فرخنده کشوری که تویی شهریار آن
آسوده مردمی که تویی غمگسار آن
گلزار شرق را نبود تا ابد خزان
ای رحمت خدا چو تویی نوبهار آن
رخشنده خاتمی است در انگشت مرتضی
نازد به نام تو گهر آبدار آن
بالد به خویش چرخ چو تابد به شهر تو
خورشید روز و اختر شب زنده دار آن
خوشبخت آن کسی که تپد از ره وفا
یک دم به یاد تو دل امیدوار آن
راه حرم کجاست که سرگشتگان شوق
آورده اند جان به لب از انتظار آن
لیلای عشق را شده عمریست ناقه پی
کو میر کاروان که کشاند مهار آن
مغلوب فتنه گشته کنون وضع روزگار
راه نجات بسته شد از هر کنار آن
چون کشتی شکسته در امواج حادثات
گه خم شود یمین وی و گه یسار آن
یک پرتو امید نبینم ز هیچ سو
در روزهای تیره و شب های تار آن
جز مشعل خدای که این کشتی خطیر
زین بحر فتنه زای برد بر کنار آن
در دست دوستان خدا مشعل حق است
روشن کنند بهر بشر رهگذار … آن
شادم ز بخت خویش کزین آستان برم
امروز بر جبین ارادت غبار آن
تبریک عید مولد فرزند مصطفی
تا صبح حشر بس بودم افتخار آن
همسایگان کوی رضاییم ای خدا
رحمی نما به ما به طفیل جوار آن
عرض درود باد به این مرجع امید
تا هست چرخ و گردش لیل و نهار آن
تا آفتاب بوسه زند صبح بر درش
تا اختران کنند شبانگه نثار آن