ز شوق، اهل نظر می دوند بر در و بام
زکات حُسن ستانند تا ز ماه صیام
ز نور دیده در و بام ها چراغان است
برای مقدم این ماه، آفتاب غلام
مه مبارک رخسار میمنتْ مقدم
مه سعادتْ آغاز مغفرتْ انجام
چه ماه؟ آن که برد حسن حیرت افزایش
ز کار، دست و دل خلق روزگار تمام
زند به چرخ شکر خنده گاه از گل صبح
کشد به خاک گه از ناز حُسن، طرّه شام
به رویش از شب قدر است عنبرین خالی
که باشد از دل و جانش هزار ماه، غلام
از این جهت شب قدر است نام او که بود
چو روز روشن از او قدر اهل بیت کرام
چنان عزیز، که خلق از رعایت ادبش
کنند خنده چو گل بی صدا در این ایام
زهی مبارک ماهی، که بسته است کمر
پی نجات گنه پیشگان ز خاص و ز عام
همین برای امید سیاه رویان بس
که نور تابدش از ماه نو ز جبهه شام
عجب خجسته هلالی، که با کمال شرف
دو تا نموده قد و می کند به خلق سلام
هلال نیست، بود خیل روزه داران را
برای صید غزالان فیض، حلقه دام
نه ماه نو، که ز تأثیر باد نوروزی
گلی است از چمن فیض، ناشکفته تمام
بود به این همه قدر و کمال، این مه نو
غلام حلقه به گوشی که شد هلالش نام
غلام حلقه به گوش که؟ بر گزیده حق
که بود سال درازش تمام ماه صیام
چراغ دیده عُبّاد، حضرت سجّاد
که آفتاب چو مه نور از او نماید وام
ز ذکر واقعه کربلا نیاسودی
دلش که مقری تسبیح ناله بود مدام
ز تندباد جلال خدا تن زارش
چو موج قلزم رحمت همیشه بی آرام
چو خوشه، زرد، ولی دانه کش ضعیفان را
چو گل، شکسته، ولیکن شکفته روی مدام
غریب، لیک وطن سایه اش غریبان را
یتیم، لیک پدر ز التفات بر ایتام
ز حلم کرده به هم یار، جرم و بخشش را
به علم داده جدایی، حلال را ز حرام
چو چشم خویش، کف او مدام در ریزش
چو بحر همّت خود، دل همیشه بی آرام
فگنده بار علایق ز خویش، تا که کشد
به خانه فقرا، آب و نان به دوش مدام
ز بس خضوع، شدی آب در نماز، اگر
برای سجده نبودی ضرور هفت اندام
عدوی او که دماغش ز دود جهل پر است
به حشر کی رسدش بوی مغفرت به مشام؟
سخن رسید به سر منزل دعا واعظ
عنان بکش که نه این راه را بود انجام
قلم مناز به بازوی خود، که ممکن نیست
رسد به پایه قدرش کمند طول کلام
غرض از این همه، اظهار بندگی است مرا
وگرنه من کیم آن قدر کو، و مدح کدام؟
سزای درگه او نیست تحفه یی در کف
مرا به غیر دعا، و السلام و الاکرام
بود به جیب مکان، تا چو مهر صفحه خاک
بود به دست زمان، تا چو سبحه شهر صیام
برد به خاک درش سجده، جبهه عالم
کند به ذکر خوشش دور، سبحه ایام