ابعاد هفتگانه فعاليت امام عسكرى (علیه السلام)
امام عسكرى علیه السلام، با وجود همه فشارها، كنترلها و مراقبتهاى بى وقفه حكومت عباسى، يك سلسله فعاليتهاى سياسى و اجتماعى و علمى در جهت حفظ اسلام و مبارزه با افكار ضد اسلامى انجام مىداد.
امام عسكرى علیه السلام، با وجود همه فشارها، كنترلها و مراقبتهاى بى وقفه حكومت عباسى، يك سلسله فعاليتهاى سياسى و اجتماعى و علمى در جهت حفظ اسلام و مبارزه با افكار ضد اسلامى انجام مىداد كه مىتوان آنها را بدين گونه خلاصه كرد:
۱ – كوششهاى علمى در دفاع از آيين اسلام و ردّ اشكالها و شبهات مخالفان، و نيز تبيين انديشه صحيح اسلامى،
۲ – ايجاد شبكه ارتباطى با شيعيان مناطق مختلف از طريق نمايندگان و اعزام پيكها و ارسال پيامها،
۳ – فعاليتهاى سرّى سياسى بر رغم تمامى كنترلها و مراقبتهاى حكومت عباسى،
۴ – حمايت و پشتيبانى مالى از شيعيان، بويژه ياران خاص خود،
۵ – تقويت و توجيه سياسى رجال و عناصر مهم شيعه در برابر مشكلات،
۶ – استفاده گسترده از آگاهى غيبى براى جلب منكران امامت و دلگرمى شيعيان،
۷ – آماده سازى شيعيان براى دوران غيبت فرزند خود امام دوازدهم/
اينك هر كدام از اين فعاليتها، را جداگانه توضيح مىدهيم:
۱ – كوششهاى علمى
گرچه امام عسكرى به حكم شرائط نامساعد و محدوديت بسيار شديدى كه حكومت عباسى برقرار كرده بود، موفق به گسترش دانش دامنه دار خود در سطح كل جامعه نشد، اما در عين حال، با همان فشار و خفقان شاگردانى تربيت كرد كه هر كدام به سهم خود در نشر و گسترش معارف اسلام و رفع شبهات دشمنان نقش مؤثرى داشتند/
«شيخ طوسى» – ره – تعداد شاگردان حضرت را متجاوز از صد نفر ثبت كرده است[۱]كه در ميان آنان چهرههاى روشن، شخيتهاى برجسته و مردان وارستهاى مانند: احمد بن اسحاق اشعرى قمى، ابو هاشم داود بن قاسم جعفرى، عبدالله بن جعفر حميرى، ابو عمرو عثمان بن سعيد عَمرى، على بن جعفر و محمد بن حسن صفّار به چشم مىخورند كه شرح خدمات و كوشهاى آنان در اين كتاب نمىگنجد و زندگينامه پر افتخار و آموزنده آنان را مىتوان در كتب رجال خواند/
علاوه بر تربيت اين شاگردان، گاهى چنان مشكلات و تنگناهايى براى مسلمانان پيش مىآمد كه جز حضرت عسكرى كسى از عهده حل آنها بر نمىآمد. امام در اين گونه مواقع، در پرتو علم امامت، با يك تدبير فوق العاده، بن بست را مىشكست و مشكل را حل مىكرد. براى اين مطلب مىتوان دو نمونه ذكر كرد:
الف – اشتباه فيلسوف!
«ابن شهر آشوب» مىنويسد: «اسحاق كِندى» كه از فلاسفه اسلام و عرب به شمار مىرفت و در عراق اقامت داشت[۲]، كتابى تأليف نمود به نام «تناقضهاى قرآن»! او مدتهاى زيادى در منزل نشسته و گوشه نشينى اختيار كرده و خود را به نگارش آن كتاب مشغول ساخته بود. روزى يكى از شاگردان او به محضر امام عسكرى – عليه السلام شرفياب شد. هنگامى كه چشم حضرت به او افتاد، فرمودند:
آيا در ميان شما مردى رشيد وجود ندارد كه گفتههاى استادتان «كندى» را پاسخ گويد؟ شاگرد عرض كرد: ما همگى از شاگردان او هستيم و نمىتوانيم به اشتباه استاد اعتراض كنيم. امام فرمودند: اگر مطالبى به شما تلقين و تفهيم شود مىتوانيد آن را براى استاد نقل كنيد؟
شاگرد گفت: آرى، امام فرمود:
از اينجا كه برگشتى به حضور استاد برو و با او به گرمى و محبت رفتار نما و سعى كن با او انس و الفت پيدا كنى. هنگامى كه كاملاً انس و آشنايى به عمل آمد، به او بگو:
مسئلهاى براى من پيش آمده است كه غير از شما كسى شايستگى پاسخ آن را ندارد و آن مسئله اين است كه: آيا ممكن است گوينده قرآن از گفتار خود معانى اى غير از آنچه شما حدس مىزنيد اراده كرده باشد؟
او در پاسخ خواهد گفت:
بلى، ممكن است چنين منظورى داشته باشد. در اين هنگام بگو شما چه مىدانيد، شايد گوينده قرآن معانى ديگرى غير از آنچه شما حدس مىزنيد، اراده كرده باشد و شما الفاظ او را در غير معناى خود به كار بردهايد؟ امام در اينجا اضافه كرد: او آدم باهوشى است، طرح اين نكته كافى است كه او را متوجه اشتباه خود كند/
شاگرد به حضور استاد رسيد و طبق دستور امام رفتار نمود تا آنكه زمينه براى طرح مطلب مساعد گرديد. سپس سؤال امام را به اين نحو مطرح ساخت:
آيا ممكن است گويندهاى سخنى بگويد و از آن مطلبى اراده كند كه به ذهن خواننده نيايد؟ و به ديگر سخن:
مقصود گوينده چيزى باشد مغاير با آنچه در ذهن مخاطب است؟ فيلسوف عراقى با كمال دقت به سؤال شاگرد گوش داد و گفت:
سؤال خود را تكرار كن. شاگرد سؤال را تكرار نمود. استاد تأملى كرد و گفت: آرى، هيچ بعيد نيست امكان دارد كه چيزى در ذهن گوينده سخن باشد كه به ذهن مخاطب نيايد و شنونده از ظاهر كلام گوينده چيزى بفهمد كه وى خلاف آن را اراده كرده باشد/
استاد كه مىدانست شاگرد او چنين سؤالى را از پيش خود نمىتواند مطرح نمايد و در حدّ انديشه او نيست، رو به شاگرد كرد و گفت:
تو را قسم مىدهم كه حقيقت را به من بگويى، چنين سؤالى از كجا به فكر تو خطور كرد؟
شاگرد: چه ايرادى دارد كه چنين سؤالى به ذهن خود من آمده باشد؟استاد: نه، تو هنوز زود است كه به چنين مسائلى رسيده باشى، به من بگو اين سؤال را از كجا ياد گرفتهاى؟
شاگرد: حقيقت اين است كه، «ابو محمد» (امام حسن عسكرى – عليه السلام -) مرا با اين سؤال آشنا نمود/
استاد: اكنون واقع امر را گفتى. سپس افزود: چنين سؤالهايى تنها زيبنده اين خاندان است (آنان هستند كه مىتوانند حقيقت را آشكار سازند)[۳]
آنگاه استاد با درك واقعيت و توجه به اشتباه خود، دستور داد آتشى روشن كردند و آنچه را كه به عقيده خود درباره «تناقضهاى قرآن» نوشته بود تماماً سوزاند![۴]
ب – مشت راهب باز مىشود!
يك سال در سامرّأ قحطى سختى پيش آمد. «معتمد»، خليفه وقت، فرمان داد مردم به نماز استسقأ (طلب باران۹ بروند. مردم سه روز پى در پى براى نماز به مصلاّ رفتند و دست به دعا بر داشتند، ولى باران نيامد. روز چهارم «جاثِليق»، بزرگ اسقفان مسيحى، همراه مسيحيان و راهبان به صحرا رفت. يكى از راهبان هر وقت دست خود را به سوى آسمان بلند مىكرد بارانى درشت فرو مىباريد. روز بعد نيز جاثليق همان كار را كرد و آنقدر باران آمد كه ديگر مردم تقاضاى باران نداشتند، و همين امر موجب شگفت مردم و نيز شك و ترديد و تمايل به مسيحيت در ميان بسيارى از مسلمانان شد. اين وضع بر خليفه ناگوار آمد و ناگزير امام را كه زندانى بود، به دربار خواست و گفت: امت جدت را درياب كه گمراه شدند!
امام فرمودند: از جاثليق و راهبان بخواه كه فردا سه شنبه به صحرا بروند/
خليفه گفت: مردم ديگر باران نمىخواهند، چون به قدر كافى باران آمده است، بنابراين به صحرا رفتن چه فايدهاى دارد؟
امام فرمودند: براى آنكه ان شأ الله تعالى شك و شبهه را برطرف سازم/
خليفه فرمان داد پيشواى مسيحيان همراه راهبان سه شنبه به صحرا رفتند. امام عسكرى – عليه السلام – نيز در ميان جمعيت عظيمى از مردم به صحرا آمد. آنگاه مسيحيان و راهبان براى طلب باران دست به سوى آسمان برداشتند.
آسمان ابرى شد و باران آمد. امام فرمان دست راهب معينى را بگيرند و آنچه در ميان انگشتان اوست بيرون آوردند. در ميان انگشتان او استخوان سياه فامى از استخوانهاى آدمى يافتند. امام استخوان را گرفت، در پارچهاى پيچيد و به راهب فرمودند: اينك طلب باران كن! راهب اين بار نيز دست به آسمان برداشت، اما بعكس ابر كنار رفت و خوشيد نمايان شد! مردم شگفت زده شدند. خليفه از امام پرسيد:
اين استخوان چيست ؟
امام فرمودند: اين استخوان پيامبرى از پيامبران الهى است كه از قبور برخى پيامبران برداشتهاند و استخوان هيچ پيامبرى ظاهر نمىگردد جز آنكه باران نازل مىشود. خليفه امام را تحسين كرد. استخوان را آزمودند، ديدند همان طور است كه امام مىفرمايد/
اين حادثه باعث شد كه امام از زندان آزاد شود و احترام او در افكار عمومى بالا رود. در اين هنگام امام از فرصت استفاده كرده و آزادى ياران خود را كه با آن حضرت در زندان بودند، از خليفه خواست و او نيز خواسته حضرت را به جا آورد[۵]/
۲- ايجاد شبكه ارتباطى با شيعيان
در زمان امام عسكرى – عليه السلام – تشيع در مناطق مختلف و شهرهاى متعددى گسترش و شيعيان در نقاط فراوانى تمركز يافته بودند. شهرها و مناطقى مانند:
كوفه، بغداد، نيشابور، قم، آبه (آوه)، مدائن، خراسان، يمن رى آذربايجان، سامّرأ، جرجان و بصره از پايگاههاى شيعيان به شمار مىرفتند. در ميان اين مناطق، به دلائلى، سامرّأ، كوفه بغداد قم و نيشابور از اهميت ويژهاى برخوردار بود[۶]/
گستردگى و پراكندگى مراكز تجمع شيعيان، وجود سازمان ارتباطى منظمى را ايجاب مىكرد تا پيوند شيعيان را با حوزه امامت از يك سو، و ارتباط آنان را با همديگر از سوى دوم برقرار سازد، و از اين رهگذر، آنان را از نظر دينى و سياسى رهبرى و سازماندهى كند/
اين نياز، از زمان امام نهم احساس مىشد و چنانكه در سيره آن حضرت و امام دهم توضيح داديم، شبكه ارتباطى وكالت و نصب نمايندگان در مناطق گوناگون، به منظور برقرارى چنين سيستمى، از آن زمان به مورد اجرا گذاشته مىشد.
اين برنامه در زمان امام عسكرى – عليه السلام – نيز تعقيب گرديد: به گواهى اسناد و شواهد تاريخى، امام عسكرى – عليه السلام – نمايندگانى از ميان چهرههاى درخشان و شخصيتهاى برجسته شيعيان، برگزيده، در مناطق متعدد منصوب كرده و با آنان در ارتباط بود و از اين طريق پيروان تشيع را در همه مناطق زير نظر داشت. از ميان اين نمايندگان، مىتوان از «ابراهيم بن عبده»، نماينده امام در «نيشابور»، ياد كرد/
امام طى نامه مفصلى خطاب به «اسحاق بن اسماعيل» و شيعيان نيشابور، پس از توضيح نقش امامت در هدايت امت اسلامى، تشريح ضرورت و اهميت پيروى از امامان و هشدار از سرپيچى از فرمان امام نوشت:
«… اى اسحاق! تو فرستاده من نزد ابراهيم بن عبده هستى تا وى به آنچه من در نامهاى كه توسط محمد موسى نيشابورى فرستادهام عمل كند. تو و همه كسانى كه در شهر تو هستند موظفيد بر اساس نامه مزبور عمل كنيد/
ابراهيم بن عبده اين نامه مرا براى همه بخواند تا جاى سؤال و ابهامى باقى نماند… درود و رحمت فراوان خدا بر ابراهيم بن عبده و بر تو و همه پيروان ما باد! همه كسانى كه از پيروان من و از مردم شهر تواند و اين نامه را بخوانند و كسانى كه در آن ناحيه از حق منحرف نشدهاند، بايد حقوق مالى ما را به ابراهيم بن عبده بپردازند و او نيز بايد آن را به «رازى»[۷]يا به كسى كه وى معرفى مىكند، تحويل بدهد، و اين دستور من است..»[۸]/
از اين نامه، علاوه بر موضوع جمع آورى وجوه مالى شيعيان كه اهميت بسزايى در تقويت و تحكيم وضع اقتصادى جبهه تشيع داشت، استفاده مىشود كه نمايندگان امام داراى سلسله مراتبى بودند و حوزه فعاليت هر كدام از آنان مشخص بود و وجوه جمع آورى شده مىبايست در نهايت به دست وكيل اصلى برسد و او به امام برساند/
امام، گويا براى تقويت و تثبيت موقعيت ابراهيم بن عبده و نيز براى روشن ساختن شعاع حوزه فعاليت او، طى نامهاى به «عبدالله بن حَمدِويه بيهقى» چنين نوشت:
«من ابراهيم بن عبده را براى دريافت حقوق مالى آن سامان و ناحيه شما منصوب كردم و او را وكيل امين و مورد اعتماد خويش نزد پيروان خود قرار دادم. تقوا در پيش گيريد و مراقب باشيد و وجوه مالى واجب را بپردازيد كه هيچ كس در ترك يا تأخير پرداخت آن معذور نيست…»[۹]
گويا برخى از شيعيان در مورد اصالت خط و نامه امام درباره ابراهيم ايجاد شبهه و ترديد كرده احتمال داده بودند كه مجعول باشد، از اينرو امام طى نامه جداگانهاى نوشت:
«نامه اى كه درباره وكالت ابراهيم از ناحيه من – جهت دريافت حقوق مالى مربوط به من از شيعيان آن منطقه – رسيده، به خط خود من است…»[۱۰]
يكى ديگر از نمايندگان امام «احمد بن اسحاق بن عبدالله قمى اشعرى»، از ياران خاص امام و از شخصيتهاى بزرگ شيعى در قم، بود.
بعضى از دانشمندان علم رجال، از او به عنوان رابط بين قميها و امام و از جمله اصحاب خاص آن حضرت ياد كردهاند[۱۱]. اما دانشمندان ديگر، او را وكيل و نماينده امام دانستهاند[۱۲]. از روايتى در «بحار الأنوار» استفاده مىشود كه او نماينده امام در موقوفات قم بوده است[۱۳]/
«محمد بن جرير طبرى» مىنويسد: احمد بن اسحاق قمى اشعرى، استاد شيخ صدوق، نماينده امام ابو محمد عسكرى بود. وقتى كه آن حضرت درگذشت، وكالت حضرت صاحب الزمان را به عهده گرفت.
از طرف حضرت نامه هايى خطاب به او صادر مىشد، و او وجوه و حقوق مالى قم و اطراف آن را گرد آورى نموده و به امام مىرساند[۱۴]. احمد بن اسحاق صدو شصت كيسه طلا و نقره را كه از شيعيان قم گرفته بود، به امام تسليم كرد[۱۵]و اين، حجم چشمگير و جوه جمع آورى شده را نشان مىدهد/
«ابراهيم بن مهزيار» اهوازى، يكى ديگر از وكلاى امام بود. اموالى از بيت المال نزد او جمع آورى شده بود و موفق نشده بود به حضرت عسكرى تحويل دهد. پس از شهادت امام، هنگامى كه ابراهيم بيمار شد، به فرزندش محمد وصيت كرد كه آن اموال را به محضر حضرت صاحب الزمان برساند. او نيز اين مأموريت را انجام داد و به جاى پدرش به نمايندگى امام دوازدهم منصوب گرديد[۱۶]/
در رأس سلسله مراتب وكلاى امام، «محمد بن عثمان عَمرى» قرار داشت كه وكلاى ديگر، به وسيله او با امام در ارتباط بودند. آنان نوعاً اموال و وجوه جمع آورى شده را به وى تحويل مىدادند و او به محضر امام مىرساند[۱۷]
پيكها و نامه ها
علاوه بر شبكه ارتباطى وكالت، امام از طريق اعزام پيكها نيز با شيعيان و پيروان خود ارتباط برقرار مىساخت و از اين رهگذر مشكلات آنان را برطرف مىكرد. در اين زمينه، به عنوان نمونه، مىتوان از فعاليتهاى «ابوالأديان»، يكى از نزديكترين ياران امام ياد كرد[۱۸].او نامهها و پيامهاى امام را به پيروان آن حضرت مىرساند، و متقابلاً نامهها، و سؤالها، مشكلات، خمس و ديگر وجوه ارسالى شيعيان را دريافت نموده و در سامرّأ به محضرامام عسكرى مىرساند. آخرين مأموريت او را كه در روزهاى آخر حيات امام عسكرى رخ داد، در بخش جريان شهادت آن حضرت توضيح خواهيم داد/
گذشته از پيكها، امام از طريق مكاتبه نيز باشيعيان ارتباط برقرار مىساخت و از اين رهگذر آنان را زير چتر هدايت خويش قرار مىداد. نامهاى كه امام به «ابن بابويه» نوشته – و در بخش تقويت و توجيه سياسى عناصر مهم شيعه از آن ياد خواهيم كرد – نمونهاى از اين نامهها است[۱۹]. از اين گذشته، امام دو نامه به شيعيان قم و آبه (آوه) نوشته است كه متن آنها در كتابهاى ما مضبوط است[۲۰]. نامههاى ديكرى نيز به مناسبتهاى ديگر از امام در دست است[۲۱]بر اساس روايتى، امام عسكرى بامداد روز هشتم ربيع الأول سال ۲۶۰ ه’، اندكى پيش از رحلت، نامههاى فراوانى به مردم مدينه نوشت[۲۲]
۳. فعاليتهاى سرّى سياسى
امام عسكرى(عليه السلام) به رغم تمامى محدوديت ها و كنترل هايى كه از طرف دستگاه خلافت به عمل مى آمد، يك سلسله فعاليت هاى سرّى سياسى را رهبرى مى كرد كه با گزينش شيوه هاى بسيار ظريف پنهان كارى، از چشم بيدار و مراقب جاسوسان دربار، به دور مى ماند. در اين زمينه از دو مورد ياد شده در زير، مى توان به عنوان نمونه ياد كرد:
۱. «عثمان بن سعيد عَمْرى» كه از نزديك ترين وصميمى ترين ياران امام بود[۲۳]، زير پوشش روغن فروشى فعاليت مى كرد. شيعيان و پيروان حضرت عسكرى(عليه السلام)اموال و وجوهى را كه مى خواستند به امام تحويل دهند، به او مى رساندند و او آن ها را در ظرف ها و مشك هاى روغن قرار داده و به حضور امام مى رساند.[۲۴]
۲. «داود بن اسود»، خدمت گزار امام كه مأمور هيزم كشى و گرم كردن حمام خانه حضرت عسكرى بود، مى گويد: روزى امام مرا خواست و چوب مدوّر و بلند و كلفتى مانند پايه در، به من داد و فرمود: اين چوب را بگير و نزد «عثمان بن سعيد» ببر و به او بده. من چوب را گرفته روانه شدم. در راه به يك نفر سقّا برخوردم. قاطر او راه مرا بست. سقا از من خواست حيوان را كنار بزنم. من چوب را بلند كردم و به قاطر زدم. چوب شكست و من وقتى محل شكستگى آن
را نگاه كردم، چشمم به نامه هايى افتاد كه در داخل چوب بوده است! به سرعت چوب را زير بغل گرفته و برگشتم و سقا مرا به باد فحش و ناسزا گرفت…
وقتى به درِ خانه امام رسيدم، «عيسى» خدمت گزار امام كنار در به استقبالم آمد و گفت: آقا و سرورت مى گويد: چرا قاطر را زدى و چوب را شكستى؟. گفتم: نمى دانستم داخل چوب چيست؟. امام فرمود: چرا كارى مى كنى كه مجبور به عذرخواهى شوى؟ مبادا بعد از اين چنين كارى كنى، اگر شنيدى كسى به ما ناسزا (هم) مى گويد، راه خود را بگير و برو و با او مشاجره نكن. ما، در شهر بد و ديار بدى به سر مى بريم، تو فقط كار خود را بكن و بدان گزارش كارهايت به ما مى رسد.[۲۵]
اين قضيه نشان مى دهد كه امام، اسناد، نامه ها و نوشته هايى را كه سرّى بوده، در ميان چوب، جاسازى كرده و براى «عثمان بن سعيد» كه شخص بسيار مورد اعتماد و رازدارى بوده، فرستاده بوده و اين كار را به عهده مأمور حمام كه كارش هيزم آوردن و چوب شكستن و امثال اين ها بوده ـ و طبعاً سوء ظنّ كسى را جلب نمى كرده ـ، واگذار كرده بوده است، ولى بر اثر بى احتياطى او، نزديك بوده اين راز فاش شود!
۴. حمايت و پشتيبانى مالى از شيعيان
يكى ديگر از موضع گيرى هاى امام عسكرى(عليه السلام) حمايت و پشتيبانى مالى از شيعيان، بهويژه از ياران خاص و نزديك آن حضرت، بود. با يك مطالعه در زندگانى آن حضرت، اين مطلب به خوبى آشكار مى شود كه گاهى برخى از ياران امام، از تنگناى مالى، در محضر امام شكوه مى كردند و حضرت، گرفتارى مالى آنان را برطرف مى ساخت و گاه حتى پيش از آن كه اظهار كنند، امام مشكل آنان را برطرف مى كرد. اين اقدام امام، مانع از آن مى شد كه آنان زير فشار مالى، جذب
دستگاه حكومت ستمگر عباسى شوند. در اين زمينه مى توان براى نمونه چند مورد زير را ياد كرد:
۱. «ابو هاشم جعفرى»[۲۶]مى گويد: از نظر مالى در مضيقه بودم. خواستم وضع خود را طى نامه اى به امام عسكرى(عليه السلام) بنويسم، ولى خجالت كشيدم و صرف نظر كردم. وقتى كه وارد منزل شدم، امام صد دينار براى من فرستاد و طى نامه اى نوشت:
هر وقت احتياج داشتى، خجالت نكش و پروا مكن و از ما بخواه كه به خواست خدا به مقصود خود مى رسى.[۲۷]
۲. «على بن زيد علوى» مى گويد: امام عسكرى(عليه السلام) مبلغى پول به من داد و فرمود:
با اين پول كنيزى بخر، زيرا كنيز تو مرده است. وقتى كه به منزل برگشتم، ديدم كنيز مرده است![۲۸]
۳. «ابوهاشم جعفرى» مى گويد: نياز مالى خود را به اطلاع امام رساندم، امام كيسه اى حاوى حدود پانصد دينار به من داد و فرمود: ابوهاشم! اين را بگير و اگر كم است عذر ما را بپذير![۲۹]
۴. «ابوطاهر بن بلال» يك سال به حج مشرف شد و در مراسم حج مشاهده كرد كه «على بن جعفر»[۳۰]مبالغ هنگفتى انفاق كرد. وقتى كه از حج بازگشت، جريان را به امام گزارش كرد. امام در پاسخ نوشت:
«قبلاً دستور داده بوديم صد هزار دينار به وى بدهند، سپس مجدداً بالغ بر همين مبلغ براى او حواله كرديم ولى او براى رعايت حال ما نپذيرفت».
بعد از اين جريان «على بن جعفر» به حضور امام شرفياب شد، به دستور حضرت سى هزار دينار به وى پرداخت گرديد.[۳۱]
اين روايت نشان مى دهد كه «على بن جعفر» مبالغ درشتى در حجاز توزيع مى كرده است، و اگر چه مورد مصرف آن ها در روايت معين نشده، ولى حجم بزرگ پول ها نشان مى دهد كه اين، يك برنامه وسيع و طراحى شده بوده و طبعاً شيعيان نيازمند و شخصيت هاى بزرگ و برجسته و مبارز شيعه از آن برخوردار مى شده اند و اين برنامه با آگاهى و هدايت وحمايت مالى امام اجرا مى شده است.
البته پرداخت چنين مبلغ هايى با توجه به محدوديت امام، نبايد موجب ترديد يا انكار گردد زيرا بررغم آن كه فعاليت هاى اجتماعى وسياسى امام به شدت تحت كنترل حكومت عباسى بود، رقم هاى قابل توجهى از شيعيان مناطق مختلف، توسط نمايندگان امام به آن حضرت مى رسيد. مثلاً تاريخ مى گويد: شخصى از «جرجان» به محضر امام رسيد و اموالى را كه شيعيان آن منطقه فرستاده بودند به پيشكار امام به نام «مبارك» تسليم كرد[۳۲]، يا شخصى كه از منطقه جبل (قسمت هاى كوهستانى ايران تا قزوين وهمدان) با راهنمايى يك نفر علوى به حضور امام رسيده بود، چهارهزار دينار به امام تقديم كرد[۳۳]، يا چنان كه قبلاً گفتيم، نماينده امام در قم (احمد بن اسحاق) صد و شصت كيسه طلا ونقره كه از شيعيان آن شهر تحويل گرفته بود، به امام تسليم كرد[۳۴]. غير از اين ها اموال و وجوه قابل توجهى نيز توسط نمايندگان امام عسكرى(عليه السلام)جمع آورى شده بود كه تحويل آن ها تا زمان شهادت حضرت به تأخير افتاد و طبعاً به پيشگاه حضرت ولى عصر تقديم شد كه مى توان به عنوان نمونه از اموال فراوانى ياد كرد كه در اختيار «ابراهيم بن مهزيار» بوده و پس از مرگ او، پسرش «محمد» به نماينده امام عصر تحويل داد.[۳۵]
همچنين مى توان از هفتصد دينارى كه نزد يكى از اهالى جبل بوده[۳۶]و نيز از پانصد دينارى كه در اختيار يكى ديگر از شيعيان به نام «عِمران هَمْدانى»بوده[۳۷]، نام برد.
۵. تقويت و توجيه سياسى رجال و عناصر مهمّ شيعه
از جالب ترين فعاليت هاى سياسى امام عسكرى(عليه السلام) تقويت و توجيه سياسى رجال مهم شيعه در برابر فشارها و شخصيت هاى مبارز سياسى، در جهت حمايت از آرمان هاى بلند تشيع بود. از آن جا كه شخصيت هاى بزرگ شيعه در فشار بيش ترى بودند، امام به تناسب مورد، هريك ازآنان را به نحوى دلگرم و راهنمايى مى كرد و روحيه آنان را بالا مى برد تا ميزان تحمل و صبر و آگاهى آنان در برابر فشارها، تنگناها و فقر و تنگ دستى ها فزونى يابد و بتوانند مسئوليت بزرگ اجتماعى و سياسى و وظايف دينى خود را به خوبى انجام دهند.
«محمد بن حسن بن ميمون» مى گويد: نامه اى به امام عسكرى(عليه السلام) نوشتم و از فقر و تنگ دستى شكوه كردم، ولى بعداً پيش خود گفتم: مگر امام صادق(عليه السلام) نفرموده كه: فقر با ما بهتر از توانگرى با ديگران است، و كشته شدن با ما بهتر از زنده ماندن با دشمنان ما است.
امام در پاسخ نوشت:
هرگاه گناهان دوستان ما زياد شود، خداوند آن ها را به فقر گرفتار مى كند و گاهى از بسيارى از گناهان آنان در مى گذرد. همچنان كه پيش خود گفته اى، فقر با ما بهتر از توانگرى با ديگران است. ما براى كسانى كه به ما پناهنده شوند، پناه گاهيم و براى كسانى كه از ما هدايت بجويند، نوريم. ما نگه دار كسانى هستيم كه (براى نجات از گمراهى) به ما متوسل مى شوند. هركس ما را دوست بدارد، در رتبه بلند (تقرّب به خدا) با ماست وكسى كه پيرو راه ما نباشد، به سوى آتش خواهد رفت.[۳۸]
نمونه ديگر در اين زمينه نامه اى است كه امام عسكرى(عليه السلام) به «على بن حسين بن بابويه قمى»، يكى از فقهاى بزرگ شيعه، نوشته است. امام در اين نامه پس از ذكر يك سلسله توصيه ها و رهنمودهاى لازم، چنين يادآورى مى كند:
صبر كن و منتظر فرج باش كه پيامبر فرموده است: برترين اعمال امت من انتظار فرج است.
شيعيان ما پيوسته در غم واندوه خواهند بود تا فرزندم (امام دوازدهم) ظاهر شود; همان كسى كه پيامبر بشارت داده كه زمين را از قسط وعدل پر خواهد ساخت، همچنان كه از ظلم و جور پر شده باشد.
اى بزرگمرد و مورد اعتماد و فقيه من! صبر كن و شيعيان مرا به صبر فرمان بده! زمين از آنِ خداست و هر كسى از بندگانش را كه بخواهد، وارث (حاكم) آن قرار مى دهد. فرجام نيكو، تنها از آنِ پرهيزگاران است. سلام و رحمت خدا و بركات او بر تو و بر همه شيعيان باد![۳۹]
با توجه به اين كه شهادت امام عسكرى(عليه السلام) در سال ۲۶۰ و درگذشت على بن حسين بابويه در سال ۳۲۹ يعنى ۶۹ سال پس از شهادت حضرت عسكرى رخ داده، برخى، نگارش چنين نامه اى را با عناوينى مانند: بزرگ مرد و فقيه و مورد اعتماد من، از طرف امام به وى كه در آن زمان جوانى بيست ساله بوده، بعيد شمرده اند، مگر آن كه بگوييم: وى در عين جوانى از نظر فضيلت و شخصيت معنوى در چنان رتبه والايى قرار داشته كه شايسته ذكر چنين القابى بوده است (تاريخ الغيبة الصغرى، محمد صدر، ص ۱۹۶).
۶. استفاده گسترده از آگاهى غيبى
مى دانيم كه امامان، در پرتو ارتباط با پروردگار جهان، از آگاهى غيبى برخوردار بودند و در مواردى كه اساس حقانيت اسلام يا مصالح عالى امت اسلامى (همچون مشروعيت امامت آنان) در معرض خطر قرار مى گرفت، از اين آگاهى به صورت «ابزار» هدايت استفاده مى كردند. پيشگويى ها و گزارش هاى غيبى امامان، بخش مهمى از زندگى نامه آنان را تشكيل مى دهد، اما با يك مطالعه در زندگانى امام عسكرى چنين به نظر مى رسد كه: آن حضرت بيش از امامان ديگر آگاهى غيبى خود را آشكار مى ساخته است.
بر اساس تحقيق يكى از دانشمندان معاصر، از كرامات و گزارش هاى غيبى و اقدامات خارق العاده امام عسكرى(عليه السلام)، «قطب راوندى» در كتاب «خرائج» جمعاً چهل مورد، «سيد بحرانى» در «مدينة المعاجز» صد و سى و چهار مورد، «شيخ حر عاملى» در «اثبات الهداة» صد و سى و شش مورد، و «علامه مجلسى» در «بحارالأنوار» هشتاد و يك مورد را ثبت كرده اند[۴۰]و اين، به خوبى روشنگر فزونى بروز كرامات و گزارش هاى غيبى از ناحيه آن حضرت مى باشد.
به نظر مى رسد علت اين امر شرائط نامساعد و جوّ پراختناقى بود كه امام يازدهم و پدرش امام هادى در آن زندگى مى كردند، زيرا از وقتى كه امام هادى از سر اجبار به سامرّاء منتقل گرديد ـ به شرحى كه در سيره آن حضرت گفتيم ـ به شدت تحت مراقبت و كنترل بود، از اين رو امكان معرفى فرزندش «حسن» به عموم شيعيان به عنوان امام بعدى وجود نداشت و اصولاً اين كار، حيات او را از ناحيه حكومت وقت در معرض خطر جدى قرار مى داد. به همين جهت كار معرفى امام عسكرى(عليه السلام)به شيعيان و گواه گرفتن آنان در اين باب، در ماه هاى پايانى عمر امام هادى(عليه السلام)صورت گرفت،[۴۱]به طورى كه هنگام رحلت آن حضرت، هنوز بسيارى از شيعيان، از امامت حضرت «حسن عسكرى» آگاهى نداشتند. (۲)
گويا عامل ديگرى نيز در اين زمينه بى تأثير نبوده و آن اعتقاد گروهى از شيعيان به امامت «محمد بن على»، برادر حضرت عسكرى، در زمان حيات امام هادى بوده است. اين گروه بر اساس همين پندار، او را در محضر امام هادى احترام مى كردند، ولى حضرت با اين پندار مبارزه مى كرد و آنان را به امامت فرزندش حسن راهنمايى مى نمود.
پس از شهادت حضرت هادى، گروهى از خيانت كاران و نادانان، همچون «ابن ماهويه»، اين پندار را دستاويز قرار داده و به اغواى مردم و منحرف ساختن افكار از امامت حضرت عسكرى پرداختند. اين عوامل دست به دست هم داده و موجب شك و ترديد گروهى از شيعيان در امامت آن حضرت در آغاز كار گرديده بود، چنان كه برخى از آنان در صدد آزمايش امام بر مى آمدند[۴۲]و برخى ديگر در اين زمينه با امام مكاتبه مى كردند.[۴۳]اين تزلزل ها وترديدها به حدّى بود كه امام در پاسخ گروهى از شيعيان در اين زمينه با آزردگى و رنجش فراوانى نوشت:
«هيچ يك از پدرانم، مانند من، گرفتار شك و تزلزل شيعيان در امر امامت نشده اند…» .[۴۴]
امام عسكرى براى زدودن زنگار اين شك ها و ترديدها، و نيز گاه براى حفظ ياران خود از خطر، و يا دلگرمى آنان، و يا هدايت گمراهان، ناگزير مى شد پرده هاى حجاب را كنار زده، از آن سوى جهان ظاهر، خبر دهد، و اين، از مؤثرترين شيوه هاى جلب مخالفان و تقويت ايمان شيعيان بود.
«ابوهاشم جعفرى» كه قبلاً گفتيم يكى از نزديك ترين ياران امام بود، مى گويد: هر وقت به حضور امام عسكرى(عليه السلام) مى رسيدم، برهان و نشانه تازه اى بر امامت او مشاهده مى كردم .[۴۵]
اينك كه انگيزه هاى امام در اين زمينه روشن گرديد، چند نمونه از پيشگويى هاى غيبى امام عسكرى(عليه السلام)را از نظر خوانندگان گرامى مى گذرانيم:
۱. «محمد بن على سمرى» كه يكى از نزديك ترين و صميمى ترين ياران امام بود، مى گويد: حضرت عسكرى(عليه السلام)طى نامه اى به من نوشت: «فتنه اى براى شما پيش خواهد آمد، آماده باشيد».
بعد از سه روز در ميان افراد بنى هاشم اختلافى روى داد. به امام نوشتم: آيا اين همان فتنه است؟ حضرت پاسخ داد: «اين، آن نيست! مواظب باشيد!». چند روز بعد «معتز» كشته شد![۴۶]
۲. امام حدود بيست روز پيش از قتل «معتزّ» به «اسحاق بن جعفر زبيرى» نوشت: در خانه خود بمان، حادثه مهمى اتفاق خواهد افتاد! وى مى گويد: پس از آن كه «بريحه» كشته شد، به محضر امام نوشتم: حادثه اى كه گفته بوديد، رخ داد، اينك چه كار كنم؟ امام پاسخ داد: حادثه اى كه گفتم، حادثه ديگرى است! طولى نكشيد «معتز»كشته شد![۴۷]
۳. «محمد بن حمزه سروى» مى گويد: توسط «ابوهاشم جعفرى» كه از نزديك ترين ياران حضرت عسكرى(عليه السلام)بود، نامه اى به آن حضرت نوشتم و درخواست كردم دعائى در حق من بكند تا توانگر شوم. امام به خط خود جواب داد: مژده باد بر تو! خداوند به اين زودى تو را بى نياز گردانيد. پسر عموى تو «يحيى بن حمزه» درگذشت و وارثى ندارد، دارايى او كه صدهزار درهم است، به زودى به دست تو خواهد رسيد.[۴۸]
۴. «ابوهاشم جعفرى» مى گويد: زندانى بودم. از فشار زندان و سنگينى غل و زنجير به حضرت شكايت كردم. امام در پاسخ نوشت: امروز نماز ظهر را در منزل خود خواهى خواند. طولى نكشيد از زندان خلاص شدم و نماز را در منزل خود خواندم![۴۹]
۵. «احمد بن محمد» مى گويد: موقعى كه «مهتدى»، خليفه عباسى، شروع به كشتار «موالى» كرد، طى نامه اى به حضرت عسكرى(عليه السلام) نوشتم: شكر خدا كه خليفه گرفتارى پيدا كرده و فرصت مزاحمت به شما را ندارد، شنيده ام شما را تهديد مى كرده و مى گفته: «بايد اين ها را از روى زمين بردارم».
امام در پاسخ با خط خود نوشت: عمر او كوتاه تر از آن خواهد بود كه اين تهديدها را عملى كند. از امروز بشمار، در روز ششم با خوارى و خفت كشته خواهد شد. شش روز بعد، همان گونه كه امام پيشگويى كرده بود، مهتدى به قتل رسيد.[۵۰]
۶. «جعفر بن محمد قلانسى» مى گويد: برادرم محمد كه همسرش آبستن بود، نامه اى به حضرت عسكرى(عليه السلام)نوشت و خواهش كرد كه حضرت دعا كند زايمان همسرش بى خطر، و نوزاد او پسر باشد. امام در پاسخ نوشت: خداوند فرزند پسر به تو عنايت مى كند، و «محمد» و «عبدالرحمن» دو اسم خوبى هستند. آن زن، پسر; آن هم دوقلو زاييد، يكى را محمد و ديگرى را عبدالرحمن نام نهادند.[۵۱]
۷. «محمد بن عياش» مى گويد: چند نفر بوديم كه در مورد كرامات امام عسكرى(عليه السلام) با هم گفتوگو مى كرديم. فردى ناصبى (دشمن اهل بيت) گفت: من نوشته اى بدون مركّب براى او مى نويسم، اگر آن را پاسخ داد، مى پذيرم كه او بر حق است.
ما مسائل خود را نوشتيم. ناصبى نيز بدون مركّب روى برگه اى مطلب خود را نوشت و آن را با نامه ها به خدمت امام فرستاديم. حضرت پاسخ سؤال هاى ما را مرقوم فرمود و روى برگه مربوط به ناصبى، اسم او و اسم پدرش را نوشت!. ناصبى چون آن را ديد از هوش رفت و چون به هوش آمد، حقانيت حضرت را تصديق كرد و در زمره شيعيان قرار گرفت.[۵۲]
۸. «اسماعيل بن محمد» مى گويد: بر درِ خانه امام عسكرى(عليه السلام) نشستم. وقتى امام بيرون آمد، جلو رفتم و از فقر و نيازمندى خويش شكوه كردم و سوگند خوردم كه حتى يك درهم ندارم!
امام فرمود: سوگند ياد مى كنى، در صورتى كه دويست دينار در خاك پنهان كرده اى؟! آن گاه افزود: اين را براى آن نگفتم كه به تو عطائى نكنم و آن گاه رو به غلام خود كرد و فرمود: آن چه همراه دارى به او بده. غلام صد دينار به من داد. خداى متعال را سپاس گفتم و بازگشتم.
حضرت فرمود: مى ترسم آن دويست دينار را، در وقتى كه بسيار نيازمند آن هستى، از دست بدهى. من سراغ دينارها رفتم و آن ها را در جاى خود يافتم. جايشان را عوض كردم و طورى پنهان ساختم كه هيچ كس مطلع نشود. از اين قضيه مدتى گذشت. به دينارها نيازمند شدم. سراغ آن ها رفتم چيزى نيافتم و اين امر بر من بسيار گران آمد. بعداً فهميدم پسرم جاى آن ها را يافته و دينارها را برداشته و برده است! در نتيجه چيزى از آن ها به دست من نرسيد و همان طور شد كه امام فرموده بود![۵۳]
۹. شخصى به نام «حلبى» مى گويد: در سامرّاء گرد آمده بوديم و منتظر خروج ابومحمد (امام عسكرى(عليه السلام)) از خانه بوديم تا او را از نزديك ببينيم. در اين هنگام نامه اى از حضرت دريافت كرديم كه در آن نوشته بود: «هشدار كه هيچ كس بر من سلام نكند وكسى با دست، به سوى من اشاره نكند، در غير اين صورت جانتان به خطر خواهد افتاد!» در كنار من جوانى ايستاده بود، به او گفتم: از كجايى؟ گفت: از مدينه. گفتم: اين جا چه مى كنى؟ گفت: درباره امامت «ابومحمد»(عليه السلام)اختلافى پيش آمده است، آمده ام تا او را ببينم و سخنى از او بشنوم يا نشانه اى ببينم تا دلم آرام گيرد، من از نوادگان «ابوذر غِفارى»[۵۴]هستم. در اين هنگام امام حسن(عليه السلام)همراه خادمش بيرون آمد. وقتى كه رو به روى ما رسيد، به جوانى كه در كنار من بود، نگريست و فرمود: آيا تو غِفارى هستى؟ جوان پاسخ داد: آرى. امام فرمود: مادرت «حمدويه» چه مى كند؟ جوان پاسخ داد: خوب است. امام پس از اين سخنان كوتاه از كنار ما گذشت. رو به جوان كردم و گفتم: آيا او را قبلاً ديده بودى؟ پاسخ داد: خير. گفتم: آيا همين تو را كافى است؟ گفت: كمتر از اين نيز كافى بود![۵۵]
۱۰. جعفر بن محمد مى گويد: امام عسكرى(عليه السلام) در راه حركت مى كرد و ما در ركاب او بوديم. من آرزو داشتم كه داراى فرزندى شوم، در دلم گفتم: اى ابامحمد (عسكرى) آيا من صاحب فرزندى خواهم شد؟ در اين هنگام، امام نگاهى به من كرد و با سر اشاره كرد كه: آرى. در دلم گفتم: پسر خواهد شد؟حضرت با سر اشاره كرد كه: نه! چندى بعد خدا فرزند دخترى به ما داد![۵۶]
۱۱. على بن محمد بن زياد مى گويد: نامه اى از طرف حضرت به من رسيد كه: خطرى تو را تهديد مى كند، از خانه خارج نشو. در آن روزها يك گرفتارى براى
من پيش آمد كه از آن وحشت كردم، نامه اى به امام نوشتم و پرسيدم كه: اين همان خطر است؟ امام در پاسخ نوشت: خطرى كه گفتيم از اين بدتر خواهد بود. طولى نكشيد به خاطر «جعفر بن محمود» تحت تعقيب قرار گرفتم و از طرف حكومت براى دستگير كننده من صدهزار درهم جايزه اعلام گرديد![۵۷]
۷. آماده سازى شيعيان براى دوران غيبت
از آن جا كه غائب شدن امام و رهبر هر جمعيتى، يك حادثه غيرطبيعى و نامأنوس است و باور كردن آن و نيز تحمل مشكلات ناشى از آن براى نوع مردم دشوار مى باشد، پيامبر اسلام و امامان پيشين به تدريج مردم را با اين موضوع آشنا ساخته و افكار را براى پذيرش آن آماده مى كردند.
اين تلاش در عصر امام هادى و امام عسكرى(عليهما السلام) كه زمان غيبت نزديك مى شد، به صورت محسوس ترى به چشم مى خورد. چنان كه در زندگانى امام هادى ديديم، آن حضرت اقدامات خود را نوعاً توسط نمايندگان انجام مى داد و كمتر شخصاً با افراد تماس مى گرفت.
اين معنا در زمان امام عسكرى(عليه السلام) جلوه بيش ترى يافت، زيرا امام از يك طرف، با وجود تأكيد بر تولد حضرت مهدى(عليه السلام) او را تنها به شيعيان خاصّ و بسيار نزديك نشان مى داد و از طرف ديگر تماس مستقيم شيعيان با خود آن حضرت روز به روز محدودتر و كمتر مى شد، به طورى كه حتى در خود شهر سامرّاء به مراجعات و مسائل شيعيان از طريق نامه يا توسط نمايندگان خويش پاسخ مى داد و بدين ترتيب آنان را براى تحمل اوضاع و شرائط و تكاليف عصر غيبت و ارتباط غيرمستقيم با امام آماده مى ساخت وچنان كه خواهيم ديد، اين همان روشى است كه بعداً امام دوازدهم در زمان غيبت صُغرى در پيش گرفت و شيعيان را به تدريج براى دوران غيبت كبرى آماده ساخت.
[۱]رجال، ط۱، نجف، المكتبة الحيدرية، ۱۳۸۱ ه’.ق، ص ۴۲۷به بعد/
[۲]فيلسوفى كه چنين كتابى نوشته بوده، پسر اسحاق كندى بنام «يعقوب» بوده است و نه خود اسحاق، و بنا به نوشته «محمد لطفى جمعه»، «اسحاق» حاكم كوفه در زمان سه نفر از خلفاى عباسى يعنى مهدى و هادى و هارون بوده است (تاريخ فلاسفة الاسلام فى المشرق و المغرب، المكتبة العلمية، ص ۱). گويا نام پدر و پسر با هم اشتباه شده و يا در موقع نقل و استنساخ، نام پسر از قلم افتاده است/
[۳]الأن جئت بالحق و ما كان ليخرج مثل هذا الامن ذلك البيت/
[۴]اين قضيه را ابن شهر آشوب در كتاب «مناقب» (ج۴، ص ۴۲۴) از كتاب «التبديل» نوشته ابوالقاسم كوفى نقل كرده است برخى از دانشمندان معاصر، در صحت اين قضيه ابراز ترديد نموده و نوشتهاند: اين قضيه نشان مىدهد كه كندى در يك بى ثباتى فكرى به سر مىبرده و به اسلام عقيده نداشته است، و اين موضوع گرچه امكانپذير است، اما چون تنها در كتاب ابوالقاسم كوفى آن هم به صورت مرسل (بدون سند) آمده و ابن شهر اشوب نيز از او نقل كرده است، نمىتوان براى اثبات قضيه تاريخى به آن اكتفا كرد (محمد الصدر، تاريخ الغيبة الصغرى، ص۱۹۶)/ اما با توجه به گوشه هايى از تفكر كندى كه در كتب مربوط به تاريخ فلاسفه اسلامى آمده، چنين قضيهاى بعيد به نظر نمىرسد. چنانكه «حنا الفاخورى» و «خليل الجر» ضمن تحليل مبانى فكرى و فلسفى وى نوشتهاند:«…اما گاه شود كه ميان تعليمات فلسفه و آيات قرآن تناقضى مشهود شود، و اين تناقض است كه پارهاى را به مخالفت با فلسفه واداشته است. كندى حل اين مشكل را در تأويل آيات يافته است. او مىگويد: كلمات عربى را يك معناى حقيقى است و يك معناى مجازى، و بدين طريق متفكر مىتواند از منطوق برخى آيات، معانى مجازى آنها را از راه تأويل دريابد…» (تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، ترجمه عبد المحمد آيتى، تهران، چاپ دوم، كتاب زمان، ۱۳۵۸ ه’.ش، ج۲، ص۳۸۰)/
[۵]شبلنجى، نور الأبصار، قاهره، مكتبة المشهد الحسينى، ص .۱۶۷ و نيز ر.ك به: ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج۴، ص ۴۲۵ – على بن عيس الاربلى، كشف العمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى، ۱۳۸۱ ه’.ق، ج۳، ص ۲۱۹- ابن حجر الهيتمى، الصواعق المحرقة، قاهره‘ مكتبة القاهرة، ص ۲۰۷ – ابن صبّاغ المالكى، الفصول المهمة، ط قديم، ص ۳۰۴ – ۳۰۵/
[۶]طبسى، شيخ محمد جواد، حياة الامام العسكرى، ط ۱، قم، دفتر تبليغات اسلامى، ۱۳۷۱ ه’.ش، س ۲۲۳ – .۲۲۶ و نيز ر. ك به: الشيخ محمد حسين المظفر تاريخ الشيعة، قم، مكتبة بصيرتى، صفحات: ۶۲، ۷۸، ۱۰۲/
[۷]ظاهراً مقصود، احمد بن اسحاق رازى، يكى از بزرگان شيعيان اهل رى، و يكى ديگر از نمايندگان امام عسكرى است. (ر. ك به: حياة الامام العسكرى، شيخ محمد جواد طبسى، ۳۳۲)/
[۸]طوسى، اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال كشّى)، مشهد، دانشگاه مشهد، ص ۵۷۵ – ۵۸۰، حديث ۱۰۸۸ – مجلسى، بحار الأنوار، ط ۲، تهران، ۱۳۹۵ ه’.ق، ج ۵۰، ص ۲۱۹ – .۳۲۳ اين نامه به اختصار در تحف العقول (ص ۴۸۴) نيز آمده است/
[۹]طوسى، همان كتاب، ص ۵۸۰، حديث ۱۰۸۹/
[۱۰]طوسى، همان كتاب، ص ۵۸۰، حديث ۱۰۸۹/
[۱۱]نجاشى، فهرست اسمأ مصنفى الشيعة، قم، مكتبد الداورى، ص ۶۶ – شيخ طوسى، الفهرست، مشهد، دانشكده الهيات و معارف اسلامى، ۱۳۵۱ ه’.ش، ص ۲۳/
[۱۲]طبسى، حياة الامام العسكرى، ص ۳۳۳/
[۱۳]ج۵۰، ص ۳۲۳/
[۱۴]دلائل الامامة، الطبعة الثالثة، قم منشورات الرضى، ۱۳۶۳ ه’.ش، ص ۲۷۲/
[۱۵]طبرسى، الاحتجاج، نجف، المطبعة المرتضوية، ۱۳۵۰، ص ۲۵۷/
[۱۶]شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص ۳۵۱ – طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، تهران، دار الكتب الاسلامية، ص ۴۴۵ – تسترى، شيخ محمد تقى، قاموس الرجال، الطبعة الثانية، قم، مؤسسةالنشر الاسلامى التابعة لجامعة المدرسين، ج۱، ص ۳۱۶ – كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، ۱۳۸۱ ه’.ق، ج۱، ص ۵۱۸/
[۱۷]طوسى، اختيار معرفة الرجال، مشهد، دانشكده الهيات و معارف اسلامى، ۱۳۴۸ ه’.ش، ص ۵۳۲، حديث ۱۰۱۵ – تسترى، همان كتاب، ج ۱، ص .۳۱۵ عَمرى بعدها به وكالت از طرف حضرت صاحب الزمان – عج – منصوب گرديد و ما به خواست خدا در بخش آينده پيرامون عظمت و فضيلت او سخن خواهيم گفت/
[۱۸]ابو الأديان على بصرى، در اواخر قرن سوم هجرى در گذشته و كنيه او در اصل «ابوالحسن» بوده است، نامبرده به اين جهت به ابوالأديان شهرت يافته بود كه با پيروان تمام دينها مناظره مىكرد و مخالفين را مجاب مىنمود (مدرس تبريزى، محمد على، ريحانة الأدب، چاپ سوم، تهران، كتابفروشى خيام، ۱۳۴۷ ه’.ش، ج۷، ص۵۷۰) انتخاب ابوالأديان براى انجام اين مأموريت، نشان مىدهد كه حضرت افراد ويژهاى را به اين كار مىگمارده است/
[۱۹]ابن شهر اشوب، مناقب آل ابى طالب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج۴، ص ۴۲۵ – مجلسى، بحار الأنوار، ج۵۰، ص ۳۱۷ – فيض كاشانى، معادن الحكمة فى مكاتيب الأئمة، قم مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين، ط ۲، ۱۴۰۹ ه’.ق، ج۲، ص ۲۶۵/
[۲۰]فيض كاشانى، همان كتاب ص ۲۶۴ – مجلسى، همان كتاب، ص .۳۱۷
[۲۱]حسن بن على بن شعبة، تحف بالعقول، ط ۲، قم مؤسسة بالنشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين، ۱۳۶۳ ه’.ش، ص ۴۸۶/
[۲۲]مجلسى، همان كتاب، ص ۳۳۱
[۲۳]عثمان بن سعيد بعدها به افتخار نمايندگى امام دوازدهم در غيبت صغرى نائل گرديد وما به خواست خدا در بخش نمايندگان امام دوازدهم شرح حال او را خواهيم نوشت.
[۲۴]شيخ طوسى، كتاب الغيبة، ص ۲۱۴.
[۲۵]ابن شهرآشوب، مناقب، ج ۴، ص۴۲۷.
[۲۶]درباره شخصيت و فضيلت ابوهاشم جعفرى در چند صفحه پيش، توضيح داديم.
[۲۷]شيخ مفيد، الإرشاد، ص ۳۴۳; ابن شهرآشوب، مناقب آل أبى طالب، ج۴، ص ۴۳۹; مسعودى، اثبات الوصية، ص ۲۴۲; سيد محسن امين، اعيان الشيعة، ج۱، ص ۴۰; طبرسى، إعلام الورى بأعلام الهُدى، ص ۳۷۲; كلينى، اصول كافى، ج ۱، ص ۵۰۸.
[۲۸]ابن شهرآشوب، مناقب آل أبى طالب، ج ۴، ص۴۳۱; على بن عيسى اربلى، كشف الغمّة، ج ۳، ص۲۱۸.
[۲۹]همان.
[۳۰]على بن جعفر از دوستداران صميمى و ياران ويژه و بسيار مورد اعتماد امام هادى و امام عسكرى(عليهما السلام) و از كارگزاران آن دو بزرگوار بوده است. او به جرم نمايندگى از طرف امام هادى، توسط متوكل عباسىمدتى زندانى گرديد و پس از آزادى، به امر امام، به مكه رفت و در آن جا مقيم گرديد. گويا او همچنان در مكه بوده كه انفاق او را ابوطاهر ديده است. ر.ك : شيخ طوسى، مأخذ گذشته، ص ۲۱۲ مامقانى، تنقيح المقال، ج ۲، ص ۲۷۱ـ ۲۷۲; شيخ طوسى، اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال كشّى)، ص ۵۲۳ و۶۰۷.
[۳۱]طوسى، الغيبة، ص ۲۱۲. اين روايت با مقدارى تفاوت، در كتاب «مناقب» ابن شهرآشوب نيز نقل شده است، ولى به نظر نگارنده آن چه در كتاب «الغيبة» شيخ طوسى نقل شده، به صحت نزديك تر است.
[۳۲]على بن عيسى الإربلى، كشف الغمّة، ج ۳، ص۲۱۷.
[۳۳]على بن عيسى، همان كتاب، ص ۲۱۶. ۲ . طبرسى، احتجاج، ص۲۵۷.
[۳۴]طبرسى، الاحتجاج، نجف، المطبعة المرتضوية، ۱۳۵۰، ص ۲۵۷
[۳۵]شیخ مفید، الارشاد، ص ۳۵۱
[۳۶]طبرسى، همان، ص ۴۴۸ و۴۴۹.
[۳۷]طبرسى، همان، ص ۴۴۸ و۴۴۹.
[۳۸]ابن شهرآشوب، مناقب آل أبى طالب، ج ۴، ص ۴۳۵; على بن عيسى اربلى، كشف الغمّة، ج ۳، ص۲۱۱.
[۳۹]ابن شهرآشوب، همان كتاب، ج ۴، ص ۴۲۵; حاج شيخ عباس قمى، الأنوار البهية، ص ۱۶۱; تتمة المنتهى، ص ۲۹۹ با اندكى اختلاف در الفاظ.
[۴۰]طبسى، شيخ محمد جواد، حياة الإمام العسكرى، ص ۱۲۱.
[۴۱]طبسى، همان كتاب، ص۲۱۷.
[۴۲]مسعودى، همان كتاب، ص ۲۴۶.
[۴۳]مسعودى، همان كتاب، ص ۲۳۸.
[۴۴]حسن بن على بن شعبة، تحف العقول، ص۴۸۷.
[۴۵]طبرسى، أعلام الورى بأعلام الهُدى، ص ۳۷۵.
[۴۶]على بن عيسى اربلى، كشف الغمّة، ج ۳، ص۲۰۷; مجلسى، بحار الأنوار، ج۵۰، ص ۲۹۸.
[۴۷]شيخ مفيد، الإرشاد، ص ۳۴۰; ابن شهرآشوب، مناقب آل أبى طالب، ج ۴، ص ۴۳۶; مجلسى، همان كتاب، ص۲۷۷; كلينى، اصول كافى، ج ۱، ص ۵۰۶.
[۴۸]على بن عيسى اربلى، كشف الغمّة، ص ۲۱۴; شبلنجى، نور الأبصار، ص ۱۶۸; ابن صبّاغ مالكى، الفصول المهمة، ص ۳۰۳.
[۴۹]طبرسى، إعلام الورى بأعلام الهُدى، ص ۳۷۲; ابن شهرآشوب، همان كتاب، ص۴۳۲; مسعودى، اثبات الوصية، ص۲۴۱.
[۵۰]طبرسى، إعلام الورى بأعلام الهُدى، ص ۳۷۵; مسعودى، همان كتاب، ص ۲۴۲; كلينى، اصول كافى، ج ۱، ص ۵۱۰; شيخ مفيد، الإرشاد، ص ۳۴۴; على بن عيسى اربلى، همان كتاب، ج ۳، ص ۲۰۴.
[۵۱]مسعودى، همان كتاب، ص ۲۴۱.
[۵۲]ابن شهرآشوب، مناقب آل أبى طالب، ج ۴، ص ۴۴۰.
[۵۳]ابن صبّاغ مالكى، الفصول المهمة، ص ۳۰۳; ابن شهرآشوب، همان كتاب، ص ۴۳۲; شبلنجى، نورالأبصار، ص۱۶۷ (با اندكى تفاوت).
[۵۴]غِفار نام قبيله ابوذر بود.
[۵۵]مجلسى، بحار الأنوار، ج ۵۰، ص ۲۶۹.
[۵۶]طبسى، شيخ محمد جواد، حياة الإمام العسكرى، ص ۱۳۶، به نقل از كتاب الهداية الكبرى تأليف حسين بن حمدان خصيبى، ص۳۸۶.
[۵۷]على بن عيسى اربلى، كشف الغمّة، ج ۳، ص۲۰۷; مجلسى، بحار الأنوار، ج ۵۰، ص۲۹۷.
نویسنده: مهدی پیشوایی