1- اصلاح جامعه بر پایه ایمان و تقوا
اوّل اصلاحی ارزش دارد که همراه با اعتقاد باشد، در جنگ هم اگر عقیدهاش جور دیگری باشد، آن شهید نیست. در تاریخ میخوانیم به یک نفر گفتند شهید راه الاغ، «قَتیلُ الحِمار»، یعنی شهید شد، ولی نیّتش این بود که مخالفش، روبهرویش سوار یک الاغ شده بود، الاغ، الاغ تیزِ چابکی بود، گفت بروم او را بکشم، الاغش را بردارم. رفت او را بکشد، نتوانست او را بکشد، او این را کشت. حضرت فرمود: این شهید هست، امّا شهید راه الاغ.
اصلاحی ارزش دارد که …، شما اگر میروی صورتت را اصلاح کنی، اگر چشمت را کور کرد، شما نمیگویی: «دست شما درد نکند، شما جزء آرایشگاههای درجه یک هستی». میگوید: «بله، ریش و سبیلت را درست کردم، زلفت را درست کردم، امّا چشمت را کور کردم.»
و لذا قرآن میگوید: «آمَنَ وَ أَصْلَحَ» (انعام/ 48)، کلمهی «أَصْلَحَ» به کلمهی «آمَنَ» چسبیده است، یعنی ایمان و اصلاح، این یک نکته.
شاید بتوانم در این بیست و چند دقیقه، بیست، سی تا نکته بگویم. اصلاح باید همراه با اعتقاد باشد. «آمَنَ وَ أَصْلَحَ»، باید ایمان داشته باشد.
دوّم، باید تقوا داشته باشد، «فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ» (اعراف/ 35)، یک آیهی دیگر میگوید: «آمَنَ وَ أَصْلَحَ» (انعام/ 48) یک آیه هست، «اتَّقى وَ أَصْلَحَ» (اعراف/ 35) یک آیهی دیگر هست، یعنی اصلاح باید همراه با تقوا باشد.
اگر لغزشی کرد، بگوید: «آقا اینجا اشتباه کردیم»، خیلی راحت. چون قرآن میگوید: «تابُوا وَ أَصْلَحُوا» (بقره/ 160، نساء/ 146). میگوید کلمات بار دارد هان، «آمَنَ وَ أَصْلَحَ»، دوّمیاش چی بود؟ بگویید: «اتَّقى وَ أَصْلَحَ»، سوّمی «تابُوا وَ أَصْلَحُوا»، لغزش کرده توبه کن، بگوید: «آقا من اشتباه کردم، حق با شماست». مرد آن نیست که حرفش یکی باشد، مرد آن است که حرفش حق باشد. اگر سه تا حرف زدی، سه تا اشتباه هست، بگو: آقا، سه دفعه اشتباه کردم، چهار دفعه، پنج دفعه اشتباه کردم، باشد بگو. لغزش کردی بگو من اشتباه کردم، تمام شد رفت.
ممکن است آدم خوبی هم باشد، ولی خب این عمل جرّاحی میکند خراب میکند. توی عمل جرّاحی، در صد تا عمل جرّاحی که میشود، چند تایش خراب میشود، همهی دنیا هم همینطور هست هان. آدم خوبی هست، تخصّص هم دارد، هر نانوای متخصّصی نان که میپزد، هر چند تا چانه، یک چانهاش هم در آتش میافتد. نمیشود گفت آردش خوب نیست، خمیرش خوب نیست، نانوایی بلد نیست، همه چیزهایش خوب هست، همهی چیزهایش خوب هست، نشده. «تاب و اصلح و آمن»، آیههای دو حرفی دیگر را حفظ کنید. «تابُوا وَ أَصْلَحُوا» (بقره/ 160، نساء/ 146)، «تابوا و اتًّقوا»، «تابُوا»، ببخشید، «آمنوا». کلمهی اصلاح، یک بار کنار توبه آمده، یک بار کنار ایمان آمده، یک بار هم جلوی …
2- خطر همسر یا فرزند ناصالح در خانواده
– پارتیبازی در اصلاحات نیست. قرآن میگوید حضرت نوح به خدا گفت پسرم غرق نشود. بنا بود زمان حضرت نوح کفّار غرق بشوند، گفت پسرم غرق نشود. فرمود: «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ» (هود/ 46)، این عمل صالح نیست. بحث ما امروز این هست، چون قرآن خیلی گفته ایمان و عمل صالح. دهها بار در قرآن کنار ایمان گفته عمل صالح. چون بعضیها آدم خوبی هستند، کارشان درست نیست، آدم خوبی هست، ما نمیگوییم این، ممکن است مرغ بهشت باشد، ولی کارش خلاف هست. خدا به نوح گفت پارتیبازی نیست، کنار «إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ»، پسر نوح هم باشد، چون فکرش عوض شده؛ .
اوّل انقلاب یک جوانی را که منحرف شده بود، جزء منافقین بود را گرفتند و میخواستند با او برخورد کنند، آمد پهلوی مادرش عذرخواهی کرد، گفت: «حلالت نمیکنم، پسرمی، جوانی، برو اعدام شو. تو گوش به حرف امام خمینی ندادی، رفتی گوش به حرف چه کسی دادی؟! خودت را به چی فروختی؟! چه عزّتی گیرت آمد؟! چه رشدی؟! چه خدمتی کردی؟! دهها هزار از جوانها را ترور کردید، حالا توبه میکنید؟!»، مادر با صدای بلند، مکرّر هم تلویزیون آن زمان گذاشت که این مادر به پسرش میگوید برو اعدامت کنند، تو توی خط نیستی. خدا به حضرت …
ممکن است زن پیغمبر باشد، خدا قول نداده که همهی زنهای پیغمبرها خوب باشند. یک آیه در قرآن داریم، بشنوید: «کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا» (تحریم/ 10)، دو تا خانم هستند، اینها زن دو تا پیغمبر بودند، حضرت لوط و حضرت نوح علیهماالسلام. ولی هر دو منحرف شدند، قهر خدا که آمد، خانم پیغمبر هم غرق شد، نابود شد. رحم یک جاهایی خوب هست، ما دینمان دین رحم هست، امّا باید کنار قاطعیت باشد. «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ».
چه مقدار اصلاح کنیم؟
هر چه میتوانی، اگر دو نفر قهرند میخواهی آشتیشان بدهی، همین که یک قابلمه داشته باشی، یک برنج برای دو نفر بپزی بس است. امّا اگر دو تا قبیله را میخواهی آشتیشان بدهی …
تابستان اگر هر دانشجو، حدود پنج میلیون دانشجو داریم با کم و زیادش، یک میلیون معلّم داریم با کم و زیادش، اگر تابستانی هر کدامی یک عمل، نه روزی یک عمل، کلّ سه ماه یک عمل صالحی انجام بدهند، خیلی میشود، بیست میلیون کار صالح میشود. آن وقت میگوییم تعطیل است، دیدی تعطیل هستی کارت را عوض کن، جایت را عوض کن. این «لِإیلافِ قُرَیْشٍ» یعنی چه؟ قرآن میگوید: «لِإیلافِ قُرَیْشٍ. إیلافِهِمْ رِحْلَهَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ» (قریش/ 1 و 2). قوم قریش تابستان و زمستان جایشان را عوض میکردند، تعطیل نمیکردند. شما میگویی تابستان داغ هست هوا، خیلی خب، از ساعت ده دیگر کار نکن، صبح ساعت پنج تا هشت، پنج تا هشت که خیلی داغ نیست، میشود درس خواند، آن وقت هشت هوا داغ میشود استراحت کنیم. «لِإیلافِ قُرَیْشٍ» جایت را عوض کن. روی میخ مینشینیم، میگوییم آخ، خب پاشو برو آن طرف بنشین. «لِإیلافِ قُرَیْشٍ» یعنی جایت را عوض کن، امّا کار را تعطیل نکن.
نوع کار، کار فکری نمیتوانی بکنی، کار عملی. میگویی مغزم نمیکشد برای مطالعه، مطالعه نکن، کتاب را کنار بگذار، دو تا فامیل داری با هم قهرند، پسرعمو هستند، پسرخالهاند، دخترخالهاند، داییزادهاند، دو نفر با هم قهرند، دو تا مسئولیناند با هم قهرند، آدم اگر اهل کار باشد از همه چیز استفاده میکند.
3- خاطراتی از وصیتنامه شهدا برای اصلاح جامعه
ایّام جنگ دو تا بسیجی داشتیم: یک بسیجی عاقل، یک بسیجی نادان. بسیجی عاقل گفت: «اگر من شهید شدم، جنازهی من را توی شهر آوردند، دو تا جناح سیاسی که توی شهر هستند، همدیگر را ببوسند، آشتی کنند، بعد از اینکه همدیگر را بوسیدند، جنازهی من را دفن کنید، تا نبوسیدند، جنازه را دفن نکنید.» یعنی با مرگش افراد را به هم جمع کرد.
وصیتنامهی این، آن آدمی که درست فکر نمیکرد. ایشان گفت: «نه، من اگر شهید شدم، نمیخواهم آن جناج در تشییع جنازهی من بیاید، چون من جزء این خط هستم، آن خط راضی نیستم به جنازهی من «قُلْ هُوَ اللَّهُ» بخواند.»
یعنی دو تا بسیجی، یکی وصیت میکند برای جمع شدن، یکی وصیت میکند برای ایجاد تفرقه. خیلی از کارهایی که میخواهیم بکنیم، اگر سؤال کنیم، واقعاً کار صالح این بود؟ از این بهتر نمیشد؟ حتماً فکر من درست است؟
خدا آقای ری شهری را رحمت کند، ایشان سالها مسئول حج بود. در بعثهای که مال مقام معظّم رهبری بود، بعضی ار روحانیونی که آنجا بودند، از نظر سیاسی با هم اختلاف داشتند، اینها را در یک اتاقشان کرد. هر دو نفری که با هم، چند تا از اتاقهایش را داد به افرادی که با هم قهرند، ولی گفت اتاقتان این هست. اینها بالأخره چارهای نداشتند، حال شما خوب هست و یک ذرّه، یک ذرّه راه باز شد و راه باز شد. بعد از ملاقات گفتم: «شما در یک اتاق، با هم دعوا نداشتید؟»، گفت: «اتّفاقاً آدم خوبی بود، یک اختلافی داشتیم و ولی با هم حرف زدیم، خلی مشکلاتمان حل شد. خیلی چیزهای من را او قبول دارد، خیلی از چیزهای او را من قبول دارم، اختلاف سلیقه بود، ولی اینقدر اختلاف سلیقه نبود که ما توی مکّه، کنار کعبه آنجا هم با هم. نه آن کسی که میگفتند خوبه، اینقدر هم خوب نبود، آن هم که میگفتند بد هست، اینقدر هم بد نبود، یک خورده نزدیکبینی کردیم، آن خبرها نیست.» ببینید آقای ری شهری اتاق میدهد به دو نفر با هم فکر کنند، یکجا باشند، بالأخره گفتوگو درمیآیند، حل میشود.
خدا آقای پرورش را رحمت کند، چند سالی وزیر آموزش و پرورش بود، نمایندهی اصفهان بود و خبرگان اوّلی بود. ایشان میگفت در یک مسافرتی که سوار کشتی بودند، یک آخوند با یک کت شلواری پهلوی هم نشسته بودند. این کت شلواری ضدّ آخوند بود، خیلی ضدّ آخوند بود. من نمیدانستم، گفتم: «حال شما خوبه؟»، جواب نمیدهد. چند لحظه شد، «حال شما خوبه؟»، کر هست؟! چرا حرف نمیزند؟! دفعهی سوّم و چهارم شد، گفت: «آقا شیخ، با من حرف نزن، من از نژاد آخوند بدم میآید، از قیافهی تان متنفّرم.» من صندلیام پهلوی شما افتاده، خواهش میکنم با بنده حرف نزنید»، گفتم: «از عمّامهی من بدت میآید؟»، گفت: «بله، از همین قیافهات بدم میآید.» عمّامهاش را برداشت انداخت توی دریا انداخت، خود آخوند عمّامهاش را برداشت، انداخت. گفت: «چرا همچین کردی؟!»، گفت: «عمّامه پارچه هست، من با شما همسفر هستم، انسانیم، آن جماد هست»، گفت: «تا دید من این کار را کردم که برای جذب او عمّامهام را انداختم»، گفت: «من نمیخواستم»، گفت: «نه، حالا حال شما خوب هست؟»، گفت: «الحمدلله». گفت: راه باز شد و این سه روزی که توی کشتی بودیم، عجب دانشمندی این آخونده، خیلی باسواد بود. ما نمیدانستیم این دانشمند نابغهای بود. ما بد برخورد کردیم. به مقصد که رسیدیم، گفت: «کجا میخواهی بروی؟»، گفتم :«هتل رزرو کردم»، گفت: «نه، باید بیایی خانهی ما. من سه تا کار میخواهم برایت بکنم: یک، این سه روزی که اینجا هستی میخواهم پذیرایی کنم. دو، میخواهم رانندهات باشم. سه، میخواهم مترجمت باشم.» میزبان، مترجم، راننده. با چه اصراری من را برد خانه، چه پذیرایی شاهانه کرد. وقتی هم میخواستیم بیاییم، آمد پای کشتی بدرقه. ضمناً یک هدیه هم به ما داد. نفهمیدیم هدیه چی هست. آمدیم در را باز کردیم، دیدیم یک توپ عمّامهای هست.
4- خودبینی و خودبرتربینی، مانع اصلاح جامعه
منتها باید دل کند، من خانهی او نمیروم، من فوقلیسانسم، او لیسانس هست. کسی سوار اسب بود، آمد برود، رسید به نهر آب. نهر آب هم یک متر، دو متر، یک وجب، دو وجب بیشتر آب نداشت. اسب میتوانست از توی آب رد شود، ایستاد. هر چی این صاحب اسب شلّاق زد نرفت، افسار را کشید نرفت. میخ و سیخ پیدا کرد، هی کوبید زیر شکم الاغ، نرفت. یک مرد حکیمی تماشا میکرد، گفت: «چته؟»، گفت: «آب کم هست، اسب میتواند از توی آب برود، نمیرود، وایساده.» گفت: «یک بیل بردار، آب را گِلی کن، اسب میرود.» باشه. یک بیل برداشت و آب را تکان داد و گِلی شد و اسب از توی آب رفت. گفت: «خدا پدرت را بیامرزه، دلیلش چی بود؟»، گفت: «آب که تمیز بود، اسب میآمد خودش را میدید و هر کس خودش را ببیند، پا روی نفسش نمیگذارد و کسی که خودش را ببیند، پا روی خودش نگذارد، حرکت هم؟ بگویید؟ «نمیکند»».
یک تابستان، یک عمل صالح انجام بدهیم. عمل صالح گاهی با زبان هست، حتّی اگر دو نفر با هم قهرند، شما بتوانی اینها را آشتی بدهی. میآیی خانه، خانمت از یک خانم دیگر گله میکند. شما بگو: «ایشان سلام شما را رساند. آن که شما میگویی آن نیست، ایشان وقتی میخواستم بیایم، سلام شما را رساند.» ممکن است کینهاش کم بشود. گاهی با سفره و ناهار است.
امام صادق علیهالسلام به مفضّل بودجهای داد، گفت: «هر جا دیدی شیعیان ما با هم اختلاف دارند و مشکلشان با پول حل میشود، این پول را از جیب من بده.» و لذا مفضّل میگفت داشتم میرفتم، دیدم دو تا شیعه با هم دعوایشان هست. ایستادم، بررسی کردم، دیدم سر پول هست، پول را دادم، قصّه حل شد. بعد مفضّل گفت: این پول مال من نیست هان، مال امام صادق علیهالسلام هست. امام صادق علیهالسلام گفته این رقمی، عمل صالح این است.
گاهی با زبان است. خود قرآن به حدود …، من که دیشب شمردم، حدود بیست دفعه گفته عمل صالح این هست، عمل صالح این هست. خیلی کارهایی که ما میکنیم عمل صالح نیست. عمل صالح چیست؟ یک صلوات بفرستید. اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم. عمل صالح روی بچّهها هم اثر دارد. دو تا پیغمبر به نام حضرت موسی و خضر علیهماالسلام وارد قریهای شدند. گرسنه بودند. نان خواستند. کسی هیچ نان به اینها نداد. داشتند میرفتند، یک دیوار خرابهای بود، خضر گفت: «بیا بنّایی کنیم»، موسی علیهالسلام عصبانی شد، گفت: «آقا اهل روستا یک تیکّه نان به ما ندادند ما بخوریم. آدمهایی که اینقدر بیعاطفه هست، به دو تا پیغمبر نان نمیدهد، حالا من بیایم این دیوار خراب شده را بسازیم؟!»، گفت: «من که نیستم، تا تأمین اعتبار نشود، بودجه تعیین نشود، من نمیسازم.» موسی رفت کنار وایساد. خود خضر تنهایی و لذا میگوید: «أقامَ» (کهف/ 77)، نمیگوید: «أقاما»، «أقاما» یعنی با هم بنّایی کردند، «أقامَ» یعنی تنهایی. تنهایی بنّایی کرد. گفت: «دلیلش چیه؟»، گفت: یک پدر خوبی داشتند، عمل صالح میکرد، «وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً» (کهف/ 82). یک پدر مؤمنی که اهل عمل صالح بود، از دنیا رفت. وصیت کرده پولی دارد زیر فلان دیوار، بچّهها که بزرگ شدند، وصیتنامه را بخوانند، بروند زیر این دیوار پول را بردارند. اگر ما بنّایی نمیکردیم، پول لو میرفت، دیگران میبردند. چون پدرشان آدم صالحی بود، خدا میخواهد مزد پدر را به پسر بدهد و لذا ما عملگی و بنّایی مجّانی کردیم، تا اینها پول به پسرشان برسد، یعنی عمل صالح روی بچّه اثر میکند.
این حدیث را که من میخوانم، چهقدرش مال مادرم هست، چهقدرش مال پدرم هست، چهقدرش مال جدّمان هست، چهقدرش مال استادمان هست، مربّیمان هست. عمل صالح روی نسل هم اثر دارد. افرادی که زرنگاند، همش نگویند زرنگی خودم بوده، چیزها را به خودتان نسبت ندهید، کتکهایش را ابیذر خورد، خونش را علی اصغر علیهالسلام داد، علی اکبر علیهالسلام داد، امام حسین علیهالسلام داد، زحمتش را کشیدند، ما وقت پلوهایش رسیدیم. سهم آنها چهقدر هست؟
5- اصلاح ذات البین و آشتی میان خانوادهها
یک کارهایی عمل صالح بوده، از دستمان در رفته. عذرخواهی عمل صالح هست، «آقا اَلو، من یک اشتباهی کردم در نامه، در حرف، من بعد فکر کردم این کار را نباید میکردم، ببخشید.» چه اشکالی دارد، مراجع تقلید هم گاهی فتوایشان عوض میشود. منتها نگو خب اگر مرجع فکرش عوض میشود، من هم عوض میشود، پس من و مرجع یکی هستیم. او در چهار هزار تا مسئلهای که با کم و زیادش دارد، در دهتایش فکرش عوض میشود. ما در صد تا، صد و پنجاه تایش گاهی اشتباه هست. ضریب اشتباه، فقیه عادل هم معنایش نیست که اشتباه نمیکند، امّا میگویند ولایت مطلقه یعنی چه؟ ولایت مطلقه معنایش این نیست که اشتباه نمیکند. مثل اینکه میگویند ایشان استادتمام هست. استادتمام معنایش این نیست که اگر رفت عمل جرّاحی کرد، همهی عمل جرّاحیهایش خوب باشد، ممکن است استادتمام باشد، ولی در یک جا هم خراب کند، نشود، خیلی کارها دست ما نیست.
امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: علّتی که من خدا را شناختم، این بود که کارهایی که میخواستم بشود نمیشد، فهمیدم که یک دست دیگر هم هست، یک دست دیگر هم هست که هی من میخواهم بشود، او میخواهد نشود. «عَرَفْتُ اللَّهَ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ» (بحار الأنوار، ج 84، ص 303)، من از این راه خدا را شناختم که ما همه همّت میکنیم که یک چیزی بشود، نمیشود. خدا میخواهد بگوید من هم هستم.
دل دست خداست، علاقه دست خداست، علاقه دست خداست، «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوب»، «فَاجْعَلْ أَفْئِدَهً مِنَ النَّاسِ تَهْوی إِلَیْهِمْ» (ابراهیم/ 37). کعبه چند تا سنگ سیاه هست، روی هم گذاشتند، یک ساختمان هست، هیچ نقشهای هم ندارد، مکعب هست، با سنگ سیاه مکعب ساختند. چه خطّی پشت این کعبه بود که این همه مردم، ده سال و دهها سال گاهی، پول میخوابانند که بروند کعبه را زیارت کنند؟ بغلش کاخ فهد هست. آن کاخ فهد، کاخ خاندان سعودی، کسی نگاهش هم نمیکند. پای کعبه، دور سنگهای ساده طواف میکنند، آنجا را کسی نگاهش نمیکند، یک دستی هم پشت این قصّه هست.
گاهی یک حرفی را، یک کسی میزند در آدم اثر دارد و لذا اگر کسی میخواهد اصلاح کند، اوّل باید خودش را اصلاح کند. فکرت را باید اصلاح کنی، چرا سوءظن داری؟ آخر یک عدّه از اوّل میگویند فلانی آدم بدی هست، فلان گروه هم آدم بدی هستند، چرا همیشه قضاوت میکنی؟ از قرآن یاد گیرید، میگوید: «بَعْضُهُمْ» (بقره/ 76 و 145، مائده/ 51 و …)، بارها گفته «بَعْضُهُمْ»، یعنی همهشان را نگو. بله، ممکن است مردم این شهر، مردم این روستا، مردم این خطّ و خطوط سیاسی، یک فکری داشته باشند، امّا همه؟
6- پذیرش پوزش و عذرخواهی دیگران
مصداق عمل صالح چی هست که این همه قرآن گفته: «آمنوا و اصلحوا»، «آمَنوا»، گاهی باید بیان کرد، نمیداند. افرادی، همین دیروز، دیروز و پریروز یک کسی گفت: «آقای قرائتی، من چند بار غیبت تو را کردم، حلال کن»، گفتم: «حلال». کسی میگوید غیبتت را کردم، نگاهش نکن، او خجالت میکشد. همین که خودش را شکسته، آمده میگوید معذرت میخواهم، قبول کن. امام سجّاد علیهالسلام میگوید خدایا اگر کسی آمد پهلویم، امام سجّاد علیهالسلام، عذرخواهی کرد، من نپذیرفتم، آن نپذیرفتن من را ببخش. یعنی اگر کسی پهلوی شما عذرخواهی کرد، شما گفتی: نه، حلالت نمیکنم، روز قیامت میخواهم یقهات را بگیرم، شیرم بهت حروم باشد، هر کسی آمد پهلوی شما عذرخواهی کرد، اگر عذرش را نپذیرفتی گناهکاری. چون امام سجّاد علیهالسلام میگوید خدایا بیامرز آن گناهی که کردم، بعد میگوید آن گناه این بوده: افرادی به من عذرخواهی کردند، من عذرشان را نپذیرفتم. اشتباه کرده، ببخشید.
متلک نگویید. عمل صالح هم، اگر یک پولی کمک میکنی، بعد میگویی من بهت وام دادم. خراب شد، منّتی که گذاشتی، عمل صالح را از بین بردی. مثل آدمی که گلاب میزند، بعد میرود زیر دوش حمّام، دوش را باز میکند. خب این دوش را که باز کردی، همهی گلاب و عطر بویش میپرد. افرادی هستند عمل صالح انجام میدهند، ولی خراب میکنند، کمک میکنند، ولی منّت میگذارد. آمار دروغ میگوید، یک کاری کرده مثلاً برای صد نفر، میگوید دویست نفر، خودش را مطرح میکند، اگر اسمش را نبرند ناراحت میشود. ما سه رقم آدم داریم: یک، آدمهایی که کار میکنند، میخواهند کسی نفهمد، اینها مخلصند، کار میکند میگوید …، مخلص هست.
بنده خدایی زمان شاه، بین جوانهای منطقهشان یک مسابقهی دینی راه انداخت، جوایزش را هم گفت: «من میدهم، به او گفتند: «آقا، اجازه میدهی اسمت را بنویسیم؟»، گفت: «میترسم اسم من را بنویسی، خدا پاک کند.»
شخصی را سراغ دارم خیلی خیّر بود، خیلی خیّر بود، حمّام، مدرسه، درمانگاه، زایشگاه، وام، وضع مالیاش خیلی خوب بود، خیلی هم خیّر بود. از دنیا رفت، یکی از علمای قم به من میگفت، میگفت: خوابش را دیدند، گفتند: «چه کردی توی دنیا؟ عمل صالحت چی بود؟»، گفت: «چند تا مدرسه ساختم»، دیگر چه کردی؟ «زایشگاه، بیمارستان»، گفت: «تمام کارهای خیرم را گفتم»، گفتند: «اینجا نیامده»، «اِه! عمر من پولهایم بوده، پولهایم را همه را خرج دین کردم.» فرمود: «اینجا نیامده»، گفتم: «چرا؟!»، گفت: «در همه جاها کاشیکاری مینویسی بانی اینجا محسن قرائتی، مثلاً. اصرار داشتی با کاشیکاری اسمت را بنویسند، چون در دنیا نوشتی، خدا پاک کرد.» گفت: «یعنی من الآن دستم خالی هست؟»، گفت: «نه، یک کاری کردی به کسی نگفتی. یک جوان مؤمن به تو رسید، گفت: شما که آدم خیّری هستید، ده هزار تومان (ده هزار تومان پنجاه سال پیش)، ده هزار تومانم بدهی، من داماد میشوم. این ده هزار تومان را کنار خیابان، کیفت را باز کردی، ده هزار تومانش دادی. این را نه جایی ثبت کردی، نه به کسی گفتی، آن را که شما پاک کردی، خدا نوشت، آنی را که نوشتی، خدا پاک کرد.
7- پاککردن عنوان رسول خدا، در صلحنامه حدیبیه
پیغمبر ما چهل سالگی به پیغمبری رسید. سیزده سال اوّلش مکّه بود، ده سال دوّمش میخواست بیاید، سیزده سال دوّمش مدینه بود، سیزده سال اوّلش مدینه بود، بعد هجرت کرد. وقتی که هجرت کرد، مکّه دست مشرکین و بتپرستها بود. آمدند بیرون مکّه گفتند: «نمیگذاریم بیایید، مکّه دست ما هست، مسلمانها را راه نمیدهیم، ولو از مدینه خیلی آمدید تا پشت مکّه، ولی برگردید.» بگو و مگو شروع شد و درگیری شروع شد و نزدیک بود جنگ بشود. پیغمبر فرمود: «مصلحت این هست که من صلح کنم. دست من را بگذار، قرارداد صلح را امضا کنم.» آمدند امضا کنند، دیدند نوشته: «قرارداد بین مشرکین مکّه و پیغمبر اسلام»، گفتند: «ما قبول نداریم پیغمبر اسلام را، اصلاً دعوا سر همین پیغمبر اسلام هست، ما پیغمبر اسلام را قبول نداریم. بگوییم صلحنامه بین پیغمبر و …؟ پاک کنید.» حضرت علی و یک جمعی دیگر نمیخواستند پاک شود، چون بالأخره اسم محمّد را پاک کنیم، ناراحت بودند که پاک کنند. پیغمبر اسلام گفت: «پاک کنید، دست من را بگذارید روی آن کلمه». دست پیغمبر را گذاشتند روی کلمهی «مُحَمَّد رَسُولُ اللَّه»، اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم، پاک کرد. وقتی پاک کرد، پیغمبر اسم خودش را پاک کرد، پاک کرد، آن وقت خدا نوشت، کجا نوشت؟ توی قرآن، با همین کلمه هم شروع کرد: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ» (فتح/ 29). اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد. میدانید پیامش چیه؟ یعنی اگر تو پاک کنی، خدا مینویسد، تو بنویسی؟ بگویید: «خدا پاک میکند». غصّه نخورید کسی نفهمید.
یکی از علمای اخلاق میگفت درس اخلاق برای افرادی میگفتم. یکی از آشناها مریض شد، رفتم عیادتش. یک مقداری هم گز اصفهان بردم زیر عبایم. بالای تختخواب، یک عدّهای دیگر هم بودند، اتاقش شلوغ بود. ما جعبهی گز را گذاشتیم توی این قفسهای که پهلوی بیمار هست. آمدم بیرون، گفتم که: «ما دو تا جعبه گز آوردیم، ولی این بیمار نفهمید این جعبهی گز مال من هست»، گفتم: «ببین استاد اخلاق هستم، ولی اگر نفهمند ناراحت میشوند، میخواهم بفهمند که این جعبه گز را من دادم، اگر ببینند من ندادم …»
غصّه نخورید، عمل صالح این هست که نیّتت صالح باشد، برای خدا باشد، قدیمها، خیّرین مدرسهساز را دعوت میکردند، آموزش و پرورش. یک جلسه هم ما را دعوت کردند، دیدیم همهی پولدارهای درجه یک و مدرسههای زیادی ساختند. آنجا گفتم که شما اگر خمس ندهید، زکات ندهید، مدرسه ساختن برای شما ثواب نیست هان، پس اوّل خمستان را بدهید، بعد وقف کنید.
آمدند با ما مسئولینشان که چرا شما اسم خمس را بردید؟ اینها خیّر هستند، پولدارند بگذار مدرسه بسازند. گفتم: «بابا جان، من حجت الإسلام هستم، حجّت الإسلام یعنی اسلام چی میگوید. آیا کسی که خمس و سهم امام بدهکار هست، میآید کار خیّر انجام میدهد، این عملش قبول هست، یا قبول نیست؟ یعنی بپرسید از مرجع تقلیدتان. آن بنده خدا پول خرج میکند، ولی عملش هم صالح نیست، چون فرم نیست.
عمل صالح چیه؟ باید بپرسیم. خیلی وقتها کار خیر میکنیم و آن که خیر نیست. یک چیزی را اوّل بررسی کنیم، زود با شنیدنها تحریک نشویم. دو نفر همدیگر را میبوسند، نگوییم این نیّتش بد هست، شاید از سفر آمدند، شاید همدیگر را ندیدند، شاید زیارت بوده، سفر بوده، همدیگر را ندیدند. دو نفر به هم نگاه میکنند، زود …، اصلاح فکر، سوءظن، بدبینی، تحلیل غلط، فکر اصلاح، بدچشم اصلاح، گوش اصلاح، فرزند چه کند، عمل صالح نسبت به فرزند است، نسبت به همسر، یک بحث خیلی طولانی هست. نمیدانم دیگر چهقدر ادامه بدهم، دیگر وقتمان تمام شد.
از خدا بخواهیم، خدایا همهی ما را، همیشه ، برای همه کار، ایمان و عمل صالح، در مسیر ایمان و عمل صالح و تقوا قرار بده.
اصلاح را به معنای واقعی، اصلاح جامع را نصیب ما بفرما.