اُدْعُ إلی سَبیلِ ربِّک بِالْحِکمَةِ و الْمَوعِظّةِ الْحَسَنَةِ و جَادِلْهم بالّتی هیَ أحْسَنُ؛[ای پیامبر!] دعوت کن به راه پروردگارت با حکمت و اندرز نیکو و با آنان گفتگوی کن بهگونهای که آن نیکوترین است.[1]
این آیت شریف، فرمانی است از خدای عزوجل به پیامبر اکرم(ص) در بیان وظیفه دعوت الی الله و چگونگی آن. بر اساس این آیت شریف، دعوت بهسوی خداوند، وظیفه پیامبر(ص) است و خداوند چگونگی این دعوت را هم در ادامه آن بیان کرده است. هرچند این آیت خطاب به پیامبر(ص) است؛ اما این دستور مثل اکثریت دستورهای الهی اختصاص به پیامبر(ص) ندارد و از وظایف اختصاصی وی نبوده و شامل همه دعوت گران و مبلغان میگردد. به همین جهت شایسته است همه مبلغان و دعوت گران الی الله، در فهم دقیق این فرمان الهی، جدی باشند و آن را سرمشق کار خود قرار دهند. نویسنده این سطور فهم خود را از این آیت شریف در این نوشتار تقدیم میکند.
در این آیت شریف سه روش برای چگونگی دعوت الی الله، معرفیشده است. تعیین این سه روش برای دعوت به خداوند به معنای آن است که دعوتی مورد رضای خداوند است که با این سه روش باشد. این سه روش قسیم هم هستند و طبعاً هرکدام باید شیوه متفاوتی باشند، به همین جهت در این نوشتار، فهم مقصود از این سه روش و تفاوت آنها موردتوجه بوده است.
دعوت با حکمت
روش نخست توصیهشده در دعوت بهسوی خداوند، در این آیت ، دعوت با حکمت است. «اُدْعُ إلی سَبیلِ ربِّک بِالْحِکمَةِ» حکمت از ماده حکم است که در لغت به معنای منع و بازداشتن از نفوذ است.[2] محکم از همین ماده است؛ چون مانع نفوذ میشود. محکم؛ یعنی نفوذناپذیر. حکومت و حاکم هم از همین معنا است؛ چون حاکم مانع از نفوذ دشمن، سرکشی و بینظمی و تعدی میشود. اصلیترین فلسفه حکومت هم دفاع از جامعه در مقابل هجوم و نفوذ دشمنان و جلوگیری از هرجومرج و اخلال در زندگی افراد جامعه است. در این آیت، حکمت ابزاری برای دعوت الی الله است و چون دعوت بهسوی خداوند با سخن و رفتار است، طبعاً مقصود از حکمت در این آیت شریف همسخن و رفتاری است که موصوف به حکمت شود. با توجه به معنای لغوی حکمت که به معنای چیزی غیرقابل نفوذ است، سخن و رفتار زمانی حکمت است که در آن خلل و اشکالی نباشد. این معنا موافق معنای لغوی و عرفی حکمت است.
حکمت در لغت و عرف به سخن موافق حق، سخن معقول، سخن دور از حشو، دانشی که آدم به کمک آن افعالش را از روی تدبیر انجام میدهد و علمی که انسان را از کار زشت بازمیدارد[3]، معنا شده است که بامعنای ماده حکم، هماهنگ است. در سخن حق و معقول، دانشی که از زشتی بازمیدارد، جای نفوذ اشکال و اعتراض نیست.
به نظر میرسد که واژه حکمت در قرآن هم به معنای لغوی و عرفی استعمال شده و اصطلاح خاصی نبست. در قرآن، یکی از اهداف انبیا تعلیم کتاب و حکمت بیانشده است. مقصود از کتاب وحی الهی و مقصود از حکمت، سخن حکیمانه است. کلمه حکمت در قرآن بیست بار بهکاررفته است و غالباً در کنار «کتاب» آمده است. «رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِک وَیُعَلِّمُهُمُ الْکتَابَ وَالْحِکمَةَ وَیُزَکیهِم» پروردگارا! برانگیز در بین آنها پیامبری را که بر آنان آیات تو را تلاوت کند و آنان را کتاب[خدا] و حکمت تعلیم دهد و آنان را پاکیزه گرداند [4] از مجموع کاربردهای حکمت در قرآن چنین به دست میآید که حکمت، سخنی غیر از وحی است که خداوند به انبیا و غیر انبیا(مثلاً لقمان) داده است. سخن و رفتار حکیمانه و خردمندانه، تنها چیزی است که میتواند پس از وحی الهی، در دستور کار تعلیم انبیا باشد. سخن و رفتار حکیمانه بامعنای ماده «حکم»؛ یعنی چیزی غیرقابل نفوذ ، هم سازگار است؛ چون بر آن اشکال و اعتراضی وارد نیست. بنابراین قرآن حکمت را به همان معنای لغوی؛ یعنی سخن حکیمانه و معقول به کار گرفته است. در احادیث هم حکمت، ضد هوا و خطا [5]و گمشده مؤمن معرفیشده که هر جا یابد و از هرکه باشد؛ حتی اگر از منافق و مشرک باشد، باید آن را بگیرد[6]که بامعنای لغوی؛ یعنی سخن حق و معقول و حکیمانه که انسان به کمک آن افعالش را تدبیر کند، هماهنگ است.
بر اساس معنای لغوی و کاربردهای حکمت در قرآن و حدیث، سخن حق و منطقی حکمت است؛ چون خالی از اشکال و ایراد است ؛ البته بعد از ورود فلسفه به جهان اسلام، فیلسوفان، فلسفه را حکمت نامیدند؛ چون به زعمشان سخن معقول و حق است. از نظر آنان حکمت مساوی با فلسفه است و حکیم یعنی فیلسوف. این معنا، معنای اصطلاحی فلسفی و متأخر از قرآن است و به همین جهت مراد از حکمت در آیات و روایات این معنا نیست.
بر اساس این آیت، اولین راه دعوت الی الله، دعوت با حکمت است؛ یعنی دعوت با سخن و رفتار خالی از نقص. سخن، رفتار و موضعگیری، زمانی میتواند به حکمت، توصیف شود که بر آن اشکال و اعتراضی نباشد و زمانی مورد اشکال و اعتراض نیست که حق و منطقی باشد. با این توضیح دعوت با حکمت، مرادف مضمون روایتی است که: «کونوا دُعاةَ الناسِ بِغَیرِ اَلسِنَتِکُم؛ دعوتگران مردم بدون زبانتان باشید.[7]». مقصود، دعوت بدون زبان، سلوک و موضعگیری خردمندانه و حکیمانه است که سبب جذب مردم شود. بسیاری از افراد در مواجهه با سخن حق و منصفانه، رفتار و موضع حکیمانه، تحت تأثیر قرار میگیرند و هدایت میشوند، بدون اینکه نیازی به نصیحت و گفتگوی مستقیم باشد. خداوند این روش را در مرتبه اول قرار داده است، شاید به این جهت که این روش دعوت، اولویت بیشتری دارد. دعوت پیامبر(ص) که در قالب سخن و سیره ایشان به ما رسیده است، عقلانیترین و اخلاقیترین سخن و رفتار است. دعوت عالمان و مبلغان دینی هم باید، با حکمت باشد. اگر سخن، رفتار و موضع کسی چنین بود، خود دعوت و تبلیغ است، حتی اگر در ظاهر دعوت و تبلیغ نباشد.
موعظه حسنه
روش دوم مورد توصیه در دعوت الی الله در این آیت، موعظه حسنه است. بخشی از افراد، اهل اندیشه نیستند که در سخن و رفتار دیگران اندیشه ورزی کنند و تحت تأثیر آن قرار گیرند؛ بلکه با آنان باید بهصورت مستقیم سخن گفت و آنان را وعظ نمود. موعظه به معنی بازداشتن همراه با ترساندن آمده است.[8] علامه طباطبایی ،موعظه را بیانی که نفس شنونده را نرم و قلب او را به رقت میآورد، معنا میکند.[9] موعظه مرادف پند و اندرز دادن و نصیحت کردن است که غالباً بهصورت تشویق به کار خوب و هشدار از کار بد است[10]. در قرآن کریم، بشارت و هشدار دو روش موعظه معرفیشده است. «رُسُلا مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ »[11] در این آیت موعظه مطلوب به نیکو بودن، توصیفشده است. توصیه به نیک بودن موعظه، به این معنا است که موعظه غیر حسن هم وجود دارد و خداوند به پیامبر توصیه نموده است که موعظه باید نیکو باشد. نیکو بودن موعظه احتمالاً به این معنا است که نحوه بیان موعظه، زمان و مکان آن موجب رنجش نبوده و پیامد منفی نداشته باشد. گاهی موعظهها در قالب الفاظ و لحن نامناسب و یا در زمان و یا مکان نامناسب انجام میشود که ممکن است باعث رنجش و سوءتفاهم و مشکلات گردد.
جدال به احسن
روش سوم مورد توصیه در دعوت مردم، در این آیت، جدال به احسن است. بخشی از افراد شبهه دارند و با موعظه قابل هدایت نیستند. در این مورد خداوند به پیامبرش توصیه کرده که با آنان بهگونهای گفتگو کند که بهترین باشد. بر اساس این آیت که جدال به احسن را توصیه کرده است، جدال به حسن و جدال به غیر حسن هم قابلتصور است و خداوند جدال به احسن را توصیه کرده است. در آیت دیگری از جدل با اهل کتاب نهی شده است؛ ولی جدل به وجه احسن با اهل کتاب هم توصیهشده است؛ «وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ [12]» بر اساس این آیت، جدل یا منازعه زبانی حتی با اهل کتاب نکوهیده است.
جدل در لغت به معنای خصومت و منازعه زبانی استعمال میشود. چنانکه در قرآن آمده: «فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدَالَ فِي الْحَجِّ»؛ پس [روا] نیست، آمیزش جنسی، کار ناشایست و خصومت در حج.[13] در منطق، جدل استدلالی است برای شکست دادن رقیب از هر راهی که باشد و به همین جهت نکوهیده است و به قبیح و حسن و احسن، قابل تقسیم نیست. اصطلاح منطقی جدل، خاصتر از معنای لغوی است و در آیت مقصود نیست؛ چون قرآن به زبان عرف و قبل از ترجمه منطق به زبان عربی نازلشده.
امام حسن عسکری(ع) از اجداد طاهرینش، از امام صادق(ع) نقل کردهاند: جدال به غیر احسن حرام است و خدای تعالی آن را بر شیعیان ما حرام کرده است[14] از نظر اخلاقی هم جدال مذموم است و روایات زیادی بر نهی از آن وجود دارد؛ چون در جدال یا منازعه زبانی مثل منازعه جسمی، هر دو طرف در حمله و ضربه زدن به دیگری است. در جدال جسمی اگر ضربه با ابزار جسمی است و منجر به زخم و جرح میشود، در منازعه زبانی، ابزار جدل دشنام و تهمت است و منجر به زخم و جرح بر شخصیت هر دو طرف است و به همین جهت مذموم است. در روایتی از امام صادق(ع) بهره جستن از راه باطل در مناظره جدال غیر احسن معرفیشده است:«… جدال به غیر احسن آن است که با باطل گرایی جدال کنی و او باطلی را بر تو دلیل اقامه کند و تو نتوانی آن را با حجت خدادادی رد کنی. در عین حال، گفته او را انکار کنی و یاحقی را انکار کنی که طرف مقابل برای باطلش از آن کمک گرفته است و تو برای اینکه طرف مقابل حجتی علیه تو نداشته باشد آن حق را انکار میکنی. بهواسطه آنکه راه رهایی از آن را نمیدانی.[15]
با توجه به این روایت جدال غیر حسن دو گونه است: نخست گفتگوی همراه با خصومت که چون منجر به لجاجت و بکار گیری دشنام و تهمت و استهزاء و … مذموم است و دوم مغالطه و مکابره و حق ناپذیری در گفتگو؛ اما جدال به حسن چیست؟ هرچند در آیه مصداق آن معرفی نشده است؛ به نظر میرسد که یکی از مصادیق جدال به حسن،جواب نقضی است؛ چون جواب نقضی، مستلزم دشنام و توهین و تحقیر و مغالطه نیست، پس مذموم هم نیست و چون طرف دیگر را مسکوت میکند، حسن و خوب هم است؛ اما احسن نیست؛ چون اشکال را برطرف نمیکند؛ اما جدال به احسن چیست که هم در گفتگو با اهل کتاب و هم در دعوت مردم به آن توصیهشده است؟ برخی از مفسران، جدال به احسن را به گفتگوی با نرمی و مدارا معنا کردهاند.[16] و استدلال کردهاند به آیه: «اذهبا الی فرعون انه طغی فقولا له قولاً لیناً لعله یتذکر او یخشی[17]» که در این آیت سخن از قول نرم است[18]؛ لکن این آیت با موعظه حسنه بیشتر تناسب دارد، خصوصاً که در ادامه عبارت: «لعله یتذکر او یخشی» دارد. در روایتی جدال به احسن به اقامه برهان تفسیر شده است[19] این تفسیر از جدال به احسن، قابلپذیرشتر است؛ چون در اقامه برهان ضمن اینکه دشنام و توهین و مغالطه نیست، مشکل هم برطرف میشود؛ بنابر این نسبت به جواب نقضی، احسن و برتر است. همچنین با شیوه قرآن که در گفتگو با مخالفان اقامه برهان میکند، سازگارتر است. در قرآن کریم موارد زیادی وجود دارد که با ملحدان، مشرکان و منافقان با برهان استدلال شده است. در سیره ائمه(ع) هم گفتگوی منطقی و منصفانه با دیگران بسیار برجسته است.
امام رضا(ع) در مناظره با نصرانی، ضمن دعوت به تعقل و انصاف، هیچگاه عصبانی نشد و گفت: «سل عما اردت، فاعقل عما سالت عنه؛ هر چه میخواهی بپرس و در جواب من دقت کن و آن را بفهم.»[20] امام رضا(ع) در مناظره به مخالفین، هر جا جمله درستی از طرف مقابل میشنید فوراً تأیید میکرد و میفرمود: «صدقت»[21] و گاهی میفرمود: «الآن جئت بالنصفه». اکنون کلام به انصاف راندی[22] جاثلیق به امام(ع) میگوید: چطور باکسی بحث کنم که با من با کتابی استدلال میکند که من منکر آن هستم و به پیامبری استدلال میکند که به آن ایمان ندارم؟ امام رضا(ع) فرمود: ای مسیحی! اگر با انجیل تو بر تو استدلال کنم به آن اقرار میکنی؟ جاثلیق گفت: آری، علیرغم میلم بدان اقرار میکنم[23]
بر اساس این آیت شریف هم پیامبر(ص) و هم مبلغان و دعوت گران دینی، در دعوت خود باید از سه روش حکمت، موعظه حسنه و جدال به احسن استفاده کنند. حکمت سخن خللناپذیر است؛ یعنی سخن و رفتار داعی الی الله بهگونهای باشد که در آن اشکال و اعتراضی نباشد، این راه اول است و در اینکه آن را در آغاز قرار داده، احتمالاً بر اهمیت و اولویت آن در دعوت است. راه دوم، موعظه حسنه؛ یعنی نصیحتی است که در آن رنجشی نباشد و راه سوم گفتگوی خردمندانه و منطقی است باکسانی که اهل جدل و گفتگوست. اگر عالمان دینی و دعوت گران دینی، چنین باشد، تأثیرگذاری دعوت و تبلیغ بسیار قوی و فراگیر خواهد بود. این آیه حکم شرعی و اخلاقی تبلیغ است؛ ولی کمتر موردتوجه قرارگرفته است.
این آیت شریف، دستورالعمل دعوت گران الی الله است و باید نصب العین آنان باشد. اگر دعوت چنین باشد، قطعاً تأثیر بیشتری دارد. متأسفانه این دستور مهم قرآنی، بسیار مورد غفلت است. هم در مباحث علمی چنانکه در باب امربهمعروف و نهی از منکر در کتابهای فقهی که جای اصلی طرح آن است، هیچ توجهی به آن نشده است و هم در عمل چنانکه امروزه شاهد هستیم، اهل دعوت دور از حکمت و درآمیخته با خشونت و گریزان از گفتگوی منطقی هستند.
حکمت نبوی
«إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ؛ همانا من مبعوث شدم تا کرامتهای اخلاقی را کامل کنم.
بر اساس این حدیث، پیامبر برای کامل کردن کرامتهای اخلاقی مبعوث شده است. پس کامل کردن کرامتهای اخلاقی از اهداف مهم بعثت نبی خاتم(ص) بوده است. حدیث از نظر سند معتبر است و در منابع شیعه و اهل سنت نقلشده است[24] و مهم فقه الحدیث یا فهم مقصود پیامبر از حدیث است. هرچند معنای ظاهر حدیث، مشکل و ابهامی ندارد؛ ولی دونقطه نیاز به توضیح دارد: اول در اینکه مقصود از کرامتهای اخلاقی چیست؟ و دوم در اینکه چگونه پیامبر کرامتهای اخلاقی را کامل میکند؟
چیستی کرامت اخلاقی
برای فهم کرامتهای اخلاقی و نقش انبیا در تکمیل آن، لازم است که مراحل حیات و کمال انسانی، مشخص شود که زندگی و کمال انسانی چه مراحلی دارد و کرامتهای اخلاقی، در کجای آن قرار دارد؟ و پیامبر چگونه کرامتهای اخلاقی را تکمیل کرده است؟
حیات بهطورکلی چهار مرحله دارد: حیات نباتی، حیات حیوانی، حیات انسانی و حیات قدسی یا حیات طیبه. حیات نباتی که مرحله اول و پایه حیات است، شامل تغذیه و رشد جسمانی است. گیاه فقط این مرحله از حیات را دارد. آیت: «أَنَّ اللَّهَ یُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا»[25] به حیات نباتی اشاره دارد. حیات حیوانی مرحله بالاتری است که افزون بر حیات نباتی؛ یعنی تغذیه و رشد، حِس و حرکت هم دارد. حیوان با حواس درک میکند درحالیکه گیاه درک ندارد، حیوان حرکت دارد درحالیکه گیاه حرکت ندارد. حیات انسانی مرحله بالاتری است که افزون بر حیات نباتی و حیوانی شامل دو ویژگی احساس و عواطف و اندیشه و تعقل هم است. انسان مثل گیاه تغذیه و رشد دارد و مثل حیوان حس (درک حسی) و حرکت دارد و افزون بر آن، عاطفه (مهر و کین و محبت و نفرت و عشق و…) و اندیشه هم دارد. بااینحال انسان با احساسات و اندیشه کامل نیست. بدترین و شرورترین انسانها هم احساسات و اندیشه دارند.
مرحله چهارم حیات، حیات طیبه است که در آیت شریف «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَی وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً»[26] به آن اشارهشده است. طیب به معنای پاک است که در مقابل آن خبیث یا پلید قرار دارد[27]. در این آیت شریف، حیات طیبه نتیجه عمل صالح معرفیشده است. عواطف، احساسات و اندیشه، لزوماً منجر به عمل صالح نیست. عمل صالح نتیجه تعهد اخلاقی و دینی است. قرآن حیات طیبه را در اجابت دعوت خدا و رسول میداند. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْیِیکُمْ»[28] مقصود از حیات طبیه، حاکمیت اخلاق و معنویت در زندگی و رفتار انسانی است. اخلاق برای زندگی این دنیا و معنویت برای زندگی ابدی. انبیا الگوی زندگی اخلاقی و معنوی برای انسانها بودهاند.
نقش پیامبران در زندگی انسانها
با توجه به آنچه گفته شد که حیات طیبه، زندگی اخلاقی و معنوی است، معنای حدیث نبوی«إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ» معلوم میشود که یکی از اهداف اصلی پیامبران، راهنمایی بشر بهسوی سلوک و زندگی اخلاقی و معنوی است. پیامبران پیشوایان اخلاق بودهاند همانطور که پیشوایان معنویت هم بودهاند. پیامبر اسلام(ص) بهعنوان خاتم پیامبران، کاملترین نظام اخلاقی و معنوی را برای بشر به ارمغان آورده است. پیامبران برای حکومت نیامدهاند و حتی برای تکامل علمی و فلسفی و پیشرفت مادی هم نیامدهاند؛ بلکه برای راهنمایی بهسوی حیات طیبه یا سلوک اخلاقی و معنوی آمدهاند و به همین جهت الگوی حسنه معرفیشده است.«لَقَدْ کانَ لَکمْ فی رسولالله أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ » احزاب، ۲۱ روایتی در کتاب کافی از امام صادق(ع) و با سند متصل و صحیح روایتشده است که ایشان فرمودند:خدای عزّ و جلّ پیغمبرانش را به «مکارم اخلاق» زینت داد، شما نیز خود را بیازمایید، اگر چنین اخلاق والایی در وجود شما هم بود، خدا را سپاس گویید و بدانید که بودن آنها در شما خیر است و اگر در شما نبود، از خدا بخواهید و نسبت به آنها رغبت جویید. امام(ع) سپس ده مصداق از مکارم اخلاق را بیان فرمود: یقین ( به خداوند و قیامت)، قناعت، صبر، شکر، خویشتنداری، خلق نیکو، سخاوت، غیرت، شجاعت و مروّت[29].
پینوشتها
[1]. نحل 125
[2]. خلیل بن احمد، ذیل کلمه «حکم»
[3] لسان العرب ذیل کلمه «حکمت»
[4]. بقره: 129.
[5]. کلینی، الکافی ج ۱، ص ۲۸
[6]. سید رضی، نهجالبلاغه حکمت 79، 80 .
[7] . کلینی ، الکاافی، ج22ص78
[8]. راغب اصفهانی، مفردات ذیل واژه وعظ.
[9]. محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۱۲، ص ۳۷۲.
[10]. ر.ک: لغتنامه دهخدا؛ فرهنگ لغت معین
[11]. نساء 465
[12] . سوره عنکبوت آیه 46.
[13] . سوره بقره آیه 197.
[14]. طبرسی، الاحتجاج : ج 1 ص 21 .
[15]. همان .
[16]. آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن: ج 14 ص 232
[17] طه: آیات 43 44
[18]. ابن کثیر، ذیل آیه
[19]. حویزی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 388
[20]. شیخ صدوق، التوحید: ص 429 430 .
[21]. همان ص 429
[22]. طبرسی، الاحتجاج : ج 2 ص 426 .
[23]. همان ج 2 ص 420 .
[24]. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 68، ص 382؛ بیهقی، احمد بن حسین، السنن الکبری، ج 10، ص 323.
[25]. سوره حدید: 17
[26]. نحل:97.
[27]. حسین بن محمد راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص 527.
[28]. انفال آیه 24
[29]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ۲، ص ۵۶،