
شعر| صبح صادق
اگرچه زود؛ می آید، اگرچه دیر؛ می آید سوار سبزپوش ما به هر تقدیر می آید همان خورشید موعودی که در روز طلوع او حدیث
اگرچه زود؛ می آید، اگرچه دیر؛ می آید سوار سبزپوش ما به هر تقدیر می آید همان خورشید موعودی که در روز طلوع او حدیث
گوشهی سجاده و محراب روشن می شود اشک تو چون گوهر شبتاب روشن میشود از طنین ربنایت شد نصیبم سوختن شمع تنها لحظه های ناب
لاله های کربلایی یک به یک پژمرده اند عشقبازان کی به یک مرگ طبیعی مرده اند؟ کار هرکس نیست کوتاهی نکردن وقت عشق سجده های
پور عبد الملک به نام هشام در حرم بود با اهالی شام می زد اندر طواف کعبه قدم لیکن از ازدحام اهل حرم استلام حجر
ز شوق، اهل نظر می دوند بر در و بام زکات حُسن ستانند تا ز ماه صیام ز نور دیده در و بام ها چراغان
شکر خدا که با فلکم هیچ کار نیست بر خاطرم ز هر دو جهان یک غبار نیست آن پای بر جهان زده رندم که بر
حبّذا آن بارگاهی کاندر آن دارد کمین بهر طوف آستانش روز و شب روح الامین کنگره قصر جلالش بس رفیع افتاده است هر زمان بر
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود صحیفه ای که سراسر شعور و شیدایی ست حدیث سلسله گیسوی آشنایش بود گرفته
ای خالق راز و نیاز عاشقانه در پیشگاه عشق مخلوقی یگانه ای آسمان پیشانی ات، ای ابر ای کوه سجادۀ تو دشت های بی کرانه
چراغ روشن شبهای ایزد است محمد کمال ماه که در برکه ریزد است محمد تنیده ذره به ذره به جان لایتناهی بدون وقفه ترین است
در حرا برپاست امشب جشن و شور دیگری سینهاش مهمان وحی است و حضور دیگری میوزد آوای علم و معرفت از نای وحی جبرئیل آورده
آن شب سکوت خلوت غار حرا شکست با آن شکست، قامت لات و عزا شکست آمد به گوش ختم رسولان ندا، بخوان! مُهر سکوت لعل