تقابل دین و دنیا در نهضت امام حسین
حجتالاسلام والمسلمین علیرضا انصاری
محقق و نویسنده
اشاره
تاریخ بشر همواره شاهد تقابل دو جریان حق و باطل بوده [۱] و خواهد بود. در یک سوی این دو جریان، خوبیها نمود پیدا میکند و در سوی دیگر، بدیها ظهور مینماید. حاملان جریان اول، انبیا و اولیا هستند که طلایهدار دینداری، عدالت، معنویت، و ستمستیزیاند؛ و حاملان جریان دوم، حاکمان ظالم و سلطهطلبی همچون فرعونها و نمرودها، پرچمدار دینستیزی، ظلم و جنایت. این دو جریان، دو حادثه نیستند، بلکه دو فرهنگاند: فرهنگ الهی و فرهنگ جاهلی. این دو جریان از زمان آدم آغاز شده است و امام حسین راه انبیا را ادامه داده است؛ از این رو، در زیارت وارث میخوانیم: «السلام علیک یا وارث آدم صفوة الله، السلام علیک یا وارث نوح نبی الله …» [۲]. در مقابل، یزید ادامهدهنده راه قابیل، فرعون و نمرود است. اگر گفتهاند که هر روز عاشورا و هر سرزمینی کربلاست، بدین معناست که نبرد حق و باطل، در هر زمان و مکان ادامه دارد و هر جنگی بین روشنی و تاریکی، نسخه مکرر عاشوراست.
الف) تعریف تقابل دین و دنیا
مقصود از تقابل دین و دنیا، تضاد دین با دنیا نیست؛ زیرا دین با استفاده منطقی و مشروع از مواهب الهی مخالف نیست. مقصود از این تقابل، تقابل مادی و معنوی است؛ یعنی در این دنیا کسانی هستند که تنها به قدرت و دنیا میاندیشند و برای رسیدن به این هدف، از هیچ ظلم و جنایتی دریغ نمیکنند؛ اما کسان دیگری نیز هستند که به دین، معنویت و انسانیت میاندیشند و برای رسیدن به این هدف، از هیچگونه فداکاریای دریغ نمیکنند. تقابل بدین معنا در کربلا شکل گرفت؛ زیرا در یک طرف، امام و یاران ایشان قرار داشتند که برای دین، معنویت، عدالت و انسانیت مبارزه میکردند؛ و در طرف دیگر، یزید و یزیدیان که جز برای رسیدن به قدرت و دنیا به هیچ چیز دیگری فکر نمیکردند. بدین سان، نبرد کربلا نبرد ایمان و کفر و نبرد دین و دنیا بود. یکی به خدا و بازگشت به دین میخواند؛ و دیگری، به طاغوت و زشتیها.
همانگونه که حضرت ابوالفضل میگوید:
«والله ان قطّعتم یمینی
انّی احامی ابداً عن دینی» [۳]
در جبهه اموی، دنیاپرستی چنان موج میزند که پاکان دیندار را به مسلخ میفرستند:
«املأ رکابی فضة او ذهبا
انّی قتلت السید المهذبا» [۴]
ب) عرصههای تقابل دین و دنیا
۱. تقابل دینستیزی و پاسداری از دین
نهضت امام حسین نبرد شخصی، قومی و قبیلهای نیست، بلکه نبرد برای دین، عدالت و ارزشهاست. امام حسین عرضه داشت:
«خداوندا! تو میدانی که آنچه از ما صوت گرفت، برای رقابت در امر زمامداری یا به چنگ آوردن ثروت و مال نبود، بلکه هدف ما آن است که نشانههای دین تو را آشکار سازیم و اصلاح و درستی را در همه بلاد برملا کنیم تا بندگان مظلومت آسوده باشند و فرایض و سنتها و احکامت مورد عمل قرار گیرد» [۵].
یاران امام نیز چنین هدفی را دنبال میکردند؛ چنانکه زهیر بن قین در شب عاشورا گفت: «به خدا سوگند دوست دارم کشته شوم و زنده شوم، باز کشته شوم و این کار هزار بار صوت گیرد، تا بتوانم با جان خود از جان تو و جان جوانان خاندانت دفاع کنم» [۶].
اما در سوی دیگر، یزید جریان دینستیزی را رهبری میکرد. تاریخ نشان میدهد که بنیامیه دینستیزی را به نسل خود توصیه میکردند. ابنعباس میگوید: روزی در محفلی بودیم که ابوسفیان ـ در روزگار نابینایی ـ در آنجا بود. علی نیز حضور داشت. در آن هنگام، مؤذن شروع به اذان گفتن کرد، تا به جمله «اشهد ان محمداً رسول الله» رسید؛ ابوسفیان گفت: «در مجلس، کسی غیر از خودمان هست؟» یکی از حاضران گفت: نه! ابوسفیان گفت: «ببینید این هاشمی (یعنی محمد) اسم خود را در کجا قرار داد و چگونه بالا برد!»
علی فرمود: «خدا چشمان تو را در مصیبت بگریاند! خداوند اسم او را بالا برد؛ چنانکه خود فرموده است: رفَعنا لَکَ ذِکْرَک؛ ما نام و آوازه تو را بلند کردیم». ابوسفیان گفت: «خدا چشمان کسی را در مصیبت بگریاند که به من گفت در مجلس، کسی غیر از ما نیست!» [۷].
یزید دینستیزی را به اوج رسانید. شاهد این دینستیزی، شعار کفرآمیز و انتقامجویانه اوست: «ای کاش، بزرگانم که در جنگ بدر کشته شدند، حضور داشتند و جزع و ناله قبیله خزرج را از ضرب نیزه میشنیدند». همچنین در جایی دیگر گفته است: «لعبت هاشم بالملک فلا * خبر جاء و لا وحی نزل» [۸]؛ «هاشم با سلطنت بازی کرد؛ زیرا نه خبری آمده است و نه وحیای نازل شده است». از این رو، امام حسین فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثله یزید» [۹]؛ همچنین درباره دینستیزی امویان فرمود: «…ای مردم! رسول خدا فرمود: هر کس سلطان ستمگری را بنگرد که حرام خدا را حلال و عهد الهی را بشکند و با سنت رسول خدا مخالفت کند… و او را تأیید کند و بر ضد او قیام نکند، جایگاهش جهنم است. شما میبینید که بنیامیه به فرمان شیطان از طاعت خدا سرپیچی کرده و به فساد و افساد رو آوردهاند، حدود الهی را تعطیل و بیتالمال را به خودشان اختصاص دادهاند، حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کردهاند» [۱۰].
امام و یاران حضرت برای پاسداری از اسلام، شهید شدند [۱۱] و پاسداری از دین را بر حفظ اهلبیت مقدم کردند؛ زیرا علی فرموده بود: «و اذا نزلت نازلة فاجعلوا انفسکم دون دینکم» [۱۲]؛ «هنگامی که حادثهای پیش آمد (که دین یا جان شما را تهدید میکند) جان خویش را فدای دینتان کنید!» شهادت امام حسین و یاران پاکبازش، به احیای مکتب محمدی کمک کرد و خون اباعبدالله درخت اسلام را آبیاری کرد و به رشد و بیداری مسلمانان انجامید: «و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة» [۱۳].
اگر که دین مصطفی هنوز در جهان به پاست
از آن سر بریده تو هست و از نوای توست
وقتی آیتاللهالعظمی سیدعبدالهادی شیرازی میخواستند نماز بخوانند، قبل از گفتن «الله اکبر» اذان و اقامه، سلامی به سیدالشهدا میدادند: «السلام علیک یا اباعبدالله». شاگردان ایشان گفتند شما مرجع تقلید هستید و دیگران عمل شما را حجت میدانند؛ آیا روایتی داریم که قبل از شروع نماز، به امام حسین سلام بدهیم؟ ایشان فرمود: نه؛ در این مورد خاص، من روایتی ندیدم؛ ولی من چون نمازم را از امام حسین دارم، نمیتوانم بدون سلام بر سیدالشهدا نمازم را آغاز کنم. همه دین ما به برکت سیدالشهدا است [۱۴].
یکی از سخنرانان میگفت در محضر آیتاللهالعظمی میلانی بودم، موقع روضه شد، شعر معروفی را میخواندم که درباره امام حسین است؛ رسیدم به این بیت:
ای خاک کربلای تو مهر نماز من
مهر تو را به ملک سلیمان نمیدهم
ایشان در حالی که بلند بلند گریه میکرد، از پای منبر فرمود: «چرا میگویی ای خاک کربلای تو مهر نماز من؛ نه؛ اصل نماز من. ای خاک کربلای تو، اصل نماز من» [۱۵].
۲. تقابل اسلام ظاهری و اسلام واقعی
در حادثه کربلا ـ به یک اعتبار ـ دو گروه از انسانها بودند: گروهی که به دینداری تظاهر و با نقاب دین زندگی میکردند. طیفی از این گروه، همانهایی بودند که خود را طرفدار امام معرفی میکردند، اما به هنگام خطر، به راحتی از امام دست برداشتند. سخن فرزدق بیانگر این حقیقت است؛ وی میگوید: از کوفه برمیگشتم که امام حسین مرا دید. پرسید: ای ابافراس! از مردم کوفه چه خبر؟ گفتم: «قلوبُهم معک و سیوفهم علیک» [۱۶]؛ «دلهای مردم با توست، اما شمشیرهایشان علیه تو». امام در جواب فرمود: «آری! این سخن حقی است که از روی راستی میگویی؛ زیرا مردم بردگان دنیا هستند و دین لقلقه زبان آنهاست! حمایت آنان از دین، تا آنجاست که زندگی ایشان همراه با رفاه باشد و آنگاه که در بوته امتحان قرار گیرند، دینداران کماند» [۱۷].
گروه دوم، انسانهایی بودند که دین و امام را خوب میشناختند و میدانستند که در چه شرایطی از دین و امام دفاع کنند؛ از این رو، شهدای عاشورا را «انصار دین الله» میخوانیم و در زیارتشان میگوییم: «السلام علیکم ایها الذابّون عن توحید الله» [۱۸]؛ «سلام بر شما، ای مدافعان توحید خدا!»؛ و در زیارت دیگری میخوانیم: «السلام علیکم یا انصار دین الله و انصار نبیه» [۱۹].
۳. تقابل ارزشهای مادی و الهی
یکی از مؤلفههای جامعه دینی، ارزشهای آن جامعه است. ارزشها ستون فقرات جامعه و عامل بقای آن محسوب میشود. اگر ارزشها در جامعه افول کند یا جابهجا شود، آن جامعه در معرض سقوط قرار میگیرد. بر این اساس، یکی از شاخصههای مهم جامعه «مدینة النبی» حاکمیت ارزشها بود. رسول خدا به دستور خدا دست به انقلابی فراگیر در تمامی باورها، اندیشهها، و حیات زد و جاهلیت را نابود و اسلام را در جامعه استوار کرد و فرمود: «اکنون مثل روز اولی است که خدا آسمان و زمین را آفرید و دگرگونی اساسی رخ داده؛ و هر پدیده و نشانی از جاهلیت از بین رفته است: ألا کل شیء من امر الجاهلیة تحت قدمی موضوع» [۲۰].
متأسفانه با رحلت پیامبر ارزشزدایی آغاز شد و روز به روز گسترش یافت. در عصر عثمان ارزشهای اسلامی یکی پس از دیگری جای خود را به معیارهای مادی و جاهلی داد و این روند در اواخر عمر معاویه به اوج خود رسید. با حاکمیت یزید، مبارزه با مبانی و ارزشهای اسلامی، شکل علنی به خود گرفت؛ از این رو، امام حسین فرمود: «جدا اوضاع زمان دگرگون شده، زشتیها آشکار گردیده و نیکیها و فضیلتها از محیط ما رخت بر بسته است. مردم در زندگی پست و ذلتباری به سر میبرند؛ و صحنه زندگی به جایگاهی سخت و دشوار همچون چراگاهی سنگلاخ و کمعلف تبدیل شده است! آیا نمیبینید که دیگر به حق عمل نمیشود و از باطل خودداری نمیشود؟! در چنین وضعی، جا دارد که شخص باایمان، مشتاق دیدار پروردگار باشد. در این محیط ذلتبار و آلوده، مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز رنج و آزردگی نمیدانم» [۲۱].
همچنین امام در نامه به سران بصره فرمود: «اکنون فرستاده خود را با این نامه به سوی شما اعزام کردم و شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش فرا میخوانم؛ چرا که [این گروه]، سنت پیامبر را از بین برده، بدعت را احیا کردند» [۲۲]. کسی از انس بن مالک پرسید، سنت پیامبر چقدر مانده است؟ او گفت: من سالها با پیامبر محشور بودم؛ جز همین نمازی که مردم میخوانند و شهادت «ان لا اله الا الله»، دیگر چیزی باقی نمانده است [۲۳]. در این فضا بود که امام حسین از اصلاح امت و امر به معروف و نهی از منکر سخن گفت [۲۴].
متأسفانه امروزه نیز ارزشها جابهجا شده است؛ یعنی ارزشهای الهی به ارزشهای مادی تبدیل شده است؛ مثلاً یکی از ارزشها حجاب و پوشش است، اما هر سال که میگذرد، بدحجابیها شکل جدیدتری به خود میگیرند. عامل مهم بدحجابی، ریشه در تغییر نگرش زنان به مقوله حجاب دارد. آنها عمدتاً بر این باورند که حجاب، امری شخصی است و آنها دوست دارند با ظاهری آراسته و زیبا وارد جامعه شوند. تبدیل بدحجابی به ارزش فرهنگی و به اصطلاح «باکلاس شدن»، معضلی بسیار جدی است. کار به جایی رسیده که بعضی، مقوله حجاب را از عفاف جدا ساخته، معتقدند: «حجاب، یک حکم دینی و تا حدود زیادی هم هویتی است؛ یعنی مبادا تصور شود شخص بیحجاب، شخص بیعفتی است؛ اصلاً حجاب، ربطی به عفاف ندارد. این دو را باید کاملاً از هم جدا کرد» [۲۵]؛ در حالیکه در دهها مورد از آیات قرآن و گفتار امامان معصوم، بهصراحت به رابطه متقابل ایمان و عمل اشاره شده است. همانگونه که فرد پس از دارا شدن ایمان، خودبهخود رفتارش انضباط مییابد، رهیدگی و بدرفتاری را نیز ایمان، میزداید. علاقمندی به حیا و ارزشمند دانستن عفاف، زمانی معلوم میشود که رفتار فرد، گواه آن باشد. امیرمؤمنان فرموده است: «بدان که هر ظاهری، باطنی متناسب با خود دارد. آنچه ظاهرش پاکیزه باشد، باطنش نیز پاک و پاکیزه است؛ و آنچه ظاهرش آلوده باشد، باطن آن نیز آلوده است» [۲۶].
اهلبیت امام در سفر کربلا، منادی این متانت و عفاف بودند، هرچند سپاه کوفه به حریم آنان بیحرمتی کرد. سهل بن سعد وقتی اسراء را شناخت که از دودمان پیامبرند، جلو رفت و از یکی از آنان پرسید: تو کیستی؟ گفت: سکینه، دختر امام حسین. پرسید: آیا کاری و حاجتی داری؟ سکینه فرمود: به نیزهداری که این سر را میبرد، بگو جلوتر از ما حرکت کند تا مردم به نگاه کردن آن مشغول شوند و به حرم رسول الله چشم ندوزند. سهل به سرعت رفت و چهارصد درهم به نیزهدار داد؛ او هم سر مطهر را از زنان دورتر برد [۲۷].
۴. تقابل مالخواهی و ایثارگری
حقیقت این است که دین با استفاده معقول و منطقی از مال و مواهب دنیا مخالف نبوده بلکه بدان توصیه کرده است، اما اسلام با ثروتاندوزی و درآمد نامشروع مخالف است. دادههای تاریخی نشان میدهد تا زمانی که صحابه پیامبر به ثروتاندوزی نپرداخته بودند، در مسیر رسول خدا حرکت میکردند، اما بعد از رحلت رسول اعظم برخی یاران نزدیک پیامبر و بزرگان اصحاب، به مال، و خرید خانههای متعدد و زمین مشغول شدند و ثروتمندانی بیدرد شدند. مسعودی آمار ثروت برخی از آنها را نقل کرده است. طلحه روزانه هزار دینار از غلات زمینهای عراق و بیش از این مقدار از زمینهای فرات، درآمد داشت. زبیر خانهای وسیع در بصره داشت که پایگاه تجار و ثروتمندان بود و خانههایی در مصر و کوفه و اسکندریه، و نیز پنجاه هزار دینار نقد، مقدار زیادی اسب، کنیز و [غلام] داشت… [۲۸].
ثروتخواهی سبب شد که برخی برای رسیدن به ثروت، در مقابل امام عصر خود قرار گیرند؛ چنانکه یاران امام حسن در تقابل آن حضرت و معاویه، به معاویه پیوستند و دین خود را به دنیا فروختند. در صحنه کربلا نیز مالدوستان در مقابل امام قرار گرفتند. همین دنیاپرستان بودند که وقتی امام را به شهادت رساندند، برای گرفتن جایزه از ابنزیاد، بر بدنش اسب تاختند و البسه، زیورآلات و اموال خاندان نبوت را به غارت بردند.
مقرم قضیهای را نقل میکند که خود گواهی بر این گفته است: «مردی نزد فاطمه، دختر امام حسین آمد و خلخال پای او را بیرون آورد و در آن حال، میگریست. فاطمه گفت: چرا گریه میکنی؟ گفت: برای این کاری که میکنم و اموال دختر رسول خدا را به غارت میبرم! فاطمه گفت: اگر چنین است، پس مرا رها کن! گفت: میترسم دیگری آن را ببرد!» [۲۹]. بسیاری از رؤسا رشوههای فراوان گرفتند و برای حضور در میدان جنگ با امام حسین سر قیمت چانه میزدند و شعارشان این بود: «کم تهب؟؛ چه مبلغی میدهی؟» [۳۰].
امام حسین در مسیر کربلا با عبدالله بن مطیع ملاقات کرد. او در منطقهای چاه آب و کشاورزی داشت. وقتی امام حسین به او رسید، به حضرت سلامی عرض کرد و گفت: «شما فرزند پیامبر هستید؛ شما فرزند امیرالمؤمنین هستید؛ آقا کجا میروید؟» امام فرمود: کوفه. عرض کرد من خوهشی دارم؛ به کوفه نروید؛ آنها شما را یاری نمیکنند [۳۱]. وی نه تنها امام را همراهی نکرد، بلکه امام را نصیحت کرد؛ زیرا اهتمام او بر حفظ منزلت قریش و عرب بیش از اهتمام او به حفظ اسلام است؛ از این رو، امام از کنارش میگذرد و به او توجه نمیکند.
اما در مقابل گروه مالدوستان، یاران امام بودند که ایثار کردند. ایثار، مقدم داشتن دیگری بر خود است. ایثارگر، کسی است که حاضر باشد هستی و جان خود را برای دین خدا فدا کند. در صحنه عاشورا، نخستین ایثارگر، سیدالشهدا بود که حاضر شد فدای دین خدا شود. اصحاب آن حضرت نیز هر کدام ایثارگرانه جان خود را فدای امام خویش کردند. در طول حوادث عاشورا نیز صحنههای زیبایی از ایثارگری دیده میشود. وقتی نیروهای ابنزیاد، آگاه شدند که مسلم بن عقیل در خانه هانی بن عروه است، هانی را احضار کردند و از او خواستند که مسلم را به آنان تسلیم کند. او میتوانست با سپردن مسلم به دست آنان، جان خویش را نجات دهد، اما حاضر شد در راه مسلم کشته شود، ولی او را تسلیم نکند [۳۲].
۵. تقابل قدرتخواهی و مسئولیت الهی
در قیام کربلا دو جریان رهبری وجود دارد: جریان امویان که در صدد رسیدن به قدرت بودند و برای به دست آوردن آن از هیچ جنایتی دریغ نمیکردند؛ اینان باور داشتند که حکومت باید همیشه از آن امویان باشد؛ چنانکه روزی ابوسفیان خطاب به افراد قبیله خود گفت: «یا بنی امیة! تلقفوها تلقف الکرة …» [۳۳]؛ «ای فرزندان امیه! با خلافت اسلامی مانند توپ، بازی کنید و آن را به یکدیگر پاس دهید». معاویه نیز رسماً در میان جمعیت کوفه گفت: «من با شما نجنگیدهام تا نماز گزارده، روزه گرفته، حج به جا آورید و زکات بپردازید. شما اینها را انجام میدهید. من با شما جنگیدهام تا بر شما حکومت کنم» [۳۴].
عمر بن سعد با سپاهی سازمانیافته از طرف عبیدالله بن زیاد مأمور سرکوب شورش دیلم شد و سپاه او برای حرکت آماده بود، ولی فرمان مییابد که به کربلا برود و کار حسین را یکسره کند و سپس عازم ری شود. تردید مانند خوره به جانش میافتد؛ تصور جنگ با حسین بن علی و درک عمق فاجعه او را تکان میدهد و سرانجام به عبیدالله میگوید: به جنگ حسین نمیروم. عبیدالله به وی پاسخ میدهد که حکومت ری ملغا و دستنیافتنی است. او که دنیای خود را در خطر میبیند، یک روز مهلت میخواهد و در عین حال که همه مشاورانش او را از این کار نهی میکنند، سرانجام دین خود را از دست داد و به گمان خود بهشت نقد دنیا را به دست میآورد. همین عمر در رؤیای لذت چند روزه حکومت و ریاست، با تمام آگاهی که نسبت به قضایا داشت، اولین تیر را به سوی خیمههای حسین بن علی پرتاب میکند و به سپاهیانش میگوید: «نزد امیر گواهی دهید که من اولین کسی بودم که به سوی خیمههای حسین بن علی تیراندازی کردم» [۳۵].
اما در آن طرف، سیدالشهدا و یاران حضرت برای انجام مسئولیت قیام کردند. امامان شیعه، در شرایط مختلف اجتماعی، طبق تکلیف عمل میکردند. حادثه عاشورا نیز یکی از جلوههای عمل به وظیفه بود. امام حسین، با آنکه امام برحق بود و خلافت و رهبری را حق خود میدانست، ولی در نامهای که به اهل بصره نوشت، فرمود: قوم ما حکومت را برای خود برگزیدند و ما به خاطر آنکه تفرقه امت را خوش نداشتیم، به آن رضایت دادیم، در حالی که ما خاندان پیامبر میدانیم که ما به خلافت و رهبری، شایستهتر از کسانی هستیم که آن را بر عهده گرفتهاند. یاران او نیز همینگونه بودند و برای انجام تکلیف الهی، در راه نصرت او شهید شدند. وقتی امام از آنان خواست هر که میخواهد برود، سخن یاران او چنین بود: «به خدا سوگند! هرگز از تو جدا نخواهیم شد و جانمان را فدای تو میکنیم و با خون گلو و رگها و دستانمان از تو حمایت میکنیم؛ اگر کشته هم شویم، وفای به عهد کرده و تکلیفی را که بر عهده ما بوده، انجام دادهایم: فاذا نحن قتلنا بین یدیک نکون قد وفینا لربنا» [۳۶].
۶. تقابل راحتیطلبی و دردمندی
در عصر امام انسانهای عافیتطلبی بودند که همراهی نکردنشان برای ثروت و قدرت نبود، بلکه به دلیل راحتیطلبی از آن حضرت حمایت نکردند. عدم اطاعت از امام و بیتفاوتی در برابر سرنوشت اسلام، بدتر از مالاندوزی است؛ زیرا سکوت در نبرد حق و باطل، ممکن است موجب شکست جبهه حق شود. متأسفانه نهضت کربلا شاهد چنین افرادی بود؛ یعنی بعضی میتوانستند امام را همراهی کنند، اما این کار را نکردند. یکی از این افراد، عبیدالله بن حر جعفی بود. وقتی امام حسین به منزلگاه قصر مقاتل رسید، خیمهای دید؛ سؤال کرد که این خیمه از کیست؟ اصحاب گفتند: خیمه عبیدالله بن حر جعفی است. امام کسی را فرستاد تا او را به همکاری دعوت کند؛ او جواب منفی داد. پاسخ وی را به محضر امام رسانیدند و حضرت خودش نزد او رفت. پس از سلام فرمود: عبیدالله! تو در عمرت گناهان زیادی انجام دادهای؛ آیا میل داری که با من بیایی و با هم به پیروزی برسیم. عبیدالله گفت: آقا! من از کوفه بیرون آمدم تا شما را نبینم؛ چون در غیر این صورت، گرفتار میشدم. من نه میخواستم به روی شما شمشیر بکشم و نه میتوانستم با شما موافقت کنم. ولی حالا که شما آمدهاید، من اسب و شمشیری دارم که آن را به حضورتان تقدیم میکنم؛ ولی مرا معذور بدارید. امام فرمود: «من با خود تو کار داشتم، حال که نمیآیی، ما را به شمشیر و اسب تو نیازی نیست؛ تو را نصیحت میکنم تا میتوانی خود را به مکان دوری برسان تا صدای استغاثه ما را نشنوی؛ زیرا به خدا سوگند! اگر فریاد ما به گوش کسی برسد و به یاری ما نشتابد، خداوند او را در آتش جهنم قرار خواهد داد» [۳۷].
اما در سوی دیگر، انسانهایی بودند که درد دین داشتند و برای حمایت از امام، لحظهشماری میکردند. نمونه این امر، «یزید بن صبیت» است. او میگوید دو بچهام «عبدالله» و «عبیدالله» را برداشتم، گفتم من به مردم بصره کاری ندارم؛ میروم به پسر فاطمه ملحق شوم. غلامش آمد و گفت: ارباب! مرا هم با خودت ببر… . آمدند مقابل خیمههای اباعبدالله. وقتی یزید بن صبیت مقابل خیمه اباعبدالله رسید، به او گفتند: امام حسین به استقبال شما رفته است؛ وقتی حضرت شنید شما آمدهاید، به دیدن شما آمد، رفت مقابل خیمه شما. گفت: حسین به استقبال من آمده؟! به سرعت آمد، دید اباعبدالله مقابل خیمه او ایستاده است؛ از همان پشت سر، امام را در آغوش گرفت. بعد خودش و دو فرزندش به شهادت رسیدند [۳۸].
محمد بن بشر حضرمی در سپاه امام بود. فرزندش در مرز (ری) اسیر شده بود. امام به او اجازه داد که کربلا را ترک کند و در پی آزاد کردن فرزند اسیرش برود، ولی او علاقه به فرزند را در راه هدفی دینی، حل کرده بود و حاضر نشد امام را ترک کند. نافع بن هلال، شهید دیگر از عاشورائیان بود. همسری داشت که نامزد بود و هنوز عروسی نکرده بودند. در کربلا هنگامی که میخواست برای نبرد به میدان برود، همسرش دست به دامان او شد و گریست. این صحنه کافی بود که هر جوانی را متزلزل کند، و انگیزه جهاد را از او سلب کند. امام حسین از او نیز خواست که شادمانی همسرش را بر میدان رفتن ترجیح دهد؛ ولی او گفت: ای پسر پیامبر! اگر امروز تو را یاری نکنم، فردا جواب پیامبر را چه بدهم؟ جنگید تا شهید شد [۳۹].
پینوشتها
[۱] ر.ک: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج ۱۵، ص ۱۰۲۶.
[۲] شیخ صدوق، کامل الزیارات، ص ۲۰۶.
[۳] ابنشهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۱۰۸.
[۴] اربیلی، کشف الغمه، ج ۲، ص ۲۳۳.
[۵] ابنشعبه حرانی، تحف العقول، ص ۲۳۹.
[۶] شیخ مفید، الإرشاد، ج ۲، ص ۹۳.
[۷] مجله حضور، پاییز ۱۳۷۴، شماره ۱۳.
[۸] ابومخنف، وقعة الطف، ص ۲۶۸.
[۹] محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۳۲۶.
[۱۰] همان، ص ۱۷۲.
[۱۱] امام خمینی، صحیفه نور، ج ۸، ص ۱۵۲.
[۱۲] شیخ کلینی، کافی، ج ۲، ص ۲۱۵.
[۱۳] ابننما حلی، مثیر الأحزان، ص ۵.
[۱۴] http://eheyat.com/%D8%B3.
[۱۵] همان.
[۱۶] محمد بن جریر طبری، دلائل الإمامه، ص ۱۸۲.
[۱۷] ابنشعبه حرانی، تحف العقول، ص ۲۴۵.
[۱۸] شهید اول، المزار، ص ۱۶۱.
[۱۹] همان، ص ۴۶۵.
[۲۰] محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج ۲۱، ص ۴۰۵.
[۲۱] ابنشعبه حرانی، تحف العقول، ص ۲۴۵.
[۲۲] محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۳۴۰.
[۲۳] http://akhlagh.tahzib-howzeh.ir/page/%D8%.
[۲۴] ابنشهرآشوب مازندرانی، مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۸۹.
[۲۵] یوسف غلامی، «حیا بدون حجاب»، ماهنامه معارف، ش ۱۰۷، ص ۲۲.
[۲۶] صبحی صالح، نهج البلاغه، خطبه ۱۵۴.
[۲۷] جواد محدثی، پیام عاشورا، ص ۲۰۹.
[۲۸] مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج ۲، ص ۳۴۱ ـ ۳۴۳.
[۲۹] مقرم، مقتل الحسین، ص ۳۵۵.
[۳۰] محمدصادق نجمی، سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا، ص ۲۵۷.
[۳۱] شیخ مفید، الإرشاد، ج ۲، ص ۷۲.
[۳۲] جواد محدثی، پیام عاشورا، ص ۲۱.
[۳۳] مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج ۲، ص ۳۴۳.
[۳۴] شیخ مفید، الإرشاد، ج ۲، ص ۱۴.
[۳۵] موفق بن احمد خوارزمی، مقتل الحسین، ج ۲، ص ۸.
[۳۶] جواد محدثی، پیام عاشورا، ص ۳۷.
[۳۷] محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج ۴، ص ۳۰۷.
[۳۸] جواد محدثی، پیام عاشورا، ص ۴۱.
[۳۹] همان.

