قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم: «لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ أَسَاسٌ وَ أَسَاسُ الْإِسْلَامِ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»[1]

سلام ای ذکرخاص حق، ثنایت

درود ای گـفـتـه احـمد، من فدایت

تو حـبل محکم حـبـل المـتینی

امـیــد رحــمــة لـلـعالـمـیـنـی

حیات عشق از خون حـسینت

بـلـندی، خـاک بـوس زیـنبـینت

امـامـان آبـرومـنـد جـلالـت

امیرالـمومنین مـحو کـمـالـت

پیامبر عاشق راز و نیـازت

خـدا فـخـریه دارد بـر نمـازت

تو فرقانی تو یاسینی تو طاها

تو زهرایی تو زهرایی تو زهرا

جهان از رازها بس پرده انداخت

سرمویی تو را نشناخت، نشناخت

مـلـک یاحـور یـا آدم، کـه هستی

که می داند که هستی، یا چه هستی

تـمـام آفـریـنـش پـای بـسـتـت

پیامـبر خـم شـد و بوسیـد دستت

گنه کاران چو رو درمحشرآرند

همه چشم شفاعت بـر تـو دارند

اگر گیرد کسی از خلق دستی

توهستی و توهستی و توهستی

ما واقعا و حقیقتا، عظمت پیامبر(ص) را درک نمی کنیم. چه شخصیتی است، که خدا دائما کارش درود فرستادن به این شخصیت است؟ یعنی محبوب خدا و عزیز کرده خداست. در عالم خدا کارش دائم صلوات فرستادن، بر حبیبش است. این قدر این حبیبش را دوست دارد؛ که همه هستی را متوجه او کرده است. ما عظمت صلوات را درک نمی کنیم. چگونه می توانیم عظمت پیامبر(ص) را درک کنیم نامش را باید با عظمت و بزرگی یاد کرد. در روایت داریم پیامبر(ص) فرمودند: که جفا کار ترین مردم به من، کسی است که نام من را بشنود و صلوات نفرستد. و در بعضی از روایات است اگر کسی نام پیامبر را شنید و بی اهمیت شد و صلوات نفرستاد، باعث رفتن به آتش جهنم می شود. یعنی بی ادبی و بی احترامی است.

ابو هارون یکی از یارن امام صادق(ع) بود یک روزی خدمت حضرت(ع) آمد. حضرت فرمودند: فلانی چند روز است، که پیدایت نیست. عرض کرد: خداوند متعال به من فرزندی عنایت کرده بود و من در خانه کمک خانواده می کردم. حضرت(ع) از ابوهارون پرسید که اسم بچه ات را چی گذاشتی؟ گفت: نام فرزندم را محمد گذاشتم. امام صادق(ع) به محض این که نام حضرت محمد(ص) را شنید؛ به تکرار نام مبارک محمد(ص) شروع کرد. همان طور که تکرار می کرد؛ روایت است که صورتش را تا نزدیکی زمین آورد. بعد فرمود: جان خودم، جان بچه هایم، جان خانواده ام، جان پدر و مادرم، فداء لمحمد صل الله علیه و اله فدای آن حضرت باد. فرمود: چیزی در نزد خدا شفیعی در نزد خدا بهتر از خوشنودی شوهر برای زن نیست. و برای خانم هم عبادتی بهتر از خدمت به شوهر و بچه هاش نیست. اصلا جهاد زن خوب، شوهر داری است. مرحوم حاج آقای دولابی می فرمودند: عزت زن در این است، که خوب شوهر داری و بچه داری کند. و عزت مرد هم در این است، که بتواند خوب زن داری و پدری کند. پیامبر خدا(ص) فرمود: که اگر سجده به غیر خدا جایز بود، من امر می کردم، که خانم ها برای شوهرهایشان سجده کنند. همان طور هم داریم: وقتی شوهر ظلم می کند اگر خانم کوتاه بیایید، ببخشد و صبر کند. ثواب حضرت آسیه(س) همسر فرعون را خدا به او عنایت می کند. و آقایی که صبر بکند، اذیت های خانمش را تحمل کند، ثواب حضرت ایوب(ع) را می دهند.

امام صادق(ع) فرمود: که روز قیامت همه شیعیان به دامن ما اهل بیت علیهم السلام و امام ها چنگ می زنند؛ و ما امام ها به دامن پیامبر(ص) چنگ می زنیم. پیامبرخدا(ص) فرمود: آدم(ع) و همه انبیاعلیهم السلام زیر پرچم من هستند؛ ولی من فخری نمی کنم؛ این لطف و عنایت خداست؛ من از خودم چیزی ندارم. از همه به خدا نزدیک تر است تنها شخصیتی که نامش کنار نام خداست هر کسی به خدا و وحدانیتش شهادت میدهد باید به نبوت و رسالت پیامبر(ص) شهادت بدهد؛ تا مسلمان باشد. والا پاک نیست نجست است. امیرالمومنین(ع) می فرماید: من بنده ای از بنده های این پیامبر(ص) هستم. من تربیت شده این پیامبر(ص) هستم.

روایت داریم در خانه کمک نمی کند، مگر کسی که صدیق، یا نبی باشد. یعنی متکبر نباشد. یعنی مثل بعضی ها در خانه دیکتاتور نیست. همیشه دستور می دهند. اول شخصیت عالم پیامبر(ص) در خانه کار می کردند. پیامبر(ص) ما وصله می زدند. گوسفند می دوشیدند. جاروب می زدند. یک روز پیامبر(ص) به خانه حضرت زهرا آمدند؛ دیدن که حضرت امیرالمومنین(ع) مشغول کار هستند؛ عدس پاک می کنند. فرمودند: از طرف خدای خود می گوییم، اگر مردی در خانه کار کند، خداوند به اندازه یک سال عبادت که روزها روزه و شب ها به عبادت ایستاده است؛ ثواب می دهد. به عدد هر موی که دربدنش است، خداوند یک شهر در بهشت برایش بنا می کند. خیلی روایت مفصلی است. یک خانمی می گفت: که من یک روز سفره را بعد از غذا جمع نکردم. تا غروب عارشان می شد که سفره را جمع کنند. بیاییم خودمان را بشکنیم. لا اله الا الله یعنی شکستن خود. گفت:

مادر بت ها، بت نفس شماست

زان که آن بت، مار و این اژدهاست

بت درست کن را بشکن؛ چوب و سنگ چه گناهی دارند. خود سنگ و چوب دارند تسبیح خدا می کنند. مولانا می گوید: کسی مادرش اهل فحشا و منکر بود. شمشیر برداشت و مادرش را کشت. گفتند: تو چرا مادرت را کشتی؟ گفت اگر من مادرم ار نمی کشتم، هر روز باید چندتا جوان را می کشتم. من باید چشمه و ریشه گناه و فساد را از بین می بردم. مولانا مثال می زند که این همه بت را از بین نبر بت ساز را از بین ببر. این منیت را بشکن، همه کارها درست می شود. ریشه همه گناهان و بدی ها این منیت های ما است مولانا می گوید:

ای خدا فریاد، از این فریاد خواه

داد خواهم، نی زکس زین داد خواه

داد خود را من نخواهم جز مگر

ز آن که او از من به من نزدیکتر

حاج آقا دولابی می فرمودند: بچه ها وقتی بازی می کنند، می گویند: بشکن بشکن، من نمی شکنم. باید خودت را بشکنی. آخر هم می شکنند. یعنی «موتوا قبل ان تموتوا» یعنی خودت بشکن تاقچه بالا نزار. ما اگر خودمان را یک سرو گردن، از دیگران پایین بدانیم؛ همه مشکلات ما حل می شود. ما اشتباهاتمان را همیشه، می خواهیم گردن دیگران بیندازیم. همیشه می خواهیم رد گم کنیم. و نفهمن که ما این خراب کاری را کردیم. مثلا می بینی قاتل از مادر و زن و بچه های مرده، بیشتر شلوغ کاری می کند. مولانا می گوید اونی که از همه شلوغ کارتر است، نفس آدمی است. پشت ماشینی نوشته بود: اگر من یکی خوب بشم، چقدر خوب می شود. ما همش می خواهیم دیگران را آدم کنیم. از خودمان غافل هستیم. پدر دستش سیگار می کشد، به بچه می گوید: اگر سیگار بکشی چشمت را در می آورم. آقای راشد یزدی می گفت: یک بازاری به یک روحانی رسید، گفت: حاج آقا می شود منزل ما برویم. من یک کار واجب با شما دارم. گفت برای چی؟ گفت: راستش یک پسری دارم نماز نمی خواند. شما مرحمت کنید بیایید چند لحظه باهاش صحبت کنید، که شاید نماز خوان شد. این روحانی می گوید: چرا خودتا باهاش صحبت نمی کنید؟ گفت: حاج آقا تا من به پسرم بگویم که نماز بخوان. می گوید: تو خودت چرا نماز نمی خوانی. پدر با این گنده گی نماز نمی خواند به بچه می گوید که نماز بخوان. هواسمان باشد، که همه به خودش بگوید: من یکی اگر خوب بشوم چقدر خوب می شود. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ» [2] ای مومنین هوای خودتان را داشته باشید. هی به چب و راست و همه عالم بد نگو. خودت را درست کن. ما همش از دیگران انتقاد می کنیم. گفت: گاو ملا نصرالدین شیر داده بود؛ بعد آخرش زد شیر را ریخت. ملا نصر الدین هم گوساله را گرفته بود، می زد. گفتند: چرا این گوساله را می زنی؟ گفت: این اگر بزرگ بشود از مادرش بدتر می شود. اگر کسی خودش را احیا کرده مثل این که امت را احیا کرده است. حاج آقا دولابی(ره) می فرمود: اگر شما برید جلوی آیینه ببینی که صورت شما زغالی شده است؛ ما اگر صد سال هم دستمال بگیریم آیینه را پاک کنیم صورتمان پاک نمی شود. ما باید صورتمان را پاک کنیم. اگر پاک کردیم؛ تصویر آیینه هم صورتش پاک می شود. مثلا وقتی دیدی این خانمت اخلاقش خوب نیست؛ بد اخلاق است. اگر تو صورت خودت را دستمال بکشی، یعنی تو خودت خوش اخلاق باشی، اون هم خوب می شود.

آیینه گر، شکل تو ننمود راز

خود شکن، آیینه شکستن خطاست

ما همش آئینه را می شکنیم اطرافیان را می شکنیم. ما همش به نبود ها و عیب های دیگران نگاه می کنیم. لیوانی که یک چهارمش، خالی است. فقط اون طرف خالیش را نگاه می کنیم. دراین صورت دعوا می شود. و اعصاب همیشه داغون است. بچه هیجده می گیرد می ترسد به خانه برود. که الان خانواده ام من را دعوا می کننده که چرا دو نمره کم آوردی؟ بابا جان این هیجدهش را هم ببین که جون کنده این را گرفته است. یک رفیقی داریم که طلبه است. می گوید: من در دوره دبیرستان درسم خوب بود؛ ولی یک بار شل گرفتیم. رفتیم دنبال رفیق بازی یک درسم را تجدید شدم چه کار کنم اگر بروم خانه چه دعوا و مرافعه ای به پا می شود. توکل به خدا کردم که خودش به خیر بگذراند. گفت: رفتم که به خانه رسیدم. کارنامه ام را که به پدرم دادم؛ نگاهی به کارنامه ام کرد و یک فکری کرد. گفت پسرم تو یک درست تجدید شدی. به گمانم راه مدرسه ات دور است. شما وقت می گذاری می روی و می آیی وقتت تلف می شود. و نمی توانی درست به درسهایت برسی. من باید برایت یک دو چرخه بخرم؛ که از این به بعد وقتت تو راه تلف نشود. تا تجدید نشوی. می گفت: مثل این که آب را رو آتش ریختند. می گفت: من خودم را برای کتک خوردن آماده کرده بودم. حالا می گویند: یک دوچرخه هم برایت می خریم این بچه می تواند دیگر تجدید بیارویم؟ ما راه های تربیتی را بلد نیستیم. به قول حافظ که می گوید:

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیآلوده ام به بد دیدن

بد دیدن هنر نیست
هنر این است که چیزهای که به ظاهر هم بد هستند؛ ما تلاش کنیم اون خوبی هایش هر چند ناچیز هم باشند را ببینیم. پیامبر(ص) داشتند با یارانش رد می شدند. به لاشه الاغی رسیدن که مرده بود. بدنش وا رفته بود. کرم افتاده بود. و بوی تعفن همه جا را گرفته بود. تمام یاران پیامبر بینیشان را گرفتند. صورتشان را درهم کردند. هر کسی یک یک چیزی می گفت. و آه و اوه می کردند. و انزجارشان را اعلام می کردند. پیامبر(ص) فرمود: دندان های سفید و خوبی دارد. یعنی از صد تا بدی دوربین را روی خوبیش زوم کردند. اگر ما دیدمان بد باشد، همه چیز را بد می بینیم. آن وقت تهمت می زنیم؛ غیبت می کنیم. اصلا آرامش روحی نداریم. حال معنوی نداریم. روحمان خسته است. یکی میگفت که حاج آقا پرونده من خیلی سیاه است. دعا کنید که از این سیاه ترش نکنم. اگر ما زیبایی های اطرافیانمان را ببینیم چقدر دنیا برای ما زیبا می شود.

ذکر کرامت و مصیبت امام حسن(ع)
امام حسن(ع) در میان ائمه علیهم السلام از همه غریب تر است. یک دهه هر سال برای امام حسن(ع) هم مجلس بگیرید. تولدش هم مظلومانه است. چون تولدش در ماه رمضان است. معمولا تولد نمی گیرند. شهادتش هم مصادف شده با شهادت پیامبر(ص) باز تحت الشعاع واقع می شود. و خدمت به امام حسن(ع) و مجلس گرفتن برای آن حضرت، دل اهل بیت علیهم السلام و پیامبر(ص) را شاد می کند. میزاعلی اکبر ترک مدتی نجف و کربلا و بعد هم در تهران منبر می رفت. می گفت: یک ماه رمضانی من یادم رفت که توسلی به امام حسن(ع) پیدا کنم. روزهای آخر یک شب حضرت زهرا(س) را خواب دیدم. خدمت خانم عرض ادب کردم. به من التفاتی نکرد. گفتم: بی بی جان من نوکر فرزندتان امام حسین(ع) هستم. حضرت زهرا(س) فرمودند: فلانی مگر امام حسن(ع) فرزند من نیست؟ یعنی حسن(ع) من هم مظلوم است. چند روایت به چند تعبیر داریم، که می فرماید: برادر من امام حسن(ع) از من بهتر بود. به خواهرشان حضرت زینب(س) فرمودند: که خواهرم، برادرم امام حسن(ع) از من بهتر بود. برادر بزرگتر بود. ما روایت داریم: برادر بزرگتر حکم پدر انسان را دارد. امام حسن(ع) تا ده سال بر امام حسین(ع) امام بود. تا امام قبلی است امام بعدی باید تابع او باشد. همان طور که امیرالمومنین(ع) امام، امام حسن و امام حسین بوده است.

گفت: همه عالم برای غربت آقا ابا عبدالله(ع) اشک می ریزند و گریه می کنند. اما امام حسین(ع) برای غربت و مظلومی برادرش بارها اشک می ریخت. و گریه می کرد. خیلی از بزرگان ما معتقدند مظلومیت امام حسن(ع) حتی از امام حسین(ع) هم بالاتر بوده است. آقا امام حسین(ع) فرموده اند: من یارانی بهتر و با وفاتر از شما سراغ ندارم. ولی قربان مظلومیت امام مجتبی(ع) در کنار اصحاب و یارانشان زره می پوشیدند. سجاده را از زیر پای آقا کشیدند. آقا را به زمین انداختند. حمله کردند، به بدن آقا خنجر زدند. مدتی آقا مداوا می کرد. آقا ابا عبد الله(ع) همسرهایی داشتند، یکی از یکی بهتر بودن. حضرت رباب یک سال زیره آفتاب ماند. گفت: چون آقا ابا عبدالله(ع)، همسرم را زیره آفتاب کربلا با لب های تشنه به شهادت رساندند؛ من هم باید بنشینم برایش عزاداری کنم. اما خوده آقا ابا عبد الله(ع) برای غربت امام حسن(ع) گریه می کرد. مصیبتش هم خیلی داغ و سخت بود. اما امام مجتبی(ع) قاتل او همسر او شد. در خانه هم غریب بود.

پیامبرخدا(ص) فرمود: آن چشمی که برای حسنم(ع) اشک بریزد کور وارد صحرای محشر نمی شود. آن قدم های که برای زیارت حسنم(ع) برود؛ آن قدم ها بر پل صراط نمی لرزد. یک عمر خون دل خورد، از دوست و از دشمن از نزدیکان مصائب دید.

حاجت مندان آقا امام حسن(ع) کریم اهل بیت علیهم السلام است. کسی را از در خانه اش دست خالی رد نمی کند. آن مرد شامی آمد بی ادبی کرد و دشنام داد و بی احترامی کرد. حضرت(ع) فرمود: که جا نداری برایت جا بدهم. مرکب نداری برایت مرکب بدهم. غذا نداری برایت غذا بدهم. با دشمن این طوری رفتار می کند با کسانی که برایش گریه می کنندو عزاداری می کنند چه خواهد کرد یه وقت صدا بزند؛ برید برام یک تشت بیاورید.

از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد

تشت را ز خون جگر باغ ناله کرد

شاید خواهرها، برادرها، خوشحال شدند؛ که آقا سم ها را برمی گرداند. اما یک وقت ببینند لخته های خون در تشت… این جا یک تشت بود؛ دل اهل بیت علیهم السلام را آتش زد. کربلایی ها، یک تشت هم مجلس یزید، همه جا قاری قرآن را احترام می کنند. خانواده شهید را احترام می کنند. اما جلو بچه ها و عزیزان حسین(ع) دست برد و با چوب خیزران.

پی نوشت ها:

[1] . الكافي، شیخ کلینی، 2، 46.

[2] . المائدة : .105

* سخنران حجت الاسلام فرحزاد

لینک کوتاه مطلب : https://ofoghandisha.com/?p=27379

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب