نوشته حاضر با عنوان «اصول تعامل با دشمنان در سیره پیامبر اسلام(ص)»، باهدف الگو گیری از سیره آن حضرت، بررسی گردیده است در این پژوهش از روش تحقیق اسنادی و تحلیل محتوا استفاده گردیده و چگونگی تعامل پیامبر(ص) با دشمنان را بررسی کرده و به این نتیجه دستیافته است که سیره پیامبر(ص) در تعامل با دشمنان، برقراری صلح و همزیستی مسالمتآمیز بوده است. سیره پیامبر(ص) در تعامل با دشمنان میتواند برای مسلمانان کنونی الگو قرار گیرد تا از خشونت علیه دیگران بپرهیزند و با دعوت درست اسلام را در جهان گسترش دهند.
مقدمه
پیامبر(ص) در مدت بیست و سه سال توانست پیام اسلام را در نقاط دوردست جهان برساند. یکی از سؤالهای بسیار مهم همین است که پیامبر(ص)، چگونه توانست، اسلام را جهانی سازد؟ پاسخ به این سؤالها نیازمند شناختن سیره و روش پیامبر(ص) است. سیره و روش پیامبر(ص) در تعامل با دیگران و ازجمله با دشمنان، باید برای مسلمانان الگو باشد تا هم اقتدار و عظمت خویش را به دست بگیرند، هم دشمنان و غیرمسلمانان را به اسلام و ارزشهای اسلامی جذب کنند و هم جامعۀ آرمانی پدیدآورند که خواسته پیامبر اسلام(ص) است.
مفاهیم
پیش از ورود به اصل بحث، شایسته است که مفاهیم کلیدی، بررسی شود تا هم در فهم مقصود کمکی باشد و هم از سوء فهم جلوگیری شود.
تعامل
تعامل از باب تفاعل، به معنای با یکدیگر دادوستد کردن[1]، معامله کردن، بر یکدیگر اثر گذاشتن[2] است. مقصود از این کلمه در اینجا نحوه رفتار پیامبر(ص) با دشمنانشان است، چه در حال جنگ یا در حال صلح.
سیره
سیره بر وزن فِعله از ریشۀ «س. ی. ر.» به معنای «روش، حالت و هیأت»[3] است چنانکه قرآن میفرماید: ﴿سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الْأُولی﴾ (طه آیه 21)؛ بهزودی آن را به حال نخستینش بازخواهیم گردانید. راغب در مفردات، آن را به معنای حالتی میداند که انسان بر آن باشد، چه آن حال غریزی باشد یا اکتسابی ؛ زیرا میگویند فلان شخص سیره نکو دارد و یا سیره زشت[4]
سیره در اصطلاح اصولیها به معنای «سنت» است که عبارت است از: «مجموعۀ رفتار و گفتار پیامبر(ص) و اهلبیت او.»[5] گاهی افزون بر رفتار و گفتار، تقریر پیامبر(ص) و اهلبیت: او را نیز شامل میشود که در این صورت سیره عبارت است از: «رفتار، گفتار و تقریر (امضای) معصوم»[6].
سیره در اصطلاح تاریخنویسان، بر اطلاعات و اخبار مردم غلبه یافته و سپس بر روشها و کردارهای پیامبر(ص) اطلاق گردیده است.[7] مراد از سیره، در این مباحث، «رفتار، گفتار و تقریر (امضای) پیامبر(ص)» است. هدف این نوشتار، بررسی روش رفتار پیامبر(ص) با دشمنان در گفتار، رفتار و تقریر (امضای) است.
دشمن
دشمن در معنای عرفی کسی است که عداوت میکند به شخص و ضرر میرساند[8]. دکتر معین مینویسد: آنکه بدخواه دیگری است، عدو، خصم، مخالف، مقابل دوست و محب[9]. یا به معنای کسی است که نسبت به دیگری بدخواه یا کینهجو باشد. شخص، گروه یا کشوری که با دیگری در جنگ و ستیز باشد. آنچه ناسازگار یا زیانآور باشد[10]. در این نوشتار مراد از دشمن همه بدخواهانی است که رو در روی پیامبر(ص) قرار گرفته بودند و از پیشرفت آن حضرت جلوگیری میکردند، چه با زبان، چه با عمل.
اصول تعامل با دشمنان در سیر نبوی
هدف از فرستادن پیامبران، تبلیغ توحید، بهویژه توحید در عبادت بوده است، همانگونه که قرآن کریم این نکته را یادآوری فرموده است: و پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر اینكه به او وحی كردیم كه: «خدایی جز من نیست، پس مرا بپرستید» (انبیا: 107). قرآن درآیات فراوان عبادت را تنها شایسته خداوند میداند: دستور داده كه جز او را نپرستید. این است دینِ درست؛ ولی بیشتر مردم نمیدانند (یوسف: 40). در آیه دیگر خداوند خطاب به پیامبر(ص) میفرماید: و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستید (اسراء: 23). امام علی(ع) دراینباره فرمود: پس خدا، محمّد(ص) را بهراستی برانگیخت تا بندگانش را از پرستش بتان برون آرد و به عبادت او وادارد و از پیروی شیطان برهاند و به اطاعت خدا كشاند، با قرآنی كه معنی آن را آشكار نمود و اساسش را استوار فرمود تا بندگان بدانند بزرگی پروردگار خود را كه دانای آن نبودند و بدو اقرار كنند، از پس آنكه برانکار میافزودند و او را نیك بشناسند، ازآنپس كه خود را ناآشنا بدو مینمودند.[11]
قرآن کریم حق حاکمیت را مخصوص خداوند میشمرد همانگونه که حق عبادت را مخصوص پروردگار میداند؛ زیرا حاکمیت و معبود بودن تنها شایسته قدرتی است که در اختیار خداوند منان است. در حقیقت، در میان هر امتی فرستادهای برانگیختیم [تا بگوید]: «خدا را بپرستید و از طاغوت [فریبگر] بپرهیزید» (نحل: 36).
هدف پیامبر(ص) صرف غلبه بر دشمن نبوده است؛ بلکه پیامبر(ص) میخواست انسانها را از بدیها و شرک نجات بخشد. روش پیامبر(ص) این بود که قوم مغلوب پس از دیدن اسلام و برنامههای آن احساس سربلندی کنند و خود را در کنار اسلام تکاملیافته و عزتمند احساس کنند؛ بنابراین اصل هدف پیامبران حاکمیت صلح و محو جنگ بوده است به تعبیر قیصر امین پور پیروزی بر جنگ بوده است نه در جنگ:
شهیدی که بر خاک میخفت
سرانگشت در خون خود میزد و مینوشت
دو سه حرف بر سنگ:
«به امید پیروزی واقعی
نه در جنگ،
که بر جنگ!»[12]
در ذیل اهداف پیامبران را که قرآن بیان میدارد مرور میکنیم:
اصل اقامۀ عدالت
عدالت خواسته هر انسان سالم است و هر فطرت دستنخورده آن را دوست دارد. یکی از اهداف رسالت انبیا این است که راه را نشان دهند تا مردم به عدالت نزدیک شوند، خداوند در قرآن کریم میفرماید: بهراستی [ما] پیامبران خود را با دلایل آشكار روانه كردیم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به انصاف برخیزند (حدید: 25).
در این آیه نفرمود که پیامبران عدالت را برقرار کنند؛ بلکه فرمود: تا مردم اقامه عدالت کنند؛ زیرا پیامبران راهنما هستند و راه را نشان میدهند و عدالت اجتماعی با عمل تودۀ مردم قابل تحقق است، چنانکه خداوند در آیه دیگری فرموده است: ای كسانی كه ایمان آوردهاید، برای خدا به داد برخیزید [و] به عدالت شهادت دهید و البتّه نباید دشمنی گروهی شمارا بر آن دارد كه عدالت نكنید. عدالت كنید كه آن به تقوا نزدیکتر است و از خدا پروا دارید، كه خدا به آنچه انجام میدهید آگاه است (مائده: 8).
همانگونه که از آیه استفاده میشود عدالت به تقوای سیاسی نزدیک است، شاید هم یکی از مصادیق تقوای سیاسی عدالت باشد؛ زیرا با عدالت همه کارها درست میشود و نظام سیاسی و حکومتی، حتی نظام هستی با عدالت استوار است، چنانکه امام علی(ع) میفرماید: «وَ الْعَدْلُ أَسَاسٌ بِهِ قِوَامُ الْعَالَمِ»[13]؛ عدل شالودهای است که پایداری جهان به آن بسته است. اصل اقامه عدالت در اسلام ویژۀ پیروان اسلام نیست که تا با غیرمسلمان بیعدالتی مجاز باشد؛ بلکه خداوند اجرا و اقامۀ عدالت را نسبت به همگان توصیه فرموده است: [امّا] خدا شمارا از كسانی كه در [كار] دین با شما نجنگیده و شمارا از دیارتان بیرون نكردهاند، بازنمیدارد كه با آنان نیكی كنید و با ایشان عدالت ورزید؛ زیرا خدا دادگران را دوست میدارد (ممتحنه: آیه 8).
عدالت یک اصل اساسی و خواستۀ بدون قید و شرط در اسلام است، به تعبیری عدالت بذاته مطلوب اسلام و پیشوایان دینی است؛ زیرا اجرای عدالت اثر وضعی دارد که بدون آن چرخۀ هستی به گردش نمیافتد، ازاینرو یکی از صفات خداوند در میان امامیه و عدلیه عدالت است، به همین دلیل امام علی(ع) به فرزندش امام حسن(ع) چنین وصیت میفرماید: فرزندم تو را وصیت میکنم به تقوای الهی… و به رعایت عدالت در برابر دوست و دشمن.[14]
اصل همزیستی مسالمتآمیز
همزیستی مسالمتآمیز خواستۀ انسانی است که دین از باب ارشاد به آن دستور فرموده است، چنانکه امام سجاد(ع) فرموده است: حق اهل ذمه آن است که از آنان بپذیری آنچه را که خداوند از آنها پذیرفته است و تا هنگامیکه برای خدا به عهد خویش وفا میکنند، بر آنان ستم روا نداری.[15] حضرت پیامبر(ص) در مکه و مدینه دشمنان فراوان داشت که برخی در حال صلح بودند، برخی در حال جنگ، با هر دو گروه تعامل و برخوردهای گوناگون داشتهاند، برخی از برخوردها با توجه به شخصیت و نحوه عملکرد دشمن بوده است؛ ولی اصل اولیه در تعاملات پیامبر(ع) و تلاش دین مقدس اسلام برای این بوده است که زندگی در میان مسلمانان و غیرمسلمانان، توأم با دوستی و صلح برقرار گردد، ازاینرو در ذیل برخی از نمونههای اینچنین تعاملات و برخوردها را در سیره و روش پیامبر(ص) بررسی میکنیم.
تعامل بارحمت و مهربانی
یکی از صفات پیامبر گرامی اسلام(ص) در قرآن کریم، رحمت بودن آن حضرت برای جهانیان است. خداوند میفرماید: و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم (انبیا: 107).
مسلم است که اولین برخورد حضرت در برابر دشمن با همین صفت است. در تفسیر زادالمسیر در ذیل آیه یادشده از ابن عباس چنین نقل میکند: «این آیه عام است که شامل نیکوکار و بدکار میشود، کسی که به آن ایمان آورد، در دنیا و آخرت رحمت بر او تمام میشود و کسی که به او کافر گردد، عقوبت او به تأخیر میافتد تا روز مرگ و رستاخیز فرارسد».[16]
لذا روش و شیوۀ رفتار آن حضرت در برابر همگان (دوست و دشمن) بنا به اصل اولیه با رحمت و مهربانی است، مگر اینکه استثنایی در کار باشد و دشمن بهگونهای رفتار کند که جز جنگ و کشتار راهحلی نباشد، ازاینرو با آنکه قریش آن حضرت را از زادگاهش بیرون رانده و ستمها روا داشته بودند؛ ولی آن حضرت برای هدایتشان دعا میکرد و برای قومش طلب بخشش مینمود و میفرمود: خدایا قومم را ببخش ؛ زیرا آنان نمیدانند[17] آن حضرت در جنگ احد درحالیکه تیر میانداخت، میفرمود: پروردگارا قومم را هدایت کن ؛ زیرا آنان نمیدانند[18] چگونه چنین نباشد، درحالیکه رحمت برای جهانیان است.[19]
در روز حنین وقتی ضربهای بر صورت پیامبر(ص) خورد و به زمین افتاد آنگاه بلند شد درحالیکه دندانهای پیشین آن حضرت شکسته و خون بر چهره مبارکش جاری بود، صورتش را پاک میکرد و میفرمود: خدایا قومم را هدایت کن ؛ زیرا آنان نمیدانند.[20]
آن حضرت مأمور بود تا مردم را به خدا نزدیک کند و اسلام را برای آنان عرضه نماید ازاینرو برخورد با مهربانی و رحمت، برای تألیف قلوب، کاربرد فراوان داشته و از مهمترین وسایل پیروزی پیامبر(ص) بوده است، چنانکه خداوند(ج) میفرماید: پس به [برکتِ] رحمت الهی، با آنان نرمخو [و پُرمِهر] شدی و اگر تندخو و سختدل بودی قطعاً از پیرامون تو پراکنده میشدند. پس از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار[ها] با آنان مشورت کن[21].
با توجه به همین اصل، برخی از رفتارها و گفتارهای پیامبر(ص) را در ادامه، بررسی مینماییم:
تجلی مهربانی در رفتار پیامبر(ص)
الف) مهربانی در اوج قدرت.
نظام رفتاری و تعامل توأم با مهربانی و سیره و روش برخورد با رحمت و مدارا در جنگهای پیامبر(ص) بیشتر تجلییافته است؛ زیرا مهربانی در چنین شرایط کار مشکل است. در جنگ احد وقتی دشمن در ظاهر پیروز گردید، حضرت حمزه را به شهادت رساند و مثله کرد حتی به دستور هند جگرخوار شکم آن حضرت را درید و جگرش را درآورد تا بخورد.[22] اما پیامبر(ص) هنگامیکه پیروز شد، چنین نکرد، وقتی مکه را فتح کرد، در اوج قدرت، همه را بخشید حتی قاتل آن حضرت را زنده نگه داشت؛ ولی به او دستور داد که چهره خود را به پیامبر(ص) نشان ندهد[23] پس از فتح مکه بر در کعبه ایستاد و فرمود: نظر شما درباره من چیست با شما چه معامله خواهم کرد؟ گفتند انتظاری جز خوبی نداریم شما برادر بزرگوار و پسر برادر بزرگوار ما هستید، حضرت فرمود: بروید همه آزادید، اهل مکه را در حالی بخشید که خداوند حضرت را بر آنان مسلط کرده بود و آنها غنیمت جنگی بهحساب میآمدند، ازاینرو مکیان را آزادشدگان (طلقا) نامیدند.[24]
ب) مهربانی در برابر بدی.
امام علی(ع) وقتی با یهودیان مناظره میکند، یکی از امتیازات و فضایل حضرت پیامبر(ص) را همین صبر و بزرگواری آن حضرت را در برابر دشمن برمیشمارد و پس از گفتوگوهای بسیار و طولانی، یهودی میگوید: نوح پیامبر(ع) درراه خدا صبر کرد و قومش را معذور دانست درحالیکه آن حضرت را تکذیب میکردند. امام علی(ع) میفرماید: پیامبر ما نیز چنین بوده است، درراه خدا صبر کرد و قومش را معذور دانست هنگامیکه آن قوم او را تکذیب میکردند و از فرمانش سر برمیتافتند و او را با سنگ میزدند و ابولهب درحالیکه بچهدان گوسفند را بر سر آن حضرت میریخت، خداوند تبارکوتعالی به جابیل فرشتۀ کوهها وحی فرمود: کوه را بشکاف و از فرمان محمد پیروی کن. آن فرشته نزد پیامبر(ص) آمد و عرض کرد: من مأمورم تا از فرمان شما پیروی کنم اگر دستور بفرمایی کوهها را بر سرشان فرود میآورم و آنان را نابود میکنم. حضرت فرمود: من پیامآور رحمتم و برای مهربانی برانگیخته شدهام. پروردگارا امتم را هدایت کن ؛ زیرا آنان نمیدانند[25].
تجلی مهربانی در گفتار پیامبر(ص)
در اسلام مهربانی در گفتار و رفتار از مهمترین آموزههای دینی و اسلامی است ؛ زیرا اسلام دین رحمت و مهربانی است، سفارشها و تأکیدهای فراوان اسلام به خوشخلقی نشانگر همین مدعاست ازاینرو خداوند منان در قرآن کریم سخن شایسته و زیبا و نرم را از بهترین صدقات و خوبیها بهحساب میآورد: گفتاری پسندیده [در برابر نیازمندان] و گذشت [از اصرار و تندی آنان] بهتر از صدقهای است كه آزاری به دنبال آن باشد و خداوند بینیاز بردبار است[26] .
این منطق اسلام است که باید گفتار پسندیده و مهربان از مسلمان سر بزند، تنها در برابر فقیر اینگونه نیست در همهجا اینگونه است. خداوند به حضرت موسی(ع) و برادرش دستور میدهد که به سراغ فرعون بروند و به نرمی و مهربانی سخن بگویند: بهسوی فرعون بروید كه او به سركشی برخاسته و با او سخنی نرم گویید، شاید كه پند پذیرد یا بترسد[27].
در گفتار و توصیههای حضرت پیامبر(ص) نیز مانند رفتارش رحمت و مهربانی تجلییافته است. وقتی پیامبر(ص) لشکری را برای جنگ اعزام میکرد، اصل برخورد بارحمت را توصیه میفرمود. امام صادق(ع) میفرماید: هنگامیکه پیامبر(ص) امیری را برای جنگی انتخاب میکرد او را خصوصی و یارانش را بهطور عموم، به تقوای الهی دعوت میکرد و میفرمود: به نام خدا و درراه خدا با کافران بجنگید، مکر نکنید، زیادهروی (خیانت) نکنید. گوش و بینی کشتهشدگان را نبرید، کودکان و کسانی را نکشید که گوشه عبادت را برگزیدهاند، درختان خرما را نسوزانید و در آب غرق نکنید و درخت میوهداری را نبرید، کشتزاری را به آتش نکشید، شاید به آن نیازمند شدید، حیوانات حلالگوشت را جز آنچه را که میخورید، پی نکنید. در ادامه حدیث دستور میدهد که وقتی با دشمنان اسلام روبهرو شدید، آنان را به یکی از سه کار دعوت کنید، اگر اجابت کردند از آنان بپذیرید و از جنگ دستبردارید، به اسلام دعوتشان کنید و یا به ترک جنگ و مخاصمه و پرداختن جزیه فراخوانید، اگر پذیرفتند، در سایه اسلام مانند دیگر مسلمانان در اماناند، اگر این دو پیشنهاد را نپذیرفتند، آنگاه با آنان پیکار کنید.[28]
اصل تعامل صلحآمیز
در گزارهها و دستورات دین مقدس اسلام، نخست مسأله صلح مطرح است، آنگاه اگر صلح کارایی نداشت، به جنگ رو میآورد، جنگ در اسلام بیشتر جنبۀ دفاعی و واکنشی داشته است نه بهعنوان راهحل. سیره پیامبر(ص) نشانگر این است که در آغاز باید به دنبال صلح بود؛ اما گاهی انسانهای سرکش بدون جنگ قابل اداره نیستند، خداوند این نکته را در دستوری که برای مسلمانان نسبت به دو طایفه درگیر جنگ میدهد، کاملاً بیان میدارد (حجرات: 9).
قرآن کریم در جایی که دشمن خواهان صلح باشد، دستور به صلح میدهد: پس اگر از شما كنارهگیری كردند و با شما نجنگیدند و با شما طرح صلح افكندند، [دیگر] خدا برای شما راهی [برای تجاوز] بر آنان قرار نداده است (نساء: 90). سیره پیامبر اسلام(ص) نیز پایبندی به صلح بوده است. به همین دلیل هرگاه دشمن خواهان برقراری صلح بود، پیامبر(ص) میپذیرفت که نمونههایش پذیرش صلحهای ذیل است که برخی با امتیاز دادن به دشمن همراه بوده است.
صلح میان اوس و خزرج
رسول گرامی اسلام با ورود مدینه یکی از مهمترین چیزهایی را که به ارمغان آورد، صلح بود. دو قبیله اوس و خزرج سالهای متمادی باهم جنگیده و از این جنگها ملول و خسته بودند؛ زیرا آنان بر سر مسائل ناچیز، خون میریختند و پس از آن سالها به جنگ و انتقامگیری مشغول میشدند و آخرین جنگی که میان آنان واقع شد، جنگ بعاث بود که قبل از ورود پیامبر(ص) اتفاق افتاد[29]؛ اما همینکه پیامبر(ص) وارد مدینه شد، بین آن دو قبیله صلح و آشتی برقرار نمود و به جنگهای خونین و طولانی پایان بخشید.
پیمان صلح با یهودیان
پیامبر(ص) پس از هجرت به مدینه، بین مسلمانان و یهودیان ساکن در مدینه همپیمان صلح بست و صلحنامهای نوشت که در آن بر ترک جنگ و اینکه کسی را در برابر پیامبر(ص) یاری نکنند و اگر دشمن بر مسلمانان یورش بردند، پیامبر(ص) را یاری دهند[30] پیامبر(ص) بر سر این پیمان بود تا وقتیکه یهودیان خود آنان پیمان را شکستند.
صلح با قبیله بنیضمره
وقتی پیامبر(ص) در مدینه هجرت کرد تا دو سال همانجا ماند بدون اینکه هیچ جنگی رخ دهد، در سال دوم هجرت رسول خدا(ص) برای اولین غزوه به سمت «ابوا» حرکت کرد و پرچمدار، حمزه عموی پیامبر(ص) بود و در مدینه سعد بن عباده را جانشین خویش قرار داد و تنها با مهاجرین و بدون شرکت هیچ انصاری به تعقیب کاروان قریش پرداختند و در این سفر با بنیضمره بن عبدمناف بن کنانه مصالحه نمود و قراردادی را با رئیس بنیضمره به نام محشی بن عمر ضمری منعقد ساخت که مسلمانان و بنیضمره باهم نجنگند و دشمن همدیگر را یاری نکنند، متن این صلحنامه چنین است:
به نام خداوند بخشندۀ مهربان. این پیماننامهای است از محمد رسول خدا برای بنیضمره در اینکه مال و جان آنان در امان است و آنها را در برابر کسانی که بر آنان ستم میکنند، یاری رساند مگر اینکه با دین خدا بجنگند، [پیمان] تا وقتی معتبر است که دریایی پشمی را تر کند. (کنایه است از همیشه بودن یعنی تا وقتیکه قطره آبی در دریا وجود داشته باشد.) و هنگامیکه پیامبر(ص) آنان را به یاری میطلبد، او را یاری کنند و بر ذمه خدا و رسول اوست که نیکان و پرهیزگاران آنان را یاری دهند[31].
پس از بستن این قرارداد، پیامبر(ص) بعد از پانزده شبانهروز به مدینه برگشت[32] و این غزوه و صلح، اولین غزوه و صلح آن حضرت است که از سیره و روش پیامبر(ص) در آن، نکات جالبتوجه ذیل به دست میآید:
الف) پیامبر(ص) تنها مهاجران را با خود همراه آورد تا نشان دهد که بهقصد تعرض نیامده و تنها کسانی را با خود آورده است که اموال و داراییشان توسط قریش مصادره گشته و از خانه و کاشانۀ خویش بیرون رانده شدهاند.
ب) پیامبر(ص) با قبیله بنیضمره صلح میکند و پیمان میبندد تا اثبات کند که اولین حرکتش پس از استقلال و مهاجرت، جنگافروزی نیست بلکه صلحطلبی و زندگی مسالمتآمیز است.
ج) در عمل نشان میدهد که حتی اگر حکومت نوپا هم باشد، نباید گذاشت که دشمن هر چه دلش خواست بکند، ستمدیده باید از ستمگرِ قلدر نهراسد و برای به دست آوردن حق خویش تلاش ورزد.
صلح با قبیله بنیمدلج
در غزوۀ ذوالعشیره[33] که به گفتۀ ابن سعد در ماه جمادیالثانی[34]، به وقوع پیوست، به گفته بسیاری از مورخان در ماه جمادیالاولی سال دوم هجری حضرت پیامبر(ص) ابوسلمه بن عبدالاسد مخزومی را در مدینه جانشین خویش قرار داد و بدون اینکه کسی را اجبار به رفتن کند، با صد و پنجاه یا دو صد تن از مهاجرین داوطلب، با پرچمداری حمزه عموی خویش در تعقیب کاروان تجارتی قریش پرداخت، مسلمانان در منطقه «عشیره» واقع در «بطن ینبع»[35] فرود آمدند و تا آنجا با دشمن برخورد نكردند؛ زیرا دشمن پیش از آنها از این منطقه گذشته بود، پیامبر(ص) با یارانش در همانجا توقف نموده، بقیۀ جمادیالاولی را با یک روز از جمادیالاخری در آنجا گذراند و در این مدت با قبیله بنیمدلج پیمان دوستی و صلح بسته، بدون هیچگونه درگیری به مدینه بازگشت[36]
از موارد بررسیشده به دست میآید که اصل اولی در سیره پیامبر(ص) در موردتعامل با همۀ انسانها، مهربانی و عطوفت است، پیامبر اکرم(ص) آمده است تا برای انسانها درست زیستن را بیاموزد و انسانها را در مسیری رهنمون شود که سعادت دنیا و آخرت آنان تأمین گردد، سیره پیامبر گرامی اسلام(ص) از همین اصل و مبنا پیروی میکند، چه در تعامل با مسلمان باشد و چه با دشمنان، اصل عطوفت و مهربانی و اصل صلح و ثبات خواسته فطری و انسانی است و اسلام نیز دین فطرت است، صلح و مهربانی و اخلاق شایسته میتواند انسانها را بهسوی کمال سوق دهد که هدف بعثت همۀ انبیا و پیامبر اکرم(ص) است؛ ولی جای تأسف است که عدهای خود را به اسلام و سیره پیامبر(ص) و سلف صالح منسوب میکنند؛ اما در تعامل جز خشونت، کشتار و نامهربانی پیشهای ندارند، آنهم با گروههای مسلمان به بهانههای مختلف و واهی. چنین رفتاری نهتنها با سیره پیامبر اسلام(ص) ناسازگار است؛ بلکه عاملی است در دست دشمنان اسلام و مسلمین تا چهرۀ اسلام را زشت و خشن جلوه دهند و راه رشد و پیشرفت اسلام را بگیرند و فرهنگ خشونت را جزء اسلام قلمداد کنند.
صلح حدیبیه
یکی از صلحهای مهم و مفید در تاریخ اسلام، صلح حدیبیه در سال ششم هجرت است که حضرت پیامبر(ص) با دادن امتیاز به دشمن و کوتاه آمدن، صلح را میپذیرد به حدی که برخی از اصحاب آن حضرت، از دادن این امتیازات به دشمن ناراضی بودند. در صلح حدیبیه حضرت پیامبر(ص) با قریش پیمان بست که به مدت ده سال صلح کنند تا امنیت حکمفرما شود و در این پیمان آمده بود که اگر کسی از قریش بدون اجازۀ سرپرست خویش به پیامبر(ص) پیوست، باید پیامبر(ص) او را به قریش بازگرداند؛ ولی اگر کسی از یاران پیامبر(ص) به قریش ملحق گشت، بازگردانده نخواهد شد[37] چنانکه نوشتهاند: وقتی پیامبر(ص) به مدینه بازگشت شخصی به نام ابو بصیر ثقفی همپیمان بنی زهره از دنبال آن حضرت به مدینه فرار کرد و اخنس بن شریق ثقفی و ازهر بن عبدعوف به پیامبر(ص) نامه نوشتند و آن را به دست مردی از بنی عامر و غلامی به پیامبر(ص) فرستادند تا ابو بصیر را به آنان بازگرداند آن دو نزد رسول خدا(ص) آمدند و نامه را به آن حضرت دادند، آن حضرت ابو بصیر را فراخواند و فرمود: ای ابا بصیر ما با این قوم پیمان صلح بستهایم که تو میدانی و ما اهل نیرنگ نیستیم. در این جهت حق با قوم توست، ابا بصیر گفت: ای رسول خدا(ص) مرا بهسوی مشرکان بازمیگردانی که بر دینم فتنه کنند؟ رسول خدا(ص) فرمود: ای ابا بصیر صبر پیشه کن و به خدا امید داشته باش که خداوند برای تو و مؤمنان مستضعفی که با تو هستند گشایشی ایجاد خواهد کرد در این حال ابو بصیر با آن دو پیک از نزد رسول خدا(ص) بیرون آمدند عزم مکه کردند تا به ذوالحلیفه رسیدند و در کنار دیواری نشسته بودند که ابا بصیر به مرد عامری گفت: آیا این شمشیر مال توست؟ مرد عامری گفت: بله. ابا بصیر گفت: میتوانم ببینم؟ عامری گفت اگر بخواهی میتوانی. وقتی شمشیر را گرفت، عامری را به قتل رساند و غلام از ترس فرار کرد تا خود را به رسول خدا(ص) رساند که در مسجد نشسته بود وقتی پیامبر(ص) آن مرد را دید فرمود این مرد وحشتزده است هنگامیکه آن غلام خود را به پیامبر(ص) رساند گفت: رفیق شما رفیق مرا به قتل رساند مدتی نگذشته بود که ابو بصیر درحالیکه شمشیرش را حمایل کرده بود، روبهروی رسول خدا(ص) ایستاد و گفت: تو بر عهد خویش وفا کردی؛ ولی من از بازگشت امتناع کردم و خود را نجات دادم. در برخی از منابع آمده است که حضرت به غلام فرمود ابا بصیر را با خود ببر؛ ولی او گفت من یک نفرم توانی بر این کار ندارم[38] آنگاه ابو بصیر بیرون رفت تا به منطقه «عیص» رسید که در مسیر مکه و شام قرار داشت و مسلمانانی که در مکه دربند بودند، وقتی داستان ابا بصیر را شنیدند یکییکی، خود را به ابا بصیر رساندند تا آنجا که به شصت یا هفتاد نفر رسیدند و به مردی از قریش برنمیخوردند مگر اینکه او را به قتل میرساندند و کاروانی از قریش نمیگذشت مگر اینکه آن را غارت میکردند تا اینکه قریشیان به پیامبر(ص) نامه نوشتند که دیگر نیازی به بازگشت آنان نیست آنان را بهسوی خویش فرابخوان و رسول خدا(ص) آنان را به مدینه فراخواند[39] در این قرارداد حضرت پیامبر(ص) به مفاد آن عمل کرد.
نکته دیگری که از سیرۀ تعاملی پیامبر با دشمنان استفاده میشود این است که دین اسلام، در سایه صلح فطرت انسانها را بیشتر بیدار میسازد ؛ زیرا دین اسلام هماهنگ با فطرت انسانهاست و نیاز به جبر و زور ندارد، امروزه نیز دشمنان اسلام همان شرایط را در پیشگرفتهاند و از رشد اسلام خصمانه و با همه توان تبلیغاتی جلوگیری میکنند وگرنه جهان امروز نیز تشنه حقیقت ناب است و اسلام را بادل و جان میپذیرند. پیامبر گرامی اسلام(ص) و مسلمانان در زمان و سایه صلح فعالیتهای تبلیغی بهتر و بیشتر داشتهاند و افراد بیشتری را جذب اسلام کردند تا زمان جنگ و نبرد. قرآن نیز به پیامبر(ص) دستور میدهد که اگر دشمن به صلح تن دهد باید بپذیرد: و اگر به صلح گراییدند، تو [نیز] بدان گرای و بر خدا توكّل نما كه او شنوای داناست (انفال: 61).
بنابراین در اسلام اصل بر جنگ نیست، اصل بر صلح است: ﴿وَ الصُّلْحُ خَیرٌ﴾ (نساء: 128)؛ صلح بهتر است؛ زیرا جنگ و خشونت از پیشرفت جلوگیری میکند. پذیرش صلح یکی از سیره پیامبر(ص) در همه زمانها بوده است، هم در زمان ضعف و ناتوانی و هم در زمان قدرت و توانمندی. چنانکه مسلمانان در اوج قدرت در مدینه با بنیقریظه پیمان صلح را پذیرفته بودند[40]
و اما جنگهای پیامبر با دشمنان
در پایان به این سؤال باید پاسخ داده شود که در طول زندگی پیامبر(ص) جنگهای (غزوات و سریههای) بسیاری اتفاق افتاده است، این جنگها چگونه با تعامل و همزیستی سازگار است؟ جواب این است که جنگهای پیامبر(ص) در غالب اوقات یا حالت دفاعی داشته است، یا پیامبر(ص) نبرد میکرد تا شر دشمن را از سر مسلمانان کوتاه سازد، یا آنان را به اسلام دعوت نماید. آن حضرت هر لشکری را که میفرستاد، به آنان دستور میداد که وقتی با دشمن رو به رو شدید، آنان را به یکی از سه کار دعوت کنید، اگر اجابت کردند از آنان بپذیرید و از جنگ دست بردارید، اول به اسلام دعوتشان کنید، اگر اسلام را قبول کردند، از آنان بپذیرید و از جنگ دست بردارید؛ دوم به ترک جنگ و مخاصمه و پرداختن جزیه دعوت کنید، اگر پذیرفتند، در سایه اسلام مانند دیگر مسلمانان دراماناند، اگر این دو پیشنهاد را نپذیرفتند، آنگاه به کمک خداوند با آنان پیکار نمایید و حق جهاد را ادا کنید.[41]
امیر مؤمنان فرمود: وقتی رسول خدا(ص) مرا به یمن میفرستاد به من فرمود: یا علی تا وقتی کسی را به اسلام دعوت نکردهای با او به جنگ نپرداز. سوگند به خدا که اگر یک شخص را خداوند به دست تو هدایت نماید بهتر از آن چیزی است که خورشید بر آن میتابد و غروب میکند.[42]
آیات قرآن نیز به همین روش فرامیخواند. و با آنها پیکار کهید که فتنه برچیده شود و دین فقط برای خدا باشد پس اگر [از كفر] بازایستند قطعاً خدا به آنچه انجام میدهند بینا است انفال: 39). علامه طباطبایی در ذیل آیه مینویسد: آیه دلالت بر وجوب دعوت پیش از قتال دارد که اگر دشمن دعوت را پذیرفت، قتالی نخواهد بود و اگر رد کرد ولایت تنها از خداست و او سرور و یاور نیکوست که بندگان مؤمن خویش را یاری میدهد.[43]
برخی از جنگها براثر پیمانشکنی دشمنان بوده است که در ذیل بهاختصار نمونههایی از پیمانشکنی دشمنان ازجمله یهود را یاد میکنیم:
- پیمانشکنی یهودیان مدینه. در مدینه سه قبیله مهم زندگی میکردند که عبارت بودند از بنیقریظه، بنینضیر و بنیقینقاع[44] یهودیان مدینه از کسانی بودند که در انتظار بعثت پیامبر(ص) به سر میبردند و قرآن حکایت میکند که اینها پیامبر(ص) را خوب میشناختند؛ ولی هنگامیکه پیامبر(ص) از میان قریش برگزیده شد، به دلیل حسادت، از پذیرش حقیقت سر باز زدند، قرآن میفرماید: كسانی كه كتاب [آسمانی] به آنان دادهایم، همانگونه كه پسران خود را میشناسد، او [پیامبر] را هم میشناسد. كسانی كه به خود زیان زدهاند، ایمان نمیآورند (انعام: 20).
- پیمانشکنی بنیقینقاع. بنیقینقاع وقتی پیمان صلح را شکستند که مسلمانان در جنگ بدر به پیروزی رسیدند، به خاطر کینهای که داشتند تحرکاتی از خود نشان دادند؛ ولی پیامبر(ص) به نصیحت آنان پرداخت و خود آن حضرت به نزد آنها رفت و آنان را در بازارشان جمع نمود و به ترک دشمنی و پذیرش اسلام دعوت نمود و فرمود: ای گروه یهود از خدا بترسید مبادا بر شما عذابی فرود آید، مانند عذابی که بر قریش نازل گشت و اسلام بیاورید ؛ زیرا شما میدانید که من نبی مرسلم و این امر در کتاب شما موجود است و عهدی است که خداوند از شما گرفته است. آنان نهتنها نپذیرفتند؛ بلکه گفتند: ای محمد از پیروزی که نصیبت گشته مغرور مباش ؛ زیرا تاکنون باکسانی روبهرو شدهای که دانش جنگی نداشتند و اگر با ما وارد جنگ شوی خواهی دانست که ما که هستیم. بنیقینقاع به سرکشیشان ادامه دادند تا اینکه خداوند این آیه را نازل فرمود: (آلعمران: 12) به كسانی كه كفر ورزیدند بگو: بهزودی مغلوب خواهید شد و [سپس در روز رستاخیز] در دوزخ محشور میشوید و چه بد بستری است»[45]
- پیمانشکنی بنیقریظه. بنیقریظه نیز پیمان صلح را در بدترین شرایط نقض کردند و به قریش تمایل نشان دادند و فریب آنان را خوردند رسول خدا(ص) سعد بن معاذ و سعد بن عباده و أسید بن حضیر را فرستاد تا پیمان صلح را یادآوری کنند؛ ولی آنان جواب رد دادند و به پیامبر(ص) اهانت کردند و سعد را دشنام دادند[46] که براثر حسن تدبیر نعیم بن مسعود[47] میان بنیقریظه و قریش اختلاف ایجاد شد و بالاخره به سزای عمل خویش رسیدند.
- پیمانشکنی بنینضیر. بنینضیر هنگامی عهدشکنی کردند که توطئهای بر ضد پیامبر(ص) طراحی نموده بودند و این عهدشکنی و توطئه به دو شکل نقل گردیده است، یکی به این صورت که فردی از اصحاب پیامبر(ص) به نام عمرو بن امیه دو تن از یهودیان بنی عامر را به قتل رساند که پیامبر(ص) به آنها امان داده بود؛ ولی اطلاع از این امان نداشت که پیامبر(ص) به آنها امان داده است، عامر بن طفیل پیکی را نزد پیامبر(ص) فرستاد تا اطلاع دهند که یکی از یاران پیامبر(ص) ، دو تن از قبیله بنی عامر را به قتل رسانده و باید خونبهای آن دو را بپردازد؛ ازاینرو پیامبر(ص) در میان بنینضیر رفت تا درباره خونبهای آن دو صحبت کند؛ زیرا بنینضیر همپیمان بنی عامر بود. در این هنگام یهودیان بنینضیر توطئه نمودند و آن حضرت را برای غذا دعوت کردند؛ ولی تصمیم گرفته بودند که یکی از یهودیان سنگی را از پشتبام بر سر آن حضرت فرود آورد و پیامبر(ص) را به قتل برساند؛ ولی جبرئیل به آن حضرت اطلاع داد و پیامبر(ص) بدون اطلاع یارانش به مدینه برگشت.[48]
پیمانشکنی بنینضیر به شکل دیگری نیز نقل گردیده است: پس از آنکه قریش برای بنینضیر نامه نوشتند که شما قلعه مستحکم دارید با پیامبر(ص) بجنگید و بنینضیر نیز قبول کردند و برای آن حضرت پیام دادند و درخواست کردند که شما با سی نفر از یارانت بیا و ما نیز سی نفر از علمای خویش را میفرستیم که اگر آنان شمارا تصدیق کردند، همه ما به رسالت تو ایمان میآوریم؛ ولی در باطن میخواستند آن حضرت را به قتل برسانند وقتیکه آن حضرت با سی تن از یاران خویش آمد و بنینضیر دیدند، با خود گفتند: این سی تن جنگآور تا زنده باشند، نمیتوانیم پیامبر(ص) را به قتل برسانیم، ازاینرو گفتند: شصت نفر نمیتوانند به توافق برسند شما سه نفر را انتخاب کنید، ما نیز سه نفر را. هر چه آن سه نفر گفتند، ما قبول میکنیم؛ ولی به آن سه نفر، خنجر دادند تا توطئهشان را عملی سازند و پیامبر(ص) را به قتل برسانند؛ اما زنی از میان بنینضیر که مسلمان شده بود، توسط برادرش پیامبر(ص) را از توطئه آگاه ساخت و آن حضرت به مدینه برگشت و فردای آن روز به نبرد بنینضیر شتافت و آیه ذیل در همین مورد نازل گردیده است.[49] اوست كسی كه، از میان اهل كتاب كسانی را كه كفر ورزیدند در نخستین اخراج [از مدینه] بیرون كرد. گمان نمیكردید كه بیرون روند و خودشان گمان داشتند كه دژهایشان در برابر خدا مانع آنها خواهد بود؛ ولی] خدا ازآنجاییکه تصوّر نمیكردند بر آنان درآمد و در دلهایشان بیم افكند، [بهطوریکه] خود به دست خود و دست مؤمنان خانههای خود را خراب میكردند. پس ای دیدهوران، عبرت گیرید (حشر: 2).
با این وضع پیامبر(ص) در هیچیک از موارد بالا، نقض پیمان نکرده است؛ بلکه همواره دشمن به این عمل اقدام کرده و پیامبر(ص) واکنش نشان داده است، چنانکه در جنگها نیز همینگونه بوده است.
اوضاع کنونی مسلمانان
مسلمانان امروزه در جبهات مختلف سیاسی، نظامی، فرهنگی و اقتصادی با غیرمسلمانان و نیز در بین خود درگیر هستند. در این شرایط سنت و سیره پیامبر(ص) بیش از هر زمان دیگری باید موردتوجه و عمل مسلمانان باشد؛ زیرا دشمنان اسلام و هم برخی از مسلمانان، توصیف و تفسیر از سنت و سیره نبوی ارائه میکنند که با سنت و سیره پیامبر(ص) فرسنگها فاصله دارد. دشمنان با تبلیغات سوء و برخی از مسلمانان افراطگرا، در رفتار، چهرۀ اسلام را بسیار خشن نشان میدهند، درحالیکه اسلام صلح و صفا را به ارمغان آورد. سیره پیامبر(ص) حتی با دشمنان با مدارا و محبت و مهرورزی است. پیامبر(ص) هدف بعثت خویش را به کمال رساندن اخلاق معرفی کرد و فرمود: من برای آن مبعوث شدم تا مکارم اخلاق را به پایان برسانم.[50]؛ ولی افراطگرایان که خود را شاید مسلمانتر از پیامبر(ص) میگیرند؛ نهتنها تعامل و روابط صلحآمیز بین با غیرمسلمانان را نفی میکنند؛ بلکه روابط مسالمتآمیز و صلحآمیز بین مسلمانان و حتی بین خودشان را هم برنمیتابند. جنگهای خونین آنان در بین خود و تکفیر هم دیگر در سوریه بهخوبی ماهیت آنان را نشان میدهد.
خاتمه و نتایج
با توجه به آنچه بررسی گردید نکات ذیل به دست میآید:
جنگهای پیامبر(ص) به خاطر کشورگشایی یا تحمیل عقیده نبوده است بلکه یا برای دفاع از خویش بوده و با براثر پیمانشکنی دشمنان؛
در سیره پیامبر(ص) اصل تعامل با دشمنان با صلح و همزیستی مسالمتآمیز بوده است که در این نوشتار نمونههای ذکر گردید.
اگر سیره پیامبر(ص) در میان مسلمانان حکمفرما شود، بدون شک اختلافات از میان مسلمین برچیده خواهد شد و صلح و همزیستی مسالمتآمیز حاکم خواهد شد.
کتابنامه
- قرآن مجید. ترجمه محمدمهدی فولادوند. (1415 ق). تحقیق: هیأت علمی دارالقرآن الكریم. چ. اول. تهران: انتشارات دارالقرآن الكریم (دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی)؛ و ترجمه آیتی.
- نهجالبلاغه. (1414 ق). ترجمه جعفر شهیدی. چ. اول. قم: انتشارات هجرت.
- ابن جوزی، أبوالفرج عبدالرحمان بن علی بن محمد. (1412 ق. 1992 م). المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک. تحقیق: محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا. چ. اول. بیروت: دارالکتب العلمیه.
- ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمان بن علی. (1422 ق). زاد المسیر فی علم التفسیر. تحقیق: عبدالرزاق المهدی. چ. اول. بیروت: دارالکتاب العربی.
- ابن حجر العسقلانی، احمد بن علی. (1415 ق. / 1995 م). الإصابة فی تمییز الصحابة. تحقیق: عادل احمد عبد الموجود و علیمحمد معوض. چ. اول. بیروت: دارالکتب العلمیه.
- ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمد. (1363). تاریخ ابن خلدون. ترجمه عبدالمحمد آیتی. چ. اول. تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
- ابن سعد بن منیع الهاشمی البصری، محمد. (1410 ق. / 1990 م). الطبقات الکبری. تحقیق: محمد عبدالقادر عطا. چ. اول. بیروت: دارالکتب العلمیه.
- ابن شعبه حرانی، حسن بن علی. (1363 / 1404 ق). تحف العقول. تحقیق: علیاکبر غفاری. چ. دوم. قم: جامعۀ مدرسین.
- ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا. (1418 ق. / 1997 م). الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة. تحقیق: عبدالقادر محمد مایو. بیروت: دارالقلم العربی.
- ابن منظور، محمد بن مکرم. (1414 ق). لسان العرب. چ. سوم. بیروت: دار صادر.
- أبوالفدا، اسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی. (1407 ق. 1986 م). البدایة و النهایة. بیروت: دارالفکر.
- ابوشبهه، محمد بن محمد. (1427 ق). السیرة النبویة علی ضوء القرآن و السنة. چ. هشتم. دمشق: انتشارات دارالقلم.
- احسائی ابن أبی جمهور، محمد بن زینالدین. (1405 ق.) عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة. تحقیق و تصحیح مجتبی عراقی. چ. اول. قم: انتشارات سیدالشهدا(ع).
- امینپور، قیصر. (1386). دستور زبان عشق. چ. پنجم. تهران: انتشارات مروارید.
- انوری، حسن و دیگران. (1381). فرهنگ بزرگ سخن. چ. اول. تهران: انتشارات سخن.
- حر عاملی، محمد بن الحسن. (1409 ق). وسائل الشیعه. چ. اول. قم: مؤسسۀ آلالبیت(ع).
- حلبی شافعی، ابوالفرج. (1427 ق). السیرة الحلبیة (إنسان العیون فی سیرة الأمین المأمون). چ. دوم. بیروت: دارالکتب العلمیة.
- حمیری المعافری، عبدالملک بن هشام. [بیتا]. السیرة النبویة. تحقیق: مصطفی السقا و ابراهیم الأبیاری و عبدالحفیظ شلبی. بیروت: دارالمعرفه.
- خلیفه، حامد محمد. (1430 ق. / 2009 م). اخلاق و آداب الحرب فی عصر الرسول(ص). چ. اول. عمان: دار عمار للنشر و التوزیع.
- خلیلی شورینی، سیاوش. 1382. مبانی برنامهریزی آموزشی. چ. اول. تهران: مؤسسه انتشارات یادواره کتاب.
- داوودی، محمد. (1384). سیرۀ تربیتی پیامبر(ص) و اهلبیت(ع). چ. دوم. قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
- دهخدا، علیاکبر. (1373). فرهنگ دهخدا. تهران: انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.
- راغب اصفهانی، حسین بن محمد. (1412 ق. / 1992 م). مفردات فی غریب القرآن. چ. اول. دمشق: دارالقلم.
- سلطان محمدی، منیر. (1385). Hadith 1384. blogfa.cam… دانشجویان دانشکده مجازی علوم حدیث. هفتم فروردین.
- صالحی شامی، محمد بن یوسف. (1414 ق. 1993 م). سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد. تحقیق: عادل احمد عبد الموجود و علیمحمد معوض. چ. اول. بیروت: دارالکتب العلمیه.
- صدری افشار، غلامحسین. (1375). فرهنگ فارسی امروز. چ. دوم. تهران: مؤسسة نشر کلمه.
- صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی. (1413 ق). من لایحضره الفقیه. چ. سوم. قم: انتشارات جامعه مدرسین قم.
- طباطبایی (حکیم)، محسن. (1408 ق). حقائق الأصول. چ. پنجم. قم: کتابخانۀ بصیرتی.
- طبرسی، فضل بن حسن. (1360). مجمعالبیان فی تفسیر القرآن. ترجمه جمعی از مترجمان. تحقیق: رضا ستوده. چ. اول. تهران: انتشارات فراهانی.
- طریحی، فخرالدین. (1409 ق). مجمعالبحرین. تحقیق: احمد الحسینی. چ. دوم. مکتب نشر الثقافة الاسلامیه.
- عزالدین ابن الأثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم. (1385 ق. / 1965 م). الکامل فی التاریخ. بیروت: دار صادر.
- عزالدین بن الأثیر ابوالحسن، علی بن محمد الجزری. (1409 ق. 1989 م). أسد الغابة فی معرفة الصحابة. بیروت: دارالفکر.
- عمار عبودی، محمدحسین نصار. (2005 م). تطور کتابة السیرة النبویة. چ. اول. بغداد: انتشارات الثقافیة العامة.
- قمی، شیخ عباس. (1379). منتهی الآمال فی تواریخ النبی و الآل. چ. اول. قم: انتشارات دلیل.
- مجلسی، محمدباقر. (1404 ق). بحار الأنوار. چ. چهارم. بیروت: مؤسسه الوفاء.
- مقریزی، تقی الدین أحمد بن علی. (1420 ق. 1999 م). إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع. تحقیق: محمد عبدالحمید النمیسی. چ. اول. بیروت: انتشارات دارالکتب العلمیة.
- نوری، میرزا حسین. (1408 ق). مستدرک الوسائل. چ. اول. قم: مؤسسۀ آلالبیت(ع).
- واحدی، علی بن احمد. (1411 ق). اسباب نزول القرآن (الواحدی). تحقیق: کمال بسیونی زغلول. چ. اول. بیروت: دارالکتب العلمیه.
- واقدی، محمد بن عمر. (1409 ق. 1989 م). المغازی. تحقیق: مارسدن جونس. چ. سوم. بیروت: مؤسسه الأعلمی.
- یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب. [بیتا]. تاریخ الیعقوبی. بیروت: دار صادر.
پینوشتها:
[1]. دهخدا، فرهنگ دهخدا ماده تعامل
[2]. حسن انوری و دیگران فرهنگ بزرگ سخن ج 3، ص 1777
[3]. ر. ک. طریحی، مجمع البحرین ج 3، ص 339.
[4]. راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن ص 432.
[5]. محمد داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهلبیت ج 2، ص 20
[6]. محسن طباطبایی (حکیم)، حقایق الاصول ج 2، ص 110
[7]. عمار عبودی، تطور کتابة السیرة النبویة 23.
[8]. علی اکبر دهخدا، فرهنگ دهخدا، ج 23، ص 12.
[9]. علی اکبر معین، فرهنگ فارسی معین ج 2، ص 1537
[10]. غلام حسین صدری افشار، فرهنگ فارسی امروز ص 545
[11]. سید رضی، نهجالبلاغه، ترجمه جعفر شهیدی، خ 147.
[12]. قیصر امین پور، دستور زبان عشق ص 18.
[13]. مجلسی، بحارالانوار ج 75، ص 83
[14]. همان، ج 74، ص 236.
[15]. صدوق، من لایحضره الفقیه ج 2 ص 625
[16]. ابن جوزی، زاد المسیر فی علم التفسیر ج3، ص 218
[17]. مجلسی، بحار الانوار ج 95، ص 167
[18]. همان ج 20، ص 11
[19]. «فخلق الرفق و الرحمة لم یفارق النبی فی موقف من مواقف حیاته و کیف یفارقه و هو رَحْمَة لِلْعَالَمِین.» حامد محمد خلیفه، اخلاق و آداب الحرب فی عصر الرسول(ص) ص 64.
[20]. مجلسی، بحار الانوار ج 35، ص 177.
[21] . آلعمران: 159
[22]. ابن طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة. ص 109
[23]. ابن حجر عسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابة ج 6، ص 470.
[24]. أبو الحسن عزالدین ابن الأثیر، الکامل فی التاریخ ج. 2، ص 252.
[25]. مجلسی، بحار الانوار ج 35 ص 30
[26] . بقره: 263
[27] . طه: 43 و 4
[28]. حر عاملی، وسایل الشیعه ج 15، ص 60.
[29]. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 337
[30]. حلبی شافعی، السیرة، ج2، ص 1240.
[31]. صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد ج 2، ص 156.
[32]. همان ج 4، 14.
[33]. عشیره به ضمّه عین مهمله و فتح شین معجمه نام موضعی است از بنیمدلج به ینبع در میان مکه و مدینه. قمی، 1379: 1، 146.
[34]. محمد ابن سعد، الطبقات الکبرا. ج 2، ص
[35]. یعقوبی، تاریخ یعقوبی ج2، ص 66.
[36]. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون ج 1، ص 408
[37]. حمیری المعافری، السیرة النبویة ج 2، ص 318.
[38]. مقریزی، إمتاع الأسماع ج 1، ص 301.
[39]. عزالدین ابن الأثیر أبو الحسن، الکامل ج 5، ص 36.
[40]. همان ج 2، ص 572.
[41]. حر عاملی، الوسایل ج 15، ص 5
[42]. کلینی، الکافی ج 5 ص 36.
[43]. طباطبایی، المیزان ج 2، ص 62.
[44]. ابو شبهه، السیرة النبویة علی ضوء القرآن و السنة ج 2، ص 394.
[45]. همان
[46]. واقدی، المغازی ج 2، ص 629
[47]. أبو الحسن عزالدین ابن الأثیر، الکامل ج 4، ص 572.
[48]. واقدی، المغازی ج 1، ص 364.
[49]. واحدی، اسباب النزول ص 436.
[50]. نوری، المستدرک ج 11، ص 187.