امام(عليه السلام) در اين گفتار بسيار پرمعنا و حكيمانه، دوستان خاص خدا را با اوصاف دوازده گانه اى معرفى مى كند.

1- نخست مى فرمايد: «اولياءالله كسانى هستند كه به باطن دنيا مى نگرند آنگاه كه مردم (دنياپرست) به ظاهر آن نگاه مى كنند»; (إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا).
همان گونه كه قرآن مجيد در سوره روم آيه 7 مى فرمايد: «(يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الاْخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ); آن ها فقط ظاهرى از زندگى دنيا را مى دانند و از آخرت (و پايان كار) غافل اند!».
آرى ظاهر دنيا آن ها را چنان به خود مشغول مى سازد كه گمان مى كنند هدف نهايى و كمال مطلق در رسيدن به آن است ولى اولياءالله مى دانند دنيا سرايى است ناپايدار، مزرعه اى است براى آخرت و منزلگاهى است بر سر راه كه بايد از آن زاد و توشه براى سفر طولانى آخرت برگيرند.

2- در دومين صفت مى فرمايد: «آن ها به آينده دنيا (سراى آخرت) مشغول اند در حالى كه دنياپرستان به امروز و حاضر آن سرگرم اند»; (وَاشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا). اولياء الله دنيا را گذرگاهى در مسير آخرت مى بينند در حالى كه دنياپرستان گمان مى كنند سراى هميشگى آن هاست و هركدام مطابق تفكر خود عمل مى كنند.
قرآن مجيد در سوره كهف، آيه 28 به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد: «(وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلاَ تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً); با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند، و تنها رضاى او را مى طلبند! و هرگز به سبب زيورهاى دنيا، چشمان خود را از آن ها برمگير! و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن! همان ها كه از هواى نفس پيروى كردند، و كارهايشان افراطى است».

3- در سومين وصف مى فرمايد: «آن ها امورى را كه خوف دارند سرانجام قاتلشان باشد از ميان مى برند»; (فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ يُمِيتَهُمْ). اولياءالله از چه امورى مى ترسند كه مايه مرگشان شود؟ (منظور مرگ دل هاست). پاسخ روشن است: آن ها از هوى و هوس هاى سركش، و حرص و طمع، و از وسوسه ها و نقشه هاى پيچيده شيطان و شيطان صفتان بيمناك اند، مبادا بر آنان چيره شود و قلب آن ها را بميراند. قرآن مجيد دنياپرستانى را كه هوى و هوس ها بر آن ها غلبه كرده مردگانى مى شمرد كه حتى صداى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به گوش آنها نمى رسد: «(إِنَّكَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ); مسلّماً تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى، و نمى توانى كران را هنگامى كه روى برمى گردانند و پشت مى كنند فراخوانى!».[1]

4- در چهارمين وصف مى فرمايد: «آنچه را كه مى دانند سرانجام آن ها را ترك مى گويد، رها مى سازند»; (وَتَرَكُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَيَتْرُكُهُمْ). آرى آن ها مى دانند مقام ها و زينت ها و ثروت ها سرانجام، آن ها را ترك مى كند و تنها با كفنى ساده به سوى ديار آخرت رهسپار مى شوند پس چه بهتر كه دل به اين امور عاريتى نبندند، در نتيجه پيش از آن كه اين امور آن ها را ترك كند، آن ها اين امور را به فراموشى مى سپارند.
تعبير به «منها» كه از «من» تبعيضية در آن استفاده شده اشاره به اين است كه امورى در دنيا وجود دارد كه هرگز انسان را ترك نمى گويد و در همه موارد با اوست همان گونه كه قرآن مى فرمايد: «(مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق); آنچه نزد شما ذخيره شده نابود مى شود و آنچه در نزد خداست باقى مى ماند».[2]
نيز قبلا (در خطبه 203) خوانديم كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: «أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْيا قُلُوبَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُكُم; دل هاى خود را از دنيا خارج كنيد پيش از آن كه بدن هاى شما خارج شود».

5- آنگاه در پنجمين وصف مى فرمايد: «آنچه را ديگران از دنيا بسيار مى بينند اولياء الله كم مى شمرند و رسيدن به آن را از دست دادن آن محسوب مى كنند»; (وَرَأَوُا اسْتِكْثَارَ غَيْرِهِمْ مِنْهَا اسْتِقْلاَلاً، وَ دَرَكَهُمْ لَهَا فَوْتاً).
اين يك واقعيت است كه دنياپرستان هنگامى كه به مال يا ثروت زياد يا مقام مهمى مى رسند در نظرشان بسيار زياد است در حالى كه دوستان خدا آن را متاع بى ارزشى مى دانند، تا آن جا كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) تمام دنيا و آنچه در زير افلاك واقع شده را كمتر از برگ درختى مى داند كه در دهان ملخى جويده شده است و سپس مى افزايد: على را با نعمت هايى كه به زودى فانى مى شود چه كار؟: «إِنَّ دُنْياكُمْ عِنْدِى لاََهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فِى فَمِ جَرَادَة تَقْضَمُهَا مَا لِعَلِى وَ لِنَعِيم يفْنَى وَ لَذَّة لاَ تَبْقَى».[3]
جمله «وَ دَرَكَهُمْ لَهَا فَوْتاً» اشاره به اين است كه اولياءالله رسيدن به زرق و برق و اموال و مقامات دنيوى را نه تنها براى خود افتخارى نمى دانند بلكه آن را سبب از دست دادن توفيقات بيشتر و مهمترى محسوب مى دارند; درست به عكس دنياپرستان كه آن را افتخار مى شمرند هرچند توفيقات بيشترى را براى رسيدن به معنويات از دست بدهند.

6 و 7- و در ششمين و هفتمين وصف مى فرمايد: «با آنچه دنياپرستان با آن در صلح اند دشمن اند و با آنچه دنياپرستان با آن دشمن اند در صلح اند»; (أَعْدَاءُ مَا سَالَمَ النَّاسُ، وَ سَلْمُ مَا عَادَى النَّاسُ!).
روشن است كه دنياپرستان با شهوات دنيا ولذات نامشروع آن وافتخار ومباهات به فزونى مال و ثروت پيوند دوستى بسته اند چيزى كه اولياءالله با آن مخالف اند و از سويى ديگر، دنياپرستان، با تقوا و پرهيزكارى و زهد و ايثار و فداكارى دشمن اند همان چيزهايى كه اولياءالله با آن پيمان صلح و دوستى بسته اند.
اولياءالله طرفدار حق اند و دنياپرستان مخالف آن، چون اجراى حق منافع كثيف آن ها را بر باد مى دهد و به عكس، اولياءالله دشمن ظلم و ستم هستند چيزى كه دنياپرستان پيوسته از آن طرفدارى مى كنند زيرا اهداف شوم آن ها را تحقق مى بخشد.

8و9- در هشتمين و نهمين توصيف آن ها مى فرمايد: «كتاب خدا (قرآن مجيد) به وسيله آن ها فهميده مى شود و آن ها نيز به وسيله قرآن حقايق را درك مى كنند»; (بِهِمْ عُلِمَ الْكِتَابُ وَبِهِ عَلِمُوا).
آرى از يك سو حق جويان و حق طلبان به سراغ آن ها مى روند و حقايق قرآن را از آن ها دريافت مى دارند و از سويى ديگر خود آن ها نيز به سراغ قرآن مى روند و حقايق را از آن درمى يابند و به تعبير ديگر سرچشمه فهم مردم از قرآن، آن ها هستند و سرچشمه علوم آن ها قرآن است.
قرآن مجيد در سوره عنكبوت آيه 49 مى فرمايد: «(بَلْ هُوَ آياتٌ بَيناتٌ فى صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ); ولى اين آيات روشنى است كه در سينه دانشوران جاى دارد».
و در جاى ديگر مى فرمايد: (فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ).[4]
جمعى از مفسران نهج البلاغه جمله «وبه علموا» را چنين تفسير كرده اند كه مقام و منزلت آن ها در نزد مردم به وسيله قرآن دانسته مى شود; آياتى همچون آيات مباهله و تطهير و ولايت و امثال آن بيانگر مقامات آن هاست. البته اين تفسير در صورتى صحيح است كه «عَلموا» به صورت فعل مجهول (عُلموا) خوانده شود ولى هرگاه ـ آن گونه كه در نسخه هاى مختلف آمده است ـ به صورت فعل معلوم (عَلموا) خوانده شود تفسير آن همان است كه در بالا گفتيم.

10و11- سپس در دهمين و يازدهمين وصف اولياء الله مى افزايد: «قرآن به وسيله آن ها برپاست همان گونه كه آن ها به وسيله قرآن برپا هستند»; (وَ بِهِمْ قَامَ الْكِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا).دليل قيام قرآن به وسيله آن ها روشن است زيرا تبليغ قرآن و تبيين مفاهيم آن براى عموم مردم و اجراى دستورات آن، به وسيله آن ها صورت مى گيرد.اما قيام آن ها به وسيله قرآن به سبب آن است كه قرآن سرچشمه اصلى تمام علوم و دانش هاى آن هاست.
آرى آن ها همچون چشمه هايى هستند كه از منابع زيرزمين مدد مى گيرند و سپس به سوى باغ ها و گلزارها و كشتزارها سرازير مى شوند.
اين دو وصف در واقع تأييدى است بر دو وصف سابق، با اين تفاوت كه در دو وصف سابق، سخن از علم و آگاهى آن ها و علم و آگاهى مردم به وسيله آن ها بود و در اين جا سخن از عمل به دستورات و اجراى اوامر و نواهى الهى است.در جمله «به قاموا» اين احتمال نيز وجود دارد كه برجستگى آن ها در ميان مردم و موقعيت آنان در افكار عمومى به سبب قرآن مجيد است كه آن ها را ستوده و منزلت آن ها را روشن ساخته است.
در واقع مضمون اين دو جمله همان است كه به صورت ديگر در حديث ثقلين آمده است آن جا كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «إِنِّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَينِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِى أَهْلَ بَيتِى وَ إِنَّهُمَا لَنْ يفْتَرِقَا حَتَّى يرِدَا عَلَى الْحَوْضَ».[5]

12- سپس امام(عليه السلام) در دوازدهمين و آخرين وصف اولياءالله مى فرمايد: «بالاتر از آنچه به آن اميد دارند و دل بسته اند اميدواركننده اى نمى بينند و برتر از آنچه از آن مى ترسند مايه ترس سراغ ندارند»; (لاَ يَرَوْنَ مَرْجُوّاً فَوْقَ مَا يَرْجُونَ، وَ لاَ مَخُوفاً فَوْقَ مَا يَخَافُونَ).
آرى آن ها به لطف عميم و بى پايان خداوند اميدوارند كه بالاتر از آن چيزى نيست و از خشم و سخط او مى ترسند كه مخوف تر از آن چيزى نمى باشد و در حقيقت، خوف و رجاء، وجود آن ها را پر كرده و به همين دليل نه دلبستگى به غير او دارند، نه غير او را در سرنوشت خود مؤثر مى دانند و نه از غير او بيمناك اند و همين امر مايه صبر و استقامت و ثبات آن ها در تمام حوادث زندگى است.
در حكمت 82 نيز تعبيرى شبيه همين تعبير آمده بود آن جا كه فرمود: شما را به پنج چيز سفارش مى كنم كه براى به دست آوردن آن هرقدر تلاش و كوشش كنيد به جاست. سپس فرمود: «لاَ يرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِلاَّ رَبَّهُ وَ لاَ يخَافَنَّ إِلاَّ ذَنْبَه; هيچ كس از شما اميدش جز به پروردگارش نباشد و از هيچ چيز جز گناهش نهراسد».
*****
نكته:
اولياء الله در اين كلام امام(عليه السلام) چه كسانى هستند؟
بسيارى از شارحان نهج البلاغه كه پيرو مكتب اهل بيت(عليهم السلام) هستند تصريح كرده اند كه اين اوصاف مربوط به ائمه معصومين(عليهم السلام) است، آن ها بودند كه
اين صفات دوازده گانه را در سرحد اعلا داشتند، آن ها بودند كه مفسران حقيقى قرآن و برپا دارنده احكام آن محسوب مى شدند و قرآن نيز فضايل آن ها را بيان كرده است.[6]
ابن ابى الحديد به اين جا كه مى رسد مى گويد: مطابق عقيده شيعه اين صفات قابل تطبيق بر امامان معصوم آن هاست ولى ما آن را ناظر به جمعى از علماى عارفين مى دانيم.[7]
اين احتمال نيز وجود دارد كه صورت كامل و جامع اين صفات در امامان معصوم(عليهم السلام) يافت مى شود و كلام مزبور در درجه اوّل ناظر به آن هاست ولى مرتبه و مرحله اى از آن نيز در بزرگان علما وجود دارد كه علاوه بر صفاتى مانند توجه به آخرت و كم ارزش دانستن دنيا و زهد در زندگى مادى، داراى بخش مهمى از علوم قرآن و تفسير هستند و در ميان مردم آن ها را گسترش مى دهند و مردم نيز به اعتبار تأكيدهايى كه قرآن درباره رجوع به علما و دانشمندان دارد به آن ها رجوع كرده و مى كنند.
مرحوم علاّمه مجلسى در بحارالانوار نيز همين احتمال را پذيرفته، آن جا كه مى گويد: «وهذهِ مِن أوصافِ أئمّتِنا المُقَدَّسِينَ صلواتُ اللهِ عليهِم أجمَعين ويُحتَمل أن تَشمَل الحَفَظةَ لأخبارِهم المُقتَبسِين من أنوارِهم»[8]. [9]
*****
پی نوشت:
[1]. نمل، آيه 80 .
[2]. نحل، آيه 96.
[3]. نهج البلاغه، خطبه 224.
[4]. نحل، آيه 43.
[5]. براى اطلاع از مدارك اين حديث معتبر به جلد نهم پيام قرآن تحت عنوان «حديث ثقلين» مراجعه شود در آن جا بيست و دو مدرك از صحاح معروف اهل سنت و سنن و غير آن ها ذكر شده است.
[6]. به شرح نهج البلاغه ابن ميثم و مرحوم مغنيه و علامه شوشترى و مرحوم كمره اى رجوع شود.
[7]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 77.
[8]. بحارالانوار، ج 66، ص 320.
[9]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب در مصادر مى گويد: اين گفتار حكيمانه را ابو نعيم اصفهانى (از علماى اهل سنت) در كتاب حلية الاولياء از حضرت مسيح(عليه السلام) نقل كرده و اگر اين نسبت صحيح باشد مفهومش اين است كه ابو نعيم آن را به عربى ترجمه نموده زيرا زبان عيسى(عليه السلام) عربى نبود. سپس اضافه مى كند كه مرحوم مفيد (قبل از سيد رضى) آن را در كتاب مجالس از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل كرده است. (مصادر نهج البلاغه)

لینک کوتاه مطلب : https://ofoghandisha.com/?p=25363

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب