مقدمه

اخوان المسلمین مهمترین جریان فکری سنی دوران معاصر است که در 1929 میلادی توسط حسن البنا در مصر ایجاد شد.  جریان فکری که ایدئولوژی آن اسلام است و درحوزه ی سیاسی و اجتماعی خواهان بازگشت به اصول حکومت اسلامی در قرن ها اولیه ی آن است. این جنبش را اصولاً بايد زائيده اوضاع سياسي و اجتماعي تاريخ معاصر مصر در پي رواج تفکر جدايي دين از سياست (سکولاريسم) در ميان روشنفکران و آهنگ احساسات ملي‌گرايانه براي اصلاح اين کشور در دوران اختتاق بعد از انقلاب 1919 مصر برضد انگليس دانست.

هم چنین این جنبش در سطح بين المللي تاثيرگذارترين جريان سياسي سني مي باشد كه در 17 كشور عربي و 10 كشور غير عرب شعبه دارد. در بین جریان های فکری اهل سنت از نظر فكري به انديشه هاي انقلاب اسلامي بسيار نزديك است.

اخوان المسلمین در افغانستان

جنبش اخوان المسلمین به عنوان بخشی از نهضت اسلامی در افغانستان ظهور کرد. مراحل فکری این جنبش هم زمان با استخدام اساتید مصری در دانشکده ی شرعیات و فارغ التحصیل شدن اولین دسته از دانشجویان افغانی از دانشگاه الازهر در حدود سال های ۱۳۳۶ آغاز می گردد. هدف اصلی  این جریان فکری مقابله با اندیشه های چپی  و جلوگیری از افتادن جوانان تحصیل کرده ی دانشگاهی به دام آن ها بود.

چرایی نفوذ اندیشه اخوان المسلمین به افغانستان:

قانون اساسی سال 1343 فضای مناسبی را برای رشد جریان ها و احزاب سیاسی از طریق آزادی مطبوعات و تشکیل دسته جات سیاسی به وجود آورد. این مساله به علاوه سیاست نزدیکی افغانستان به شوروی در دوره ی صدارت داوود خان موجب شد که جریانات چپی در صحنه ی سیاسی و اجتماعی افغانستان به ویژه کابل ظاهر گردد.[1] فعالیت متشکل این احزاب و موفقیت های شان در دانشگاه ها وحمایت ضمنی دولت از آنان  اندیشمندان مسلمان را به فکر راه چاره و مقابله انداخت. برای درک و تصویری درست از فضا و آرایش جریانات سیاسی نگاهی کوتاه به جریانات سیاسی دهه ی چهل شمسی ضروری به نظر می رسد. در آن روزها به طور کلی سه جریان وجود داشت:

گروه اول، مارکسیستها بودند که در چند قالب فعالیت می کردند. گروهی تحت عنوان حزب دموکراتیک خلق، با دو زیرشاخه ی خلق و پرچم که به مسکو گرایش داشت. گروهی دیگر بنام جریان دموکراتیک نوین که به چین و مائو متمایل بود، و به خاطر نام نشریه شان، مشهور به شعله ی جاوید شدند. سال های بعد از۱۳۴۰ سالهای رستاخیز سیاسی در افغانستان به شمار می رود. درآن سال ها به خاطر آزادی های نسبی داده شده خیابانهای افغانستان و به ویژه دانشگاه کابل به عنوان قلب تپنده ی آن پر از تظاهرات و متینگ های سیاسی احزابی بود  که همگی در پی ترویج مرام سیاسی خود به فعالیت و عضوگیری مشغول بودند.

گروه دوم ملی مذهبی ها بودند. اگرچه صبغه ی مذهبی شان چندان رنگی نداشت و بیشتر ملی گرا بودند. چهره ی شاخص شان هاشم میوندوال بود.

گروه سوم، جریان مذهبی بود زیرعنوان «جنبش جوانان مسلمان».  جنبش جوانان مسلمان معروف شد به اخوان المسلمین. هرچندکه اخوان المسلمین هیچگاه در افغانستان شعبه ای رسمی نداشته است.

البته جریان فکری سیاسی دیگری هم بود که در آن بیشتر جوانان تحصیل کرده ی شیعی نقش داشتند. اینان درگروهایی و به گونه ای زیرزمینی جریان فکری سیاسی را راه انداختند که بعدها در تاریخ سیاسی افغانستان مادر بسیاری از جریانهای بعدی شد. اولین جریانی بود که در آن تشکیلات و انسجام سیاسی وجود داشت و اولین جریانی بود که توسط بچه های تحصیل کردهٔ شیعه بوجود آمده بود. اسم این جریان «پ.ا.ا» مخفف «پاسداران انقلاب اسلامی افغانستان» بود.

این احزاب و جریان های سیاسی با همه ی اختلافاتی که باهم داشتند در یک چیز مشترک بودند، و آن هم وارداتی بودن اندیشه و مرام سیاسی شان بود که از خارج وام گرفته بودند، وبدون آن که شرایط سیاسی اجتماعی و تاریخی حاکم برکشور را در تطبیق این اندیشه های وارداتی لحاظ کنند. ملی گرا ها هم از فقدان تشکیلات، برنامه ی راهبردی و انسجام رنج می بردند.

در این فضای باز سیاسی به دلایلی احزاب و گروه چپی از آزادی های بیشتر و امکان فعالیت بهتری برخوردار بودند. از جمله ی این دلایل می توان به برخورد سهل گیرانه ی دولت با گروه های چپی و وجود کسانی با تمایلات چپ در بدنه ی اجرایی کشور اشاره کرد. خود این امر هم از سیاست نزدیکی دولت افغانستان به اتحاد جماهیر شوروی ناشی می شد. افغانستان در آن روزگار به خاطر سیاست های بخشی از حاکمیت به رهبری محمد داوود خان، هم در تنش با پاکستان برسر مساله ی پشتونستان و هم به دلیل نیازمندی افغانستان به منابع پولی برای اجرایی شدن پلان های اقتصادی داوودخان،  پس از آن که دنیای غرب روی خوش به افغانستان نشان نداد و جانب پاکستان را گرفت، سیاست نزدیکی به روس ها را پیشه کرد. آن ها هم برخلاف دنیای غرب با آغوشی باز از این امر استقبال کردند. درمقابل، زمینه های نفوذ روز افزون شوروی ها در افغانستان بیشتر از پیش فراهم می شد. بیشترین حوزه ی نفوذ روسها، ارتش و دانشگاه های کشور بودند.

در چنین فضایی جریان های فکری مذهبی برای مقابله شکل گرفتند. این جریان های فکری به دلیل فقدان پیشینه، الگوی مبارزاتی و راهکاری بومی و افغانستانی، ناگزیر به مدل های خارج از کشور روی آوردند. اخوان المسلمین به عنوان قدرتمندترین و پرآوازه ترین جریان فکری اسلامی الگو و نمونه ی بسیار خوب و مطلوب مبارزاتی، انتخاب اول، این جریان های فکری بود.

گفته شد که اخوان المسلمین به عنوان بخشی از نهضت اسلامی در افغانستان ظهور کرد.پیشینه ی این جریان به حدود سالهای 1336 بازمیگردد.اما تا سال ۱۳۴۸ هیچگونه سند و مدرکی مبنی بر وجود هسته های منظم فکری، فرهنگی و سیاسی به صورت مخفی و علنی و فردی یا جمعی در دست نیست.. اما آنچه مسلم است و جناح های مختلف، برخی به صراحت و برخی به گونه ای ضمنی به آن اعتراف دارند این است که جنبش اخوان المسلمین تحت عنوان گروه “جوانان مسلمان” با تظاهرات و راهپیمایی های خیابانی دانشجویان مسلمان آغاز شد.
هرچند تاریخ دقیق شروع بکار آن خیلی روش نیست، ولی حزب اسلامی افغانستان چهاردهم حمل ۱۳۴۸ را روز تأسیس گروه “جوانان مسلمان” دانسته و از آن تجلیل به عمل می آورد. اولین تظاهرات از سوی هواداران جنبش اخوان المسلمین که اعلام وجود هم به شمار می رود در ۲۱ ماه رمضان سال ۱۳۴۹ در اعتراض به توهین کمونیست ها به قرآن کریم صورت گرفت.

از مطالعه و بررسی نظریات مختلف درباره ی چگونگی شکل گیری جنبش اخوان المسلمین چنین بر می آید که هسته ی اصلی جریان اخوانی ها را دو گروه یا حلقه تشکیل می دادند:

الف) دانشکده شرعیات: حلقه ی دانشکده ی شرعیات به لحاظ پیشینه ی فکری دارای سابقه ی بیشتر بود، چرا که افرادی نظیر غلام محمد نیازی و بعداً برهان الدین ربانی ، عبدالرسول سیاف بسیار پیشتراز حلقه ی دیگر با جنبش اخوان المسلمین اشنایی پیدا کرده بودند.

ب) دانشجویان دانشکده ی مهندسی دانشگاه کابل (فاکولته ی انجینری) و دانشجویان پُلی تکنیک (پِل تخنیک): که افرادی مانند گلبدین حکمتیار و مهندس نصرتیار از چهره های معروف آن بودند.

رهبری گروه “جوانان مسلمان” را که درجامعه به اخوان المسلمین معروف شدند عبد الرحیم نیازی عهده دار گردید که به همت او این حلقات به هم نزدیک شده جریان واحدی به نام جنبش جوانان مسلمان را به وجود آوردند. از اعضای مؤسس آن می توان به دکتر محمد عمر، مولوی حبیب الرحمن، سیف الدین نصرتیار، برهان الذین ربانی ،، گلبدین حکمتیار و عبد الرسول سیاف اشاره کرد.

پس از مرگ نیازی در سال 52، جنبش به دو گروه ربانی و حکمتیار منشعب می گردد. هرچند تا زمان کودتای کمونیستی سال 57 انشعاب رسما اعلام نمی گردد. ولی فعالیت های جنبش در دانشگاهها و نیروهای مسلح ادامه می یابد. اما با اعمال فشار کمونیست ها، دولت داودخان، به ویژه پس از اقدام نظامی جنبش با آن برخورد کرده، رهبران آن زندانی یا تبعید می گردند. برخی هم به پاکستان فرار می کنند.   علت اصلی انشعاب در جنبش را می توان در تضاد قومی _ زبانی و زیاده خواهی سران خلاصه کرد.

درپاکستان جنبش با حمایت ذوالفقارعلی بوتو به فعالیت خود تا کودتای کمونیستی ادامه می دهد. اما اختلاف رهبران جنبش شدت یافته و تلاشها برای وحدت، به شکست می انجامد. با تشدیداختلافات داخلی، جنبش عملا دچار انشعاب  می گردد. گروهی به رهبری حکمتیار، “حزب اسلامی افغانستان”  را تشکیل می دهند. برهان الدین ربانی هم “جمعیت اسلامی افغانستان” را شکل می دهد.

با تجاوز ارتش سرخ به افغانستان و حضور پررنگ کشورهای عربی نظیر عربستان اندیشه های رادیکال سلفی ها و وهابیت، بین جریانهای سنی که عمدتا متاثر از افکار اخوان المسلمین بودند نفوذی گسترده می یابد.

برآیند آن چه گفتیم:

جامعه ی افغانستان به دلیل شرایط تاریخی و سیاسی اجتماعی خود با چالشی مهم روبروبود، اما می بایستی برای حل و پاسخ درخوربه آن، راهکاری بومی ارائه می گردید. ولی گروه های سیاسی به اندیشه های وارداتی رو آوردند که متناسب با شرایط سیاسی اجتماعی کشور نبود. چه جریان های چپی که الگوی انتخابی شان سخت در تضاد با ویزگی های دینی، فرهنگی و تاریخی کشور بود و چه حتا جریان های مذهبی ملهم از کشورهای عربی و ایران که علی رغم اشتراکاتی با جامعه ی افغانستان، اما برخاسته از شرایط سیاسی اجتماعی و تاریخی کشور نبود.

جنبش اخوان‌المسلمين زائيده اوضاع سياسي و اجتماعي تاريخ معاصر مصر و متناسب با شرایط جامعه ی شهری تر و مدرنتر آن بود. ولی افغانستانی ها همین نسخه را برای جامعه ای می پیچیدند که هنوز در فضای زندگی قبیلوی و فئودالیته به سر می برد. همین معنا را می توان در مورد گروه های شیعی ملهم از جریان های فکری ایران نیز گفت.

از این رو جریان های فکری و گروههای سیاسی ملهم از اندیشه های وارداتی محدود و محصور به تنگناهای قومی، قبیله ای ومذهبی و حتا زبانی گردیدند و نه تنها نتوانستند وظیفه ی روشنگری جامعه را انجام دهند، بلکه مشکلات و تضادهای موجود را پیجیده تر کردند.

به طور خلاصه می توان گفت که، بروز و پیدایی جریان ها و احزاب سیاسی، به ویژه جریان های اسلام خواه در افغانستان دهه ی چهل شمسی را می توان جزیی از فرایند  بیداری اسلامی در گستره ی جهان اسلام قلمداد کرد. این جریان ها از دو ویژگی برخوردارند:

الف ) جریان هایی وارداتی و ملهم از خارج اند، که در تطبیق آن، شرایط سیاسی اجتماعی کشور  لحاظ نشده بود.

ب ) به نسبت جریان های اسلامی در منطقه، متاخرترند.

ادامه دارد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

[1] – برای آگاهی بیشتر از اوضاع و شرایط دهه ی چهل افغانستان نک : افغانستان درپنج قرن اخیر، صدیق فرهنگ، تهران ، نشرعرفان، و دهه قانون اساسی، صباح الدین کشککی، پیشاور، نشر میوند.

لینک کوتاه مطلب : https://ofoghandisha.com/?p=4291

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب