نگاه کن در چوبی سیاه پوشیده است
ستاره جان نکند چشم ماه پوشیده است
بهار خانه در آتش کباب شد پنهان
تمام پنجرهها اشک و آه پوشیده است
گم است نیمرخش زیرنقش انگشتان
عجیب مقنعه راه راه پوشیده است
تکان هر مژهاش بندهام کند یک عمر
ستاره جان رخ ما از نگاه پوشیده است
کنار دلبر خاموش صبر طغیان کرد
بلندگفت که مردم گناه پوشیده است
جرقه زد سخنش نخل را پریشان کرد
بگو چرا سراسر چاه پوشیده است
چراغ خاطرهاش را کجا کنم روشن
نشانههای مزارش گیاه پوشیده است