امام حسین(ع) و یاران با وفای ایشان در جنگی که حدود هشت ساعت به طول انجامید، به شهادت رسیدند، هیچ موضوعی در تاریخ اسلام به اندازه عاشورا ریزبینانه و جزئی گزارش نشده و شاید یکی از دلایل آن حقانیت شهدای کربلا و ضرورت تبیین حقیقت ماجرایی فوق ظالمانه و آگاه بخشی مردم از ظلم ظالم به مظلوم و اهداف والای قافله آزادگی است.
در روز شمار ایام دهه عاشورای حسینی برای روز هشتم، حادثه خاصی نقل نشده، اما احتمالاً شامگاه هشتم محرم بود که عمر سعد پیشنهاد کرد با امام حسین(ع) در فاصله ای بین دو لشکر جمع شوند تا بتواند به چیزی برسد.
دیدار عمر بن سعد با امام حسین(ع)
امام حسین(ع) نیز تصمیم گرفت با عمر بن سع دیدار کند، شاید بتواند به طریقی او را نجات دهد و سعاتمند نماید. به همین دلیل عمرو بن قرظَه را فراخواند و فرمود تا نزد عمر بن سعد برود و این پیغام را از جانب ایشان برساند: «امشب در جایی میان و سپاه به دیدارم بیا.» عمرو بن قرظه پیغام را رساند و با پاسخ مثبت عمر سعد بازگشت. شب هنگام پس از تاریک شد هوا، عمر بن سعد با حدود بیست نفر سواره بیرون آمد، امام حسین(ع) نیز با همین شمار آمد. هنگامی که به هم رسیند، امام(ع) به اصحاب خویش امر فرمود کناری بروند، عمر بن سعد نیز چنین دستوری به همراهان خویش داد. کلام این و نفر طولانی شد و تا پاسی از شب به درازا کشید. آنگاه از هم جا شدند، در حالی که هیچ کدام از همراهان، سخن آنان را نشنیدند و ندانستند که چه بود؟
عمر بن سعد در حالی به اروگاه خویش بازگشت که امید داشت آتش فتنه را خواباند و از آنجا که مردم نسبت به سخنان رد و بدل شده آگاه نبودند، او از این امر سوء استفاه نمود و بر امام حسین(ع) افترا بست و با نامه ای که عبیدالله نوشت، دروغی را به ایشان نسبت داد.
در نامه او چنین آمده است:
«خداوند آتش فتنه را خاموش ساخت و وحدت کلمه ایجاد کرد و امر این امت را اصلاح نمود. حسین بن علی به من تعهد نموده است: – از همان جایی که آمده است، به همان جا باز می گردد. – یا آنکه ما او را به یکی از مرزهای سرزمین های اسلامی روانه سازیم و او شهروندی باشد مانند دیگر مسلمانان، وظایفی دارد و حقوقی. – یا آنکه نزد امیر المؤمنین یزید برود و دست در دست او بگذارد تا او در این باره تصمیمی بگیرد. در این راه میانه، هم رضایت شما محقق شده، و هم صلاح امت حاصل می گردد!»
عمر بن سعد این موضوع را شایع ساخت و به همین دلیل مردم ما بین خود چنین گفتند: «حسین به عمر بن سعد گفته است: یکی از این سه مورد را برایم برگزینید: یا به همان جایی که آمدم بازگردم، یا مرا به دلخواه خود به یکی از شهرهای مرزی روانه سازید تا من شهروندی باشم مانند دیگر مسلمانان، وظایفی بر من باشد و حقوقی داشته باشم، یا آنکه دست در دست یزید بن معاویه بگذارم و او درباره ماجرای پیش آمده تصمیم بگیرد.»
همچنین مردم گمان کردند که حسین(ع) به عمر بن سعد گفته است: «بیا هر دو سپاه را رها سازیم و نزد یزید بن معاویه برویم، و عمر در پاسخ او گفته بود: «خانه ام ویران می شود.» امام(ع) فرمود: «آن را برایت خواهم ساخت.» عمر سعد گفت: «مزار عم به غارت می رود» امام(ع) فرمود: «از اموالی که در حجاز دارم، بهتر از آن را به تو خواهم داد: اما عمر بن سعد نپذیرفت. این سخنان بین مردم شایع شد و آن را برای یکدیگر نقل می کردند بی آنکه چیزی از این کلام را شنیده، یا از آن اطلاع یافته باشند.
پس از شهادت امام حسین(ع)، غلام حضرت که عقبه بن سمعان نام داشت و جان به در برده بود، این سخنان را از مردم می شنید و می گفت: من با حسین از مدینه خارج شدم، سوی مکه رفتم و از مکه به سوی عراق، تا زمانی که به شهادت رسید از او جدا نشده ام، هیچ کلمه ای از سخنرانی های حضرت را از قلم نینداخته ام، همه را شنیده ام چه در مدینه چه در مکه، چه در راه، چه در عراق و چه در میان لشکر خویش تا روزی که به شهادت رسید. به خدا قسم او هرگز به این عهودی که مردم گمان می کنند و بر زبان جاری می سازند، متعهد نشد که دست در دست یزید معاویه بگذارد یا آنکه او را به یکی از مرزهای دولت اسلامی تبعید نمایند! بلکه ایشان گفت: بگذارید در این زمین گسترده بروم تا ببینم امر مردم به کجا خواهد رسید.
پاسخ ابن زیاد به عمر سعد
برخی گفتند: حسین(ع) و عمر سعد هر شب بین دو اردوگاه می نشینند و بیشتر ساعات شب را با یکدیگر سخن می گویند. این کلام به گوش شمر بن ذی الجوشن ضبّابی (از بنی کلاب) رسید. او که تا آن زمان از همنشینان عبیدالله بن زیاد و از مشاوران وی بود، هنگامی که عبیدالله نامه عمر سعد را خواند، در مجلس حضور داشت. وقتی عبیدالله نامه را خواند، گفت: «این نامه از جانب مردی است که مخلصانه با امیر خود سخن گفته، بر مردمان خویش از جنگ و کشته شدن بیمناک است. باشد، می پذیرم.»
شمر از جا برخاست و گفت: «سخنش را می پذیری؟ در حالی که حسین در سرزمین تو فرود آمده و در کنار توست! به خدا سوگند اگر دست در دست تو نگذاشته از این سرزمین برود، بدون تردید توانمند و با عزت قلمداد خواهد شد و تو به ضعف و ناتوانی شناخته خواهی شد. پس این فرصت را از دست مده؛ چرا که نشان دهنده ضعف است. حسین و اصحابش باید بر طبق فرمان تو عمل نمایند و چنانچه در این مورد عقوبتی را در نظر بگیری، ایرادی بر تو نخواهد بود. و اگر قصد بخشش داشته باشی، باز هم ایرادی نخواهد بود. به خدا به من خبر رسیده است: حسین و عمر سعد هر شب بین دو اردوگاه می نشینند و بیشتر شب را با یکدیگر سخن می گویند.»
این یک اصل سیاسی است که اگر کسی در امور سیاسی به طرفداری از حاکم مرکزی کسی را به شدت مواخذه کرد، امیر تحت فرمان مثل ابن زیاد نسبت به یزید، نمی تواند تخلف کند چرا که فردا اگر مسامحه ای در کار منتهی به این شد که مثلاً دشمن، حاکم مرکزی از دست درآمد، مورد مواخذه قرار می گیرد که چرا تسامح، سهل انگاری کردی و به شدت عمل نکردی لذا سخنان شمر در عبیدالله اثر کرد تا جایی که نظر خود را با شمر بن ذی الجوشن یکی ساخت و به او گفت: «رأی تو به جا و نظرت درست است.» و گویا از او پرسید: «آیا تو آمادگی داری به نبرد با حسین بروی؟» و او در پاسخ گفت: آری. عبیدالله به جای آنکه نامه ای برای عمر سعد بنویسد و به وی پاسخ مثبت دهد، با لحنی تند به او نوشت:
«من تو را سوی حسین اعزام نکردم تا از او دفاع کنی یا مهلت بدهی یا به سلامت و ماندگاری امیدوارش بنمایی و یا برای وی به نزد من شفاعت کنی… بنگر اگر حسین و یارانش به فرمان من گردن نهادند و تسلیم شدند، آنها را سالم نزدم بفرست؛ اما اگر خودداری ورزیدند، بر آنها بتاز تا آنان را بکشی، سپس مُثله شان کن که سزاوار این کارند. و چنانچه حسین به قتل رسید، سینه و پشتش را لگدمال سُم اسبان قرار بده؛ چون او دو دستگی ایجاد کرده و تفرقه انداز است! قطع رحم نموده و بسیار ستمگر است! هر چند این کار پس از مرگ دیگر سودی ندارد، ولی من با خود عهد کرده ام اگر او را بکشم، با وی چنین کنم.
حال اگر از فرمان من پیروی کنی و آن را به انجام برسانی، به تو پاداش فرد فرمانبر و مطیع را عطا خواهیم کرد و چنانچه امتناع بورزی، از کار ما و سپاهیان ما کناره بگیر و (فرماندهی) لشکر را به شمر بن ذی الجوشن بسپار که ما فرمان خود را برایش صادر نموده ایم! والسلام.»
آنگاه عبیدالله به شمر گفت: «این نامه را بگیر و سوی عمر بن سعد برو تا به حسین و یارانش پیشنهاد اطاعت از فرمان من (و بیعت با یزید) را بدهد. پس چنانچه پذیرفتند، آنان را سالم نزد من بفرستد؛ اما اگر مخالفت نمودند، با آنها بچنگد. اگر عمر سعد فرمان مرا اطاعت کرد، تحت فرمان او باش؛ اما اگر خودداری ورزید، تو فرمانده لشکر خواهی بود. به نبرد با آنان برو و به حسین بتاز و سرش را از تن جدا ساز و آن را نزد من بفرست.»
نحوه شهادت حضرت علی اکبر(ع)
شیعیان ایران شب هشتم محرم را به حضرت علی اکبر(ع) اختصاص می دهند.
حضرت علی اکبر(ع) در روز عاشورا بیست و هفت ساله بود. علی اکبر پیش از واقعه عاشورا ازدواج کرده بود، اما (در کتب انساب) نام فرزندی را برایش ذکر نکرده اند.
علی اکبر نخستین کسی از بنی هاشم بود که به شهادت رسید. نقل است که در روز عاشورا زمانی که وی به سوی دشمنان رفت، امام(ع) چشمان خود را بر هم گذاشت و گریست، سپس گفت: «خدایا، تو بر این قوم شاهد باش. همانا جوانی به سویشان رفت که شبیه ترین مردم به رسول خدا(ص) در سیما و رفتار و گفتار است.»
مردی از اهل کوفه (در میانه میدان) او را صدا زد و گفت: «تو با امیرالمؤمنین یزید، خویشاوندی؛ اگر بخواهی، تو را امان می دهیم!»
او پاسخ داد: «وای بر تو! خویشاوندی رسول خدا سزاوارتر است که رعایت شود» و در برخی منابع چنین آمده است: «رَحِم رسول خدا سزاوارتر است که رعایت شود از رحم پسر هند جگرخوار» و در جایی دیگر آمده: «… سزاوارتر است از خویشاوندی ابوسفیان» آنگاه بر آنان تاخت، در حالی که چنین رجز می خواند: «من علی بن حسین بن علی هستم، قسم به کعبه، ما به پیامبر سزاوارتریم از شَبَث و شمر پست فطرت! من آنقدر به شما ضربه می زنم تا شمشیرم کج شود، ضربه ای می زنم که لایق یک جوان علوی هاشمی باشد.
امروز تا جان دارم، از پدرم دفاع می کنم. به خدا سوگند اجازه نخواهم داد (یزیدِ) حرام زاده بر ما حکومت کند.»
علی اکبر همچنان به دشمن یورش می برد و سپس نزد پدر بازمی گشت و می گفت: «پدرجان، العطش! (تشنگی)» امام حسين(ع) پاسخ می داد: «محبوب من، شکیبا باش. تو به شب نخواهی رسید مگر آنکه از جام رسول خدا(ص) سیراب شوی!» پس چند بار بر آنان تاخت تا عاقبت تیری به گلویش اصابت کرد و آن را درید.
مُرّة بن منقذ بن نعمان عبدی که پرچمدار عبد القيس در جنگ صفین بود و در صف امام علی(ع) می جنگید، علی اکبر را که در این حالت دید، به اطرافیان خود گفت: «تمام گناهان عرب بر دوش من باشد اگر این جوان حمله کنان سوی من بیاید و من پدرش را به عزایش ننشانم!» علی اکبر با شمشیر بر لشکر حمله می کرد که مُرّة جلوی راهش را گرفت و با نیزه به او زد. علی بر اثر این ضربت بر زمین افتاد و در حالی که در خون خود می غلتید، صدا زد: «پدر جان، خدا نگهدار، رسول خدا به تو سلام می رساند و می گوید: زودتر نزد ما بیا.» لشکر احاطه اش کردند و با شمشیرهای خود او را بریده بریده نمودند تا آنجا که نفسی برآورد و از دنیا رفت.
امام حسین(ع) نزد پیکر علی حاضر شد و گفت: «پسرم! خدا بکشد مردمانی را که تو را کشتند! چه وقیحانه بر خدا گستاخی کردند و حرمت پیغمبر را زیر پا گذاشتند!» آنگاه اشک از چشمش جاری شد و فرمود: «علی جان، پس از تو دنیا نابود باد!»
زینب(س) شتابان بیرون آمد، در حالی که فریاد می زد: «وای برادرم! وای برادرزاده ام!» آمد و خود را بر پیکر علی اکبر انداخت. حسین(ع) دست او را گرفت و به خیمه بازگرداند و به سوی علی اکبر برگشت. جوانان (بنی هاشم) به سرعت به سوی او رفتند. امام(ع) به ایشان فرمود: «برادرتان را بردارید.» آنگاه او را از قتلگاه برداشتند و در خیمه ای که رو به میدان نبرد بود، گذاشتند.

