از غم صیاد میگویند آهوها
ای سلام گرم خورشید از فراسوها به تو شب پناه آورده با انبوه شببوها به تو بغض خود را ابرها پیش تو خالی میکنند از
ای سلام گرم خورشید از فراسوها به تو شب پناه آورده با انبوه شببوها به تو بغض خود را ابرها پیش تو خالی میکنند از
یک کاسه آب سردِ سقاخانه نیست کم نوبت بگیر! زائر و پیمانه نیست کم چنگی بزن به پنجره فولاد و مست شو در صحن او
حسین بود و تو بودی، تو خواهری كردی حسین فاطمه را گرم، یاوری كردی غریب تا كه نمانَد حسین بی عباس به جای خواهری آنجا،
رود از راز و نیاز تو حکایت میکرد نور را عمق نگاه تو هدایت میکرد ماه اگر ـ ذکر به لب ـ گِرد زمین میچرخید
بلند جوخه ی آتش گذاشت هیزم را گرفت شعله ی او آسمان هفتم را چگونه تاب بیارد کسی که غم دیده به روی سینه ی
دل غریب من از گردش زمانه گرفت به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت شبانه بغض گلو گیر من کنار بقیع شکست و دیده ز
دلم گر سبز مانده در زمستان، از بهار توست تمام باغهای سبز ساحل، یادگار توست میان دشتِ احساسِ تو موجی لاله میخیزد گلستانهای خوش بوی
بانوی آب آتش نمیفهمد زبانت را دیوار و در باید بگوید داستانت را شب رازدار دردهای تو شد و باید از چاههای شهر جویا شد
نگاه کن در چوبی سیاه پوشیده است ستاره جان نکند چشم ماه پوشیده است بهار خانه در آتش کباب شد پنهان تمام پنجرهها اشک و
بـی نگاهت… بـی نگاهت… مرده بودم بارها… ای که چشمانت گره وا می کنـنـد از کارها مهر تو جاری شده در سینــه دریا و رود
مریم از یک نسبت عیسا عزیز از سه نسبت حضرت زهرا عزیز نور چشم رحمة للعالمین آن امام اولین و آخرین آنکه جان در پیکر
دوای درد بیدرمان اگر خواهی بیا اینجا که یابی درد بیدرمان عالم را دوا اینجا گرت دردی بود در دل و گر باشد تو را