با توجه به ماهیت هویت بخشی فرهنگی سیاسی تاریخ، تاریخنگاری در افغانستان اهمیت قابل توجهی برخوردار بوده است. به دلیل صبغه دولتی داشتن تاریخنگاری در افغانستانو تاثیرات عمیق این امر بر شکل و محتوای تاریخنگاری، این تحقیق به یکی از فعالان حوزه تاریخنگاری افغانستان ، عبدالحی حبیبی پرداخته است. وی آئینه ی تمام نمای تاریخنگاری این دوره است. همین امر هم ضرورت انجام این تحقیق را می رساند. این تحقیق درچهار فصل به سامان رسیده است. درفصل اول با عنوان کلیات، ضرورت تحقیق، پرسش اصلی، فرضیه، روش تحیقیق و منابع بررسی شده است. پرسش اصلی تحقیق چگونگی شکل و محتوای تاریخنگاری عبدالحی حبیبی می باشد . و در این راستا فرضیه ی اصلی تحقیق هم این است که از دید حبیبی افغانستان سرزمینی است با سابقه تاریخی سیاسی فرهنگی مستقل از سرزمین های مجاور. روش پژوهش هم روش کتابخانه ای با رویکرد تحلیلی توصیفی می باشد. منابع تحقیق هم در چهار قالب، آثار تاریخی کلاسیک، آثار مربوط به مباحث روش تحقیق در تاریخ، تاریخ عمومی افغانستان و آثار خود عبدالحی حبیبی دسته بندی شده اند، که نویسنده به نقد و بررسی اجمالی هریک از این آثار نیز پرداخته است. تاریخنگاری در صدساله ی اخیر افغانستان موضوع دیری است که در این فصل به آن پرداخته شده و بررسی اجمالی از روند آن ارائه شده است. به زعم نویسنده تحقیق حاضر نقطه عطف و اغازین تاریخنگاری جدید افغانستان سراج التواریخ کاتب هزاره می باشد و مهمترین ویژگی تاریخنویسی این دوره، دولتی بودن آن و اهتمام دولت ها به ان می باشد. آخرین موضوع این فصل زندگی و شخصیت حبیبی است که ضمن ارائه زندگینامه ی کوتاهی از وی نگاهی گذرا به آثار تاریخی وی هم شده است.
فصل دوم بسترشناسی فرهنگی تاریخنگاری افغانستان را در سالهای منتهی به دهه هشتم قرن بیستم مورد بررسی قرار گرفته است و در این راشتا نگاهی اجمالی به وضعیت اندیشه، جریان های فکری که بیشتر در قالب تجددگرایی تجلی می یافتند شده است و تاثیر تجددگرایی را بر نشریات، معارف عصری و ناسیونالیسم قومی و تاثیر مستقیم و غیرمستقیم آن را بر تاریخنگاری مورد توجه قرار داده است. تجدد گرایی به عنوان یک ایدئولژی و جهان بینی همانن سایر نقاط دنیا در افغانستان نیز مطرح گردید. حاکمان افغانستان به دللایل متعدد، وابستگی های قومی قبیله ای و منافع شخصی با تجدد میانه ای نداشتند. در میان اینان امان الله خان یک استثناء بود و دوره ی وی تجلی تجددخواهی در افغانستان است، که تجدد خواهان از پشتوانه ی حکومتی برخوردار گشتند. اقدامات تجددخواهانه ی امان الله تا زمانی که با باورهای سنتی مردم تداخلی نداشت مورد استقبال قرار گرف ولی و قتی وی به افراط در این مساله روی آورد پروسه تجدد خوهی را در افغانستان با مشکل مواجه ساخت و بافت سنتی قدرت طلب به علاوه ی انگلیسی ها که از امان الله دل خوشیس نداشتند، هم امان الله را از قدرت برداشتند و هم فضای اختناق و حاکمیت خانی را دو باره برقرار ساختند. با رفتن امان الله، علی رغم مخالفت حاکمان بعدی با فضای آزادی که امان الله به وجود آورده بود، اما جریان تجددخواهی درکشور خاموش نگشت و دولت های بعدی تلاش کردند تاهم جنین بروسه ای را تحت کنترل هدایت کنند و هم ساختارهای قدرت و حاکمیت قومی و خاندانی موجود را حفظ کنند. اما به مرور زمان تضاد بین حاکمیت و تاثیرات تجدد بر عناصر جامعه بیشتر می شد به گونه ای که در دوره های بعدی تاثیرا تجددخواهی را با فضای باز سیاسی بیشتر، پیدایی نشریات و احزابی سیاسی مستقل و مدارس شاهدیم یکی دیگر از بازخوردهای مدرنیسم، اشاعه ایده ی ناسیونالیسم بود که در افغانستان از آن به دلیل وجود زمنیه های سنتی استقبال شد و نوع قوم گرایانه ی این مفهوم به شدت از طرف ساختار قومیتی حاکم تعقیب و ترویج گردید و در عرصه های گوناگون زبان ، ساختار حکومت، آموزش، اقتصاد و فرهنگ به شدت اعمال گردید. متبحث تاریخنگاری هم از این فرایند کلی مستثنی نبود و به منظور تثبیت حاکمیت همه جانبه ی گروه قومی خاص، به صورت آگاهان و هدفمند عنصر ذهنیت در تاریخنگاری دخالت داده شد که موید آن دستگاه دولتی تاریخنگاری و انجمن تاریخ افغانستان می باشد.
فصل سوم به بررسی رویکردها و کارکردهای شکلی و ساختاری تارخنگاری حبیبی پرداخته است. نویسنده ابتدا تاکید می کند که هر پژوهش علمی مستلزم نکات و مسائل بنیادینی است که لازم است پژوهشگر تاریخی به آ«ها باور داشته و عمل نماید، تا اثر تحقیقی اش قابل اطمینان باشد. چه در غیر این صورت ، هرگونه انحراف از مبانی و اصول پژوهش تاریخی با دقت نقادان نمایان خواهد شد و اعتماد عمومی خوانندگان هم از آثار صاحب اثر سلب خواهد گردید. از این رو نویسنده پایان نامه، برای ارزیابی شکلی و ساختاری نگارش های تاریخی حبیبی مباحثی عام و کلی از شکل های متداول و صحیح تاریخنگاری علمی مطرح کرده و به دنبال آن عملکرد حبیبی را د رچارچوب این متدها مقایسه و ارزیابی کرده است. از دید نویسنده، تاریخنگاری حبیبی از چند زاویه قابل بحث و بررسی است. ا- از لحاظ تنوع موضوعی که حبیبی در این راستا طیف نوسیعی از موضوعات تاریخی اعم از سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی و ادبی را مورد توجه قرار داده است که در نوع خود بی نظیر است. 2- تعدد و تنوع منابع ، که حبیبی خود را به منابع محدود کتبی مقید نساخته و توانسته به نحو مطلوبی از منابع تاریخی و غیر تاریخی اعم از کتبی و غیر کتبی، مانند ادبیات، زبانشناسی تاریخی و . . بهره ببرد.
اما علی رغم این دو ویژگی کار حبیبی، وی اما در بخش تدوین و تحلیل داده نتوانسته است موفق و اصولی عمل کند. این بخش از کار وی که آئینه ی تمام نمای تاریخنگاری اوست به لحاظ علمی مورد چالش جدی است. حبیبی در یان مرحله با اعمال سلیقه و متاثر از علایق و تمنیات درونی و ذهنیت گرایی آشکار، زحمات خویش را زیر سوال برده است، به گونه ای که امروزه آثار وی از دایره حوزه های علمی تاریخنگاری خارج گردیده و رنگ و بوی سیاسی یافته است. ذهنیت و قصعیت گرایی حبیبی در تفسیر و تحلیل داده ها منجر به مغالطات تاریخی گشته است. در بخش آخر این فصل ، ذیل عنوان نمودهای قطعیت و ذهنیت گرایی در تاریخ نگاری حبیبی به برخی از مغالطات حبیبی اشاره کرده است. مغالطه ی مصادره به مطلوب، مغالطه ی انگیزه وانگیخته، مغالطه ی علت جعلی، تکرار، توسل به مرجع کاذب، ساده سازی و ریشه تراشی از جمله مغالطات تاریخنگاری حبیبی می باشد.
در فصل چهارم، تاریخنگاری حبیبی بررسی و تحلیل محتوایی شده است. البته به دلیل گستردگی آثار، تالیفات و اندیشه های حبیبی و عدم امکان چرداختن به همه ی آنها ، نویسنده به شکل فشرده و مختتصر در قالب سه عنوان، باورها و گرایشات ملی ، اندیشه های مذهبی و ایده های هنری و ادبی به این مساله پرداخته است.
ملی گرایی در این جا به معنای عام آن و فراتر از رویکرد قومی مطرح است. وی در این قسمت هم متاثر از پیش فرض های ذهنی خود است و جنبه ی احساسی آن پر رنگ شده است. رویکرد قوم گرایی در بخش اعظم آثار حبیبی مطرح شده است. که غالب آنها نشان از تلاش آگاهانه برای برقراری پیوند حال با گذشته وارد و تلاش بکند. و یان رابطه حال با گذشته را هم برای یک قوم خاص پی گیری می کند.، و به دنبال علایم و نشانه های غیر قابل دفاع برای تاثیر گرایشات و ذهنیات خود می گردد. در ادامه ی فصل نویسنده به نمونه هایی از رویکرد قومدارانه حبیبی در آثارش اشاره می کند. خلج دانستن غلزایی ها و ساخت پیشینه ی تاریخی برای غلزایی ها، تحلیل های زبانی و ریشه ی پشتون ساختن برای بسیاری از لغات، از جمله ی این نمونه هاست. در مورد آداب و رسوم و عنعنات قومی ملی هم تلاش بسیاری کرده تا بین رسوما امروزی و گذشته ارتباطی برقرار کند. وی روشن کردن آتش در نیمه شب توسط مردم مشرقی را ادامه آتش افروزی ابومسلم خراسانی می داند. یا رواج کلاه های هرمی تیش را بازمانده آثار عبادیه قرون اولیه اسلامی می داند. حبیبی حیات عقلی و فکری افغانستان مقارن ظهور اسلام را در مرحله اول از مراحل چهارگانه خرافات، شک و بحث، عقیده و عقل گرایی می داند و آغاز دوره ی عقیده را نیمه اول قرن نخست هجری می داند و این تعجب دارد با سخنی از حبیبی در جایی دیگر که افغانستان را محل برخورد تمدن های خاور و باختر دانسته که می بایستی در سطح فرهنگی بالاتری باشد.
در حوزه مذهب ایده قابل توجه حبیبی را در دو نظریه می توان خلاصه کرد. یکی مساله گرایش خراسانیان به اهل بیت پیامبر و دیگری شاه پرستی رایج در کشور بوده که به زعم حبیبی در قرون اولیه میلادی رواج داشته است. اما در کل نگاه مذهبی و ملی حبیبی تا حد زیادی نسبت به رویکرد قومگرایانه وی مبراء از ذهنیات است.
رهیافت های هنری و ادبی تاریخنگاری حبیبی به دلیل تخصص وی جایگاه خاصی دارد. وی هنر را آگاهانه و به منظور پرداختن به امور عاطفی و احساسی ملل در مقابل امور سیاسی و مظامی مورد توجه قرار می دهد، مکاتب هنری مختلف جهان اسلام و توجه به وجه ادبی فوق اسلامی از کارهای وی در این حوزه است. توجه به ادبیات پشتو دغدغه ی اصلی حبیی بوده و از کوچکترین نشانه ی جهت معرفی آن سود می برد. در مجموع می توان گفت رویکردهای تاریخ نگری حبیبی در راستای سیاست های از پیش تعیین شده از سوی دولتمردان حکومت تک قومی افغانستان جهت ایجاد و تثبیت هویت فرهنگی زبانی و تاریخی برای پشتون ها بوده است. از این رو ذهنیت گرایی سایه و حضور سنگینی در تاریخنگاری وی داشته و آن را به ویژه در مرحله تفسیر و تحلیل از دایره ی تاریخنگاری علمی خارج کرده است.