مقامات عارفان
الف ) عرفان عملی
درمورد عرفان عملی گفته اند، عبادت عارف عبادت حبّی است. همه مومنان عبادت میکنند،اما عبادت عارف عبادت حبی است.ابن سینا درمقا مات العارفین بین عابد، زاهد و عارف تفکیک قائل است. زاهد کسی است که از خوف خدا و مصون بودن از عذاب، بندگی و اطاعت میکند. عابد به طمع ثواب و رسیدن به پاداش عبادت میکند، اما عارف کسی است که خدا را از روی حب عبادت میکند. این برگرفته از احادیث معروفی است که به تعابیر گوناگون از ائمه(علیهم السلام) نقل شده است:
«الهی ما عبدتک خوفا من نارک ولاطمعاً فی جنتک، بل وجدتک اهلا للعباده فعبدتک»[1] البته معنای چنین بیاناتی این نیست که عارف خوف و طمع ندارد و از جهنم نمیترسد. این طبیعی است که عارف هم میترسد. او از عذاب خوف دارد. کسی از عذاب خوشش نمیآید، ولی انگیزه اصلی وی در عبادت حب است؛ یعنی حتی اگر عذاب و پاداش هم نبود، باز خدا را میپرستید.
نه اینکه عذاب چیزمهمی نیست. هیچ کس عذاب را دوست ندارد.وقتی امیرالمومنین (علیه السلام) دردعای کمیل میفرماید: «که گیرم عذاب آتش تورا تحمل کنم،چگونه بر فراق توصبرکنم؟» «هبنی صبرت علی عذابک، فکیف اصبر علی فراقک».[۲] به این معنا نیست که تحمل عذاب ممکن است، امابه فرض هم اگرممکن بود، این فراق خیلی تلختراست. تحمل عذاب جهنم برای کسی که درمرتبه امیرالمومنین(علیه السلام) است، ازتحمل فراق از خداوند آسانتر است؛ البته این سخن برای ما شعار است. البته حق خدا و وظیفه بندگی بالاترازاین حرفها است. این درباره عذاب بود.درمورد بهشت نیزچنین است.قرآن فرموده: «و رضوان من الله اکبر[سوره توبه، آیه ۷۲] رضوان الهی از بهشت با نعیم آن بالاتر است.» ما این رانیزنمیتوانیم درک کنیم.آن ها جدی میگویند که «هردو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس»[۳].
نقل شده است که «رابعه» دردستش ظرف آبی داشت ودردست دیگرش یک مشعل. میگفت بااین کوزه آب میخواهم آتش جهنم را خاموش کنم وبااین آتش میخواهم بهشت را بسوزانم تاخدا را فقط به دلیل خداییاش بپرستم.این تمثیل برای این است تا بگوید انگیزه عبادت من منظورهمان عبادت حبی است.باید توجه داشت که همان عبادت خوفی و طمعی هم مقام بسیار بالایی دارد.
افرادی میگویند که مردم خدارا به دلیل ترس ازجهنم وبه طمع بهشت میپرستند و انسان باید خدا را به خاطر خودش بپرستد.گفتن این سخن راحت است.دین هم ما را ملزم نکرده است، بلکه کسانی را که باخوف وطمع خدارا میپرستند، ستوده است. عبادت حبی نیزجدا ازخوف وطمع نیست وآن البته مقام بالایی است که برای نوادراست. راه باز است برای این که انسان به آن جا برسد، ولی بندگی مراتب نازلتری نیز دارد.این حداقلی است که الزامی است.اگرما درحد خوف و طمع هم خدا را عبادت کنیم، باید شاکر باشیم. اگرخدارا ازترس جهنم و برای برخورداری از نعمتهایش بپرستیم و ازآن عذاب برهیم و به این نعمت متنعم شویم، این سعادت است، ولی سخن در این است که آیا فوق این نیزمتصور است؟ بله. فوق این هم وجود دارد که برای صاحبان همت بلند است.
باید دانست در این میان مدعیانی هستند که با این که حتی علم به الفاظ سلوک هم ندارند،ولی اقدام به دستگیری عباد الله نموده و البته ایشان را به جایی جز ظلمات راهنمایی نمیکنند. کسانی که علاقهمند به شیوههای مختلف سلوکی هستند، باید از الگویی مطمئن پیروی کنند تا دراین راه طولانی دچار کجاندیشی وانحراف در عقیده و اخلاق نشوند. از نمونههای بارز عبادت حبی(دلی) صحنه عاشوراست که مثال عینی است. امام حسین(علیه السلام) تجسم عرفان است.
اگر میخواهید اوج عرفان اسلامی را به طورعینی نشان کسی دهید، به آنچه دراین نصف روز عاشورا و به خصوص درآخرین لحظات آن رخ داده است، نگاه کنید. عرفان ناب این است، نه شطحیات حلاج و بایزید و افسانهها و خیالبافیهای تذکرة الاولیاء. این که عرفان ناب شیعی را درمقابل تصوف تاریخی مطرح میکنیم برای این است که چنین منظرهای را درتاریخ تشیع داریم.
درحادثه عاشورا معرفت، محبت واطاعت دراوج است درسخنان سالار شهیدان،عرفان نظری ودرعمل ایشان، عرفان عملی در اوج است.اصول اعتقادی ونظری عرفان درقرآن وسنت آمده است.عمل آن هم درزندگی پیامبر(صلی الله علیه و آله) و ائمه(علیهم السلام) جلوه یافته است. یک نمونه که همه این ها درآن جمع باشد، صحنه عاشوراست. عالیترین مرتبه معرفت ومحبت واطاعترا درهمان آخرین لحظات امام حسین(علیه السلام) میبینید. درسختترین لحظاتی که حضرت قادر به تکلم هم نیست و دیگران احساس میکنند که چیزی میگویند. آخرین کلمات ایشان چیست؟
«اللهی رضاً بقضائک، تسلیماً لامرک، لا معبود سواک».[۴] توحید، تسلیم، رضا، بندگی و عرفان دراین جمله خلاصه میشوند. و این درحالی است که کسانی که تشنه معارف الهی درغالب عرفان اسلامی هستند، اگردر موردی ازموارد این چنینی لحظهای اندیشه کنند، به هیچ وجه حاضر نیستند به دنبال مدعیان دروغین عرفان سیر کنند.
سرورآزادگان، کربلارادرس عشق ومکتب عرفان پایه ریزی نمود…
من پارهای ازپیکرعرش خدایم / مــن کعبــه اهـل ولایم، کربلایم
خاکم ولی آغشته با خون حسینم / تا صبح روز حشر، مدیون حسینم
از روز اول خون آدم ریخت در من / دریای اشک از چشم عالم ریخت در من
از قلب من باب بلاها گشت مفتوح / میخواست در من غرق گردد کشتی نوح
درمـن خلیل الله پایش خورد برسنگ / از خون پاکش این زمین را کرد گلرنگ
مـن در فـراتم اشـک اسمـاعیل دارم / مـن سایهبـان از بـال جبـراییل دارم
مـن انبیـا را شاهــدِ زخـمِ بلایـم / من یک جهان کرب و بلایم: کربلایم
تا برحسین آغوش خود را بازکردم / از کعبه دل بـریدم، بـه جنت ناز کردم
پینوشت:
[۱]. بحارالانوار، ج ۴۱، باب ۱۰۱/ ص ۱۴
[۲]. دعای کمیل
[۳]. اوحدی مراغهای رکنالدین(۶۷۳-۷۳۸ قمری)، دیوان اشعار، غزل ۴۱۸
در ضمیر ما نمیگنجد بغیر از دوست کس
هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس
[۴]. مطهری مرتضی، مجموعه آثار، ج۱۷، ص ۳۵۷
برای مطالعه بیشتردراین زمینه رجوع شود به کتاب شاخصههای عرفان ناب شیعی، اثر استاد محمد فنایی اشکوری