دکتر رفیعی

مقدمه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ، الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ عَلَى سَیِّدِنَا وَنَبِیِّنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ، سِیَّمَا بَقِیَّةِ اللَّهِ فِی الْأَرَضِینَ وَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ.

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ، صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَعَلَى آبَائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلًا وَعَیْناً، حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلًا.

إِنْ شَاءَ اللَّهُ خداوند جوان‌های ما را حفظ کند، همه‌شان را اهل دین قرار دهد، ازدواجشان و اشتغالشان را فراهم بفرماید. وَإِنْ شَاءَ اللَّهُ خداوند دشمنان اسلام به ویژه صهیونیست‌ها را که امروز در جنایتی بیش از چهارصد نفر از مردم فلسطین را به خاک و خون کشیدند، و جنایتی که واقعاً سابقه ندارد در تاریخ به این شکل، بیش از شانزده هزار کودک، ده هزار زن، کسی هم نیست جلوی این‌ها را بگیرد. إِنْ شَاءَ اللَّهُ خداوند نابود کند این رژیم غاصب را و یاری کند ملت مظلوم فلسطین را به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.

با توجه به بحثی که شب‌های قبل راجع به خانواده داشتیم، امشب می‌خواهم بحث را اختصاص به جوان بدهم. بالاخره این‌هایی که اینجا نشسته‌اند یا جوان دارند یا خودشان جوان هستند. حالا آن تعریفی که سازمان برای جوان کرده تا چهل سال به هر حال این رده سنی مثلاً پانزده تا چهل در همه خانواده‌ها کم و بیش وجود دارد. آقایان عزیز، خواهران گرامی! سه مطلب من امشب راجع به این موضوع می‌گویم خدمتتان. خواهش می‌کنم دقت کنید.

اهمیت جوانی
موضوع اول آن است که جوانی، جهانی است. یعنی اگر «آ» آن را بردارید به جای‌اش یک «ح» بگذارید، درست است. جوانی نیست جهانی است. چون بچگی که ما چیزی حالیمان نیست. بالاخره داریم بزرگ می‌شویم. پیری هم که داریم درد می‌کشیم و یا دنبال درمانمان یا دنبال کارمان هستیم یا دنبال سرپرستی. این جوانی است که همه استعدادها و توانایی‌ها جمع شده. لذا فرمود دو چیز است که مردم قدرش را نمی‌دانند مگر وقتی از دست بدهند.

«شَیْئَانِ لَا یَعْرِفُ فَضْلَهُمَا إِلَّا مَنْ فَقَدَهُمَا: الشَّبَابُ وَالْعَافِیَةُ.»

اهمیت این دو را کسی نمی‌فهمد مگر روزی که این‌ها را از دست داده باشد. یکی جوانی است. پیرها می‌فهمند جوانی یعنی چه. خود جوان متوجه نیست. و دوم سلامتی. مریض‌ها می‌فهمند سلامتی یعنی چه. یعنی یک عزیزی که مثلاً عذر می‌خواهم یک دستشویی می‌رود می‌آید، دو دقیقه خودش اصلاً نمی‌فهمد این یعنی چه. آن دیالیزی می‌فهمد این یعنی چه که باید برای همین کار پنج ساعت برود زیر دستگاه. خیلی نکته مهمی است. سلامت و جوانی را فرمود کسی قدرش را می‌داند که این‌ها را از دست داده باشد.

نقش جوانان در صدر اسلام
جوان در قاموس دین ما اینقدر اهمیت دارد که رسول خدا فرمود: «بَعَثَنِی اللَّهُ» خدا وقتی مرا مبعوث کرد بشیراً و نذیراً را بر مردم و بشارت بدهم، انذار بدهم، بالاخره دعوت به دین کنم، مردم دو دسته شدند. «حَالَفَنِی الشُّبَّانُ» جوان‌ها با من بیعت کردند. «حالف.» یعنی بیعت، حلف نمی‌گوییم یعنی قسم. حالفنی اما مسن‌ها پیرها با مخالفت کردند. جوان‌ها با من موافقت کردند. لذا وقتی جعفر بن ابی‌طالب و عده‌ای از جوان‌ها بلند شدند رفتند حبشه، خیلی کار مهمی است. جعفر پانزده سال جوانی‌اش را در حبشه گذراند. تمام بچه‌هایش در حبشه به دنیا آمدند. حبشه می‌شود اتیوپی امروز. امروز به آن می‌گویند اتیوپی. رفت پیش پادشاه حبشه. نجاشی. قبر جعفر در اردن است چون بعداً در جنگ مؤته شهید شد. خب نجاشی این‌ها را تحویل گرفت. و بعد ابوسفیان فرستاد هیئتی را که بروند این‌ها را برگردانند. ترسید گفت اگر این‌ها بروند آفریقا را قبضه کنند، ما در مدینه و مکه ماندیم. یک گروهی را فرستاد. بعد این جمله را گفت: گفت بروید به نجاشی بگویید این مرد یعنی رسول خدا، جوان‌های ما را فاسد کرده. جوان ما بت می‌پرستید، قربانی می‌کرد. هدیه به بت. هر چه ما می‌گفتیم می‌گفت چشم. حالا جلو ما می‌ایستد می‌گوید این بت چیست؟ طرف بت باباش را برمی‌داشت می‌انداخت در آشغالدونی. بابا هم می‌آمد برمی‌داشت می‌نشست، دوباره فردا شب می‌انداخت در فاضلاب. جوان‌ها درگیر شده بودند با باباشان، با مادرشان.

یک جوانی است در مدینه به او می‌گویند «جوان شیک‌پوش.» خیلی خوش‌تیپ بوده. موهای بلند. مصعب بن عُمیر. نه مصعب بن زُبَیر. آن که خب زمان بعد از امام حسین. مُصعب بن عُمیر جوانی بوده که اینقدر زیبا بود که مادرش وقتی بیرون می‌رفت پارچه می‌انداخت روی صورتش. شیک بود. باباش هم فوت کرده بود. پول زیادی هم به او رسیده بود. منتها خرجش را عموش می‌داد. عمو می‌داد. خب این آمد مسلمان شد. مادرش به حدی ناراحت شد که به عمویش گفت: دیگر به این پول نده. این را تحریم کن. گفت اگر دست از اسلام برداری، پول خبری نیست. قبول نکرد. ایستاد پای اسلام. و وقتی پیامبر اکرم آمد مدینه، ایشان قبل از پیغمبر رفت مدینه. مدینه‌ای آمدند گفتند یک مبلغ به ما بده. حضرت ایشان را فرستاد. اولین مبلغی که آمد مدینه قبل از پیغمبر، این جوان. اولین امام جماعت در مدینه است. پیغمبر که آمد مدینه، ایشان هم آمد. و بالاخره در جنگ احد ایشان شهید شد. با لباس‌های خیلی مندرس. پیغمبر آمد بالای سرش فرمود:

«جوان شیک‌پوش عرب، تو بهترین لباس‌ها، گران‌ترین عطرها را می‌زدی. خوش‌تیپ‌ترین جوان بودی. ای جوان شیک‌پوش عرب! تو به خاطر اعتقاداتت از همه چیز گذشتی.»

من گاهی اوقات که می‌روم برای ایشان سلام می‌دهم. این جوانی که پیغمبر با دست خودش. بعد گفت خدایا من از او راضی‌ام، تو هم از او راضی باش. دعا کرد برایش. پیغمبر یک همچین تیپ‌هایی پیدا شد.

یک جوانی آمد پیش پیغمبر. مسلمان شد. مادرش اعتصاب غذا کرد. گفت اگر دست برنداری من غذا نمی‌خورم. مادر احترامش لازم است. چه کند؟ یک روز، دو روز… ما در سوره توبه آیه ۲۴ خدا هشت چیز را شمرده. نگاه کنید. سوره توبه ۲۴ می‌گوید اگر خدا با این‌ها تعارض پیدا کرد، خدا را باید ترجیح دهید. بابا، مادر مال خانه. یک وقت امر دایر می‌شود بین اولاد و خدا. خدا را ترجیح بده. امر دایر می‌شود بگذار بین بابا و احترام پدر و مادر واجب است. اما نه این‌که به من بگوید کافر شو. یک روز آمد در اتاق گفت مادر جان خیلی دوستت دارم.

«وَلَکَ إِنْ شِئْتِ أَلْفُ نَفْسٍ» هزار تا جان داشته باشی و «فَدَاکَ کُلُّهَا نَفْسٍ» یکی یکی این را از دست بدهم، من دست از این پیغمبر برنمی‌دارم. سفت. مادرم به گرسنگی سخت دست از اعتصاب غذا برداشت. مدام بیرونش کرد. چقدر از این جوان. حالا من یکی‌شان.

یک وقتی آمد پیش پیغمبر به نام عبدالعُزّی. اسمش عبدالعُزّی بود. یعنی بنده بت عُزّی. مسلمان شد. آنقدر خانواده‌اش به این سخت گرفتند که یک وقتی به پیغمبر پیغام داد گفت: آقا من دیگر لباس ندارم بپوشم. انقدر مرا تحریم کردند. حضرت یک «جاجیم» می‌گوییم ما مثل این گلیم‌های نازک، از رو به اصطلاح حضرت این را نصف کرد. فرمود نصفش را بالای بدنت، نصفش را پایین. حالت لنگ این را به او داد. اوضاع پیغمبر هم خیلی مناسب نبود. وقتی معروف شد به عبدالله ذوالبجادین. یعنی عبدالله با دو تا جاجیم، با دو تا عرض کنم که پارچه. «بِجَاد» به این معناست. وقت این آدم در جنگ سُقْف نه این‌که شهید شد. چون جنگ سُقْف جنگ صورت نگرفت. در مسیر جنگ مرد. در مسیر جنگ. پیغمبر با دست خودش گذاشتش در قبر. اسمش را عوض کرد. عبدالله عبدالعُزّی بود. این‌ها تیپ جوان‌هایی بودند که دور پیغمبر را گرفتند. این اهمیت. خدا جوان تائب را دوست دارد. جوان عابد را دوست دارد. از جوان زود می‌گذرد. از جوان زود می‌گذرد. خطای جوان را زود می‌بخشد.

پنج تربیت حیاتی برای جوانان
یک جوان، آقایان، خواهران، حداقل به پنج تربیت نیاز دارد. این مطلب اول من. به پنج تربیت حداقل نیاز دارد. البته نه با اجبار، نه با تحقیر، نه با مقایسه، نه با ملامت، نه با سرزنش. این‌ها غلط است. پدر و مادرها بدانند. امشب من را ببخشید. ما خیلی به احترام شما را به بچه‌ها گفتیم. بگذارید یک کمی از این طرف امشب صحبت کنیم.

تربیت دینی
اولین تربیت، تربیت دینی است. که جوان باید دینش، اعتقاداتش. ببینید رسول خدا فرمود: «یَا أَبَاذَرّ مَا مِنْ شَابٍّ ینْزِعُ مِنَّا فِی الدُّنْیَا.»

هر جوانی که «حَرام» را کنار بگذارد و «أَهَمَّ الشَّبَابَ بِهِ فِی طَاعَةِ اللَّهِ» بنده خدا باشد. نمی‌گوییم تفریح نکند که نرود دشت، نرود صحرا، گناه نکند. شراب نخورد، فساد نکند، رابطه نامشروع نداشته باشد. فرمود:

«أَلَا أَعْطَاهُ اللَّهُ أَجْرَ سَبْعِینَ صِدِّیقاً.»

خیلی عجیب است. خداست. هر عملی که این جوان انجام می‌دهد. مثلاً من نماز می‌خوانم با شصت سال سن. او هم می‌خواند. ثواب در هفتاد و دو می‌کند. او هم هفتاد و دو تا صدیق. این اجر هفتاد و دو تا صدیق دارد. صدیق یعنی جانشینان انبیا. صدیق، امیرالمؤمنین به جانشینان انبیا می‌گویند. صدیق. فرمود: جوانی که در جوانی دو رکعت صبح پا می‌شود نماز بخواند. من هم پاشم می‌خوانم. حالا من سنی ازم گذشته. بالاخره. اما این جوانه خوابش می‌آید. سختش است. وضو گرفتن. این را به عزیزانی عرض می‌کنم که مواظب باشید. این هفده رکعت نماز که پانزده دقیقه در شبانه‌روز از شما وقت می‌گیرد. این کسانی که الان گاهی مانع ایجاد می‌کنند برای خودشان برای نماز، مخصوصاً در خانم‌ها. رسماً برای خودش مانع ایجاد می‌کند. در ناخنش، در چهره‌اش. خب غسل می‌خواهی بکنی، وضو می‌خواهی بگیری، باید ارزش‌های دینی حفظ شود. فرمود: جوانی که در جوانی عبادت می‌کند، فضیلتش «کَفَضْلِ الْمُرْسَلِینَ عَلَى سَائِرِ النَّاسِ.»

مثل انبیا نسبت به بقیه مردم. آقا پیغمبر نسبت به ما چقدر ترجیح دارد؟ اصلاً قابل مقایسه است؟ جوانی که در جوانی عبادت می‌کند، فضیلتش بر بقیه مردم مثل فضیلت انبیاست نسبت به سایرین. معلوم است. چون توان گناه دارد. چون زمینه گناه دارد. چون استعداد گناه دارد. چون غرایز قوی دارد. خیلی زور می‌برد.

جوانی آمده بود در بیابان هی خودش را در خاک می‌غلتاند. پیغمبر رسید. فرمود چه کار می‌کنی؟ گفت یک شهوت حرامی برایم پیش آمد، داشت پا می‌لغزید. آمدم اینجا که با نفس مبارزه کنم، نروم سراغ آن. احسنت. پیغمبر فرمود: پاشو. برای ما دعا کن. پیغمبر پیش فرمود و دعای تو مستجاب. چون تو غلبه کردی بر یک گناه و بر یک معصیت. معلوم است. چون جوان توان معصیت دارد. این فرق می‌کند. آن آدم هشتاد ساله‌ای که جلو پایش را نمی‌بیند. به او بگوییم به نامحرم نگاه نکند. من گوشی نگاه. تو موسیقی گوش نکن. من جواب سلامم به زور می‌توانم بدهم. گوشم سنگین شده. چشمم سنگین شده. غرایزم کاهش پیدا کرده. این خیلی فرق می‌کند. این اهمیت. اولین تربیت، تربیت دینی است. البته من یک نکته‌ای به شما بگویم به مسئولین آموزش و پرورش، رؤسای دانشگاه، خانواده‌ها که خیلی گله می‌کنند که جوان‌ها آن مثلاً اهمیت نمی‌دهند به بعضی امور دینی. یک نکته‌ای را عرض کنم. جوان را باید اقناعش کرد. اقناعش کرد. آقا این خوب است. این آب برایتان مفید است. اگر مریض شد، همین جوانی که حاضر نیست ده دقیقه در خانه بماند، به او می‌گویند باید یک هفته بیمارستان بخوابی، قبول می‌کند. می‌گوید چشم. چون اقناع می‌شود که این کار را باید انجام دهد. قانع شود. این قانع کردن. این فرق می‌کند با خاک بر سرت کنم پسر عمو. فلان دختر عمو. فلان. این فایده ندارد. ملامت فایده ندارد.

جوانی که شما می‌روید سر چهارراه ایستاده، سر پارک نشسته، نمی‌آید اهمیت نمی‌دهد به مسائل دینی، باید اقناع شود. این خیلی مهم است. ببینید یک جوانی آمد پیش امام صادق. خیلی جالب است این قصه. سلام کرد و بفرمایید. گفت آقا من اجازه دارم یک چیزی بپرسم؟ می‌خواهم بفرمایید. گفت من خدا را قبول ندارم. بالطبع پیغمبر را قبول ندارم. بالطبع شما را قبول ندارم. کسی که خدا را قبول ندارد که امام حسین را قبول ندارد. اصل را قبول ندارم. من منکر خدا هستم. حالا من و شما باشیم داد سرمان نمی‌زنید؟ غلط کردی که خجالت بکشد. تو جوان! دیگر برایش پیش آمده. آقا فرمود جوان چی را قبول داری؟ چرا خدا را قبول نداری؟ یعنی علت؟ فرمود برای این‌که خدا ملموس نیست. شما به من می‌گویید به چیزی اعتقاد داشته باشی که من نمی‌بینمش. ارتباط با‌اش نمی‌گیرم. من این لیوان آب را می‌بینم. خدا را که نمی‌بینم. آقا معمولاً پس آب ندارد. چی را قبول داری؟ گفت این جهان را. جهان را که قبول داری؟ این کره زمین و ماه و خورشید را که داری می‌بینی. تو خودت داری می‌گویی هر چه ببینم قبول دارم؟ گفت بله. این‌ها را قبول دارم. آقا، فقط یک سوال من را جواب بده. این‌ها خالق دارد یا خالق ندارد؟ حادث است یا قدیم است؟ اگر بگوییم حادث یعنی درست شده، یکی باید درستش کرده باشد. اگر بگوییم قدیم است، بگوییم نه یک انفجاری به قول آقایان زمین‌شناس می‌گویند یک انفجاری صورت گرفته، یک روز در عالم کرات و مراتب و این‌ها درست شده و آدم‌ها درست شدند. حالا یک وقتی هم این نفتش تمام می‌شود. بالاخره این عالم از کار می‌افتد. هیچی نیست. یک انفجارهایی صورت گرفته عالم درست شده. این‌ها از هم جدا شده. انسان‌ها که آمدند به این کره زمین با تکامل و بعد هم از بین می‌روند و این. این عالم آخوندها درست کردند. این معاد و قیامت و اینا چیزی نیست. خب یکی این را بگویید. آقا فرمود حادث است یا قدیم است؟ این را به من بگو. یک کمی فکر کرد. چرا جواب نمی‌دهی؟ گفت آقا گیرم انداختی. اما چه گیر انداختم؟ جواب بده دیگر. گفت آقا قدیم است. یعنی همیشه بوده. آقا مچش را گرفت. فرمود مگر تو نگفتی اگر من چیزی را نبینم قبول نمی‌کنم؟ الان گفتی بود من چیزی که ببینم قبول می‌کنم. پس چرا الان یک چیزی را قبول کردی که ندیدی؟ مگر تو دو میلیون سال، یک میلیون سال، ده هزار سال پیش بودی که می‌گویی این عالم قدیم است؟ که کسی که می‌گویی عالم قدیم است یعنی قبلاً بوده؟ مگر تو قبلاً بودی؟ تو خودت الان معتقد به یک چیزی هستی که ندیدی؟ مگر همه اعتقادات ما دیدنی است؟ این جاذبه زیر پای ما مگر دیده می‌شود؟ خدایی که دیده شود دیگر خدا نیست. محصول ذهن من است. محصول چشم من است. خب جوان قبول کرد. آقا یک مقداری با او صحبت کرد اقناعش کرد. ببینید این در مسئله اعتقادی. در مسائل اخلاقی هم اینطور است.

جوانی که در کوچه‌های کوفه می‌رفت. امیرالمؤمنین تازه آمده بود کوفه. آقا می‌دانید که اصلاً پایتخت مدینه بود. چون جنگ جمل را از بصره شروع کردند. شروع کردند طلحه و زبیر و این‌ها. آقا دید مدینه خطر در آن نیست. خطر در عراق است. باید بیاید عراق را حفظ کند. لذا پایتخت را منتقل کرد به کوفه. زن و بچه را جمع کرد آمد کوفه. و آنجا. کوفه هم یک شهر تازه تأسیس بود. کوفه را خلیفه دوم درست کرده. یک شهر تازه تأسیس بود. آقا آورد خلافت را آنجا. در مسجد کوفه کارهایش را انجام می‌داد. لذا مردم کوفه حضرت را نمی‌شناختند. امیرالمؤمنین شصت سال تقریباً نزدیک شصت سال مدینه بوده. آمد کوفه. آقا یک روز داشت می‌رفت. یک جوانی دارد می‌رود. یک لباس خیلی بلندی پوشیده که این لباس را زمین کشیده می‌شود. لباس بلندی که روی زمین کشیده می‌شود. خب هم کثیف می‌شود، هم نشانه تکبر است. آقا از پشت سر فرمودند:

«ارْفَعْ ثَوْبَکَ»

لباست را بگیر بالا. برگشت. دید آقا یکی هم دنبالش است قنبر بود. می‌گوید خیلی محترمانه آقا فرمود: اگر این کار را بکنی، لباست پاکیزه می‌ماند. از تکبرم به دور است. ببین اثرش را برایش فرمود: پاک می‌ماند. کبرم در آن نیست. خب می‌گوید آقا رفت جلو. من پشت سرش حرکت کردم. او کی بود؟ دیدم رفت رفت در بازار کوفه. رفت در مغازه لباس‌فروشی. حالا این جوان هم دارد آقا را تعقیب می‌کند. به صاحب مغازه گفت: من پنج درهم پول دارم. دو تا لباس می‌خواهم. به من می‌دهی؟ صاحب مغازه شناخت. آقا گفت: ده تا می‌دهم. اصلاً پول از شما نمی‌گیرم. فرمود: خداحافظ شما. آقا کجا؟ فرمود: تو مرا شناختی، می‌خواهی رو شناخت به من لباس بدهی؟ نمی‌خواهم. می‌گوید آقا رفت مغازه بعدی. ظاهراً پسر همین آقا مغازه داشت. او هم لباس‌فروش داشت. او نشناخت. آقا دو تا لباس گرفتن. یک دو درهمی، یک سه درهمی. سه درهمی یک کمی شیک‌تر بود. این جوان می‌گوید من دیدم این لباس را تا کرد و داد به قنبر. آن گران‌تر را. گفت این‌ها را تو بپوش. آن ارزان‌تر را خودش برداشت. رئیس حکومت است. رئیس حکومت است. خلیفه بود دیگر آن موقع. قنبر گفت: آقا شما رئیس حکومتی؟ خلیفه‌ای؟ فرمود: ببین لباس به ریاست نیست. لباس به سن تو جوانی. من پیرم. شصت سالمه. این لباس قشنگ‌تر است. به تو قشنگ‌تر است. تو بپوش. خب این امیرالمؤمنین است. این جوان می‌گوید آن وقت آن حرفش به دلم نشست. اگر نهی از منکر کرد، امر به معروف کرد. خب ما وقتی خودمان

«مَا تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ.» جور در نیاید گفتارمان با عملمان. تأثیر منفی روی جوان‌ها می‌گذارد. این اولین تربیتی که یک جوان نیاز دارد، تربیت دینی است. با این ضمیمه‌ای که گفتم، اقناع باید شود. قانع شود. با تشویق.

با آمده پیش امام حسین. یک جوانی می‌گوید آقا من به گناه عادت کردم. خدا نکند عادت به گناه برایتان پیدا شود. خیلی مواظب باشید. من می‌شناسم آدم‌هایی که مثلاً از جوانی عادت کرده‌اند به دروغ. ظهر مثلاً آبگوشت خورده. می‌گوید چی خوردی؟ می‌گوید برنج. خب راستش را بگو. یعنی چیزهای معمولی‌اش هم دروغ می‌گوید. اینقدر عادت به دروغ کرده‌اند که این اگر گناه عادت شود. جوان‌ها در شما گناه عادت نیست. چون آغاز کار. شما یخ را در یخچال می‌گذارید. اولش که می‌بندد یک کمی شل است. بیاری بیرون بزنی آب می‌شود. اما وقتی بماند سفت می‌شود، سخت می‌شود. جوان عرق و یعنی رقیق. قلبش رقیق است. قاعدتاً. گفت: آقا من عادت کردم به گناه. آقا فرمودند که برو جایی که خدا تو را نبیند. زشت است. در مقابل خدا فیلم می‌گیرد. هشت تا دوربین می‌گیرد. هشت تا دوربین. الان دو تا دوربین اینجا. اسم ما حواسمان جمع است. هشت تا دوربین. خدا، پیغمبر، ائمه، زمین، زمان، اعضا. اعضای خودمان شاهد می‌شوند. گواه می‌دهند. خب اقناعش کرد. این تربیت دینی. من خواهشم این است. جوان‌های عزیز. یک وقتی بگذارید. در همین فضای مجازی احکام، عقاید. تقویت کنید خودتان را. باورهاتان را. جوان باید تربیت دینی باشد.

تربیت علمی
دومین تربیت، تربیت علمی است. ببینید این روایت را از وجود مقدس امام صادق علیه السلام صادق آل محمد فرمود:

«لَیْسَ مِنْ شَابٍّ مِنْکُمْ إِلَّا وَهُوَ یَحْتَاجُ إِلَى وَاحِدَةٍ مِنْ ثَلَاثِ خِصَالٍ.» من دوست دارم جوان‌ها را در حال تعلم ببینم. در حال آموزش. من نمی‌گویم چی. آقا این حافظه‌های شما عجیب است. بنده گاهی در جوانی مثلاً سی سال پیش روزی ده تا منبر می‌رفتم. الان یک منبر می‌روم. این منبرها را قبلش یک نگاه می‌کردم. می‌رود. الان حافظه‌ام یاری نمی‌کند. خدا حفظ کند آقای راشد را. می‌گفت به مقام معظم رهبری گفت: شما جوانی کاغذ دست نمی‌گرفتی. اما الان کاغذ دست می‌گیری. فرمودند: دیگر حافظه یاری نمی‌کند. سن بالا رفته. شما جوانی. شعر. قرآن. من نمی‌گویم چی. رمان. هر چه دوست داری. غیر از چیزهای حرام و منفی. استعداد شما در کارهای مختلف. این حافظه باید پر شود. چرا خدا حضرت موسی جوان را فرستاد دنبال خضر؟ گفت برو از او چیز یاد بگیر. من روایت دیدم یک کسی آمد پیش نبی مکرم اسلام. گفت آقا تو مجلس تو مسجد یک جلسه درسی است. یکی هم مرده. تشییع جنازه است. ما کدامش را برویم ثواب دارد؟ تشییع جنازه برویم یا برویم چیز یاد بگیریم؟ آقای دارد مثل شما که الان آمدید نشستید. همه شما که اینجا نشسته‌اید. الان حدیثی که من می‌گویم شاملتان. پیغمبر اکرم فرمود: اگر کسی هست آن جنازه را بردارد. یک وقت کسی نیست، وظیفه همه است. واجب کفایی. میت را زمین نباید بماند. اما هستند. آقا جنازه را بردند. این طرف هم آقا دارد سخنرانی می‌کند. کلاس درس. آموزش می‌دهد. فرمود: اگر کسی هست جنازه را بردارد. حضور در مجلس عالم افضل از هزار تشییع جنازه. هزار عیادت مریض. هزار حج عمره. هزار رکعت نماز. هزار درهم صدقه. هزار جهاد. خب شما خدا رحمت کند استاد ما آیت‌الله اعتمادی. در قم درس می‌گفت. ما صبح رفتیم درس‌های جمعیت هم خیلی بود. و امیدواریم خداوند خودش کمک کند. این را می‌خواهم عرض کنم که این فراگیری علم. فراگیری دانش. آمدیم ما درس آقای اعتمادی. خب زیاد هم بودیم. طلاب. من دیدم یک جنازه‌ای جلو درب مسجد. مسجد اعظم ایشان درس می‌گفت. جنازه را زمین بود. گفتیم لابد یک غریبه دیگر. چون جنازه‌هایی که در قم می‌آورند چهار پنج نفر کنارش هستند. معلوم است از شهرستان آورده‌اند. ما یک فاتحه‌ای خواندیم رفتیم درس. درس که تمام شد ایشان فرمودند: این جنازه‌ای که جلوی درب مسجد جنازه والده ماجده من است. مادر من است. دیشب فوت کرد. ولی راضی نبود من درس را برای مردنش تعطیل کنم. حالا یک عطسه می‌کند دانشجو سر کلاس نمی‌آید. یک راضی نبود. فرمود: اگر کسی دلش می‌خواهد. آقا جمعیت ریختند جنازه را برداشتند.

صاحب جواهر. از علمای بزرگ شیعه است. مرحوم آقای نجفی. که امام می‌فرمود: باید فقه فقه جواهری باشد. ایشان شب‌ها کتاب جواهر را می‌نوشت. کتاب خیلی مهمی‌ها. خیلی مهم. چندین جلد. نذر کرده بود هر شب بنویسد. یک روز پسرش مرد. امروز عصر پسر جوانش مرد. جنازه را گذاشتند در اتاق حرم امیرالمؤمنین. در یکی از این حجره‌ها که صبح تشییع کنند. صاحب جواهر قلم و کاغذش را برداشت. آمد نشست کنار این جنازه و نوشت. آن شب و زیرش نوشت: «من این سطور را در کنار نعش فرزندم می‌نویسم.» جوان تربیت علمی می‌خواهد. حیف این حافظه. در دنیا این طور است. و یک وقتی در ژاپن می‌گفتند در متروها، در اتوبوس‌ها همه مطالعه. اما همه هم موبایل. دشمن دارد این فضا را ایجاد می‌کند که این تربیت علمی را از جوان ما بگیرد. این دو تا.

تربیت اخلاقی
سوم، تربیت اخلاقی. جوان باید راست گفتن، امانتداری را باید تمرین کند. این‌ها را باید یاد بگیرد. در خانواده خیلی مهم است. شخصیت جوان مثل کاغذ سفید است. بچه‌ها در خانه یاد بگیرند دروغ نگویند، غیبت نکنند، تهمت نزنند، آبرو نریزند. وقتی می‌بینند مادرش نیم ساعت پشت تلفن دارد پشت سر باباش حرف می‌زند، مثلاً با مادرشوهر، آنطور برخورد می‌کند، با جاری آنطور برخورد می‌کند، پدر. خب این‌ها یاد می‌گیرند دیگر. بچه‌ها آنی که ما می‌خواهیم نمی‌شوند. آنی که ما هستیم می‌شوند.

تربیت اجتماعی
چهارم، تربیت اجتماعی. به جوان‌ها میدان بده. بیاید خرید کند، بیاید بیرون خودش را نشان بده. انقدر کمرو بار نیاور. شخصیت آقا. امشب مهمانی. غذای امشب با تو خریدش میوه امشب با تو. پذیرایی با تو. جوان. من بارها دیده‌ام. خیلی عجیب است. بارها دیده‌ام در روایات. مثلاً طرف آمده از پیغمبر سؤال می‌کند. ضعیفه. می‌گوید ما خدمت رسول خدا نشسته بودیم. یک عرب خشمگینی آمد. یک چوب هم دستش بود. از مشرکین. گفت: کی می‌گوید من پیغمبرم؟ گفتند آقا ایشان. چوب را دیدند دیگر. ایشان، ما نمی‌گوییم. گفت شما پیغمبری؟

«أَ تَظُنُّ أَنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ» از این مشرک‌های متعصب بود. قشنگ قصه حضرت حضرت فرمودند که من نمی‌گویم پیغمبرم خدا مرا مبعوث کرده. گفت آقا من چند تا سوال دارم از شما می‌پرسم اگر جواب ندادی من می‌دانم شما با این چوب دستی. تهدید کرد. حذیفه می‌گوید پیغمبر با یک آرامشی فرمود: «سَلِ ابْنِی»

از پسرم بپرس. حالا امام حسن پنج سالش آنجا نشست. این که حرصش درآمد گفت من شما را قبول ندارم به من می‌گویی از ایشان بپرسم؟ چرا پیغمبر ارجاع می‌دهد امام حسن؟ که امام حسن برگشت به او گفت ببین تو از یک بچه سوال نمی‌کنی از نادان سوال نمی‌کنی بلکه تو از یک فقیه داری سوال می‌کنی. خیلی ناراحتی نمی‌خواهی سوال کنی من خودم بهت بگویم سوالات چیست. آقا سوالاتش را گفت جوابش هم داد که این مسلمان شد و بعداً خودش خانواده‌اش زنش مسلمان شدند هر وقت امام حسن را در کوچه‌های مدینه می‌دید می‌گفت ایشان هدیه خداست هدیه خداست.

من روایت دیدم نامه برای امام رضا طرف می‌آورد مثلاً مشکلی داشت آقا می‌فرمود برو پیش پسرم حالا پسرش چند سالش است امام جواد چهار سالش.

امیرالمؤمنین در تحف العقول امام حسن را می می نشوند می گفت سرم یه چند تا سوال از شما دارم جواب منو بده. آقا شما سوال از من؟ بله. اینا تربیت اجتماعیست. بذار جوان بیاد بالا

تربیت جنسی و مدیریت غریزه
تربیت دینی تربیت علمی تربیت اخلاقی تربیت اجتماعی و پنجم که خیلی مهمه حالا من دیگه از کنارش رد می شم تربیت جنسی است جوان غرایز داره شهوت داره نباید شهوت زود هنگام برای نوجوونا و جوونا پیدا بشه مع الاسف فضای مجازی داره این کار رو انجام می ده. شما یک بچه جوون ده دوازده ساله سیزده ساله چهارده ساله چه معنا داره برتون اینستاگرام. رسول گرامی اسلام فرمود یا معشر الشباب یا معشر الشباب جوونا من استتاع منکم اون کسی که می تونه شرایط داره فلیتزوج بالاخره این اسلام اگر هر چیزی رو ببینه اگه ما گرسنه ایم براش غذا گذاشته اگه تشنه ایم براش آب گذاشته اما به من نگفته غذای همسایه. به من نگفته آب از خانه دیگران یعنی اجازه سرقت که ندارم تو مسائل اخلاقی هم همینه ان شاالله خدا به هممون عنایت بفرماید

 

لینک کوتاه مطلب : https://ofoghandisha.com/?p=55100

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب