سید حسین حسینى دره صوفی در سال ۱۳۲۹ هـ.ش در «کمج» از روستاهاى شهرستان درّه صوف، از توابع ولایت «سمنگان» دیده به جهان گشود. او در کودکى یتیم شد و زیر نظر عمویش، سید حسن آخوند – مؤسس مدرسه امام صادق علیهالسلام واقع در کمج – پرورش یافت.
سید حسین در سن یازده سالگى پس از فراگیرى مقدمات علوم از محضر سید حسن آخوند، به تحصیل علوم دینى پرداخت و به این وسیله وارد محافل علمى متعددى شد و به حوزه درسى برخى از علماء راه یافت. برخی استادان وى عبارتند از حجج الاسلام:
شیخ محمد بنى فضل، سید حاج میرزا حسین عادل، آیت الله عبدالحسین (آخوند زوار)، مرحوم علامه شیخ محمدعلى (مدرس افغانى)
آیت الله مصطفى خمینى، میرزا حبیبالله اراکى.
عزیمت به نجف اشرف
سید حسین پس از تکمیل سطوح اولیه در سال ۱۳۴۷ هـ.ش، عازم نجف اشرف شد. او در زندگىنامه خودنوشتى که نگاشته است، اطلاعاتى درباره شروع تحصیلات و استادانش را به خواننده منتقل مى کند. وى مى نویسد:
در اواخر سال ۱۳۴۷ هـ.ق تصمیم گرفتم به نجف بروم. ابتدا با مادرم در میان گذاشتم. موافقت کرد و بعد هم با پدر صحبت کردم. با موافقت آنها تصمیم گرفتم به مرکزِ استان سمنگان، براى گرفتن گذرنامه بروم. اتفاقاً مسأله اى پیش آمد که ما آن را به فال نیک گرفتیم و آن، این بود که در آنجا صندوقى گذاشته بودند، براى قرعهکشى و در آن صندوق برگه هاى کاغذ گذاشته بودند که بعضىشان سفید و روى بعضى هم کربلا نوشته بود. پلیس محافظ کاغذ را به دستم داد که روى آن نوشته بود کربلا. بسیار خوشحال شدم. وقتى که در خانه برگشتم، با پدر و مادر صحبت کردم. آنها نیز خوشحال شدند. پدرم پول مختصرى هم برایم آماده کرد که با همان پول راهى عراق شدم، به زیارت عتبات مقدسات نائل شدم و آخرین زیارتى ما هم نجف اشرف بود که قبر مولا امیرالمومنین علیهالسلام را زیارت کردم. با دوستان خود در میان گذاشتم که من در نجف مى مانم. آن وقت جوان ۱۸ ساله بودم. دوستان قبول نمى کردند و من هم اصرار مى ورزیدم تا این که قضیه به اطلاع یکى از روحانیون منطقه اى ما که در نجف بود، رسید. ایشان گفت: صلاح نیست که در اینجا بمانى، چون نجف گرم است. تو کوچک هستى؛ ولى با همه اینها تصمیم گرفتم آنجا بمانم».
آغاز آشنایى با امام خمینی:
«پس از چند ماه که در نجف ماندم، از اوضاع آنجا اطلاع پیدا کردم. در اوایل سال ۱۳۴۷ مرحوم آیت الله حکیم فوت کردند و من تا آن زمان مقلد ایشان بودم. بعد به خاطر مساله تقلید رفتم در حرم امیرالمؤمنین علیهالسلام، خودم از مولا نظرخواهى کردم. چون در آن وقت کوچک بودم و از مراجع شناختى نداشتم. بالاى سر حضرت امیر علیهالسلام دو رکعت نماز خواندم. مجدانه از حضرت خواستم که بعد از آیت الله حکیم از که تقلید کنم؟ قرآنى را باز کردم. البته درست یادم نمانده که کدام آیه آمد، ولى همین قدر یادم هست که وقتى استخاره کردم که از امام خمینی تقلید کنم، آیات رحمت و لطف خدا و بهشت آمد. پس از استخاره و نظرخواهى از امام و سئوال از روحانیون خبره، مقلد امام شدم.
پس از آن با دوستان دیگر که داشتم، بعضى از شب ها مى رفتیم در جلسه بیرونى امام شرکت مى کردیم. یادم هست وقتى آنجا رفتیم، امام به ما خیلى توجه مى کردند، چون به طلبه هاى جوان بسیار توجه داشتند. ما با این محبت امام خیلى علاقه و عشق پیدا مى کردیم؛ البته اول پیش خود تعجب مى کردیم که چطور امام به شخصیت ها و علمایى که مى آیند، آن طورى که باید و شاید توجه نمى کند؛ ولى وقتى ما طلبه هاى جوان مى رفتیم در مجلسِ امام، خیلى محبت مى کردند؛ البته بلند نمى شدند ولى یک تکانى مى خورد. با یک لبخندِ با محبت تمام وجود ما را تکان مى داد و این سبب مى شد که علاقه پیدا مى کردیم و پس از مدتى با این که درس ما پایین بود؛ اما وقتى که امام «حکومت اسلامى» را درس دادند و به صورت جزوه پخش شد، ما این جزوات را خواندیم و علاقه اى بیشتر پیدا کردیم.
چون به امام علاقه داشتیم، با پسر امام مرحوم مصطفى نیز آشنا شدیم و باز هم آشنایى ما با ایشان از راه امام حسین علیهالسلام شد؛ چون آقا مصطفى با این که پیاده روى براى ایشان مشکل بود، اما یک فرد بزرگ بود به اهل بیت علیهالسلام خیلى علاقه داشت؛ لذا از نجف تا کربلا با پیاده روى به زیارت امام حسین علیهالسلام مى رفت. ما هم که به امام علاقه داشتیم و آقا مصطفى هم مظهر اخلاق بود به او هم علاقه پیدا کرده بودیم. در خدمت ایشان ما هم پیاده به کربلا مشرف شدیم. از این جا بود که به امام و آقا مصطفى از نزدیک آشنایى پیدا کردیم و اندیشه مبارزاتى و سیاسى امام هم در ما اثر گذاشت و از آنجا ما علاقه به مبارزه علیه کفر و شرک و ظلم و ستم پیدا کردیم و در اثر این روابط نزدیک با امام و آقا مصطفى و شهید محمد منتظرى و باقى برادرانى که در خدمت امام بودند، ما هم افتادیم در اندیشه مسایل مبارزه و کمکم این اندیشه در ما ریشه دوانید، به علاوه که ما با دوستان ایرانى دوست بودیم»
برخورد با مزدوران شاه در نجف:
سید حسین حسینى در راستاى دفاع از آرمان امام خمینی در نجف به مزدوران شاه خائن حمله ور شد و حرم حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام را از وجود آنها پاک کرد. یکى از بستگان شهید در این خصوص مى گوید: «شاه ملعون، مریض شده بود. اطرافیان شاه و ساواک براى انحراف اذهان و این که شاه به مذهب و برنامه هاى مذهبى پایبند است و به دعا و نیایش ایمان و اعتقاد دارد، براى شفاى او برنامه دعا در شب جمعه، در حرم حضرت امیرالمؤمنان علیهالسلام ترتیب دادند،. پیروان امام هنگامى که از این جریان آگاهى یافتند، تصمیم گرفتند که جلسه شاهپرستان را به هم بزنند. به همین منظور شهید حسینى با جمعى از دوستان به حرم مطهر رفت. تنها شهید حسینى و جناب آقاى محشمى وارد حرم شدند. شهید حسینى به سردسته آنها مى گوید، چرا در حرم حضرت على علیهالسلام و در خانه او براى شاه ملعون دعا مى کنید، که با مقاومت آنان روبرو مى شود؛ لذا شهید به آن ساواکى حمله کرد و سر و صورت او را خونین ساخت. در پى این عمل، مأمورین عراقى او را دستگیر کردند و با خود بردند.
فعالیتهای سیاسی و فرهنگی
وی در مورد فعالیتهای سیاسی و اجتماعی خود آورده است:” در یک جمع خیلى صمیمى و دوستانه بودیم که برادر عزیز ما آقاى عرفانى و شیخ حسین اخلاقى جز آن بود. در آنجا کار مى کردیم و بعد از نجف با برادران ما در قم و کابل و سوریه و باقى جاها ارتباط گرفتیم و این ارتباط ما بود که سبب شد وقتى که در سال ۵۸ یک زمینه آزاد کار تشکیلاتى در ایران به وجود آمد، آن مجموعه ها دور هم جمع شدند و «سازمان نصر» را تشکیل دادیم» ”
وی در این مورد اضافه می کند که سازمان نصر براى ما یک وسیله است که از طریق آن بتوانیم نیروها را متشکل کنیم و علیه دشمن بجنگیم و خط اصیل اسلام را تقویت کنیم.
حسینى پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران، براى تأثیرگذارى در قیام مسلمانان افغانستان علیه رژیم ترکى، خود شخصاً به جبهه حق علیه باطل شتافت و نقش فعالى در تشدید مبارزه علیه کمونیسم به عهده گرفت. بدین منظور در سال ۱۳۵۹ راهى افغانستان شد و تا سال ۱۳۶۰ در جبهه ها بسر برد. اواخر سال ۱۳۶۱ براى دومین بار به افغانستان رفت و در روزهاى پایانى سال ۱۳۶۳ به جمهورى اسلامى ایران بازگشت.
در راستاى تحقق همین اهداف بود که در سال ۱۳۶۶ طى نشستى که اکثریت شوراى مرکزى سازمان جبهه هاى خونین جهاد داشتند، طرحى را براى بازنگرى عمیق و گسترده در سطح سازمان، در داخل و خارج، جهت فشرده تر شدن تشکیلات تصویب نمود. در همان نشست حسینی (به عنوان مسئول سیاسى و سخنگوى سازمان در خارج، مأموریت داشت با تنى چند از علماء و مسئولین سازمان دفاتر سازمان را بازرسى و نسبت به امور مجاهدین هماهنگى بیشترى ایجاد کند. به همین جهت عازم مشهد شد و از آنجا به جبهه اى «کاکرى» در هرات رفت تا مسائل نوار مرزى و مشکلات مجاهدین و پایگاه سازمان نصر در هرات را بررسى نماید.
اما در میان راه، در حادثه ای دردناک رانندگی در تاریخ 12/7/1366 تنها وی جان به جان آفرین تسلیم کرد ، بىآن که دیگر همراهان حتى کوچکترین آسیبى ببینند.
پیکر حجه الاسلام حسینى پس از مراسم باشکوهى در مشهد مقدس، شب 16/7/1366 به تهران انتقال یافت. صبح روز پنج شنبه ۱۶ مهرماه پس از تشییع با حضور صدها تن نمایندگان گروه هاى مجاهدین (اعم از تشیع و تسنن) و مسئولین جمهورى اسلامى ایران و همراهى مردم عزادار به قم آورده شد و بعد از تشیع باشکوه، انجام مراسم عزادارى و اقامه نماز به امامت آیت الله محقق کابلى در ضلع جنوبى صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام اله علیها حجره ۲۵ به خاک سپرده شد.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی پیام آفتاب با اندکی تلخیص