دکتر رفیعی
مقدمه
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم
الحمد لله رب العالمین
و الصلاه و السلام علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین، سیما بقیه الله فی الارضین
و لعنه الله علی أعدائهم اجمعین
اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعه ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فیها طویلاً.
و اما خود ابوالفضل، امامزاده است؛ پیغمبرزاده هم نیست. ما به او نمیگوییم «یا بن رسولالله»، میگوییم «ابن ابیطالب» چون نسل ایشان به پیغمبر نمیرسد، اما امامزادهای است که چندین امام مدحش را گفتهاند: امام حسین، امام سجاد، امام صادق، امام زمان! و امامزادهای است که به صورت خاص، امام صادق علیهالسلام برای او زیارتنامه خوانده است.
ما در میان امامزادهها تقریباً امامزادهای نداریم که زیارتنامه داشته باشد. یک فرمول ثابت است که زیارت ثابتی در مفاتیح برای همه امامزادهها میخوانند. تقریباً نداریم. شاید برای حضرت معصومه گفتهاند که زیارتنامهاش از امام رضاست، ولی زیارتنامهای که امام خوانده باشد برای امامزاده، فقط درباره حضرت ابوالفضل داریم. حالا حضرت علیاکبر هم که کنار پدرش است، او هم هست. اما ایشان شخصیتی است که امام صادق این زیارت را برایش خوانده و اوصاف او را بیان کرده است.
از زندگی حضرت عباس هم خیلی خبر نداریم! نه خطبهای، نه سخنرانی، هیچی. ایشان تقریباً همه عمرش کنار یک امام بوده؛ به قول یک آقا، قمری بوده که کنار شمس بوده، لذا بروز نداشته. شما این پانزده سالی که ایشان کنار امیرالمؤمنین بود، ده سالی که با امام حسن، ده سالی که با امام حسین… هیچی! یک خطبهای هم به ایشان نسبت میدهند بعضی آقایان، این مستند نیست، اصلاً هیچ مبنایی ندارد. ابوالفضل فقط همین رجزهایی که در کربلا از او نقل شده و این زیارتنامه. عمده، این زیارتنامه است که شناسنامه ایشان است و شاخصه اوست.
خب، من اجازه میخواهم از همین زیارتنامه امشب بحث را دنبال کنم؛ ببینیم امام صادق چگونه عمویش را تعریف میکند.
عبد صالح
فرمود: وقتی میروید زیارت عموجانم عباس، بایستید و اینطور بگویید:
«السلام علیک ایها العبد الصالح»
روی این کلمه خوب دقت کنید: عبد صالح یعنی چه؟
اولاً، شما همه در نمازتان به عبد صالح سلام میدهید:
«السلام علینا و علی عباد الله الصالحین»
همه شما میگویید آینده عالم دست عبد صالح میافتد:
«إن الأرض یرثها عبادی الصالحون»
امام زمان و یارانش، عباد صالح هستند. میخواهم اهمیت این کلمه را اول بگیرید، بعد بگویم یعنی چه.
میگویم عبد صالح یعنی چه؟ پس در نماز سلام میدهیم به او:
«السلام علیک ایها العبد الصالح»
زمین، وارثش عبد صالح است. در دعای نماز عید فطر میگوییم:
«اللهم اسألک خیر ما سألک منه عبادک الصالحون»
خیلی مهم است! ببینید، اینقدر مهم است که آخر سوره یوسف (اگر اشتباه نکنم آیه ۱۰۳ است)، حضرت یوسف دعایش این بود:
«الحقنی بالصالحین»
یعنی: مرا جزو عباد صالح قرار بده.
حضرت سلیمان با آن عظمت! سلیمان هم پادشاه بود و هم پیغمبر. همه چیز در اختیارش بود و دیگر هیچچیز کم نداشت. سلیمان بینظیر است، کمنظیر نیست؛ هیچکس به پای سلیمان نرسیده است: باد در اختیارش، جن در اختیارش، همهچیز.
در سوره نمل، آیه ۱۹، یک دعایی آنجا از حضرت سلیمان است، نگاه کنید! حضرت سلیمان یک دعایی دارد در سوره نمل. آیا نمیخوانید در نمازتان؟ دعای یک پیغمبر پادشاه این بود:
«رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ»
(خدایا، توفیق بده شکر نعمتهایی که به من دادی را به جا بیاورم)
«وَعَلَى وَالِدَیَّ»
(و شکر نعمتهایی که به پدر و مادرم دادی را به جا بیاورم. بالاخره پدرم داشته که من هم دارم؛ پدرم مسلمان بوده که من هم مسلمانم.)
«وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ»
(و توفیق بده عمل صالح انجام دهم)
منظورم این است، دقت کنید! پیغمبر خدا سلیمان، نبی معصوم، چهارمین دعایش این است:
«وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ»
(مرا جزو عباد صالح قرار بده.)
حالا دیدید امام صادق چه کلمهای را برای عمویش استفاده کرده؟ کلمهای که خواسته یوسف بود، خواسته سلیمان بود، ویژگی امام زمان و یارانش است! در نماز به او درود میفرستیم:
«السلام علینا و علی عباد الله الصالحین»
خیلی مهم است.
معیارهای عمل صالح
خب، حالا سؤال: عبد صالح به چه کسی میگویند؟ آقایان، راه بسته نیست؛ شما میتوانید عبد صالح باشید. من راهش را میگویم. ببینید، ساده است، اما باید تلاش کرد.
عبد صالح به چه کسی میگویند؟ چطور میشود عبد صالح شد؟ یک کلمه:
عبد صالح کسی است که عمل صالح انجام میدهد.
خب، این که سختتر شد! آقا، عمل صالح چیست؟
عبد صالح کسی است که عمل صالح انجام دهد. عمل صالح چیست؟
عمل صالح هم یک کلمه است: عملی که انگیزهاش برای خدا باشد و خودش هم سالم باشد. میگویند حسن فعلی، حسن فاعلی. وگرنه یکی برود دزدی کند برای خدا! برای خدا انجام داده، ولی کارش بد است! هم کار خوب باشد، هم نیت خوب باشد. یکی تو گوش یکی بزند به خاطر خدا!
خدا رحمت کند علامه طباطبایی را. میگوید: عمل صالح هم انگیزه سالم باشد، هم کار خوب باشد. چرا گاهی کار خوب است، اما انگیزه صالح نیست؟
حالا، خیلی هم از ما سؤال میکنند: مردم میگویند آقا، این دانشمندها، این مبتکرها، این مخترعها، اینها که کار خوب انجام میدهند، اما خدا هم قبول ندارد. طرف کافر، برق اختراع کرده، یک اکتشافی کرده. خب، اینها انگیزهشان خدا نبوده! که چه میشود؟ نتیجهاش چیست؟ این عمل صالح نیست!
حالا، آن نتیجهاش چه میشود، من کاری ندارم. خدا کار کسی را بیپاسخ نمیگذارد. حتماً دیشب هم گفتم: فرعون یک صفات مثبتی داشت، خدا به او عمر داد. ممکن است برای این آدمی که مثلاً کافر است، اما سخاوت دارد، خدا در دنیا به او پول بدهد، مریض نشود. ولی عمل صالح که برای قیامت میماند، بهشت در آن است، نتیجه در آن است.
دو تا ویژگی دارد:
خودش خوب باشد.
انگیزهام الهی باشد.
نمونهای از عمل صالح
من یک مثالی برای شما بزنم: یک وقتی رسول خدا نشسته بود، یک آقایی آمد پیش ایشان به نام صعصعه (ایشان جد فرزدق شاعر است). سلام کرد و گفت: آقا، من تا حالا مشرک بودم، امروز آمدم مسلمان شوم. حضرت هم گفت: اشکال ندارد. شهادتین گفت و مسلمان شد و گفت: یا رسولالله، یک سؤال؛ سؤال من این است: من قبل از اسلام یک سری کارهای مثبتی انجام دادم، بتپرست بودم، اصلاً انگیزه دینی نداشتم، من کافر بودم.
حضرت فرمود: مثلاً چه کار کردی؟ گفت: من این بچههایی که زنده به گور میکردند، دلم میسوخت. دیدم پدرش این را کفن کرده، میرود خاکش کند. دخترها را… قرآن میگوید:
«وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ، بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ»
من میرفتم به پدرش میگفتم: پدرجان، این را نکش! بدش به من! میخریدم از آنها، سه تا شتر میدادم، این بچه را میگرفتم. دیگر معروف شده بود؛ هر کسی که خدا به او بچه میداد، آنهایی که متعصب نبودند (بعضیهایشان قبول نمیکردند، زنده به گور میکردند)، میبردند به من میفروختند. من هم باید جا میگرفتم، دایه میگرفتم، هزینه داشت دیگر؛ مثل بهزیستی باید یک جایی درست میکرد.
یا رسولالله، سیصد و شصت تا بچه را من اینطوری از مرگ نجات دادم. خیلی کار بزرگی است! خیلی! شما سیصد و شصت آدم را نگذاری از بین بروند (دختر و حتماً بعداً هم شوهرشان میدادند، خرجشان را میدادند)، کار خیلی باارزشی است.
حضرت فرمودند: آن اجری که اگر برای خدا انجام میدادی داشت، الآن ندارد!
چرا؟ خدا هرگز کار یک مخترع و مبتکر و یک آدم خوب که کافر است را بیپاسخ نمیگذارد. حتماً این سیصد و شصت را سیصد و شصت برابر به او مال میدهد. هزار و هشتاد تا شتر داده، خدا ده هزار، هزار و هشتصد تا به او میدهد، پول به او میدهد، مریض نمیشود، کارش راه میافتد. اینها را خدا جواب میدهد، اما نمرهای که این کار اگر برای خدا بود داشت، آن را ندارد.
لذا عمل صالح، آقایان، خیلی… ببینید، اعمالی که ما انجام میدهیم دو قسم است:
بعضیاش که اصلاً باید برای خدا باشد، اگر نباشد باطل است؛ مثل نماز، روزه، حج، انفاق.
بعضیاش لازم نیست برای خدا باشد؛ مثلاً تشییع جنازه. من برای چشم و همچشمی میروم، چه اشکالی دارد؟ یا شرکت در بعضی مجالس امام حسین. کسی برای خدا بیاید، ببینیم آقا چی میگوید، میخواهم گوش دهم. اصلاً آمده انتقاد کند، با انگیزه انتقاد آمده، لازم نیست.
بعضی امور را میگویند توسلی و تعبدی، ولی اگر انسان بتواند در همه کارهایش این انگیزه را ایجاد کند، مثلاً یک خانمی در خانه میخواهد غذا درست کند تا دهان شوهرش را ببندد، یک ظهر بیاید غر نزند. این یک انگیزه است. اما یک انگیزه این است: خدایا، تو گفتی خوب شوهرداری کردن عبادت است، جهاد. من برای اینکه به آن ثواب جهاد برسم، این غذا را درست میکنم. این میشود عبادت.
حتی خوردن، حتی خوابیدن: سه تا «قل هو الله» میخواند شب، وضو میگیرد (روایت داریم)، میخوابد: خدایا، انگیزه من این است که انشاءالله بلند شوم، گناه نکنم، کار خیر انجام دهم. این خواب میشود عبادت.
میشود آدم در تمام کارهایش… مؤمن باید. خدا رحمت کند مرحوم کاشفالغطاء (قبرش در نجف است، من رفتم سر قبرش). میفرماید: من در زندگیام مباح انجام ندادم! مکروه و حرام که هیچ، چون همه کار بندهام. آمدم اینجا منبر، انگیزهام اگر الهی باشد، این منبر ثواب و ارزش پیدا میکند.
لذا این را میگویند عمل صالح. عمل صالح اینقدر گسترده است. من یک آدرس به شما میدهم، ببینید قصهاش را میگویم، آدرسش را هم میدهم.
آیه ۱۲۰ سوره توبه (جنگ تبوک). آدرسش سوره توبه، آیه صد و بیست. قصهاش هم این است: به پیغمبر خدا گفتند رومیها قصد دارند به مدینه حمله کنند. مرز عربستان (یا حجاز) با روم، اسمش تبوک است. من تابلویهایش را در مدینه دیدم، در شهر مدینه اگر دقت کرده باشید نوشته «تبوک»، هفتصد کیلومتر. یعنی شما از مدینه الآن بخواهید بروید تبوک، هفتصد کیلومتر راه است. تبوک الآن یک شهر، یک منطقه است.
به پیغمبر گفتند اینها قصد دارند حمله کنند. پیغمبر کسی نیست که بنشیند اینها بیایند بریزند سرش. لشکر روم، مسیحیها با آن همه آدم. فرمود: ما نمینشینیم اینها بیایند، ما میرویم جلویشان.
یا رسولالله، هفتصد کیلومتر راه است، کجا برویم؟ تابستان است، گرماست! تازه محصولات مردم در زمین است، میخواهند محصولاتشان را جمع کنند؛ فصل خرما چیدن بود، دیگر خرماپزان. فرمود: اعلام عمومی کنید مردم بیایند. یک عده بمانند کارهای خانمها را انجام دهند، خرید کنند. یک عده بمانند، اما اکثریت آماده شوند، یک لشکر عظیم برویم.
آقا شوخی نیست، هفتصد کیلومتر! مواد غذایی میخواهد. فرمود: هر کس هر چه دارد بردارد؛ یک کیلو خرما دارد، دو کیلو خرما دارد، کوزه آب دارید، هر چه دارید بردارید. مشک دارید… چه ارادهای!
امیرالمؤمنین آمد: یا رسولالله، من آماده شوم؟ فرمود: نه، شما بمان. شما در مدینه بمان، من بروم و برگردم. حالا من عرض میکنم، اقلش سه چهار ماه طول میکشد. راه که یک قدم دو قدم نیست که، شما بمان در مدینه. و آنجا بود که به او فرمود:
«أنت منی بمنزله هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی»
خب، حرکت کردند. قرآن هم به شدت آنهایی را که نیامدند، مذمت کرده، به آنها میگوید مخلفون:
«فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلَافَ رَسُولِ اللَّهِ»
(کسانی که تخلف کردند.) خب، آقا آمدند.
یک عدهای هم در این جنگ (حالا تعدادشان را من نمیدانم، ولی حداقل… مثلاً دیشب گفتم عبدالله ذوالبجادین، همینجا داستانش را گفتم، مرد). در همین جنگ، در همین مسیر مرد. اباذر از تشنگی بیحال شد. همین جنگی است که به آن میگویند جیش العسره (لشکر سختی). که کار دیگر… آخراً جایی رسید که دیگر یک خرما به یک نفر نمیرسید! یعنی اینقدر مواد غذایی کم شد.
حالا رفتند تا آنجا و دولت روم هم پشیمان شد. خب، چه ارادهای دارند اینها! ما گفتیم میخواهیم حمله کنیم، اینها آمدند جلو. جنگی هم صورت نگرفت. برگشتند، دوباره نقها شروع شد. همین!
یا رسولالله، شما پیغمبر نیستی؟ شما علم غیب نداری؟ میگویند دیگر. دیدید که وقتی اتفاقی میافتد… آقا شروع شد.
اولاً که در این مسیر، پیغمبر کلی با اینها در راه ملاقات داشت. اسلام را عرضه کرد. یک سفر کاملاً مذهبی بود دیگر. خیلیها که اصلاً فکر نمیکردند پیغمبر از روستا رد شود، پیغمبر رد شد، اینها را دید. یک ملاقاتی صورت گرفت. بعد آنها پشیمان شدند، باعث شد مرزهای اسلام محکم شود، خبرش رسید.
این آیه ۱۲۰ سوره توبه، جواب اینهاست. پنج مورد را شمرده، پنج مورد الان میشمارم. میگوید: تمام اینها عمل صالح است:
تشنه شدید،
گرسنه شدید،
خسته شدید،
پایتان درد گرفت،
قدم برداشتید و کافران را عصبانی کردید.
من آیه را بخوانم:
«لَا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ» (تشنگی)
«وَلَا نَصَبٌ» (خستگی)
«وَلَا مَخْمَصَةٍ» (گرسنگی)
«وَلَا یَطَئُونَ مَوْطِئًا یَغِیظُ الْکُفَّارَ» (قدم برداشتید، کافرها را عصبانی کردید)
«وَلا یَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلاً» (یا تیری، نیزهای از دشمن به شما زده شد)
«إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ»
دیگر از این صریحتر نمیشود!
تشنگیتان عمل صالح است،
گرسنگیتان عمل صالح است،
خستگیتان عمل صالح است.
این را برای آنها میگویم که در اربعین میروند کربلا، مثلاً سختی میکشند، عمل صالح است. تشنگی میکشد، گرسنگی میکشد. یا یک راهپیمایی میآید روز قدس، اسرائیلیها را عصبانی کند.
و این صریح است دیگر!
«وَلا یَطَئُونَ مَوْطِئاً» (قدم بردارید)
«یَغِیظُ الْکُفَّارَ» (کافران را عصبانی کنید).
میرود رأی میدهد… آقا، شما اجر میبری. این رأی اجر دارد، این راه رفتن، این حرکت کردن. این آیه قرآن است.
اهمیت عمل خیر در جامعه
ببین، تا میگویی عمل صالح، فکر میکنند مثلاً نماز شب! نه، عمل صالح فکر نکنید فقط… من پنج تا مثال زدم که شما تا آخرش را بخوانید: تشنگی، گرسنگی، راه رفتن، سختی کشیدن…
الان ما عزیزانی داریم مستأجرند. خب، یک قدری حق دارند، بالاخره دیگر… چون طرف این خانهاش، زندگیاش با این اجاره میچرخد. یا نه، میگوید این مستأجر باید بلند شود، من باید مثلاً این پنجاه میلیون را خرج این ساختمان کنم، رنگش، چاهش… ما خواهش میکنیم رحم کنند، ولی خب بعضی از اینها میگوید آقا، من زندگیام با این میچرخد. مثلاً میخواهم این ماشین بگیرم، بچهام با آن کار کند. خب، چه باید کرد؟
یک بخشش، وظیفه دولت است: وام بدهد، کمک کند. وظیفه مردم است: در فامیل، آقا این بندهخدا صد میلیون میخواهد برای رهن. ده تا ده تومن، پنج تا پنج تومن جور کنند، بهش بدهند. ما ماشاءالله پولدار هم زیاد داریم. الحمدلله بعضیها خیلی وضعشان خوب شده. حلالم هست انشاءالله، حرام نیست. بالاخره زمین داشته، گران شده؛ خانه داشته، گران شده. هر که هر چه داشته، وضعش خوب شده. آنها که دارند، باید دستگیری کنند.
این جوان میخواهد ازدواج کند. شما سیره معصومین ما را ببینید. امام کاظم علیهالسلام پول همیشه در جیبش بود. اصلاً یک کیسههایی داشت کوچک به نام صرّه (با صاد، جمعش میشود صُرر). مثل شده بود، میگفتند هر کس اینها گیرش بیفتد، اوضاعش خوب میشود: صد دینار، دویست دینار، سیصد دینار. همیشه همراهش بود.
آمدند به او گفتند: یک کشاورزی امسال محصولاتش از بین رفته، خیار و خربزه میکاشته، ملخ زده. آقا خودش سوار شد، رفت در مزرعه. دید طرف نشسته لای این خیارها و خربزههای ملخزده و خراب شده، گریه میکند. آقا آمد جلو، فرمود: چته؟ گفت:
«أَصْبَحْتُ کَالصَّرِیمِ»
آقا، خاکستر شدم! خاکستر شدم، هیچی ندارم!
فرمودند: چقدر درآمد داشته اینجا برایت؟ گفت: آقا، اگر ملخ نمیزد و مثلاً به طور طبیعی کار پیش میرفت، صد و بیست دینار (یا درهم). آقا یکی از این کیسهها بهش داد. چقدر توش باشد؟ خوب است؟ صد و پنجاه! یعنی سی تا بیشتر. اگر خودش هم ملخ نمیزد و کار میکرد، به طور طبیعی این قدر گیرش نمیآمد.
این البته… خب، حالا ائمه معصومین خودشان زندگی سادهای داشتند، اما آدمهای نداری نبودند. این را به شما بگویم. امام صادق جزو ثروتمندان مدینه است. خود امیرالمؤمنین باغها و موقوفات متعددی داشت. مردم میدادند، نذر میکردند، خمس میآوردند. بالاخره دستشان باز بوده.
امروز هم البته ما خیلی خیر داریم. من یک وقتی (خدا رحمت کند روحش عالی شود، متعالی بشود) شهید رئیسی را… یک وقت خدمت ایشان یک منبری داشتم، پارسال فکر کنم همچین روزی هم بود. چون ایشان دو روز روضه داشت، ما را دعوت کرد. سال گذشته من رفتم بعدازظهر داشتم. آقا شب دارند تاسوعا و عاشورا. ایشان روضه داشت، سه روز داشت، دو روزش را من رفتم. بعد به ایشان عرض کردم، گفتم: آقا، خیر نباشد کشور خوابیده، این مدرسهها را بیشتر و خیرها ساختهاند. الان شهر ما که شهر قم است، هشتاد درصد بیمارستانهایش مال خیّرها یا مال مراجع است. اصلاً اسمش هست: بیمارستان آیتالله العظمی گلپایگانی، بیمارستان آیتالله العظمی سیستانی.
گفتم… ایشان گفت: قبول دارم. اینها همه عمل صالح است. گاهی ممکن است یک مسئولی وقت بگذارد، حالا نرسد هم نماز دیر شود، آن روز نرسد، مثلاً فلان…
من یک وقتی خود ایشان در مشهد… من اینجا در بیت رهبری هم گفتم. آن موقعی که حالا هنوز ریاست جمهوری نداشتند، نمیدانم قوه بودند یا آستان قدس. آمدند شروع کنند زیارتنامه. خب، تا شروع میکردند، یکی میآمد… تا شروع. این هفت هشت بار آخر، بستش را نخواند. گفتم: آقا، نگذاشتند زیارتنامه بخوانی؟ گفت: عیب ندارد، امام رضا میداند کار راهاندازی مردم، ثوابش از این زیارتنامه بیشتر است. حالا من یک زیارتنامه بخوانم یا نخوانم… ما روایت داریم برتر از دو هزار رکعت نماز مستحبی. روایت داریم کار راهاندازی مردم در هر قدمش چقدر ثواب عبادت است؛ مخصوصاً حالا اداریها.
چو وا نمیکنی گرهی، خود گره مباش
ابرو گشاده باش، تو دستت گشاده نیست
گاهی یک خانم میآید در شهرداری، بلد نیست. آقا، این نه از فضای مجازی سر در میآورد، نه دولت الکترونیک. بلند شوید دنبالش راه بیفتید، کارش را راه بیندازید. نگو آقا دوازده تومن، پانزده تومن به من حقوق میدهند، مال دو روزه. خب، حالا بالاخره تو داری در ازای حقوق کار میکنی. قبول، این خیلی مهم است.
«السلام علیک ایها العبد الصالح»
دو تا کلمه: عبد صالح یعنی کسی که عمل صالح انجام میدهد. عمل صالح چه عملی؟ هر عملی که به انگیزه الهی باشد، حسن فاعلی هم داشته باشد. فعلی هم… ببین، دو تا حسن داشته باشد:
خودش خوب باشد،
انگیزهاش هم خوب باشد.
گاهی انگیزه خوب است، خودش خوب نیست؛ مثل کسی که برود دزدی کند قربة إلی الله! انگیزهاش درست است، ولی کار بد است.
گاهی کار خوب است، انگیزه خوب نیست؛ خدمت میکند برای چشم و همچشمی. نه! قرآن میفرماید:
«یُنْفِقُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ»
هم انفاق که کار خوب است، هم انگیزه که فی سبیل الله.
این یک ویژگی قمر منیر بنیهاشم است. یک صلواتی به روحش هدیه کنید.
ویژگی دوم حضرت عباس (ع): «المطیع لله و لرسوله و…»
ویژگی دوم:
«المطیع لله و لرسوله و لأمیرالمؤمنین و الحسن و الحسین»
خب، ایشان که بیشتر از این ائمه را درک نکرده، همین امام حسن و امام حسین و پیامبر و امیرالمؤمنین را درک کرده. آقا، شما مطیع پیغمبر و امام حسن و امام حسین و علی علیهالسلام بودید.
آقا، ما سه جور در قرآن اطاعت داریم. خوب گوش دهید:
اطاعت صد درصد ممنوع
اطاعت صد درصد درست (نه، نباید بگویی. باید بگویی چشم!)
اطاعت مشروط
سه جور اطاعت داریم:
اطاعت صد درصد ممنوع:
«لَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ» (کفار را در کفرشان اطاعت نکنید)
«لَا تُطِعِ الْمُنَافِقِینَ» (پیغمبر اصلاً حرف منافق را گوش نده)
اطاعت کلی.
اطاعت مطلق: نه، نمیشود در آن آورد. کی؟
«أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»
همین سهتا: خدا، پیغمبر، امام معصوم. أولی الأمر منطبق بر امام معصوم است. اشتباه است اگر کسی بخواهد أولی الأمر را بر ولی فقیه تطبیق کند. نه! ما ولایت فقیه را از یک راه دیگری ثابت میکنیم. میگوییم: دوران غیبت، امام نیست، نزدیکترین فرد به امام، مرجع، ولی فقیه. ولی فقیه اطاعتش در مسیر اطاعت خدا و امام و پیامبر است. لذا أولی الأمر که مطلقاً اطاعتش لازم است، یعنی ائمه معصومین. این اطاعت هم اطاعت محض است.
اطاعت مشروط: مثل همین مثالی که زدم؛ یا پدر و مادر. میگوید پدر و مادرت را اطاعت کن، ولی اگر گفت نماز نخوان، اطاعت نکن. خانم، شوهرت را اطاعت کن، اما اگر گفت بیحجاب بیا بیرون، گوش نده. اگر به شما گفت برو فلان کار را انجام بده، یا حق نداری مثلاً روزه بگیری، نه! در واجبات، اطاعت همسر لازم نیست؛ در مستحبات بله، در مباحات بله.
آقایان عزیز، خواهران گرامی، سومین ویژگی ابوالفضل عباس این است: المطیع، مطیع محض امام. شما نگاه کنید: روز عاشورا یک افسری (افسر یعنی یک شخصیتی که شخص دوم بعد از امام حسین است)، به او میگویند تو برو آب بیار، میگوید چشم! میدان نرو، میگوید چشم! جلو خیمهها بایست، پاسداری بده.
ابوالفضل روز عاشورا از صبح تا غروب جلو خیمهها نگهبانی میداد. خدا رحمت کند شهید رجایی را، رحمت خدا بر ایشان. میفرمود: انقلاب که پیروز شد، من آمدم گفتم یک کاری هم به من بدهید، یک کاری بکنم دیگر. ایشان میگفت که هویدا در زندان بود، به من گفتند برو نگهبان هویدا. گفتم باشه. گفت رفتم جلو در زندان نشستم، مواظب این بودم فرار نکند. دستشویی میخواهد برود، میبرمش دستشویی. وقتی رئیسجمهور شد، این خاطره را تعریف کرد، گفت: من از کاسه، بشقابفروشی شروع کردم.
ببینید، مطیع امام این است! یار امام صادق، امام باقر و امام صادق علیهالسلام. آقا به او فرمود تواضع کن. آدمی که مغازهدار بود، کلی مال داشت، یک سینی خرما برداشت، آمد جلو مسجد ایستاد، میفروخت. شما فکر کنید یک رئیس کارخانه در این شهر، یک صاحب مثلاً تالار، مغازه، فلان، ثروتمند بیاید گوشه خیابان یک چرخ تافی بگذارد، سیبزمینی بفروشد! همه رد میشوند، یعنی چه شده؟
محمد بن مسلمه، با آن ثروت، آسیاب داشت، وضعش خیلی خوب بود. آقا دید یک کمی این تکبرش دارد… فرمود آقا به او نگفت این کار را بکند، فرمود تواضع کن. خودش تشخیص داد اینطوری تواضع کند. یک سینی خرما برداشت، آمد جلو مسجد. مردم آمدند گفتند آبروی ما را بردی. گفت:
«أَمَرَنِی مَوْلَای»
آقا از من خواسته تواضع کنم.
مطیع یعنی در اوج جنگ به مالک اشتر میگویند برگرد، میگوید چشم!
«المطیع لله»: آب بیار، چشم! نگهبانی بده، چشم! میدان نرو… هر چه میگویند. این میشود مطیع.
و لذا من ندیدم یک جایی ابوالفضل جلو امام حسین، جلو امام حسن اظهار عرضاندام کرده باشد. پسر علی است، پسر علی است، فرق نمیکند. این هم یک شخصیتی است برای خودش، اما میداند اطاعت امام برایش واجب است. و لذا من هر چه تاریخ گشتم، ایشان یک حتی پیشنهادی به امام حسین داده؟ بابا، بعضی از اصحاب به امام حسین پیشنهاد دادند. ابداً! این میشود مطیع.
مادرش هم اینطور است، مادرش هم اینطور است. وقتی گفتند همه بچهها شهید شدند، گفت: همهشان به فدای امام حسین. این «المطیع لله و لرسوله» است.
وفاداری، تسلیم و نمونهای از وفا (اباذر)
و نکته آخر که امشب دیگر بگویم و دعایتان کنم:
«أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِیحَةِ»
وفادار بودی، تسلیم امامت بودی.
آقا، کسی دست ببرد زیر آب… این جنگ بود که الآن برای شما گفتم، یک قصهای دارد بگویم، بعد این را بگویم. در جنگ تبوک بعضیها وسط راه شانه خالی میکردند، برمیگشتند. دیدند کار خیلی سخت است، به قول امروزیها دو دره میکردند، یک جوری خودشان را از میدان درمیبردند.
یک روز اصحاب گفتند: یا رسولالله! اباذر هم نیست، فکر کنیم فرار کرده. پیغمبر فرمود: این حرفا را نزنید! اباذر که در نمیرود که! گفتند: آقا نیست، کو؟ هر چه میگردیم نیست! فرمود:
«إِنْ یَکُنْ فِیهِ خَیْرٌ»
اگر خیر در او باشد، یک وقتی میآید. تا یکی دور و برش نیست، پشت سرش حرف درست نکنید. تا یک کلیپ پخش میشود، آدم باید حسن ظن داشته باشد.
من عرض میکنم آقا! یک روز همینطور که نشسته بودند اصحاب، دیدند یک کسی از آن عقب دارد افتان و خیزان میآید. پیاده، هی میافتد، هی پا میشود، هی میافتد. آمد آمد، پیغمبر یک نگاهی کرد، فرمود:
«کُنْ یا أَبَاذَرٍ!»
خدا کند این اباذر باشد! اقلاً در دهان این مردم بسته شود، پشت سرش حرف نزنند.
آقا آمد جلو، دیدند اباذر است! افتاد جلو پیغمبر، از حال رفت. پیغمبر دید لبها خشکیده، صورت سرخ شده در آفتاب. فرمود: بروید آب بیاورید. اینها تشنگی، اینطور شده. یک کسی گفت: یا رسولالله، مشک آب دوشش است، خودش مشک همراهش است، پر آب است.
یک کمی که حال آمد، مشک درآوردند. حضرت فرمود: اباذر، تو مشک آب داشتی تا اینجا تشنه آمدی؟ گفت: آقا، قصه من این است: من با شترم میآمدم، شترم پایش گیر کرد در یک گودالی و دیگر نشد سوارش بشوم. شتر را رها کردم، پیاده آمدم. رسیدم به یک جایی دیدم آب گوارایی است، دست بردم زیر آب، ولی نخوردم. گفتم: قبل از آنی که پیغمبر از این آب بنوشد، من نمیخورم. آب را در این مشک کردم، حالا تشنهام. شما اول بخورید، من بعد میخورم.
این را میگویند وفا. این نمونهاش در تاریخ تکرار شده. قبلش اتفاق افتاده، گفت من نخوردم.
کفی از آب را آورد به نزدیک دهان، عکس ششماهه در آن آب تماشا میکرد. بعضیها میگویند: کی این حرفها را زده؟ آقا، ابوالفضل که رفته و آمده و شهید شده بود. آقا، اینها ناقلش خیلیهاش امام سجاد است. خیلی از اینها را امام نقل کرده برای ما:
«فَلَمَّا ذَکَرَ عَطَشَ الْحُسَیْنِ…»
این نهایت وفاداری است. میگویند وقتی پرچم آورده بودند پیش یزید، هی بالا و پایینش میکرد، هی نگاه میکرد، میگفت:
«بَارَکَ اللهُ مَرْحَباً!»
قدیم علم بوده دیگر، نه مثل این علامتهایی که الآن هست. اینها که در جنگ نمیشد دوش بگیری، اینها که همین در خیابان چند قدم میشود برد. یک پرچمی بوده ساده، دید تمام این پرچم سوراخ است، تکهتکه شده، اما این دسته و این چوب علم به قول معروف سالم است. گفت: این را میگویند وفا؛ این فرماندهای بوده که نگذاشته این علم از دستش بیفتد.
ای علمدار سپه! کو علمت؟
علم دست ز پیکر قلمت
دست که قلم شد، علم افتاد
و الا علم را انداخت
ای سپهدار علم! کو علمت؟
علم دست ز پیکر قلمت…
این سه تا ویژگی عباس:
عبد صالح خدا،
مطیع محض خدا و پیامبر و ائمه،
تسلیم و وفا.
وفا… در روایت داریم: کسی وفای به عهد نداشته باشد، دین ندارد:
«لَا دِینَ لِمَنْ لَا عَهْدَ لَهُ»
«السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِیعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ سَلَّمَ. السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ»





