک آستانت تا جور گردد سرم
زان شرف بر فرق خاقان افکنم من آستین
در نثار بارگاهت جان به کف آورده باز
گویمت کای زبده اولاد خیر المرسلین
گشته در بحر معاصی کشتی عمرم تباه
دارم از ملّاح لطف عام تو امّیدِ این:
کارد از گرداب غفلت زورقم را یک طرف
بادبان شفقتت گردد به من یک دم قرین
تا به امید عطایت رخت امید مرا
درکشد از چار موج حرص و آز و حقد و کین
علت درد گنه را چون شفاعت شد شفا
در حریمت زان بلند آمد انین المذنبین
چون گدا افتاده ام در بارگاه مهر تو
چشم شَفْقت باز کن در «لامع» دلخسته بین
سبز بادا دوحه بخت هواخواهان تو
تا اثر باقی بود از باد و نار و ماء و طین
خشک بادا مزرع امید بدخواهت مدام
تا مدارست در سپهر و تا قرار است در زمین