غم نیست که دست طلب اینگونه دراز است
وقتی کرمت بیشتر از حد نیاز است
تا آمدم از باب رضا ریخت گناهم
گفتم که در توبه همینجاست که باز است
تا اذن دخولم بدهی اشک شدم اشک
در سینهی من جای دعا سوز و گداز است
هر جای حرم مینگرم خلوت انسیاست
هر گوشهی این صحن و سرا گلشن راز است…
آغاز شب و جادهی تهران به خراسان…
صبح حرمت آخر این شام دراز است