حضرت نوح ـ عليه السلام ـ هم چنان شب و روز در فكر رستگاري و نجات مردم از چنگال جهل و بت پرستي بود، ولي هر چه آنها را نصيحت كرد نتيجه نگرفت و هر چه آنها را به عذاب الهي هشدار داد و اعلام خطر كرد، دست از اعمال زشت خود برنداشتند، تا آن جا كه با كمال گستاخي، بيپرده گفتند:
«اي نوح! با ما جرّ و بحث كردي، و بسيار بر حرف خود پافشاري نمودي (بس است!) اكنون اگر راست ميگويي، آن چه را از عذاب الهي به ما وعده ميدهي بياور.»
از سوي خدا به نوح ـ عليه السلام ـ وحي شد: «جز آنان كه (تاكنون) ايمان آوردهاند، ديگر هيچ كس از قوم تو، ايمان نخواهد آورد، بنابراين از كارهايي كه بت پرستان انجام ميدهند غمگين مباش».[1]
در اين هنگام بود كه خداوند دستور ساختن كشتي را به حضرت نوح ـ عليه السلام ـ داد، و به او چنين وحي كرد:
«وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْينِنا وَ وَحْينا وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ؛ و اكنون در حضور ما و طبق وحي ما كشتي بساز! و دربارة آنها كه ستم كردند شفاعت مكن كه همة آنها غرق شدني هستند.»[2]
حضرت نوح ـ عليه السلام ـ نيز مطابق فرمان خدا، قوم خود را از عذاب سخت الهي و بلاي عظيم طوفان برحذر ميداشت، ولي آنها به لجاجت خود ميافزودند.
تمسخر قوم نوح ـ عليه السلام ـ
حضرت نوح ـ عليه السلام ـ طبق فرمان خدا براي ساختن كشتي آماده شد. تختههايي را فراهم ساخت و آنها را بريده و به هم متصل ميكرد، و چندين ماه (بلكه چندين سال) به ساختن كشتي پرداخت. توضيح اين كه اين كشتي، بسيار بزرگ بوده است؛ بعضي نوشتهاند: داراي هفت طبقه و داخل هر طبقه در جهت عرض، داراي نه بخش بوده و به نقل بعضي ديگر؛ داراي سه طبقه بوده است. حضرت نوح ـ عليه السلام ـ هنگام طوفان، چهار پايان را در طبقة اول آن جاي داد و انسانها را در طبقة دوم و طبقة سوم را جايگاه پرندگان نمود.
نخستين حيواني كه وارد اين كشتي شد، مورچه بود، و آخرين حيوان، الاغ و ابليس بود.[3]
نيز روايت شده امير مؤمنان علي ـ عليه السلام ـ در پاسخ مردي از اهالي شام كه از اندازة كشتي نوح ـ عليه السلام ـ پرسيد، فرمود: «طول آن 800 ذراع، و عرض آن پانصد ذراع، و ارتفاع آن هشتاد ذراع بود.» و نيز فرمود: «در آن بخشي كه حيوانات قرار داشتند، داراي نود اطاق بود».
اين كشتي در بيابان كوفه ساخته شد، و مطابق بعضي از روايات، حضرت نوح آن را در سرزمين كنوني مسجد اعظم كوفه ساخت.[4]
حضرت نوح ـ عليه السلام ـ در ساختن اين كشتي همواره مورد تمسخر و آزار و نيشخند قوم قرار ميگرفت. آنها نزد نوح ميآمدند و با انواع پوزخندها و مسخرهها و سرزنشها، حضرت نوح ـ عليه السلام ـ را ميآزردند، ولي نوح ـ عليه السلام ـ به آنها ميفرمود: «روزي خواهد آمد كه ما نيز شما را مسخره ميكنيم و به زودي خواهيد دانست كه عذاب خوار كنندهاي بر شما نازل خواهد شد.»[5]
فرار و گريز خرابكاران از حملة نوح ـ عليه السلام ـ
هنگامي كه نوح ـ عليه السلام ـ طبق فرمان خدا به ساختن كشتي مشغول شد، مشركان شبها در تاريكي كنار كشتي ميآمدند و آن چه را نوح ـ عليه السلام ـ از كشتي درست كرده بود، خراب ميكردند (تختههايش را از هم جدا كرده و ميشكستند). نوح ـ عليه السلام ـ از درگاه الهي استمداد كرد و گفت:
«خدايا! به من فرمان دادي تا كشتي را بسازم، و من مدتي است به ساختن آن مشغول شدهام، ولي آن چه را درست ميكنم شبها مخالفان ميآيند و خراب ميكنند، بنابراين چه زماني كار من به سامان و پايان ميرسد!»
خداوند به نوح ـ عليه السلام ـ وحي كرد: «سگي را براي نگهباني كشتي بگمار.»
حضرت نوح ـ عليه السلام ـ از آن پس، سگي را كنار كشتي آورد تا نگهباني دهد. آن حضرت روزها به ساختن كشتي ميپرداخت و شبها ميخوابيد، وقتي كه شبانه مخالفان براي خراب كردن كشتي ميآمدند، سگ به طرف آنها ميرفت و صداي خود را بلند مينمود، نوح ـ عليه السلام ـ بيدار ميشد و با دستة بيل يا دستة كلنگ به مهاجمان حمله ميكرد، و آنها فرار ميكردند، مدتي برنامة نوح ـ عليه السلام ـ اين گونه بود تا ساختن كشتي به پايان رسيد.[6]
سرنشينان كشتي نوح ـ عليه السلام ـ
از آن جا كه طوفان نوح ـ عليه السلام ـ جهاني بود و سراسر كرة زمين را فرا ميگرفت، بر نوح ـ عليه السلام ـ لازم بود كه براي حفظ نسل حيوانات و حفظ گياهان، از هر نوع حيوان، يك جفت سوار كشتي كند و از بذر يا نهال گياهان گوناگون بردارد.
روايت شده؛ امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: پس از پايان يافتن ساختمان كشتي، خداوند بر نوح ـ عليه السلام ـ وحي كرد كه به زبان سِرياني اعلام كن تا همة حيوانات جهان نزد تو آيند. نوح اعلام جهاني كرد و همة حيوانات حاضر شدند. نوح ـ عليه السلام ـ از هر نوع حيوانات يك جفت (نر و ماده) گرفت و در كشتي جاي داد.[7]
در قرآن، اين مطلب را چنين ميخوانيم كه خداوند ميفرمايد:
«هنگامي كه فرمان ما (به فرا رسيدن عذاب) صادر شد، و آب از تنور به جوشش آمد، به نوح گفتيم: از هر جفتي از حيوانات (نر و ماده) يك زوج در آن كشتي حمل كن، هم چنين خاندانت را بر آن سوار كن، مگر آنها كه قبلاً وعده هلاكت به آنها داده شده (مانند يكي از همسران و يكي از پسرانش) و هم چنين مؤمنان را سوار كن».[8]
به اين ترتيب مسافران كشتي عبارت بودند از: نوح ـ عليه السلام ـ و حدود هشتاد نفر از ايمان آورندگان به او، و يك جفت از هر نوع از انواع حيوانات (از حشرات و پرندگان و چهارپايان و…) و مقداري بذر گياهان و نهال.
مسافران هر كدام در جايگاه مخصوصي قرار گرفتند و همه آمادة يك بلاي عظيم بودند كه نشانههاي مقدماني آن آشكار شده بود. از جمله در ميان تنوري كه در خانة نوح ـ عليه السلام ـ بود آب جوشيد و ابرهاي تيره و تار هم چون پارههاي ظلماني شب سراسر آسمان را فرا گرفت. صداي غرّش رعد و برق از هر سو شنيده و ديده ميشد و همه چيز از يك حادثة بزرگ و فراگير خبر ميداد.
بلاي عظيم طوفان بر اثر نفرين نوح ـ عليه السلام ـ
سالها حضرت نوح ـ عليه السلام ـ قوم گنهكار خود را از عذاب الهي هشدار داد، ولي آنها همه چيز را به مسخره گرفتند و به هشدارهاي حضرت نوح ـ عليه السلام ـ اعتنا نكردند.
نوح ـ عليه السلام ـ صدها سال براي هدايت قوم خود تلاش كرد، ولي جز گروه اندكي به او ايمان نياوردند. نوح ـ عليه السلام ـ به طور كلي از هدايت شدن قوم مأيوس شد، زيرا ميديد روز به روز بر لجاجت و آزار آنها افزوده ميشود و آنها آن چنان از نظر فكري و روحي مسخ شدهاند كه هيچ روزنة اميدي براي جذب آنها باقي نمانده است و حتي از فرزندان آيندة آنها نيز اميدي نيست.
از طرفي خداوند به نوح ـ عليه السلام ـ وحي كرد كه:
«لَنْ يؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ؛ جز آنان كه تا كنون ايمان آوردهاند، ديگر هيچ كس از قوم تو ايمان نخواهد آورد.»[9]
اينجا بود كه نوح ـ عليه السلام ـ آنها را سزاوار نفرين ديد و در مورد آنها چنين نفرين كرد:
«رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْاَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَياراً إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّارا؛ پروردگارا! احدي از كافران را روي زمين زنده مگذار چرا كه اگر آنها را زنده بگذاري بندگانت را گمراه ميكنند و جز نسلي گنهكار و كافر به وجود نميآورند».[10]
در اين هنگام بود كه طوفان عالمگير و عظيم فرا رسيد. از آسمان و زمين، و از هر سو آب و سيل موج ميزد.
آبي كه از آسمان ميآمد باران نبود، بلكه چون سيلي بود كه بر زمين ميريخت و همه جاي زمين تبديل به آبشارهاي عظيم و بينظير شده بود، و باد تند از همه جا ميورزيد و رعد و برق و ابرهاي متراكم همه جا را تيره و تار ساخته بود. طولي نگذشت كه كشتي بر روي آب قرار گرفت و همة انسانها و موجوداتي كه در بيرون كشتي بودند، غرق شده و به هلاكت رسيدند. همة كوهها و دشتها زير آب قرار گرفت، گويي همه جا اقيانوس بود و ديگر زميني يا قلّه كوهي ديده نميشد.
به تعبير قرآن:«وَ هِي تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبالِ؛ كشتي نوح ـ عليه السلام ـ با سرنشينانش، سينة امواج كوه گونه را ميشكافت و هم چنان به پيش ميرفت.»[11]
هلاك شدن كنعان پسر نوح ـ عليه السلام ـ
يكي از پسران حضرت نوح ـ عليه السلام ـ «كنعان» نام داشت كه به زبان عربي به او «يام» ميگفتند. حضرت نوح ـ عليه السلام ـ با روش و شيوهها و گفتار گوناگون او را به سوي توحيد دعوت كرد، ولي او با كمال گستاخي و لجاجت به دعوت پدر اعتنا ننمود و مثل ساير مردم به بت پرستي ادامه داد.
هنگامي كه بلاي جهان گير طوفان فرا رسيد، نوح ـ عليه السلام ـ ديد پسرش كنعان در خطر غرق و هلاكت افتاده، دلش به حال او سوخت، از ميان كشتي او را صدا زد و گفت:
«يا بُنَي اِرْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ؛ پسرم! با ما به كشتي سوار شو و از گروه كافران مباش!»
ولي كنعان به جاي اين كه به دعوت دلسوزانة پدر پاسخ دهد و خود را كه در پرتگاه هلاكت بود نجات بخشد، با كمال غرور و گستاخي تقاضاي پدر را رد كرد و در پاسخ او گفت:
«سَآوِي اِلي جَبَلٍ يعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ؛ به زودي به كوهي پناه ميبرم تا مرا از آب حفظ كند.
[1] . هود، 33 و 36.
[2] . هود، 37.
[3] . اعلام قرآن دكتر خزائلي، ص 644.
[4] . بحار، ج 11، ص 319 و 335.
[5] . هود، 38 و 39؛ بحار، ج 11، ص 323.
[6] . حياة الحيوان، ج 2، ص 219؛ بحار،ج 65، ص 52.
[7] . لثاني الاخبار، ج 5، ص 454.
[8] . هود، 40.
[9] . هود، 36.
[10] . هود، 26 و 27.
[11] . هود، 42.
@#@»
نوح ـ عليه السلام ـ گفت: «اي پسر! امروز هيچ نگهداري در برابر فرمان خدا نيست، مگر آن كس كه خدا به او رحم كند.»
هنگامي كه طوفان از هر سو وارد زمين شد، كنعان در خطر شديد قرار گرفت و ديگر چيزي نمانده بود كه هلاك گردد.
نوح ـ عليه السلام ـ فرياد زد:
«رَبِّ اِنَّهُ مِنْ اَهْلِي وَ اِنَّ وَعْدَك الْحَقُّ؛ پروردگارا! پسرم از خاندان من است و وعدة تو (در مورد نجات خاندانم) حق است.»
خداوند در پاسخ نوح ـ عليه السلام ـ فرمود:
«إِنَّهُ لَيسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيرُ صالِحٍ…؛ اي نوح! او از اهل تو نيست، او عمل ناصالحي است و فرد ناشايستهاي ميباشد، بنابراين آنچه را از آن آگاه نيستي از من مخواه، به تو اندرز ميدهم تا از جاهلان نباشي.»
بگذار تا بميرد در عين خودپرستي با مدّعي مگوييد اسرار عشق و مستي
نوح ـ عليه السلام ـ عرض كرد: «پروردگارا! من به تو پناه ميبرم كه از درگاهت چيزي بخواهم كه آگاهي به آن ندارم، و اگر مرا نبخشي و به من رحم نكني از زيانكاران خواهم بود.»[1]
به اين ترتيب عذاب الهي، حتي فرزند ناخلف نوح ـ عليه السلام ـ را نيز شامل شد و به شفاعت نوح ـ عليه السلام ـ از درگاه خداوند توجه نگرديد، چرا كه او با نوح و مكتب نوح ـ عليه السلام ـ مخالف بود و بر اثر انحراف و گناه، رشتة خانوادگيش با نوح ـ عليه السلام ـ قطع شده بود، چنان كه سعدي ميگويد:
پـسـر نـوح بـا بـدان بـنشست خـانـدان نـبوتش گـم شـد
سگ اصحاب كهف روزي چند پي نيكان گرفت و مردم شد
شكرگزاري هميشگي نوح ـ عليه السلام ـ
قرآن كريم نوح ـ عليه السلام ـ را به عنوان «عبد شكور» (بندة بسيار شكرگزار) معرفي كرده است.[2] امام سجاد ـ عليه السلام ـ فرمود: «مردم سه خصلت را از سه نفر آموختند، صبر و استقامت را از ايوب ـ عليه السلام ـ ، شكر و سپاس را از نوح ـ عليه السلام ـ ، و حسادت را از پسران يعقوب».[3]
اينك در اين جا به داستان زير از كتاب مثنوي معنوي مولانا در مورد خشنودي نوح ـ عليه السلام ـ به رضاي الهي و شكر او توجه كنيد:
پس از مناجات نوح ـ عليه السلام ـ با پروردگار، در مورد هلاكت پسرش كنعان، خداوند به نوح ـ عليه السلام ـ چنين پاسخ داد:
تو اي نوح! عزيز درگاه ما هستي، دلت را به خاطر كنعان نميشكنم، بگذار تو را از حال او اطلاع دهم.
نوح: نه، نه! اگر خود مرا نيز غرق سازي و نابود كني بندة تسليم تواَم. خدايا! تسليم فرمانت هستم، هر لحظه بخواهي زندهام كن يا بميران، حكم و فرمانت جان من است و من از اعماق جان خواستة تو را ميپذيرم و به آن خشنودم!
من در اين جهان جز جمال تو را نمينگرم، و اگر هم چيزي را بنگرم ازاين رو است كه چراغي فرا راه منظر تو است.
من عاشق آفريدههاي تو هستم،صابر و سپاسگزار خالص درگاهت ميباشم، من به وجود عيني مصنوعات عشق نميورزم، بلكه آنها را كه آيينة جمال تواند مشاهده ميكنم كه بين اين دو فرق بسيار ظريفي است كه تنها اهل شهود آن را درك ميكنند.
گفت: اي نوح! آر تو خواهي جمله را حـشـر گـردانـم بـر آرم از ثَـري
بـهـر كـنعـانـي دل تـو نـشـكـنـم لـيـك از احـوال او آگـه كـنـم
گـفت: نـي نـي راضـيم كـه تـو مـرا هـم كـنـي غـرقـه اگـر بـايـد تـو را
هر زمانه غـرقه مـيكـن مـن خـوشم حكم تو جان است چون جان ميكُشم
نـنگـرم كـس را وگـر هـم بـنگـرم او بـهـانـه بـاشـد و تـو مـنـظـرم
عـاشـق صُـنـع توام در شـكر و صـبر عـاشـق مـصنـوع كـي بـاشم چـو گبر
عـاشـق صُـنـع خـدا بـا فَـر بـود عـاشـق مـصنـوع او كـافر بـود
در ميان اين دو فـرقي بـس خفي است خود شناسد آن كه در رؤيت صفي است[4]
كشتي نوح ـ عليه السلام ـ بر فراز كوه جودي
طوفان، سيل و آب سراسر جهان را فراگرفت. كشتي نوح ـ عليه السلام ـ بر روي آب به حركت درآمد، سرنشينان كشتي نجات يافتند و گنهكاران به هلاكت رسيدند، آب به قدري بالا آمده بود كه بنابر روايتي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود:
«مادري به كودك شيرخوار خود بسيار علاقه داشت، هنگامي كه مشاهده كرد از هر سو آب به جريان افتاده، به سوي كوهي شتافت و از آن بالا رفت تا اين كه يك سوم مسافت كوه را پيمود. همان جا ايستاد و چون آب به آن جا رسيد، مادر از آن جا بالاتر رفت تا به دو سوم ارتفاع كوه رسيد، پس از چند لحظه آب به آن جا نيز رسيد تا اين كه مادر خود را به قله كوه رسانيد. آب آن جا را نيز فرا گرفت و هنگامي كه آب به گردن آن مادر رسيد، او كودكش را با دو دست خود بلند كرد تا آب به او نرسد، ولي آب هم چنان بالا آمد و از سر آنها گذشت و آنها غرق شدند.»[5]
سرانجام (چنان كه در آية44 سوره هود آمده) كشتي بر روي كوه جودي پهلو گرفت. اين كوه در يكي از مناطق شمال عراق، نزديك موصل قرار گرفته است.[6]
نوح ـ عليه السلام ـ كشتي را به حال خود رها كرد و خداوند به كوهها وحي كرد كه من كشتي بندهام نوح را روي يكي از شما مينهم. كوهها در مقابل فرمان الهي گردن كشيده و سرافرازي كردند، ولي كوه جودي تواضع كرد، از اين رو آن كشتي بر سينة آن كوه نشست، دراين هنگام نوح ـ عليه السلام ـ عرض كرد: «خدايا! كار كشتي و ما را سامان بخش.»[7]
زندگي نوين، پس از فرو نشستن طوفان
هنگامي كه كار مجازات الهي در مورد قوم ستمگر نوح ـ عليه السلام ـ به پايان رسيد، و آن سنگدلان لجوج و تيره بختان كور دل به هلاكت رسيدند، و طومار زندگي ننگينشان پيچيده شد، فرمان الهي به زمين و آسمان صادر گرديد كه:
«يا اَرْضُ اِبْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ اَقْلِعِي؛ اي زمين آبت را فرو بر، و اي آسمان از باريدن خودداري كن».
پس از اين فرمان، بيدرنگ آبهاي زمين فرو نشستند و آسمان از باريدن باز ايستاد و كشتي بر سينة كوه جودي پهلو گرفت.
از طرف خداوند به نوح ـ عليه السلام ـ وحي شد: «اي نوح! با سلامت و بركت از ناحية ما بر تو و بر تمام آنها كه با تواند فرود آي.»[8]
از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل شده كه فرمودند: حضرت نوح ـ عليه السلام ـ همراه هشتاد نفر از كساني كه به او ايمان آورده بودند از كوه جودي به پايين آمدند و در سرزمين موصل براي خود خانههايي ساختند (و زندگي نوين و گرم توحيدي را به دور از آلودگيهاي شرك و فساد، آغاز نمودند) و در آن جا شهري ساختند كه به نام «مدينةُ الثَّمانين» (شهر هشتاد نفر) معروف گرديد.[9]
حضرت نوح ـ عليه السلام ـ بر فراز كوه جودي عبادتگاهي ساخت و در آن با پيروانش به عبادت خداي يكتا و بيهمتا ميپرداخت.[10]
مطابق پارهاي از روايات، روز پياده شدن نوح ـ عليه السلام ـ و همراهان از كشتي، روز عاشورا (در آن عصر) بوده است.
نوح و همراهان در پاي همان كوه جودي خانههايي ساختند و نام آن را «سَوقْ الثَّمانين» (بازار هشتاد نفر) نهادند. كم كم نسل بشر، از همان هشتاد نفر كه سه نفر از آنها به نامهاي سام، حام و يافث از پسران نوح بودند، ادامه يافت و رو به افزايش نهاد.[11]
در پارهاي از روايات آمده كه نسل بشر از اين تاريخ به بعد از سه پسر نوح (سام، حام و يافث) باقي ماند و گسترش يافت.
[1] . مضمون آيات 42 تا 47 سورة هود.
[2] . اسراء، 3.
[3] . عيون الاخبار، ص 29؛ بحار، ج 11، ص 291.
[4] . ديوان مثنوي به خط ميرخاني، ص 235 (دفتر سوم).
[5] . بحار، ج 11، ص 303.
[6] در مورد محل كوه جودي،مكانهاي ديگري نيز گفته شده است. (مجمع البيان، ج 5، ص 165)
[7] . اصول كافي، ج 2، ص 124.
[8] . هود، 44 و 48.
[9] . بحار، ج 11، ص 313.
[10] . اعلام قرآن خزائلي، ص 281.
[11] . تاريخ حبيب السِّيَر، ج 1، ص 31.