مقدمه

امروزه معرفت و معرفت شناسی فراوانی مورد بحث قرار می گیرد(1). یکی از مباحثی که در معرفت شناسی مطرح است، بحث منابع معرفت است که از قدیم بحث متنازع و مورد اختلاف میان دانشمندان غربی و اسلامی است. بحث در این مورد باعث تشکیل گروه هایی شده است که برخی فقط حس را عامل شناخت می دانند ( حس گراها ) برخی دیگر عقل را ( عقل گرایان ) و برخی دیگر قلب و دل را ( اشراقی ها ) تنها منبع معرفت بشری می دانند. اما در این بین مکاتب اسلامی اتحادها و هماهنگی بیشتری را دارند. در این مکاتب، همه ی این منابع به علاوه چند منبع دیگر ( وحی، فطرت و تاریخ ) مطرح است که قلمرو شناخت را افزایش می دهد.

لذا دراین پزوهش سعی شده است که منابع معرفت بشری از دیدگاه اسلام و بالاخص اندیشه امام صادق (علیه السلام) مورد بررسی قرارگیرد.

 

پیشینه و ضرورت تحقیق

در این باره که منابع معرفت وجود دارند یا نه همه دانشمندان و صاحب نظران اتفاق قول دارند که این منابع در دسترس هستند اما تناقض هایی در میان دانشمندان از نظر تعداد این منابع وجود دارد که برخی کم یا زیاد می دانند.

اما در این میان وحدت بسیاری از کتب نگارش یافته شیعه و جهان اسلام بر محور یکسان و مستقیم تری دوران می کند و این آثار چون: دین شناسی، جوادی آملی، مسئله شناخت، استاد مطهری، شناخت عطاالله کریمی و شناخت دکتر بهشتی، شناخت در فلسفه ی اسلامی جعفر سبحانی و تفاسیر موضوعی قرآن چون پیام قرآن جلد یک آیت الله مکارم شیرازی، معرفت شناسی آیت الله جواد آملی و … به وفور در دسترس می باشد.

محتوای این کتاب ها بیشتر جامع بوده است و کتابی که به تنهایی اندیشه ی یک معصوم را بررسی کند، وجود ندارد یا بسیار کم است. لذا در این پژوهش بر حسب این امر بر آن شدیم که این مبحث را از نگاه بنیان گذار مذهب جعفری امام صادق (علیه السلام) بیان کنیم و از نگاه ایشان به بررسی بیشتر بپردازیم.

 

منابع معرفت در نگاه امام صادق (علیه السلام)

انسان برای آگاهی و شناخت از هر چیزی احتیاج به منابعی دارد که بتواند علم و آگاهی خویش را از طریق آنها تأمین کند. از این رو مسئله معرفت و شناخت نیز مستثنی از این قاعده نیستند و انسان برای شناخت و معرفت خدای تعالی و جهان هستی نیاز به این منابع برای تکمیل این معنا را، دارد.

لذا این منابع را با تأسی در اندیشه ی امام صادق (علیه السلام) در زیر عنوان می شود.

 

  1. وحی آسمانی

یکی از راه های شناخت جهان ماورای طبیعت وحی است. هر گاه ما ثابت کردیم بشر ادراک خاص به نام وحی- ادراکی خطاناپذیر- در این صورت محتوای وحی می تواند ما را با جهان دور از حواس آشنا سازد. (سبحانی، 1383، ج2، ص 23)

مسئله وحی در قرآن مجید بازتاب وسیع و گسترده ای دارد. صدها آیه در قرآن به مسئله وحی به عنوان یک منبع عظیم معرفت و شناخت اشاره می کند، نه تنها در قرآن که در تمام کتب آسمانی این منبع مطرح است و پیروان ادیان آسمانی وحی را مهم ترین منبع معرفت می شناسند، چرا که منبعی است که از علم بی پایان خداوند سرچشمه می گیرد در حالی که سایر منابع معرفت مربوط به انسان هاست و در برابر آن بسیار محدود و ناچیز است، جهان بینی الهی می گوید: خداوند همیشه برای هدایت بندگان و هدایت به معنی ارائه طریق، آن چه را مورد نیاز انسان ها در مسیر تکامل و سعادت بوده است و به وسیله ی رجال وحی یعنی پیامبران بزرگ فرستاده شده است. در حقیقت اگر عقل ما به منزله ی نورافکن نیرومندی باشدو فطرت و وجدان و حواس نیز به منزله نورافکن های دیگری، وحی چون خورشید عالم تاب است و قلمرو آن بسیار وسیع تر و گسترده تر. بنابراین وحی از نظر خداپرستان مهم ترین و غنی ترین منبع معرفت و شناخت محسوب می شود. (مکارم شیرازی، 1386، ج1، ص 273)

مهم ترین و غنی ترین وحی و معجزه ای که تا به امروز بر جهانیان وارد گشته قرآن است. در احادیث اسلامی و گفتار بزرگان دین، قرآن به عنوان بزرگترین منبع معرفت عنوان می شود. اگر بخواهیم به اهمیت و غنای وحی بپردازیم باید به سراغ بارزترین مصداق آن یعنی قرآن کریم رویم آنجا که امام صادق (علیه السلام) در پاسخ مردی که از او سؤال کرد: « أنَّ رَجُلا سَأَلَ أبَا عَبدِ اللهِ ع مَا بَالُ القُرآنِ لا یَزدادُ عَلَی النَشر وَ الدَرسِ إلَّا غَضَاضَهً: چرا قرآن با افزایش نشر و مطالعه چیزی جز طراوت پیدا نمی کند؟ »

« فَقالَ لأَنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالی لَم یَجعَلهُ لِزَمان دُونَ زَمانٍ وَ لا لِناسٍ دُونَ نَاسٍ فَهُوَ فِی کُلِّ زَمانً جَدیدٌ وَ عِندَ کُلِّ قَومٍ غَضٌ إلَی یَومِ القِیامَه؛ فرمود: زیرا خداوند متعال آن را برای زمان معینی قرار نداده و نه برای قوم خاصی و لذا در هر زمانی تازه و نزد هر جمعیتی شاداب و با طراوت است تا روز قیامت. » (مجلسی، 1404، ج89، ص 15)

امام صادق (علیه السلام) در بیانی دیگر مهم ترین منبع معرفت امامان: را وحی می داند و برترین علوم خویش را برگرفته از وحی آسمانی می داند و می فرماید: « مَبلَغُ عِلمِنا ثُلاثَهُ وُجُوهٍ مَاض وَ غَابِرٌ و حَادِثٌ فَاما المَاضی فَمُفَسَّرٌ وَ اما الغَابِرُ فَمزبُورٌ وَ اما الحَادِثُ فَقَذفٌ فِی القُلُوبِ وَ نَقرٌ فِی الاسماع وَ هُو أفضَلُ عِلمِنا وَ لا نَبِیَّ بَعدَ نَبِیِّنا. » (کلینی، 1365، ج1، ص 264) حدود علم ما (و منبع آن) بر سه گونه است: گذشته و آینده و حادث؛ اما گذشته چیزی است که برای ما از سوی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان پیشین تفسیر شده است، آینده چیزی است که نوشته شده (تعلیماتی که از معصومین گذشته به یادگار مانده) و اما حادث چیزی است که در قلب های ما می افتد و صدای آهسته است که در گوش ما قرار می گیرد و این برترین علوم ماست، اما هیچ تغییری بعد از پیامبر ما نیامده و نخواهد آمد.

امام (علیه السلام) در این بیان، خود را به علمی متصل می داند که در عالم طبیعی نیست و ماورای وجود آن است. علمی که بر قلب خویش بدون استفاده از حواس ظاهری و عقل وارد می شود و این همان وحی است. در تکمیل این معنا حدیثی دیگر از ابی بصیر وارد شده که حضرت می فرمایند: « عَن أبِی بَصیر قَالَ سَمِعتُ أبَا عَبدِالله ع یَقولُ یَسئَلونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن أمرِ رَبِّی قَالَ « خَلقٌ أعظَمُ مِن جَبرَئِیلَ وَ مِیکائِیلَ لَم یَکُن مَعَ أحَدٍ » مِمَّن مَضَی غَیرِ محمد ص وَ هُوَ مَعَ الاَئمَّهِ یُسَدِّدُهُم وَ لَیسَ کُلُّ مَا طُلِبَ وُجِدَ. » (کلینی، 1365، ج1، ص 273) ابی بصیر می گوید: من از امام (علیه السلام) از کلام خدای تبارک و تعالی پرسیدم که می گوید: (شوری/ 52)؛ فرمود: روح، عبارت است از خلقی که در میان خلایق از جبرئیل و میکائیل هم بزرگ تر است و این روح همواره با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از آن جناب هست و کارش تسدید و تأیید آن حضرات است. »

از این فرمایش امام (علیه السلام) به روشنی می توان نتیجه گرفت که وحی به عنوان منبعی گرانبها برای معرفت همیشه در بین امامان بوده است و امامان با واسطه آن از فیض الهی برخوردار می شدند.

 

  1. عقل و خرد

از نظر قرآن انسان هیچ نوع علم پیشین نسبت به اشیای جهان خارج ندارد، « اللّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئًا » علم حصولی انسان در بدو تولد نفی شده است، و در ادامه می فرماید: « اللّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ » اشاره است به تولد، و جمله « لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئًا » حال از ضمیر خطاب است، یعنی شما را از رحم های مادرانتان متولد کرد، در حالی که شما از این معلوماتی که بعداً از طریق حس و خیال و عقل درک کردید خالی بودید. (طباطبایی، بی تا، ج12، ص 451)

عقل در لغت به معنای بستن و گره زدن است و به همین مناسبات ادراکاتی هم که انسان دارد و آنها را در دل پذیرفته است و پیمان قلبی نسبت به آنها بسته عقل نامیده اند و نیز مدرکات آدمی را و آن قوه ای را در خود سراغ دارد و به وسیله ی آن خیر و شر و حق و باطل را تشخیص می دهد عقل نامیده اند. (طباطبایی، بی تا، ج1، ص 371)

انسان برای شناختن به نوعی تجزیه و تحلیل و گاهی به انواع تجزیه و تحلیل نیاز دارد. تجزیه و تحلیل کار عقل است. تجزیه و تحلیل های عقلی دسته بندی کردن اشیاء در مقوله های مختلف است. این کار به اصطلاح با تجزیه صورت می گیرد و همچنین است ترکیب کردن به شکل خاصی که منطق عهده دار کارهای تحلیلی و کارهای ترکیبی است. (مطهری، 1368، ص 39)

عقل مصباح و چراغ دین، منبع معرفت بشر از دین و کاشف و محتوای اعتقادی و اخلاقی و قوانین فقهی و حقوقی دین است. (جوادی آملی، 1387 م، ص5) امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: « ستون وجود آدمی عقل است زیرکی و فهم و دانشوری از خواص عقل است و هر گاه عقل از نور (معنوی) نیرو گرفته باشد، انسان دانشور و به یاد سپرنده علم و هوشمند و زیرک و فهیم خواهد بود. آدمی به عقل کامل می شود و عقل راهنما سبب بینایی و کلید مشکل گشای امور انسان است. (حکیمی، 1363، ج1، ص 74)

عقل نیروی خدادادی است که کارش درک است؛ گاهی « هست و نیست » را درک می کند که متعلق آن حکمت نظری است و گاهی بایدها و نبایدها را درک می کند که متعلق آن حکمت عملی است. (جوادی آملی، 1387، ص 132)

امام صادق (علیه السلام) عقل را پایه شخصیت آدمی می داند و می فرمایند: « دِعامَهُ الاِْنْسانِ الْعَقْلُ وَ الْعَقْلُ مِنْهُ الْفِطْنَهُ وَ الْفَهْمُ وَ الْحِفْظُ وَ الْعِلْمُ وَ بِالْعَقْلِ یَکْمُلُ وَ هُوَ دَلیلُهُ وَ مُبْصِرُهُ وَ مِفْتاحُ اَمْرِهِ. » (کلینی، 1365، ج1، ص 25) پایه شخصیت آدمی عقل است. هوش و فهم حافظه و دانش از عقل سرچشمه می گیرند، انسان در پناه عقل کامل می گردد عقل راهنما و روشنگر انسان و بازکننده درهای علوم و کمالات به سوی آدم هاست.

عقل عملی در بیان امام صادق (علیه السلام) این گونه تعریف می شود: « العقل قال ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان. » (حر عاملی، 1409 ق، ج51، ص 205) عقل آن است که با آن عبادت خدا و کسب بهشت شود.

علت این که از عقل و خرد به عنوان حجت باطنی خداوند بر بشر در کنار حجت ظاهری- پیامبران و امامان- یاد شده « إِنَّ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حُجَّتَینِ، حُجَّهً ظاهِرَهً وَ حُجَّهً باطِنَهً، فَأمّا الظّاهِرَهُ فَالرُّسُلُ وَ الاَْنْبِیاءُ وَ الاَْئِمَّهُ وَ أَمَّا الْباطِنَهُ فَالْعُقُولُ. » (حر عاملی، 1409 ق، ج 15، ص 206) این است که احکام تابع مصالح و مفاسد و معلول آنهایند و این مصالح و مفاسد غالباً در دسترس ادراک عقل بشر قرار دارد. پس عقل بشر هم می تواند خودش قانون اسلام را کشف کند و این همان حجت درونی بودن عقل است که در روایت به آن تصریح شده است. (مطهری، 1386، ج2، ص 27)

امام صادق (علیه السلام) بیان می دارند: « مَنْ کَانَ عَاقِلًا کَانَ لَهُ دِینٌ وَ مَنْ کَانَ لَهُ دِینٌ دَخَلَ الْجَنّهَ. » (حر عاملی، 1409ق، ج15، ص206) کسی که عاقل باشد دین دارد و کسی که دین داشته باشد داخل بهشت می شود، بنابراین جای عاقلان بهشت است. البته عقل در این جا معرفت راستین است نه شیطنت های شیاطین که در سیاست مداران جبار و ظالم جهان دیده می شود که به گفته امام صادق (علیه السلام): « شَبِیهَهٌ بِالْعَقْلِ وَ لَیْسَتْ بِالْعَقْلِ » (کلینی، 1365، ج1، ص 11) شبیه عقل است ولی عقل نیست.

 

  1. حواس

فراگیرترین ابزار معرفت حس است. از گذشته های بسیار دور تاکنون غالباً حواس را به ظاهری و باطنی تقسیم کرده اند. حواس ظاهری شناخت گسترده ای از جهان طبیعت را برای انسان فراهم می کند. شناخت هایی درباره رنگ ها، بوها، مزه ها، طعم ها و مانند آن ها. حواس باطنی اطلاعات بسیاری را درباره نفس آدمی افعال و حالات و انفعالات آن در دسترس وی قرار می دهد؛ شناخت هایی درباره ی غم و شادی، درد و لذت، تصمیم و اراده و کراهت و … . (حسین زاده، 1382، ص 37)

این منبع ابتدایی ترین و سطحی ترین شناخت ها را از هستی برای هر انسان ایجاد می کنند، چنان چه هر یک از این روزنه ها مسدود شود شناخت ویژه آن از انسان سلب می گردد، سخن معروفی در این زمینه بیانگر این موضوع است، « مَن فَقَد حِساً فَقَد علماً » یعنی کسی که حسی را از دست دهد علمی را از دست داده است. مثلاً اگر کسی چشم نداشته باشد و کور مادرزاد باشد علوم و ادراکات و شناخت هایی را که ویژه حس بینایی است نمی تواند داشته باشد. (محمدی ری شهری، 1375، ص 199)

قرآن کریم نیز در این بیان این نکته که حواس به عنوان منبعی برای معرفت و شناخت هستند می فرماید:

« وَاللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیئًا وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ » (نحل/ 78) و خدا شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمی دانستید و به شما گوش و دیدگاه و دل ها داد، شاید سپاس گزارید.

تحول علمی در غرب که حس تجربه را اساس دانش معرفی کرد سبب شد که گروهی از اهل معرفت و کمال که به مسائل ماورای طبیعت اعتقاد راسخ دارند تحت تأثیر این نوع طرز تفکر قرار گیرند و درباره معارف نیز به چنین معرفت هایی اکتفا کنند.

اعتماد بر فلسفه حسی، یعنی در میان منابع شناخت فقط تکیه بر حس یک نوع پیروی از فلسفه مادی است که عقل و خرد را و ابزار مربوط به آن را کنار می نهد و جز به حس ابزار آن به چیزی اعتماد نمی کند. (سبحانی، 1383، ص 15)

امام صادق (علیه السلام) حواس پنجگانه انسان را به عنوان منابع شناخت معرفی می کند اما منابعی که به تنهایی نمی تواند کامل باشد و تمام معرفت و آگاهی را در اختیار بشر قرار دهد. از این رو این حواس را در صورتی به عنوان منبع می داند که با راهنمایی عقل همراه باشند و در پرتو چراغ عقل حرکت کنند.

ابوشاکر(2) در مورد شناخت هستی همچون پاره ای فیلسوفان غربی که حواس را تنها منبع معرفت انسان از جهان خارج تلقی می کردند، به این عقیده بود. به نظر این دسته آن چه ما درباره ی اشیاء خارجی می دانیم از طریق حواس وارد ذهن و عقل می شود و عقل و ذهن در جریان ادراک حسی حالت انفعالی دارد و جز پذیرفتن آن چه از طریق حواس در آن وارد می شود چاره ای ندارد(3).

امام صادق (علیه السلام) در پاسخ به ابوشاکر سخن دقیق و جالبی را ایراد می فرمایند. ایشان با توجه به این نکته که منبع حسی جزیی از منابع شناخت و معرفت هستند به این بیان می پردازد که این منبع در پرتو عقل است که به عنوان منبعی کامل برای شناخت محسوب می شوند. ایشان می فرمایند: « ذکرت الحواس الخمس و هی لا تنفع شیئا بغیر دلیل کما لا نقطع الظلمه بغیر مصباح » (شیخ صدوق، 1362، ص 351) حواس پنج گانه را به عنوان تنها منبع شناخت ذکر کردی در صورتی که این حواس بدون راهنمایی (عقل) هیچ نقشی در شناخت انسان نمی تواند داشته باشند همان طور که تاریکی بدون چراغ قطع نمی شود.

 

  1. فطرت

انسان هنگامی که به سن بلوغ می رسد یک سلسله حقایق را بدون احتیاج به معلم و استاد می داند. مسائل بدیهی مانند محال بودن اجتماع دو ضد، یا دو نقیض برای او روشن است، حسن و قبح بسیاری از اشیاء را درک می کند، ظلم و بیدادگری را بد و احسان و عدل نزد او نیکوست.

در درون جان احساس تعلق به یک مبدأ مقدس می کند و یا به تعبیر دیگر در عمق جان کششی به سوی خدا دارد. اینها نشان می دهد که منبع بزرگی برای معرفت در درون جان انسان وجود دارد که ما آن را فطرت نام می نهیم. (مکارم شیرازی، 1386، ج1، ص 195-194)

فطرت در لغت از ماده ( فَطَر ) به معانی شکافتن، گشودن شیء و ابزار آن، شکافتن از طول آمده است و از آنجا که آفرینش و خلقت الهی به منزله شکافتن پرده تاریک و اظهار هستی امکانی است، یکی از معنای این کلمه؛ آفرینش و خلقت است. البته آفرینشی که ابداعی و ابتداعی باشد. فطرت به معنی سرشت و خاص آفرینش انسان است و امور فطری یعنی آن چه که نوع خلقت و آفرینش انسان، اقتضای آن را داشته و مشترک بین همه انسان ها باشد. (جوادی آملی، 1379، ج12، ص 24-23)

در همین راستا روایتی از امام صادق (علیه السلام) رسیده است که؛ « زُرَاره عَن أبِی عَبدِالله ع فِی قَولِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ « فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا » قَالَ فَطَرهُم عَلَی التَّوحِیدِ. » (مجلسی، 1404، ج3، ص 277) زراره درباره عبارت قرآنی « سرشت الهی که خدا مردم را بر آن سرشته است (روم/ 30) می پرسد، حضرت می فرماید: همگی آنان را بر توحید آفریده است. »

انسان مانند سایر انواع مخلوقات، مفطور به فطرتی است که او را به سوی تکمیل نواقص و رفع حوائجش هدایت نموده و به آن چه که نافع برای اوست و به آن چه که برایش ضرر دارد ملهم کرده و فرموده : « وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا »(شمس/ 7-8) و او را در این حال مجهز به جهاز بدنی نیز هست که با آن اعمال مورد حاجت خود را انجام دهد، همچنان که فرموده: « ثُمَّ السَّبِیلَ یسَّرَهُ »(عبس/20) یعنی سپس راه زندگی را برایش فراهم کرد. پس انسان دارای فطرتی خاص به خود است که او را به سنت خاص زندگی و راه معینی که منتهی به هدف و غایتی خاص می شود هدایت می کند، راهی که جز آن راه را نمی تواند پیش بگیرد. (روم/ 30) و انسانی که در این نشأه زندگی می کند نوع واحدی است که سودها و زیان هایش نسبت به بنیه و ساختمانی که از روح و بدن دارد سود و زیان مشترکی است که در افراد مختلف اختلاف پیدا نمی کند. پس انسان از این جهت که انسان است بیش از یک سعادت و یک شقاوت ندارد و چون چنین است لازم است که درمرحله ی عمل تنها یک سنت ثابت برایش مقدر شود و هادی واحد او را به آن هدف ثابت هدایت فرماید و باید این هادی همان فطرت و نوع خلقت باشد. (طباطبایی، بی تا، ج16، ص 261)

لذا امام صادق (علیه السلام) در معنای جملات بالا می فرماید: « خدای عزوجل همه ی مردم را بر فطرتی خلق کرد که خلقتش طبع آن فطرت بوده، نه ایمان به شریعتی داشته اند و نه کفر و انکاری، تا آن که خدای عزوجل رسولانی را برانگیخت تا بندگان را به سوی ایمان به او دعوت کنند و آنوقت بود که بعضی ایمان آوردند و خدا هدایتشان کرد و بعضی دیگر را هدایت نکرد. » (کلینی، 1365، ج2، ص 416)

ایشان همچنین در آیه « 30 روم » فطرت را توحید معرفی می کنند: « هِشامِ بنِ سَالِمٍ عَن أبِی عَبدِالله (علیه السلام) قَالَ قُلتُ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا قَالَ التَّوحِیدُ. » (کلینی، 1365، ج2، ص 12)

تعبیر علی التوحید که در روایت مطرح شد نشان می دهد که انسان به حین دنیا آمدن دارای معرفتی است که در وجود وی نهاده شده، مطمئناً اگر قرار بود این شناخت را در دنیا کسب کنند و یا استعداد آن را داشته باشند تعبیر للتوحید برای حدیث مناسب تر بود، زیرا برای دنیای ممکنات و استعداد این بیان صحیح به نظرنمی رسد. (قلی پور، 1387، ص 33). در توضیح سخن فوق از امام (علیه السلام) سختی به تواتر بیان شده است که وقتی از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد که: « هَل جُعِلَ فِی النَّاسِ أداهٌ یَنَالُونَ بِهَا المَعرِفَهَ؟ آیا در مردم وسیله ی تحصیل معرفت قرار داده شده است؟(4)

قَالَ فَقالَ لا: ایشان پاسخ دادند: نه.

قُلتُ فَهَل کُلِّفُوا المَعرفَهَ؟ آیا نسبت به تحصیل معرفت مکلّفند؟

قَالَ: لا، عَلَى اللهِ البَیانُ: لا یُکَلِّفُ اللهُ نَفْسًا إِلا وُسْعَهَا، لا یُکَلِّفُ اللهُ نَفْسًا إِلا مَا آتَاهَا، قَالَ: وَ سَألتُهُ عَن قَولِهِ: وَمَا کَانَ اللهُ لِیُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ مَا یَتَّقُونَ، قَالَ: حَتَّى یُعَرِّفَهُم مَا یُرضیِه وَ ما یُسخِطُهُ: خیر بیان بر خداست خداوند هیچ کس را جز به اندازه ی توانش مکلف نمی کند و خدا هیچ کس را جز به آن چه به او داده است تکلیف نمی کند. » (کلینی، 1365، ج1، ص 163).

طبق روایات فوق این نکته به دست می آید که مجموع اسلام به صورت فشرده در درون سرشت انسانی نهاده شده، از توحید گرفته تا رهبری پیشوایان الهی و … .

 

  1. عرفان و شهود

گاه می شود که انسان درک و دید تازه ای پیدا می کند که می تواند با دید خود به جهان غیب راه یابد و قسمتی از این جهان را مشاهده کند و به تعبیر دیگری پرده ها کنار می رود و بعضی از حقایق جهان غیب بر او کشف می گردد و به همان روشنی که انسان با چشم خود محسوسات را می بیند، بلکه به مراتب از آن روشن تر و اطمینان بخش تر؛ این حالت را مکاشفه یا شهود باطن می گویند. قرآن کریم با بیان این که ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم این حقیقت را بیان می کند که با توجه به این که انسان با چشم ظاهر و استدلالات عقلی نمی تواند همه ی این حقایق را مشاهده کند پس معلوم می شود که خداوند از طریق شهود درون و کنار زدن پرده هایی که در حال عادی در برابر چشم ما افتاده و بسیاری از حقایق را مکتوم می دارد این حقایق را به ابراهیم ارائه داد. (مکارم شیرازی، 1376، ج1، ص 258) قرآن کریم می فرماید: « وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ »(انعام/ 75).

امام صادق (علیه السلام) در تفسیر این آیه می فرمایند: « کُشِطَ لِإبراهِیمَ (علیه السلام) السَّمَاواتُ السَّبعُ حَتَّی نَظَرَ إلی مَا فَوقَ العَرشِ وَ کُشِطَ لَهُ الأرضُ حَتَّی رَأی مَا فِی الهَوَاءِ وَ فُعِلَ بِمحمد ص مِثلُ ذَلِکَ وَ إنِّی لَأرَی صَاحِبَکُم وَ الأئمَّهَ مِن بَعدِهِ قَد فُعِلَ بِهِم مِثلُ ذَلِکَ. » (مجلسی، 1404ق، ج12، ص 72) خداوند پرده ها را از آسمان های هفت گانه از برابر ابراهیم کنار زد تا نگاه به مافوق عرش افکند، همچنین پرده ها را از زمین های هفت گانه برای او کنار زد و همین کار را با محمد (ص) انجام داد… و با امام بعد از او.

در حدیثی از امام (علیه السلام) آمده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با یکی از یارانش به نام حارثه روبرو شد و فرمود:

« کَیْفَ أَنْتَ یَا حَارِثَهَ بْنَ مَالِکٍ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مُؤْمِنٌ حَقّاً فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ حَقِیقَهٌ فَمَا حَقِیقَهُ قَوْلِکَ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَزَفَتْ نَفْسِی عَنِ الُّنْیَا فَأَسْهَرَتْ لَیْلِی وَ أَظْمَأَتْ هَوَاجِرِی وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّی [وَ] قَدْ وُضِعَ لِلْحِسَابِ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّهِ یَتَزَاوَرُونَ فِی الْجَنَّهِ وَ کَأَنِّی أَسْمَعُ عُوَاءَ أَهْلِ النَّارِ فِی النَّارِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ أَبْصَرْتَ فَاثْبُتْ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ ادْعُ اللَّهَ لِی أَنْ یَرْزُقَنِی الشَّهَادَهَ مَعَکَ فَقَالَ اللَّهُمَّ ارْزُقْ حَارِثَهَ الشَّهَادَهَ » (کلینی، 1365، ج2، ص 54)

معرفت های عرفانی از راه شهود به دست می آیند و بدون واسطه به حقیقت می رسند. در معرفت حضوری خطا راه ندارد چون صدق و کذب و خطا در واسطه ای راه دارد؛ (حسن مجتبی، 1387، ص 12) ادراک حقیقی در نظر عارف فوق ادراک عقلانی و همانا شهودی و قلبی است و از نظر وی راه حسی و عقلی برای کسب معرفت کافی نیست و تنها راه ادراک حقایق عالم، تصفیه ی روح و در پی آن بازتاب انوار حقیقت در آیینه قلب انسان است. برخلاف اخلاق فلسفی که به لحاظ معرفت شناختی عقل گراست و انسان را همانا اندیشه و معرفت عقلانی را اوج رشد انسان می داند. ادراک از نظر قرآن فهم عقلانی است و لذا دستور کار او رشد عقلی انسان می باشد. (جداری عالی، 1388، ص 101)

به طور کلی معرفه و عموماً معرفه الله خصوصاً به قلب نسبت داده شده است. جیلانی می فرماید: « القلب فصار مسکناً للتوحید و المعرفه و العلم » (جیلانی، 1304، ص 194)

 

  1. تاریخ

مهم ترین محصول انسان تجارب اوست تجاربی که می تواند برای زندگی بهتر و جهاد بیشتر و تکامل فزون تر راهگشا باشد، ولی عمر انسان کوتاه و دنیا گذرگاهی است برای سرای دیگر!

حال اگر بتوانیم تجربیات همه ی انسانها را که در یک عصر زندگی می کنند یک جا جمع کنیم و از آن بالاتر تجارب همه ی انسان ها را در تمام قرون و اعصار به صورت مدون تنظیم کرد، مسلماً مبدأ معرفت و آگاهی بسیار عظیم است. تاریخ به شرط این که به صورت کامل و صحیح تنظیم شود، مجموعه ی تجارب همه انسان ها را در تمام قرون و اعصار پیش روی مطالعه کنندگان می گذارد. حتی اگر ناقص هم باشد به نسبت دربرگیرنده تجارب ادوار پیشین است. (مکارم شیرازی، 1386، ج1، ص 174)

شهید مطهری؛ در بحث شناخت وقتی به تاریخ می رسد، می نویسد: « تاریخ یعنی جامعه انسانی در حال حرکت و جریان، قرآن به طور صریح و قاطع تاریخ را برای مطالعه عرضه می دارد پس تاریخ هم خودش یک منبع برای شناخت است. » (مطهری، 1368، ص 78)

امام (علیه السلام) در پیرامون تاریخ بیانی شیوا دارند که انسان را به درس گرفتن و پند گرفتن از تاریخ دعوت می کند و آن را به عنوان عاملی مهم برای معرفت و شناخت بیان می کند. ایشان می فرمایند: « حضرت داوود روزی از شهر بیرون آمد در حالی که زبور می خواند و هنگامی که زبور می خواند هر کوه و سنگ و پرنده و حیوان وحشی با او هم صدا می شد، او همچنان به راه خود ادامه داد تا به کوهی رسید که بر فراز آن پیامبری عابد زندگی می کرد که به او حزقیل می گفتند، حزقیل زمانی که صدای زمزمه ی کوه ها و پرندگان را شنید فهمید داود آنجا آمده است. داود به او گفت آیا اجازه می دهی بالا بیایم؟! گفت: نه؛ داود گریه کرد، پس خداوند به حزقیل وحی کرد که داود را سرزنش مکن، و از من عافیت بخواه، حزقیل برخاست و دست او را گرفت و به محل خود آورد.

داود پرسید: آیا هرگز تصمیم به گناه گرفته ای؟ گفت: نه.

گفت: هرگز عجب و خودپسندی به خاطر عبادتهایت در تو پیدا شده؟ گفت: نه.

گفت: آیا هرگز تمایلی به دنیا پیدا کرده ای؟ تا شهوات و لذت های آن را دوست داشته باشی؟ گفت: آری.

گاهی به قلب من خطور می کند.

پرسید در آن حال چه می کنی؟ گفت: وارد این دره می شوم و از آن چه در آن است عبرت می گیرم.

داود وارد دره شد، در آنجا تختی از آهن دید که جمجمه ای پوسیده و استخوان های متلاشی شده و لوحی در آنجاست که چیزی بر آن نوشته شده بود. داود آن را خواند و معلوم شد، اینها همه مربوط به پادشاه قدرتمندی است که سال های طولانی حکومت کرده، شهرهای بسیاری فراهم نموده، حرم سرای گسترده ای داشته و سرانجام کارش به این جا رسیده است… . » (مجلسی، 1404، ج14، ص 22)

این حدیث امام (علیه السلام) در بردارنده نکاتی است که دقت در آنها باعث شناخت و معرفت عمیقی در انسان می شود و کسی که لحظه ای در آن تدبر و تفکر کند اندیشه های عیمق امام (علیه السلام) را از بیان حدیث در می یابد.

 

نتیجه گیری

در نگاه و اندیشه امام صادق (علیه السلام) معرفت دارای جایگاه ویژه ای است. حضرت حواس را با راهنمایی عقل و خرد و فطرتی که توسط ذات احدیت در وجود آدمی نهادینه شده و کشف و شهودیکه قلب انسان را به ماورای طبیعت باز می کند و تاریخی را که نشان دهنده پندهای گذشته است به عنوان منابع شناخت معرفی می کنند. منابعی که در پرتو آنها قلمرو شناخت آدمی از عالم هستی افزایش می یابد.

اما غنی ترین منبع معرفت را وحی می داند که از جانب خدای تعالی بر قلب ایشان می تابد و سرچشمه از علم بی پایان او دارد.

منابع تحقیق :

قرآن کریم

جداری عالی، محمد (1388)، ماهیتو جایگاه قلب در عرفان اسلامی، قبسات، سال چهاردهم، شماره 54.

جوادی آملی، عبدالله (1379)، تفسیر موضوعی قرآن (فطرت در قرآن کریم)، قم: اسراء، چاپ دوم، ج12.

جوادی آملی، عبدالله (1379)، تفسیرموضوعی قرآن (معرفت شناسی در قرآن کریم)، قم: اسراء، چاپ دوم، ج13.

جوادی آملی، عبدالله (1387)، دین شناسی. قم: اسراء، چاپ پنجم.

جوادی آملی، عبدالله (1387)، منزلت عقل در هندسه ی معرفت دینی، قم: اسراء، چاپ سوم.

جیلانی، عبدالقادر (1304ق)، فتح الغیب هامش بهجه الاسرار و معدن الأنوار فی مناقب القطب الربانی، تألیف نورالدین علی بن یوسف اللخمی الشطنفی الشافعی، مصر: البابی الجلبی.

حر عاملی، محمد بن حسن (1409 ق)، وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، قم: مؤسسه آل البیت.

حسن مجتبی، ایجاد حسین (1388)، نقش معرفت شناسی در معرفت دینی، کوثر معارف، سال پنجم، شماره 9.

حسین زاده، محمد (1382)، مبانی معرفت دینی، قم: مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی، چاپ ششم.

سبحانی، جعفر (1375)، شناخت در فلسفه ی اسلامی، تهران: انتشارات برهان.

سبحانی، جعفر (1383)، تفسیر موضوعی قرآن مجید (منشور جاوید)، قم: مؤسسه امام صادق (علیه السلام)، ج2.

شریعتمداری، علی (بی تا)، بررسی مسئله شناخت، تهران: نشر پژوهش های اسلامی.

صدوق، محمد بن علی بن الحسین بن بابویه قمی (1362)، الأمالی، تهران: کتابخانه اسلامیه، چاپ چهارم.

صدوق، محمد بن علی بن الحسین بن بابویه قمی (1398 ق)، التوحید، قم: جامعه مدرسین، چاپ دوم.

صدوق، محمد بن علی بن الحسین بن بابویه قمی (1413 ق)، من لا یحضره فقیه، قم: انتشارات جامعه مدرسین، چاپ سوم.

طباطبایی، محمدحسین (بی تا)، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، قم: دفتر انتشارات اسلامی، ج 2 و 16.

قلی پور، حسن (1387)، تأملی در امکان استعداد فطرت، معرفت، سال هفدهم، شماره 133.

کلینی رازی، محمد بن یعقوب اسحاق (1365)، اصول کافی، تهران: دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم.

مجلسی، محمد باقر (1404 ق)، بحارالانوار، بیروت: الوفاء.

محمدی ری شهری، محمد (1375)، بحث آزاد در اسلام، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ سوم.

محمدی ری شهری، محمد (1375)، مبانی شناخت، قم: دار الحدیث.

مطهری، مرتضی (1368)، مسئله شناخت، تهران: صدرا، چاپ چهارم.

مطهری، مرتضی (1386)، اسلام و مقتضیات زمان، تهران: صدرا، چاپ هیجدهم، ج2.

مکارم شیرازی، ناصر و همکاران (1382)، تفسیر موضوعی قرآن کریم (معرفت و شناخت)، تهران: دارالکتب الاسلامیه، چاپ نهم، ج1.

 

پی‌نوشت‌ها:

1- دانشجوی دانشکده علوم قرآنی مراغه.

2- در مورد شخصیت ابوشاکر و مناظره او با امام صادق (علیه السلام). ر.ک. بحث آزاد در اسلام تألیف محمد محمدی ری شهری، ص 44.

3- برای آشنایی بیشتر با اندیشه فیلسوفان غربی در مورد نظر به شناخت ر.ک. بررسی مسأله ی شناخت، علی شریعتمداری، ص 58.

4- این حدیث به تواتر در منابع حدیثی آمده است. ر.ک. بحار/ ج5/ ص 221-222-223-302، التوحید/ ص،414، محاسن/ ج1/ ص 27.

 

 

لینک کوتاه مطلب : https://ofoghandisha.com/?p=19133

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب