مرور مختصری بر زندگی آن حضرت پیامبر مکرم اسلام از ولادت تا وفات است.
ولادت
حضرت محمد(ص) بن عبدالله، آخرین پیامبر الهی، در هفدهم یا دوازدهم ربیعالاول سال570 میلادی در مکه چشم به جهان گشود. آن سال مصادف با عامل الفیل بود که ابرهه حاکم یمن با لشکر فیلسوار به مکه حمله کرد و قصد داشت کعبه را ویران کند؛ ولی معجزه الهی رخ داد و پرندگان کوچکی به نام ابابیل بر آنها، سنگهای ریز را فروریختند و لشکریان ابرهه همه نابود شدند. پدر ایشان، عبدالله فرزند عبدالمطلب و از خاندان بنیهاشم قریش بود که شش ماه قبل از تولد آن حضرت، در بازگشت از سفر تجارتی به شام، در یثرب وفات کرده بود. مادرش آمنه دختر وهب هم از قبیله قریش بوده است.[1]
جدش عبدالمطلب آن حضرت را طبق سنت مردم قریش به زنی به نام حلیمه از تیره بنی سعد از قبیله هوازن سپرد تا شیر دهد و با زندگی با آنان در محیط صحرا رشد کند و تربیت شود. قرآن کریم به دوران یتیمی پیامبر اشاره میکند که «ما تو را یتیم نیافتیم؟ پس آنگاه پناهت دادیم… پس یتیم را ترک نکن. الضحی 6-9» در ششسالگی ایشان، آمنه مادرش برای دیدار خویشاوندان به مدینه رفت و او را هم با خود برد؛ ولی در بازگشت از مدینه در منطقه «ابواء» بین مکه و یثرب از دنیا رفت و محمد(ص) از مادر هم یتیم شد و دو سال پس از آن با جدش عبدالمطلب بود. در هشتسالگی، عبدالمطلب هم وفات نمود. پس از آن تا بیستوپنجسالگی که با خدیجه ازدواج نمود، با عمویش ابوطالب زندگی میکرد.
دوران نوجوانی و جوانی
از دوران کودکی و نوجوانی آن حضرت اطلاعات چندانی موجود نیست. در منابع اهل سنت، سخن از شق الصدر ایشان است که در کودکی دو فرشته آمدند و سینه ایشان را شکافتند و خون بستهای از دل ایشان بیرون کردند و دور انداختند[2]؛ ولی علمای شیعه آن را قصه و افسانه میدانند.[3] روایتی از سفر ایشان در نه یا دوازدهسالگی برای تجارت با عمویش به شام و دیدار با بحیرا راهب مسیحی است که بحیرا نشانههای نبوت را در او دیده بود.[4]
از دوران نوجوانی ایشان شرکت دریکی از جنگهای فجار به همراه عموهای خود یادشده است. مهمترین گزارش از جوانی ایشان شرکت در پیمان حلف الفضول در خانه عبدالله بن جدعان در بیستسالگی است. در این پیمان تعداد از جوانان قریش، تعهد کردند که برای یاری مظلوم و گرفتن حق او از ظالم، متحد و همپیمان باشند. پیامبر(ص) بعد از هجرت هم به آن افتخار میکرد و میگفت: «در سرای عبدالله بن جدعان در پیمانی شرکت کردم که اگر در اسلام هم بهمانند آن دعوت میشدم، اجابت میکردم و اسلام جز استحکام، چیزی بر آن نیفزوده است.»[5]
در جوانی به امانت و درستکاری معروف شد و لقب امین داشت و مورد اعتماد همه بود. دریکی از سالها در اثر سیل، کعبه ویران شد و قریش بعد از بازسازی در اینکه چه قبیلهای، افتخار گذاشتن حجر الاسود را در جایگاهش داشته باشد، بهشدت دچار اختلاف شدند؛ ولی به داوری محمد(ص) توافق کردند و او سنگ را در ردای خود گذاشت و از سران قبایل خواست که هرکدام از گوشه آن بگیرند و حجر الاسود را درجایش نهادند و با این تدبیر مانع نزاع بین تیرههای قریش شد.
ازدواج
امانتداری او سبب شد که خدیجه دختر خویلد که بیوه چهلساله و زنی ثروتمند و تاجر بود، علاقهمند به او شود و محمد(ص) درحالیکه بیستوپنج سال داشت با او ازدواج نمود. امالمؤمنین خدیجه(س) و پیامبر(ص) مبارکترین پیوند هستی را به وجود آوردند. زندگی این دو بر بستر عشق مقدسی شکل گرفت و با فداکاری و وفاداری پیش رفت. خدیجه فداکاری کرد و محمد(ص) وفاداری. نگفتهاند و شاید تصور هم نکرده باشند که زندگی محمد(ص) و خدیجه هم با عشق آغاز شد و در بستر عشق پیش رفت و به اوج کمال رسید؛ عشق پاک و دوجانبه؛ عشقی که خدیجه را واداشت تمام داشتگی خود را به دلدادهاش تقدیم کند و عشقی که محمد(ص) تا پایان زندگی خود، از آن لبریز بود و هر جا که نامی از خدیجه برده میشد و یا یادی از خدیجه، میشد، شعله آن زبانه میکشید و از زبان مبارک اظهار ارادت و محبت به خدیجه و گاه از دیدگان مبارک، اشک فراق از او جاری میشد. تا آنجا که محمد(ص) در برابر اظهار تعجب دیگران از ارادت او به خدیجه میگفت: محبت خدیجه روزی من شده است.[6]
خانواده شراکتی بین زن و شوهر است. شراکت زندگی، عمیقتر از هر شراکتی است، شراکتی که در آن مرد و زن، تمام داشتگی و انباشتگی و پیدا شدنی خود را رویهم میریزند و بنای را میسازند که در آن «من» ها به «ما» تبدل میشود. خانواده باید چنین باشد و اگر نباشد، خانواده نیست. خدیجه(س) و پیامبر(ص)، الگوی چنین شراکتی همدلانه است. از روزی که هر دو وصلت کردند، منیتها را کنار گذاشتند و همدلی را پیشه کردند. خدیجه(س) الگوی برای زنان مؤمنه است و محمد(ص)الگوی برای مردان مؤمن. هرچه همدلی زن و شوهر بیشتر باشد، زندگی آبادتر خواهد بود. اما خدیجه(س) در زندگی با پیامبر(ص)، بیش از سهم و نقش زنانه، نقش و سهم داشت. او با بخشش اموالش سهمی فراتر از سهم زنانه را در زندگی پیامبر، ایفا نمود و این چیزی است که پیامبر(ص) بارها بر آن تأکید کرده بود و از آن یاد میکرد که «ما نفعنی مال قط مثل ما نفعنی مال خدیجة؛ هیچ مالی مرا چون مال خدیجه سود نبخشید.». [7]
بعثت
از ازدواج با خدیجه تا بعثت به پیامبری پانزده سال فاصله است و از این پانزده سال اطلاعات چندانی در دست نیست، جز اینکه حضرت محمد(ص) گاهی برای عبادت به صحرا یا کوه پناه میبرده است و گاهی اوقات از صبح تا شب و گاهی تا ذخیره غذاییاش تمام نمیشده، بازنمیگشته است. آغاز نبوت پیامبر(ص) با دیدن رؤیاهای بود که گاه پیامبر(ص) از آن به هراس میافتاد و خدیجه(س) او را دلداری و بشارت میداد که خداوند به تو جز خیر نمیخواهد.[8] پس از آن پیامبر(ص) عزلت و گوشهنشینی اختیار کرد.[9] به غار حرا میرفت و خدیجه(س) با مهربانیاش او را یاری و همراهی میکرد.[10] دریکی از همین گوشهنشینیها در غار حرا ء در جبل النور، درحالیکه مشغول تفکر و عبادت بود، متوجه شد که فرشته وحی بر او نازلشده است. جابر بن عبدالله از پیامبر نقل میکند که فرمود: «بر کوه حرا بودم، که فریاد شدم! ای محمد! تو فرستاده خدایی! به راست نگریستم و به چپ نگریستم، چیزی ندیدم، به بالا نگاه کردم، فرشتهای بین آسمان و زمین نشسته بر ستون عرش دیدم، هراسیدم و بهسوی خدیجه(س) برگشتم و جامه در خود پیچیدم، جبریل آمد و گفت: ای پیچیده در جامهبر خیز و هشدار ده[11]. در روایت دیگری آمده است که پیامبر(ص) به خدیجه(س) گفت: مرا با بپوشان و خدیجه(س) او را میپوشاند. محمد(ص)، آنچه را دیده بود، بازگو میکند و میگوید: ای خدیجه! مرا چه شده است؟ بر خود میترسم! خدیجه میگوید: نترس! خداوند ترا محزون نمیکند؛ چون به خویشاوند سر میزنی، راست میگویی، زمینمانده را برمیداری، مهمان را خدمت میکنی و مصیبتدیده را یاری میکنی.[12]
بر اساس روایات منابع شیعی، بعثت در بیست و هفتم رجب سال چهل بعد از عامالفیل بوده است و نزول نخستین آیت قرآن در ماه رمضان. گفتهشده است که اولین آیات نازله آیات آغازین سوره علق است:
بخوان به نام پروردگارت که[جهان را] آفرید. او که انسان را از خون بسته (علق) آفرید. بخوان که پروردگارت بسیار کریم است، آنکه تعلیم داد نوشتن با قلم را. به انسان آموخت آنچه را که نمیدانست[13]
قرآن کریم یکی از اوصاف پیامبر(ص) را امی (منسوب به مادر)، بیان کرده است و مفسران آن را درس ناخوانده معنا کردهاند. در آیت دیگری بر اینکه پیامبر(ص) قبل از بعثت نمیتوانست بخواند، تصریحشده است[14]. پیامبر(ص) نزد هیچکسی درس نخوانده و هیچ کتابی را ندیده بود. تا چهلسالگی، نه شاعر بود و نه سخندان و سخنور و نه ادعای خاصی داشت؛ اما خداوند او را مأموریتی داد که به تعبیر شاعر: «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت/ به غمزه مسئلهآموز صد مدرس شد»
خدیجه همسر پیامبر(ص) و علی(ع) پسرعموی 10 ساله پیامبر، نخستین کسانی بودند که به او ایمان آوردند. چند سالی در مکه، پیامبر دعوتش را علنی نکرده بود و جز خودش، خدیجه(س) و علی(ع) کسی در این دین نبود.[15] یحیی بن عفیف از پدرش نقل میکند که پیش از بعثت برای حج به مکه رفتم و برای خرید به نزد عباس بن عبدالمطلب که تاجر بود، رفتم. اول ظهر جوانی آمد، رو به کعبه ایستاد و به نماز مشغول شد، جوانی در جانب راست او و زنی همپشت سر آنها به نماز ایستادند. جوان به رکوع رفت آنها هم اقتدا کرده با وی به رکوع رفتند چون سر از رکوع برداشت، به سجده شد، آنها هم سر به سجده گذاردند. به عباس گفتم: کار عجیبی میبینم! عباس گفت: آری چنان است که می گوئی. میدانی این جوان کیست؟ او پسر برادر من و نامش محمد فرزند عبدالله است و این جوان دیگر نیز پسر برادر من علی پسر ابوطالب است و این زن خدیجه دختر خویلد است.[16] در روایت دیگری آمده است که عباس به عفیف گفت: این محمد بن عبدالله است، گمان میکند که خدا او را فرستاده و بهزودی گنجهای کسرا و قیصر بر او گشوده خواهد شد و این خدیجه دختر خویلد است که به او ایمان آورده و این بچه پسرعمویش علی بن ابیطالب است که به او ایمان آوردهاند. [17]
دعوت علنی
تا سه سال حضرت محمد(ص) بهصورت مخفیانه دعوت مینمود. پس از سه سال خداوند به او دستور داد که دعوت خود را آشکار کند و وعده داد که خداوند او را یاری کند: «پس آنچه را بدان مأموری، آشکار کن و از مشرکان دوری جوی که ما شر مسخره کنندگان را از تو برطرف خواهیم کرد.[18] »با نزول این آیه، دعوت علنی آغاز گردید و بار رسالت سنگین بدوش رسولالله(ص) افتاد. او در موسم حج بر کوه صفا ایستاد و فریاد کرد: یا أیها الناس إنی رسولالله رب العالمین! ای مردم من فرستاده خدای جهانم. سه بار این سخن را تکرار کرد و مردم با نگاههایشان او را مسخره کردند. بعد از آن بر بلندی مروه شد و باز فریاد برآورد که من فرستاد خدای جهانم! و مردم باز با نگاهشان او را مسخره کردند و ابوجهل با سنگی بر سر او زد که سرش را شکافت و دیگر مشرکان هم او را سنگباران کردند و رسول خدا(ص) از دست آنان به کوه پناه برد خدیجه و علی برای پیدا کردن او به کوهها رفتند و خدیجه فریاد میکرد: یا محمداه! یا رسولالله! نفسی لک الفداء فی أی واد أنت ملقی؟ ای محمد! ی رسول خدا! جانم فدای تو باد! در کدام وادی افتادهای.[19]
پس از آن، آیه انذار نازل شد که خاندانت را به دین دعوت کن: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ وَ اخْفِضْ جَناحَک لِمَنِ اتَّبَعَک مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» خاندان نزدیکت را هشدار ده[به دین دعوت کن] و بال و پرت را برای مؤمنانی که از تو پیروی میکنند فرود آر[20]. خدیجه بامحبتهایش و احترامی که به محمد(ص) میگذاشت، مرهم زخمهای دل او بود. چرا چنین میکرد؟ چون وجود خدیجه لبریز از معرفت و عشق به محمد(ص) بود. زنی که روزی سرور زنان شهر خویش بود، مالش، کمالش و فهم و درکش همه را به تحسین واداشته بود، شخصیت، موقعیت، مال و هستی خود را فدای مردی میکرد که همه او را دیوانه میپنداشتند و با او دشمنی میکردند و برای هدفی کار میکرد که هیچ سودی مادی برایش نداشت و این جز با عشق متصور نیست و عشق چهها که نمیکند! و محمد(ص) هم مردی درنهایت و فا و جوانمردی بود. او بیستوپنج سال با زنی که پانزده سال از او بزرگتر بود، زندگی و بعد از مرگش تا پایان زندگی با یاد او زندگی کرد و همواره نام خدیجه را با احترام بسیار یاد میکرد و میگفت: و کجا است کسی مثل خدیجه؟[21]
محورهای دعوت محمدی
دعوت پیامبر(ص) در آغاز بر مفاهیم اعتقادی مثل لزوم اعتقاد به خداوند، تأکید بر توحید و معاد و عبادت خداوند و نفی شرک و الحاد بود. درعینحال مفاهیم اخلاقی مثل توجه به نیازمندان، عفت، برابری انسانی، نفی زندهبهگور کردن دختران، نهی از مال دوستی، کمفروشی، دروغ، تهمت، سخنچینی، هم موردتوجه بوده است. همچنین بر هشدار از عذاب جهنم و مژده به بهشت تأکید میشده است؛ اما نفی شرک و بتپرستی با واکنش شدید قریش؛ قوم محمد(ص) مواجه شد؛ زیرا آنان تجارت و بزرگی و اعتبار خود را مرهون بتهایی میدانستند که در کعبه قرار داشت و اعراب برای زیارت آنها میآمدند و از بازار قریش خرید میکردند و هدایا و نذورات خود را به بتها تقدیم میکردند.
اکثریت مردم مکه به دعوت او توجه نکردند، برخی هم او را مسخره کردند. تعداد اندکی هم به او ایمان آوردند. درمجموع گروندگان به پیامبر(ص) از همه طیفهای اجتماعی بودند. ابوطالب، علی، جعفر، حمزه، ابوبکر، عمر، عثمان و…، از اشراف بودند. تعدادی از فرزندان اشراف و بزرگان قریش، تعدادی از افراد غریب (موالی یا وابسته) مثل عمار یاسر و پدر و مادرش و تعدادی از بردگان سیاه (بلال) و سفید (صهیب رومی) و تعدادی از زنان بودند.
تضییقات قریش
از زمانی که آیاتی در نفی شرک و بتپرستی، نازل شد، مخالفت قریش جدیتر شد، ایمان آوردن افراد غریب و غلامان و زنان، اشراف قریش را حساستر کرد. اشراف بتپرست مکه پیامبر(ص) را به ثروت و قدرت و زن تطمیع کردند، بهشرط اینکه دست از مخالفت با بتپرستی بردارد؛ اما پیامبر(ص) نپذیرفت.
مشرکان قریش به آزار و اذیت پیامبر(ص) و مسلمانان اقدام کردند و در این میان افراد غریب و بردگان بیشتر آزار را متحمل میشدند؛ چون حامی نداشتند. یاسر و سمیه زنش نخستین شهیدان بودند؛ آنان توسط ارباب خود شکنجه شدند و چون دست از ایمان به پیامبر(ص) برنداشتند، شهید شدند. بلال حبشی هم توسط امیه بن خلف ارباب خود با شکنجههای سختی مواجه شد تا از اسلام دست بردارد؛ تا اینکه ابوبکر او را از صاحبش خرید و آزاد نمود.
دستور هجرت به حبشه
آزار و اذیت مسلمانان سبب شد که پیامبر(ص) در سال 615 دستور هجرت آنان را به حبشه که پادشاه مسیحی داشت، صادر کند. مشرکین هیئتی را به سرپرستی عمرو بن عاص به حبشه فرستادند که مهاجران را برگرداند؛ اما سخنان جعفر پسر ابوطالب با پادشاه حبشه در قرابت دین اسلام و مسیحیت و دیدگاه قرآن درباره حضرت مریم و مسیح، سبب شد که پادشاه حبشه به آنان پناه دهد و هیئت مشرکان را جواب کند.
حصر و تحریم
در سال 617؛ یعنی سال ششم بعثت، قریش بنیهاشم را در شعب ابوطالب، تحت محاصره اجتماعی و اقتصادی شدید قراردادند و تحریم کردند تا از حمایت محمد(ص) دستبردارند؛ اما آنان از حمایت او دست برنداشتند. این محاصره سه سال طول کشید و بنیهاشم روزگار بسیار سختی را سپری کردند. در سال 619 پیامبر(ص) به ابوطالب عمویش خبر داد که موریانه پیمان قریش را خورده است و ابوطالب از قریش خواست که پیماننامهشان را که در کعبه آویخته بودند ببینند اگر خبر محمد(ص) راست است، محاصره را بردارند، قریش وقتی دیدند که این خبر راست است، دست از محاصره برداشتند. هنگامیکه حصر شکست، دوران فراق رسید. خدیجه و ابوطالب به فاصله سه روز از هم وفات کردند و پیامبر(ص) چنان از اندوه فراق یار اندرونی و بیرونی خود غمگین شد که آن سال را سال حزن و اندوه نامیدند[22]؛ زیرا ابوطالب او را حمایت میکرد و خدیجه او را دلداری میداد تا مشکلات را تحمل کند و با مرگ آن دو، پیامبر(ص) دیگر نه یاوری داشت و نه حمایتگری . مرگ این دو بر رسولالله (ص) بسیار گران تمام شد؛ چون بعد از مرگ این دو، رسولالله(ص) از قریش آزارهایی دید که قبل از آن ندیده بود تا آنجا که بعضی از آنها خاک و کثافات بر سر رسولالله (ص) میپاشیدند. عروة ابن زبیر نقل میکند که وقتی خاک را بر سر رسولالله (ص) ریختند رسولالله(ص) به خانهاش آمد درحالیکه خاکبرسر او بود، یکی از دخترانش خاک را از سروصورت او پاک میکرد و گریه میکرد. رسولالله (ص) به او میگفت: دخترم گریه نکن خداوند مدافع پدرت است. [23] با وفات ابوطالب رهبری بنیهاشم به ابولهب رسیده بود که سخت با محمد(ص) و دین او مخالف بود و دیگر بنیهاشم از پیامبر(ص) حمایت نتوانستند و پیامبر(ص) برای جلب حمایت به طایف رفت. بزرگان طایف هم او را یاری نکردند و در بازگشت به مکه امانی نداشت و مجبور شد که از مطعم بن عدی درخواست کند که او را حمایت کند و با حمایت او به مکه وارد شد.
سفر به معراج
در سال 620 واقعه اسراء واقع شد که به معراج رفتن یا مشاهده ملکوت عالم معروف است. این سفر یک معجزه الهی بود که پیامبر(ص) در شبی از مکه به بیتالمقدس و ازآنجا به عالم ملکوت سیر داده شد و پیامبر(ص) در این سفر با انبیای قبلی دیدار داشت و بهشت و دوزخ را مشاهده نمود. در قرآن این مسئله بهصورت اجمال در سوره اسراء بیانشده است که خداوند پیامبرش را در شبی از مکه به بیتالمقدس و ازآنجا به مقام قرب الهی سیر داد. این سفر یک سفر معجزهای بود که با ابزارهای مادی بشری قابلفهم و تبیین نیست. در اینکه این سفر جسمانی بوده یا روحانی اختلافنظر وجود دارد.
هجرت
حضرت محمد(ص) در ایام حج به دیدار قبایل مختلف عرب که برای حج و خرید به مکه میآمدند، میرفت و دین خود را به آنان عرضه میکرد؛ ولی هیچ قبیلهای به دین او درنیامدند. دلیل عمده آن مخالفت قریش بود که نزد قبایل عرب حرمت داشتند.
در شهر یثرب که بعداً به مدینه النبی و سپس مدینه، معروف شد، دو قبیله اوس و خزرج زندگی میکردند که اغلب اوقات باهم در جنگ و ستیز بودند. در سال یازدهم بعثت، پیامبر(ص) افرادی از این دو قبیله را که برای حج به مکه آمده بودند دریکی از گردنههای مکه، دیده و دعوت خود را به آنان عرضه کردند. آنان دعوت او را پذیرفتند و به مدینه بازگشتند. این پیمان به عقبه اولی معروف است. در سال 12 بعثت تعدادی از دو قبیله اوس و خزرج دعوت پیامبر(ص) را پذیرفتند و دریکی از گردنههای مکه با او بیعت کردند و پیامبر(ص) یکی از مسلمانان را برای تبلیغ به مدینه فرستاد. این پیمان به بیعت دوم عقبه معروف است. پسازآن تعدادی از مسلمانان مکه به مدینه مهاجرت نمودند. بانفوذ اسلام در مدینه و هجرت مسلمانان به آنجا، قریش احساس خطر کردند؛ چون بیعت مردم مدینه، سبب گسترش و قدرت دعوت محمدی بود. سران قریش با مشورت تصمیم گرفتند که افرادی از همه تیرهای قریش شبانه به خانه پیامبر(ص) حمله کنند و او را بکشند. با این کار بنیهاشم نمیتوانست با همه قریش بجنگد. پیامبر(ص) از این توطئه خبر شد و علی(ع) را درجای خویش نهاد و خود با ابوبکر از بیراهه بهسوی مدینه مهاجرت نمود.
این مهاجرت شبانه، تاریخسازترین سفری بود که در عربستان انجامشده است و مسیر دنیا را تغییر داد و سر آغازی شد برای یک تاریخ جدید، یک دین جدید، یک نظام سیاسی جدید. پیامبر اکرم(ص) 53 سال در مکه زندگی نمود و با این سفر از مکه دور شد. پسازآن هرچند مکه را فتح نمود؛ اما دیگر در مکه مقیم نشد.
پیامبر(ص) در ماه ربیعالاول سال 14 بعثت به یثرب رسید. آن حضرت نخست در قبا در بیرون از مدینه توقف نمود و پس از چند روزی به شهر وارد شد و در قطعه زمینی خشک مسجدی بنا نمود که از مشهورترین بناهای بشری گردید.
تشکیل حکومت
پیامبر(ص) بعد از ورود به مدینه بین مسلمانان مهاجر از مکه که فقیر و نادار بودند و مسلمانان انصار مدینه پیمان اخوت بست. به این صورت که هر دو نفر بین خود پیمان بستند که برادر دینی باشند. بعد از چندی پیمانی بین مسلمانان و مردم مدینه و یهود ساکن در مدینه ایجاد کرد . این نخستین قانون اسلامی شمرده میشود. با این پیمانها عملاً پیامبر(ص) در مدینه حکومت تشکیل داد.
شروع جهاد
بعد از مهاجرت مسلمانان از مکه، مشرکان قریش اموال مسلمانان مهاجر از مکه را تاراج و غارت کردند و مسلمانان مهاجر به مدینه، در فقر و مشکلات و خواهان انتقام از قریش بودند؛ اما پیامبر(ص) اجازه این کار را نمیداد تا اینکه در سال دوم، خداوند به مسلمانان اجازه داد که برای احقاق حق خود با مشرکان جهاد کنند:« به کسانی که مورد ستم قرارگرفتهاند، اجازهی جنگ دادهشده است و خداوند بر یاری آنان قادر است.[24]»
پسازآن، دوره جهاد شروع شد و مسلمانان برای برداشتن ظلم و برداشتن مانع از دعوت اسلامی جهاد را شروع نمودند. نخستین جنگ، جنگ بدر در سال دوم هجری بود که مسلمانان در آن سران و پهلوانان قریش را کشتند و از آنان غنائمی به دست آوردند.
مشرکین قریش که شکست سختی از مسلمانان خورده بودند، در سال سوم برای انتقام از مسلمانان بهسوی مدینه حرکت کردند، خبر به پیامبر(ص) رسید، ایشان با مشورت مسلمانان بهجای ماندن در مدینه به مقابله با مشرکان به بیرون از مدینه رفتند. دو لشکر درجایی به نام اُحد روبرو شدند، در این جنگ، ابتدا مسلمانان پیروز شدند؛ ولی بعد از شکست مشرکان قریش، مسلمانان مصروف جمعآوری غنیمت شدند. نگهبانان یک کوه که عقبه لشکر اسلام بود، به طمع غنیمت کوه را رها کردند، خالد بن ولید از سرداران قریش، فرصت را غنیمت شمرده از همانجا حمله کرد و مسلمانان را دچار شکست سختی نمود بهگونهای که مسلمانان به کوهها فرار کردند و پیامبر(ص) درصحنه میدان با چند نفر ازجمله علی(ع) تنها ماند. در این جنگ حمزه پهلوان اسلام شهید شد، دو دندان پیامبر(ص) شکست و علی(ع) در دفاع از پیامبر(ص) زخمهای زیادی برداشت و مسلمانان زیادی شهید شدند.
پیامبر(ص) بعد از هجرت به مدینه عملاً حکومت تشکیل داده بود و این در عرب حجاز سابقه نداشت. حکومت پیامبر(ص) با مخالفت متعددی مواجه بود. علاوه بر قریش که قبیله مورداحترام همه اعراب بود و سیادت و برتری خود را درخطر میدید، یهودیان ساکن در اطراف مدینه هم در دشمنی با پیامبر(ص) از مشرکان کمی نداشتند. قبایل دیگر عرب مخالف حکومت نبوی و با قریش همراه بودند. به همین جهت در سال پنجم هجرت، قریش همه قبایل عرب را متحد کرد و یهودیان علیرغم پیمان مودت با پیامبر(ص) با آنان همپیمان شدند و در لشکر بزرگی به نام احزاب (چون متشکل از قریش و قبایل متعدد عرب بود، احزاب گفته شد است) به مدینه حمله کردند و پیامبر(ص) و مسلمانان به پیشنهاد سلمان فارسی خندقی در اطراف مدینه کندند به همین دلیل نام دیگر آن، جنگ خندق است. مشرکان مطمئن بودند که این بار مسلمانان را نابود خواهند کرد و اسلام را از بین خواهند برد؛ اما با کشته شدن عمرو بن عبدود؛ پهلوان افسانهای عرب به دست حضرت علی(ع) لشکر اعراب و قریش شکست خورد و آنها فرار کردند. پس از آن پیامبر(ص) برخی از قبایل یهود اطراف مدینه را که با مشرکان همکار شده بودند، از مدینه بیرون کرد. پیامبر(ص) با یهودیان پیمان بسته بود و امید داشت که آنان با او همراهی کنند؛ اما یهودیان علیرغم آن پیمان، در خفا با مشرکان همدست شدند و از هر نوع دشمنی با پیامبر(ص) کوتاهی نکردند.
صلح با قریش
با شکست لشکر احزاب، حکومت پیامبر(ص) تثبیت شد و پیامبر(ص) تصمیم گرفت که برای حج به مکه برود. طبق سنت عربها، جنگ در ایام حج حرام بود و پیامبر(ص) هم برای حج عازم مکه شدند. قریشیان مخالف حضور پیامبر(ص) و مسلمانان در مراسم حج بودند و لذا مسلمانان را محاصره کردند و بعد از گفتگوها قرارداد صلحی دهساله بستند که آن سال مسلمانان برگردند و در سال بعد به حج بیایند و مشرکان سه روز مکه را در اختیار آنان بگذارند.
پس از قرارداد صلح حدیبیه در سال هفتم، پیامبر(ص) دعوت جهانی خود را آغاز نمود و نامههایی را به امپراتوریهای مصر، ایران، روم و نیز حاکمان یمن و یمامه و حبشه ارسال کردند و آنها را به دین خود دعوت نمودند.
فتح مکه
در سال هشتم، قریشیان با حمله به قبیلهای که همپیمان مسلمانان بود، پیمان خود را شکستند و پیامبر(ص) از این فرصت استفاده کرده تصمیم به فتح مکه گرفتند. قریش دیگر توان جنگ با پیامبر(ص) را در خود ندیدند و بدون جنگ تسلیم شدند و پیامبر(ص) بدون جنگ مکه را فتح نمودند و عفو عمومی اعلان کردند و همه را بخشیدند حتی وحشی برده سیاه ابوسفیان را که سیدالشهدا ؛ حمزه عموی پیامبر(ص) را کشته و شکم او را دریده بود. حضرت فرمودند: من همان جملهای را که یوسف به برادرانش گفت، به شما میگویم، امروز بر شما هیچ ملامت و مواخذهای نیست، بروید شما آزاد هستید.[25] پیامبر(ص) 15 روز در مکه ماند و از مکه بهسوی مدینه حرکت کرد
پس از شکست یهود و قریش، قبایل دیگر عرب، دشمن بالقوه برای پیامبر(ص) بودند، چنانکه پس از فتح مکه، در بازگشت از مکه قبایل اطراف مکه، در منطقه حنین در اطراف مکه کمین کردند و بر مسلمانان هجوم بردند و در آغاز مسلمانان را شکست دادند؛ ولی مقاومت پیامبر(ص) و تعدادی از یارانش، نتیجه را برعکس کرد. با فتح مکه قبایل عرب از شوکت مسلمانان ترسیدند و در سال نهم هیئتهای قبایل برای بیعت به مدینه آمدند و به همین جهت سال نهم را سال وفود یا هیئتها مینامند. با اینکه همه قبایل عرب با پیامبر(ص) بیعت کردند و مسلمانان شدند؛ اما به تعبیر قرآن به او ایمان نیاورده بودند. و مترصد فرصت برای شورش بودند. «اعراب (بر تو منّت گذارده و) گفتند: ما (بی جنگ و نزاع) ایمان آوردیم، بگو: شما که ایمانتان (از زبان) به قلب وارد نشده به حقیقت هنوز ایمان نیاوردهاید لیکن بگویید ما اسلام آوردیم (و از خوف جان بهناچار) تسلیم شدیم»[26] درواقع اکثریت قبایل عرب، مثل منافقان، مخالف اسلام و در پی فرصتی برای نابودی آن بودند و به همین جهت بلافاصله پس از وفات پیامبر(ص) اکثر قبایل عرب مرتد شدند.
با اینکه قریش، یهود و قبایل عرب شکستخورده بودند؛ اما بخشی از مردم مدینه هم از مخالفان جدی پیامبر(ص) بودند، آنان از آمدن او به مدینه ناراضی بودند؛ ولی در ظاهر اظهار نمیکردند. قرآن آنها را منافقان نامیدهاست. آنها در ظاهر خود را مسلمان میدانستند؛ ولی در خفا از هیچ دشمنی کوتاهی نمیکردند. پس از شکست قریش، یهود و تسلیم شدن قبایل دیگر عرب، منافقان، فعالیت بیشتری داشتند. منافقان از هر فرصتی، برای ایجاد اختلاف بین مسلمانان و اقدام بر ضد پیامبر(ص) بهره گرفتند. آنان در سال نهم هجری مسجدی برای خود ساختند که پیامبر(ص) مسجدشان را بهعنوان مسجد ضرار (ضرر رسان) تخریب نمود. منافقان بهتصریح قرآن نهتنها به خدا و پیامبر(ص) ایمان نداشتند[27]؛ بلکه هدفشان ضربه زدن به اسلام بود. با این حال رفتار پیامبر اسلام(ص) با آنان نیز چون دیگران همراه با مدارا بود پیامبر(ص)، میدانست که آنان از ایمانشان بهعنوان سپر جانشان استفاده میکنند و درعینحال در خفا در پی مانعتراشی در مقابل اسلام هستند[28] و اگر ترس از مسلمانان نبود، کفر خود را علنی میکردند، چنانکه اکثر قبایل عرب هم همینطور بودند. منافقان انواع تبلیغات سوء را بر ضد اسلام داشتند و مردم را از کمک بازمیداشتند« میگویند به کسانی که نزد رسولالله است، کمک نکنید»[29] و در فکر این بودند که پیامبر(ص) و مسلمانان را از مدینه اخراج کنند. «میگویند اگر به مدینه بازگردیم، عزیز ما ذلیل را بیرون میکند،»[30] آنان حتی قصد ترور پیامبر(ص) را داشتند و درنهایت درخواست کمک از روم و لشکرکشی با کمک روم در اواخر حیات آن حضرت را برنامهریزی کردند. قرآن در آیات متعددی در سوره بقره، منافقون، برائت و دیگر سورهها، نقشههای منافقان را بیان کرده است. بخش زیادی از آیات سوره برائت که آخرین سوره نازله است، در نکوهش و معرفی برنامههای یهود است.
غزوه تبوک
در سال نهم به پیامبر(ص) خبر رسید که رومیان قصد حمله به مدینه را دارند، پیامبر(ص) برای مقابله به مرز روم در تبوک در اردن فعلی رفتند (اردن، سوریه، لبنان و فلسطین زیر اثر امپراتوری روم بودند). پیامبر(ص) و مسلمانان به مقابله رفتند تا به تبوک رسیدند، ولی جنگی رخ نداد و پیامبر(ص) پس از عقد پیمانهایی با قبایل آن حدود به مدینه بازگشتند.
حج وداع
در سال دهم قمری، پیامبر(ص) بازهم به حج مشرف شدند و در هنگام حج برای عموم سخنرانی کردند که بوی وداع میداد و آخرین نصیحتهایش را به امت انجام دادند و از آنها گواهی گرفتند که پیام خداوند را به آنها ابلاغ کرده اند.
نبی مکرم(ص) پس از هجرت از مکه سه بار عمره رفتند و یکبار در سال دهم هجری قمری به حج رفتند که به حَجَّةُ الوَداع، معروف است؛ چون پیامبر(ص) در آن سخنانی گفت که نشانه وداع و خداحافظی با مسلمانان بود. پیامبر(ص) در این حج خطبهای خواندند و با ابلاغ پیام الهی مکرر از مردم گواهی گرفتند که پیام خداوند را ابلاغ کرده است. حرمت خونریزی، حرمت غصب اموال دیگران، حرمت رباخواری، تحریم سنت نسِیء، ناامیدی شیطان از کفر و شرک مردم و تلاش برای سوق مردم به گناه، توصیه به نیکی به زنان، برادری مؤمنان و حرمت اموال و آبروی آنان، مرجعیت قران و عترت ، برابری همه انسانها از عرب و غیر عرب، بخشی از مطالب این خطبه است که در روایات نقلشده است.[31] یکی از پیامهای پیامبر(ص) در این خطبه، حدیث ثقلین است که مسلمانان را به تمسک به قرآن و عترت سفارش میکند و میگوید: اگر به آن تمسک کنید هرگز گمراه نمیشوید. نام دیگر این حج، حَجَّةُ البَلاغ است؛ زیرا آیه تبلیغ در بازگشت از این سفر بر پیامبر(ص) نازل شد. نام دیگر آن حَجَّةُ الاسلام است؛ زیرا تنها حجی است که پیامبر(ص) در دوره حاکمیت اسلام بهجا آورد و مراسم آن طبق آیین اسلام بود.
دراثنای حج آیه ابلاغ نازل شد که «یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیک مِن رَّبِّک وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ.[32]» در تفسیر فتح القدیر از ابن مسعود، صحابی پیامبر(ص) اینگونه نقلشده است: ما این آیه را (به همراه تفسیر و شأن نزولش) در زمان حیات پیامبر(ص) اینگونه میخواندیم: یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیک مِن رَّبِّک ان علیا مولی المؤمنین وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ؛ ای پیامبر(ص) پیام خداوند را در رابطه با ولایت امیرالمؤمنین علی(ع) برسان که اگر انجام ندادی، رسالتت را کامل ننمودهای.[33]
در بازگشت از حجة الوداع، وقتی پیامبر(ص) در 18 ذیالحجه به منطقه غدیر خم (آب گیره خم) رسیدند، دستور توقف دادند و در اجتماع همه مسلمانان، پیامبر(ص) بر اساس آیه تبلیغ، ولایت علی(ع) را به مردم ابلاغ کردند. این خطبه به خطبه غدیر معروف است و جمله معروف رسولالله(ص) این است که: «من کنت مولاه، فهذا علی مولاه؛ هرکه من مولای او هستم، این علی مولای اوست.» پس از آن آیه اکمال نازل شدکه: اَلیوْمَ یئِسَ الَّذِینَ کفَرُواْ مِن دِینِکمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکمُ الإِسْلاَمَ دِینا؛ امروز، کافران از (زوال) آیین شما، مأیوس شدند بنابراین از آنها نترسید! و از (مخالفت) من بترسید! امروز، دین شمارا کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را بهعنوان دین شما پذیرفتم.[34]
بیماری و رحلت پیامبر(ص)
پیامبر(ص) در اواخر ذیحجه به مدینه رسیدند و پس از آن مریض شدند. ماه محرم و صفر را در قید حیات بودند و در 28 صفر یا بقولی 12 ربیعالاول در سن 63 سالگی وفات نمودند. بهمحض انتشار بیماری پیامبر(ص) در بین قبایل مختلف عرب، برخی مدعی شاهی و تعدادی مدعی پیامبری و اکثر قبایل مرتد شدند[35] هنگام وفات پیامبر(ص) تنها دخترش فاطمه(س) زنده بود و نسل او از فاطمه است و از دیگر فرزندانش فرزندی نمانده است.
میراث محمدی
به باور مسلمانان، حضرت محمد(ص) فرستاده خداوند بود و هرچه داشت از سوی خداوند بود. در مقیاس بشری، حضرت محمد(ص) از بزرگترین و تأثیرگذارترین انسانهای تاریخ بشر بوده است. جهان گیران، فیلسوفان و پیامبران بسیاری در تاریخ بودهاند که هرکدام در حوزه خود، تأثیراتی گذاشته است؛ اما مثل محمد(ص) کسی نیست که چنین تأثیرات اخلاقی، معنوی، فکری، اجتماعی و سیاسی داشته باشد. میراث اصلی او، میراث فکری است که میتوان آن را در چند محور ذیل معرفی کرد.
نظام اعتقادی
یکی از ویژگیهای بشر، عقیده است. خداشناسی، جهانشناسی، انسانشناسی، راهنما شناسی و فرجام شناسی، مهمترین محورهای عقیده بشری است و شاید نتوان انسانی را یافت که در این محورها، عقیده خاصی نداشته باشد. برجستهترین ویژگی حضرت محمد(ص) در نظام اعتقادی منسجم و مدلل اوست. در محور خداشناسی و جهانشناسی، دعوت حضرت محمد(ص)، خداشناسی توحیدی و قدر و قضای الهی (حاکمیت اراده خداوند بر هستی) و پیراستگی از خرافات پیشینان درباره خدا و آغاز خلقت و اداره هستی است. در محور انسانشناسی، نظام اعتقادی حضرت محمد(ص) بر خلقت متفاوت انسان از دیگر مخلوقات و خلافت او در زمین و درعینحال پیراستگی از خرافاتی است که در تورات و انجیل است. همچنین برابری انسانی همه نژادها و اقوام و زن و مرد جایگاه عقل و شرع در هدایت انسان موردتوجه و تأکید است. در محور فرجام شناسی بر حیات جاویدانی انسان پس از مرگ و نقش باورها و رفتارهای انسان در دنیا، در سعادت و شقاوت او در آخرت تأکید دارد.
نظام فقهی
ازآنجاکه بشر بهصورت اجتماعی زندگی میکند، نیازمند، نظام حقوقی برای انتظام روابط فردی و اجتماعی است که در گذشته این مهم در قالب آدابورسوم خود را نشان میداد و بخشی از آموزههای ادیان هم برای انتظام روابط اجتماعی است. حضرت محمد(ص)، کاملترین نظام حقوقی را ایجاد کرده است که تمام ابعاد رفتارهای اختیاری انسان در حوزههای فردی و اجتماعی را در برمیگیرد.
نظام اخلاقی
بخش مهمی از آموزههای ادیان الهی، آموزههای اخلاقی است و انبیای الهی معلمان اخلاق بودهاند. پیامبر اکرم(ص) یکی از اهداف خود را کامل کردن مکارم اخلاق بیان کرده است. نظام اخلاقی اسلام کاملترین نظام اخلاقی است که محورهای رابطه انسان با خداوند، با خود، با دیگر انسانها و با طبیعت را دربرمی گیرد و نظام منسجم و عقلانی است. خداوند او را « رحمت برای جهانیان» و «نرمخو »و «دارای خلق عظیم» و «گوش خیر» توصیف کرده است. این رحمت و مهربانی، اختصاص به مسلمانان نداشته است. آن حضرت هم چنانکه بر هدایت قومش قریش به تعبیر قرآن حریص بود، بر هدایت یهودیان و منافقان مدینه و ملتهای دیگر هم مشتاق بود و به همین جهت پیامش را برای ملتهای اطراف شبهجزیره عربستان فرستاد.
منابع
- قرآن کریم.
- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر-داربیروت، 1965،
- ابن حجر عسقلانى، الإصابة في تمييز الصحابة چاپ: اول 1415ق.
- ابن حيون، نعمان بن محمد مغربى، شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام – قم، چاپ: اول1409 ق
- ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویه، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی، انتشارات کتابفروشی اسلامیه، بیتا.
- احمد بن يحيى بلاذرى، انساب الاشراف، دار الفكر، بيروت، چاپ: اول ق1417.
- بخاری، صحیح بخاری، بیروت، دارالفکر، ط اول، 1418 ق،
- بن اثير جزري، مبارك بن محمدالنهاية في غريب الحديث و الأثر – قم، چاپ: چهارم. 1367ش.
- بیهقی، احمد بن حسین، السنن الکبری، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ سوم، 1424 ق
- حمیدرضا شیخی، پیامبر اعظم از نگاه قرآن و اهلبیت، قم، دار الحدیث، چ سوم،1386 ش،
- الشوکانی، محمد بن علی، فتح القدیر، بیروت، دمشق، دار ابن کثیر، دار کلم الطیب، اول، ۱۴۱۴ه ق
- صالحى دمشقى، محمد بن يوسف ،سبل الهدى و الرشاد في سيرة خير العباد، بیروت، دار الكتب العلمية، سوم1414ق.
- طبرسی، مجمعالبیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصرخسرو، چ 3، 1372 ش،
- طبری، ابی جعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم والملوک، بیروت، مؤسسة الاعلمی، بیتا.
- طريحي، فخر الدین، مجمع البحرین تهران، چاپ: سوم، 1375ش.
- عروسى الحويزى، عبد على بن جمعة، تفسير نور الثقلين – قم، چاپ: چهارم1415 ق.
- قمي مشهدي، محمد بن محمدرضا،تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب – تهران، چاپ: اول، 1368 ش.
- کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1365 ش
- گنجی، محمد بن یوسف،کفایة الطالب فی مناقب علی ابن ابی اطالب، بیروت دار احیاء تراث اهل البیت. (بی تا)
- ماوردى، أعلام النبوة، بیروت، دار و مكتبة الهلال چاپ: اول. 1409 ق
- مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفاء، 1404 ق
- مسلم، صحیح مسلم، بیروت، دار الفکر، بی تا
- مفید، الارشاد، ترجمه: محمد باقر ساعدى خراسانى، تهران، اسلاميه چاپ: اول، 1380 ش
- یعقوبی، أحمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، مؤسسه نشر فرهنگ اهلبیت، بیتا، بیجا.
پینوشتها
[1]. احمد بن حسین بیهقی، دلائل النبوة، ج 1، ص 88.
[2] . ابنهشام، السیرة النبویة، ج ۱، ص ۱۷۳-۱۷۴.
[3] . طباطبایی، المیزان، ج ۱۳، ص ۳
[4] . ابنهشام، همان، ج ۱، ص ۱۹۱
[5] . یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص ۱۷
[6] . گنجي شافعي، کفایة الطالب فی مناقب علی ابن ابیطالب ص 35
[7] . عروسی حویزی، نورالثقلین ج 2؛ ص 675
[8] . صالحی دمشقی، سبل الهدى و الرشاد في سيرة خير العباد ،ج2،ص:233
[9] . همان.
[10] . ابن حجر عسقلانى الاصابه فی تمییز الصحابه ، ج2ص478
[11] . طریحی، مجمع البحرین؛ ج 6؛ ص 73
[12] . ابن حجر عسقلانی همان، ص 13
[13]. سوره علق آیات 1-5
[14]. وَمَا کنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِیمِینِک إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ عنکبوت 4
[15] . قمی مشهدی، کنز الدقایق، ج 7 ص 16.
[16] . مفید، الارشاد ص 30؛ مجلسی، بحارالانوار ج 38 ص 244
[17] . احمد بن یحیی بلاذری انساب الاشراف ج 1 ص 105
[18]. «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ» الحجر: 94
[19]. مجلسی بحارالانوار ج 18 ص 241
[20]. الشعراء: 114، 115
[21]. ابن اثیر، أسد الغابة فی معرفة الصحابة ج ۷ ص ۸۳.
[22] . ابن حیون مغربی، شرح الاخبار ،ج 3؛ ص 17
[23] . محمد ابن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 2 ص 8
[24]. حج 39
[25]. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 60؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 243.
[26] . سوره حجرات آیه 14
[27]. إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ . وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ سوره منافقون آیه 1.
[28]. اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ سوره منافقون آیه 2
[29] . «هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لَا تُنْفِقُوا عَلَی مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ». سوره منافقون آیه 7
[30]. سوره منافقون آیه 8
[31]. ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، ص ۱۵۰؛ شرفالدین، المراجعات، ص ۷۴
[32]. مائده 67
[33]. محمد بن علی الشوکانی، فتح القدیر ، ج۲ ص۶۹-
[34] . مائده: آیه 3
[35]. طبری، تاریخ طبری، ج ۳، ص ۱۴۸.