اشراف حسنی به امیران مکه مکرمه از نسل امام حسن مجتبی علیهالسّلام از نیمه دوم قرن چهارم ق، تا تسلط آل سعود گفته میشود.
۱ – شرف در لغت و اصطلاح
[ویرایش]
اشراف و شرفا جمع شریف به معنای برتر، والانسب و بلند مرتبه است و به رؤسا و افراد با نفوذ هر قوم نیز گفته میشود.[۱][۲] در اصطلاح، لقب شریف، برای منسوبان به معصومان: به کار میرود.[۳]
۲ – اختلاف در نسبت شرف
[ویرایش]
به نوشته برخی، شریف تنها درباره نسل امام علی علیهالسّلام از فرزندانش امام حسن و امام حسین علیهماالسّلام به کار میرود و دیگر فرزندان ایشان، به جای شریف، علوی نامیده میشوند.[۴] پیش از کاربرد خاص «شریف» برای سادات حسنی و حسینی، در دوران عباسیان (۱۳۲ـ ۶۵۶ق.) این لقب برای آل ابی طالب (فرزندان علی علیهالسّلام ) و آل عباس (فرزندان عباس بن عبدالمطلب) به کار میرفت.[۵][۶] مؤید آن، گزارشی است که لقب هر عباسی در بغداد و نیز هر علوی در مصر را شریف دانسته است.[۷]
۳ – شریف نزد فاطمیون مصر
[ویرایش]
پس از روی کار آمدن فاطمیان در مصر به سال ۳۵۸ق،[۸] آنان لقب شریف را تنها برای نسل امام حسن و امام حسین علیهماالسّلام به کار بردند.[۹] ایشان با سپردن حکمرانی مکه به بزرگ اشراف حسنی، جعفر بن محمد بن حسن، و پس از او به فرزندش حسن بن جعفر که برای تهنیت به المعز خلیفه فاطمی به مصر رفته بود،[۱۰] نسل امام حسن علیهالسّلام را با عنوان شریف در مکه روی کار آوردند که با لقب اشراف شناخته شدند. نیز همین لقب برای حسینیان که حکمرانی مدینه را بر عهده داشتند، به کار رفت.[۱۱] کاربرد خاص لقب شریف در سده چهارم ق. برای تبار حسنین علیهمالسّلام ، در روزگار فاطمی صورت گرفته است.[۱۲] شاید این اقدام فاطمیان جنبه سیاسی داشته و در برابر تلاش عباسیان برای نفی نسب بردن فاطمیان به حضرت فاطمه علیهاالسلام انجام شده است. البته پیش از فاطمیان نیز به گونه محدود، لقب شریف درباره برخی سادات حسنی و حسینی به کار رفته بود؛ چنان که معاذ بن داود بن محمد حسنی نخستین کسی دانسته شده که به سال ۲۹۵ق. به شریف ملقب شده است.[۱۳]
۴ – نشان شریف نزد ملک اشرف
[ویرایش]
در دوران ممالیک (۶۴۸ـ۹۲۳ق.) ملک اشرف مملوکی به سال ۶۹۶ق.[۱۴] این لقب را به نسل امام علی علیهالسّلام از حضرت فاطمه محدود کرد.[۱۵] ملک اشرف همچنین برای بازشناسی اشراف از دیگران و رعایت حرمت آنان، فرمان داد تا نشانی سبز رنگ بر سر داشته باشند.[۱۶] به باور قلقشندی (م. ۸۲۱ق.) که در دوران ممالیک میزیست، اشراف، لقبی ویژه فرزندان حضرت زهرا بوده است.[۱۷]
۵ – شریف در حجاز
[ویرایش]
برخی لقب شریف را تنها برای سادات حسنی حاکم بر مکه به کار میبردند. از این رو، چنین پنداشته شد که شرافت، ویژه ایشان است. به گزارش قاضی مکی لبنی (م. ۱۳۴۰ق.) بسیاری از مردم گمان دارند که «اشراف» خاص فرزندان امام حسن علیهالسّلام و «سید» ویژه فرزندان امام حسین علیهالسّلام است. ولی با توجه به کاربرد این عنوان برای هردو، نمیتوان این را قاعده دانست. نیز برخی باور دارند که در حجاز، اصطلاح شریف بر حسنی و سید بر حسینی برای تمییز میان ایشان اطلاق میشود.[۱۸] اما کسانی مانند ایوب صبری پاشا این سخن نپذیرفتهاند.[۱۹]
۶ – وجه تفاوت شریف و سید
[ویرایش]
همچنین برخی در تفاوت میان شریف و سید نوشتهاند: کسانی از نسل امام حسن و امام حسین که اداره مکه و مدینه یا یکی از آن دو را عهده دار بودند، لقب شریف داشتند و در غیر این صورت، فقط سید خوانده میشدند.[۲۰] این در حالی است که سید رضی و برادرش مرتضی به این لقب خوانده شدهاند، با آن که از امرای حرمین شریفین نبودهاند.[۲۱][۲۲] هر چند لقب اشراف برای حاکمان مکه و مدینه از نسل حسنین علیهماالسّلام به گونه خاص به کار رفته، در برخی جایهای دیگر نیز برای سادات به کار میرفته است. در شماری از منابع، تفاوتی میان سید و شریف نهاده نشده و هر دو از القاب نسل حسنین علیهمالسّلام دانسته شدهاند.[۲۳][۲۴] دستکم از میانه سده هشتم ق. لقب شریف در نامهنگاریهای دولتهای همجوار حجاز، مانند عثمانی، برای حاکمان حرمین به کار رفته است.[۲۵]
به هر روی، افزون بر سادات حسنی حاکم بر مغرب (مراکش) که به شرفا شهرت داشتند، به حاکمان حرمین شریفین نیز شریف گفته میشد. آنان از نیمه دوم سده چهارم ق. تا تسخیر حجاز به دست آل سعود در نیمه نخست سده چهاردهم ق. حکمرانی دو شهر مقدس مکه و مدینه و پارهای از سرزمینهای پیرامون را بر عهده داشتند. بدین ترتیب، شریف به منزله یک لقب در جهان اسلام به حسنیان و حسینیان اختصاص یافت.[۲۶]
۷ – تاسیس حکمرانی اشراف حسنی
[ویرایش]
حکومت مکه تا پیش از قدرت یافتن اشراف، حدود سه سده از آن کارگزاران امویان و عباسیان بود. آنان با توجه به اهمیت آن شهر، معمولا خویشاوندانشان را برای حکمرانی آن برمیگزیدند. از دومین نیمه سده دوم ق. برخی از سادات حسنی همانند حسین بن علی حسنی، شهید فخ، در دوران هادی عباسی (۱۶۹ـ۱۷۰ق.) [۲۷][۲۸] و شماری از سادات حسینی همانند ابراهیم بن موسی بن جعفر در هنگام مامون عباسی (۱۹۸ـ۲۱۸ق.) [۲۹][۳۰] و اسماعیل بن یوسف اخیضر در دوران مستعین (۲۵۱ق.) [۳۱] و سلیمانیان از نسل سلیمان بن داود بن حسن المثنی، از نوادگان امام حسن علیهالسّلام، در آغاز سده سوم ق. مدتی کوتاه حکومت مکه را از حاکم انتصابی خلیفه عباسی گرفتند. ولی دیگر بار حکمرانی آن شهر تا نیمه دوم سده چهارم ق. در اختیار کارگزاران و حکومتهای دست نشانده دستگاه خلافت قرار گرفت.[۳۲]
اشراف حسنی از حدود سال ۳۵۸ تا ۱۳۴۳ق. که آل سعود بر مکه سلطه یافتند، جز در برهههایی کوتاه که حکمرانی مکه از سوی قدرتهای مجاور در اختیار غیر اشراف حسنی یا اشراف حسینی (امیران مدینه) قرار میگرفت، حکمرانی آن شهر را به گونه موروثی بر عهده داشتند. شریف ابونمی بن برکات، قانونی برنهاد تا حکمرانی مکه در خاندان وی موروثی شود.[۳۳]
۸ – دوره بحرانی حجاز
[ویرایش]
در آستانه حکمرانی اشراف، دورهای بحرانی بر حجاز حاکم بود که میتوان آن را اثر پذیرفته از رقابتهای فاطمیان و عباسیان برای نفوذ بر حرمین شریفین دانست. سرانجام فاطمیان که توانستند اشراف حسینی را در مدینه، حاکم کنند، نفوذ خود بر بخشی از حجاز را استوار ساختند و حکمرانی اشراف حسنی بر مکه را نیز تایید کردند.[۳۴] بدین ترتیب، سلسلهای از امرای اشراف در مکه پدید آمد.
۹ – اشراف حسنی در دوران تسلط عثمانی
[ویرایش]
حکومت درازمدت اشراف حسنی در آغاز زیر نفوذ فاطمیان مصر و سپس ایوبیان و عباسیان بود. با قدرت یافتن دولت ممالیک در مصر و شام (۶۴۸ق.)، حاکمان مکه تابع ایشان گشتند و پس از تسلط امپراتوری عثمانی بر مصر و حجاز، حکومت این دسته از اشراف تابع این دولت شد. این دولتها با توجه به حرمت اشراف و نفوذ معنوی آنان در مکه و سرزمینهای پیرامونی آن، حکمرانی ایشان را تایید میکردند و برای نفوذ بیشتر در این شهر مقدس به منزله یکی از پایتختهای معنوی جهان اسلام و کاستن از نفوذ رقبای خود، در یاریرسانی به اشراف، حاجیان و ساکنان حرمین، بسیار میکوشیدند. انتقال قدرت از شریفی به شریف دیگر، بیشتر پس از توافق خود اشراف صورت میپذیرفت و سپس قدرتهای مجاور آن را تایید میکردند.[۳۵]
۱۰ – فراز و فرود حکومت اشراف
[ویرایش]
عصر حکومت اشراف بر مکه با فراز و فرودهایی همراه بود. گاه قدرتشان چندان اوج میگرفت که به گونه مستقل و بیرون از دایره حکومتی دیگر، حکمرانی میکردند. برخی بر این باورند که حجاز زیر نظر اشراف و جدا از حکومتهای مرکزی اداره میشد.[۳۶] گاه نیز به سبب ضعف شخصیتی امیران مکه یا درگیریهای درونی و دخالت قدرتهای مجاور، حکومتشان کاملا به آنها وابسته بود. از مظاهر این وابستگی، استقرار پایگاه نظامی برخی دولتهای همجوار و اعزام نیرو به مکه و نظارت بر امور مسجدالحرام از جانب فرمانده نظامی و دریافت مالیات بود.
اشراف حسنی بیشتر بر مکه حکمرانی داشتند. ولی گاه با تصرف برخی شهرهای پیرامونی، مانند طائف، مدینه و بعضی نواحی یمن، حکومت خود را گسترش میدادند؛ چنان که شریف قتادة بن ادریس قلمرو خود را از یمن تا مدینه گسترش داد.[۳۷]
۱۱ – خاندانهای حکومتگر اشراف حسنی
[ویرایش]
در مدت دراز حکومت اشراف بر مکه، خاندانها و شاخههایی از آنان پیاپی به حکمرانی رسیدند که در برخی منابع، طبقهبندی شده و با هویت مستقل و متمایز از یکدیگر معرفی شدهاند. مشهورترین نمونههای این خاندانها عبارتند از:
۱۱.۱ – آل جعفر
آغازگر حکومت اشراف بر مکه، جعفر بن محمد بن حسن بن محمد بن موسی بن عبدالله بن موسی بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب (۳۵۷/۳۵۸ق.) است.[۳۸][۳۹] بر پایه گزارشی دیگر، وی در فاصله سالهای ۳۵۶ـ۳۶۰ق. در دوران رقابت میان عباسیان و فاطمیان، حکمرانی مکه را به دست گرفت[۴۰][۴۱] و از بیم عباسیان خود را به المعز لله فاطمی نزدیک ساخت. وی در نامهای ولایت جعفر بر مکه را تایید نمود و بدینگونه حکومت اشراف در مکه آغاز شد.[۴۲] خبری دیگر نشان میدهد که او پس از مرگ کافور اخشیدی (۳۵۶ق.) از حاکمان مصر و پیش از فتح مصر به دست فاطمیان، مکه را از سیطره اخشیدیان، حاکمان مصر و شام، آزاد ساخت و حکمرانی آن شهر را در دست گرفت.[۴۳] اما از دیگر گزارشها برمیآید که جعفر پس از برچیده شدن دولت اخشیدیان در سال ۳۵۸ق. به دست جوهر، غلام معز فاطمی، به ولایت مکه رسید و به نام خلیفه فاطمی خطبه خواند.[۴۴]
۱۱.۱.۱ – انتقال قدرت از آل جعفر
پس از جعفر، پسرش عیسی حکومت مکه را از سال ۳۶۶ تا ۳۸۴ق. در دست داشت. به دنبال او برادرش ابوالفتوح حسن بن جعفر حسنی (۳۸۴ق.) حاکم شد. او با از میان بردن حکومت بنی مهنا حسینی به سال ۳۹۰ق. به مدت ۲۳ سال بر حجاز، حکم راند.[۴۵][۴۶][۴۷] وی که به شجاعت، قدرت بدنی و عدالتگستری شهره بود، پس از ۴۳ سال حکومت در مکه[۴۸] به سال ۴۳۰ق. درگذشت و پسرش شکر بن حسن، ملقب به تاج المعالی، به حکومت رسید و به سال ۴۵۳ق. درگذشت. بدین ترتیب، حکومت آل جعفر به منزله طبقه نخست اشراف[۴۹][۵۰] حدود یک سده (۳۵۸ـ۴۵۳ق.) ادامه یافت. چون شکر پسری نداشت، حکومت مکه به بردهاش رسید و اشراف که حکمرانی او را برنمی تافتند، ضد او برخاستند و شریف محمد بن ابی الفاتک عبدالرحمن بن جعفر سلیمانی حکمرانی مکه را تا ۴۵۵ق. عهدهدار شد.[۵۱][۵۲] از سلیمانیان به منزله طبقه دوم اشراف و نیز موسویون به دلیل انتسابشان به موسی الجون یاد میشود.[۵۳][۵۴]
۱۱.۲ – هواشم
اینان به محمد بن جعفر بن عبدالله بن هاشم حسنی، نسب میبرند که به سال ۴۵۴/۴۵۵ق. به حکومت مکه رسید و پس از او فرزندانش که به هواشم (بنوفلیته) مشهور بودند، حکومت این شهر را در اختیار داشتند.[۵۵] واپسین حکمران از این سلسله، شریف مکثر بن عیسی بود. در حکمرانی وی طاشتکین امیر حج عراق او را از حکمرانی مکه برکنار و حکمران مدینه، قاسم بن مهنا حسینی، را حاکم آن شهر کرد. اما پس از چند روز در پی ناتوانی او، دیگر بار هواشم بر سر کار آمدند.[۵۶][۵۷] حکمرانی این سلسله از اشراف حسنی که با حکومت ایوبیان در مصر و شامات هم زمانی داشت، از دیگر خاندانهای اشراف کوتاهتر بود. از هواشم به منزله طبقه سوم اشراف یاد میشود.[۵۸][۵۹]
۱۱.۳ – آل قتاده
آنان از نسل ابوعزیز قتادة بن ادریس بن مطاعن هستند که نسبشان با ۱۵ واسطه به امام حسن علیهالسّلام میرسد.[۶۰][۶۱] این سلسله از مشهورترین خاندانهای حسنی و پایدارترین خانواده اشراف بودند که حدود هفت سده، خاندانهای گوناگون از ایشان با نامهای مختلف بر مکه حکومت کردند. حکومت ایشان به دست قتادة بن ادریس (۵۹۷ـ۶۱۷ق.) و با کشتن محمد بن مکثر، واپسین حکمران مکه از هواشم، پدید آمد[۶۲][۶۳] و از طریق تبار او تا سال ۱۳۴۳ق. یعنی هنگام سلطه وهابیان بر حجاز، ادامه یافت.[۶۴] از آل قتاده به منزله طبقه چهارم اشراف یاد میشود.[۶۵]
۱۱.۳.۱ – حاکمان مکه در دوران آل قتاده
قلمرو آنان در دوران قتاده که فردی شجاع و بلندهمت بود، از یمن تا نجد و مدینه گسترش یافت.[۶۶][۶۷][۶۸] پس از وی، به علت بدرفتاری فرزندش شریف حسن، ملک مسعود حاکم یمن بر مکه مسلط شد. او سالها اداره امور آنجا را در دست داشت تا آنگاه که راجح بن قتاده بر مکه چیره گشت.[۶۹] از آن پس حکمرانی مکه در اختیار قدرتمندان این خاندان دست به دست میگشت. آل قتاده گاه تابع ممالیک و گاه بنورسول از حکمرانان یمن بودند.[۷۰] از قتاده نسلی بسیار بر جای ماند[۷۱][۷۲] و بیشتر حاکمان مکه در دورههای بعد، از نسل ابن ابی نمیو شامل شاخههایی همانند نمویون، ذووحسن، ذووعنان، عنقاویه، مجایشه و رواجحه بودند.[۷۳]
۱۱.۴ – آل ابی نمی
آنان از نسل شریف ابی نمیبن ابی سعد بن حسن بن علی بن قتاده هستند[۷۴][۷۵] و با ۱۸ واسطه به امام حسن علیهالسّلام نسب میبرند.[۷۶][۷۷] حکومت آنان از هنگام حکمرانی مستقل ابی نمی از نیمه دوم سده هفتم ق. (۶۶۷ق.) تا اواخر نیمه اول سده چهاردهم ق. در خاندانی از نسل او با عناوین آل عجلان و آل برکات ادامه یافت.[۷۸][۷۹] برخی منابع، آل ابی نمی را به دو شاخه ابونمی اول و دوم قسمت نموده و حکمرانی هر یک را جداگانه بررسی کردهاند.
۱۱.۵ – آل ابی نمی اول
دوران حکومت آل ابی نمی اول بر مکه، با تحولاتی مهم در جهان اسلام از جمله سقوط سلسله ایوبیان در مصر و شام و روی کار آمدن دولت ممالیک (۶۴۸ق.) و برافتادن دستگاه عباسی (۶۵۶ق.) با حمله مغولان به بغداد، همزمان بود که یکایک در رویدادهای حرمین شریفین اثر نهادند.
ابونمی از برجستهترین امیران مکه بود که از کودکی در حکمرانی پدرش، شریک شد و سپس با عمویش ادریس حکمرانی مکه را بر عهده داشتند.[۸۰] او به گونه مستقل از سال ۶۶۷ تا ۷۰۱ق. حکمران مکه بود. از کاردانی، تدبیر و عقل وی در منابع یاد کردهاند.[۸۱] او به سال ۷۰۱ق. به نفع فرزندانش رمیثه و حمیضه از حکمرانی کناره گرفت و در چهارم صفر همان سال درگذشت و در گورستان معلات (گورستان ابوطالب) به خاک سپرده شد. حکمرانی او با احتساب زمان شراکتش حدود ۵۰ سال به طول انجامید.[۸۲]
رمیثه هفت بار به گونه متناوب حکمرانی مکه را بر عهده داشت و به سال ۷۴۶ق. درگذشت.[۸۳] چهار تن از فرزندان او نیز به حکمرانی مکه رسیدند. نسل او به ذوی رمیثه شناخته میشوند.[۸۴] ثقبة بن رمیثه، خود، به سال ۷۵۴ق. حاکم گشت و برخی فرزندان او نیز به حکمرانی مکه رسیدند. نسل او به ذوی ثقبه مشهورند.[۸۵] از فرزندان مبارک بن رمیثه نیز بعضی مانند علی بن مبارک و عقیل بن مبارک، حکومت مکه را در اختیار داشتند.[۸۶] مغامس بن رمیثه نیز حکمرانی مکه را به سال ۷۶۴ق. بر عهده گرفت. نسل او از عنان، حکمران مکه، استمرار یافت که به ذوو عنان مشهورند و اکنون در شمال مکه در وادی خوار سکونت دارند.[۸۷]
۱۱.۶ – آل عجلان
آنان از نسل عجلان بن رمیثة بن ابی نمی هستند.[۸۸][۸۹] او به سال ۷۴۵ق. با حمایت حاکم یمن، پس از پدرش رمیثه، حکمران مکه شد. حکمرانی وی با جانبداری حاکمان یمن و ممالیک مصر[۹۰] حدود ۳۰ سال ادامه یافت.[۹۱] پس از او حکومت احمد به تایید سلطان مملوکی مصر رسید. از دیگر فرزندان عجلان، برخی به حکمرانی رسیدند که حسن بن عجلان از آن جمله است. وی حدود ۱۱ سال حکمران مکه بود.[۹۲] فرزندانش ابو القاسم، ابراهیم، علی و برکات از حاکمان مکه بودند. تبار سه تن اولی به ذوی حسن شناخته میشوند.[۹۳]
۱۱.۷ – آل برکات
نسب این خاندان به برکات بن حسن بن عجلان میرسد.[۹۴][۹۵] برکات حکمرانی مکه را با تفویض آن از سوی ممالیک چرکسی بر عهده گرفت.[۹۶] آنان حکمرانی فرزندش شریف محمد، مشهور به ابی نمیثانی، را نیز تایید کردند. پس از او حکمرانی مکه در نسل وی از طریق فرزندش ابی نمی ادامه یافت.[۹۷]
۱۱.۸ – آل ابی نمی دوم
آنان فرزندان شریف محمد ابی نمیدوم هستند.[۹۸] به ایشان ذوو نمی و آل ابی نمیبن برکات گفته میشود و ایشان را به نموی میشناسند.[۹۹]
شریف محمد ابی نمی با پدرش برکات به سال ۹۱۸ق. در حکمرانی شریک بود و پس از درگذشت پدر، به گونه مستقل به حکمرانی پرداخت.[۱۰۰] به سال ۸۸۷ق. افزون بر مکه، حکمرانی همه حجاز از سوی جقمق مملوکی به او سپرده شد.[۱۰۱] حکومت ابی نمی، خواه دوران شراکت با پدر و فرزندانش و خواه حکومت مستقل وی، حدود ۴۵ سال به طول انجامید.[۱۰۲] وی در محرم ۹۰۳ق. در مکه درگذشت. بنی حسن، بنی زید و بنی برکات از نسل او به شمار میروند. پس از ابونمی دوم، فرزندش شریف حسن حکمرانی را به دست گرفت. او سرسلسله اشراف حسنی حکومتگر پس از خود بود.[۱۰۳]
۱۱.۸.۱ – اختلاف در حکمرانی مکه
پس از درگذشت شریف حسن به سال ۱۰۱۰ق. فرزندش ابو طالب، به حکومت مکه رسید. اختلاف او با شریف ادریس بن حسن موجب شد تا حکومت مکه به تناوب و توالی میان وی، ادریس، محسن بن حسن و احمد بن عبدالله بن حسن دست به دست شود.[۱۰۴] از نیمه نخست سده یازدهم تا سده چهاردهم ق. سه طایفه از نوادگان ابونمی دوم بر سر مقام شریفی مکه با یکدیگر رقابت داشتند. آنان شامل ذووزید، ذووعبدالله و ذووبرکات هستند.[۱۰۵]
به سال ۱۰۴۱ق. شریف زید بن محسن بن حسین بن حسن حکمران مکه شد. وی که سیرهای نیکو داشت، به سال ۱۰۷۷ق. درگذشت و فرزندش شریف سعد بر جای او نشست.[۱۰۶] پس از درگذشت او، حکمرانی مکه از آل زید، به برکات سوم فرزند محمد بن ابراهیم بن ابی نمی (۱۰۱۳ـ۱۰۹۵ق.) رسید. حکمرانی برکات چهارم به همت محمد بن سلیمان مغربی که با ذوو زید دشمنی داشت، محقق شد.[۱۰۷]
از زیرمجموعهها و شاخههای آل ابی نمیدوم میتوان به آل بشیر بن محمد ابی نمیاشاره کرد. بابام هانی در مسجدالحرام به «باب مولانا السید بشیر بن ابی نمی» شناخته میشد؛ زیرا خانهاش روبهروی آن در قرار داشت.[۱۰۸] آنان در سده دهم ق. نقشی برجسته در رخدادهای مکه داشتند.[۱۰۹]
۱۱.۹ – آل غالب
اینان فرزندان شریف غالب بن مساعد بن سعید بن سعد، از نوادگان ابی نمی ثانی حکمران مکه، هستند. غالب، سرسلسله این خاندان، به سال ۱۲۰۲ق. به حکمرانی مکه رسید. حکمرانی او ۲۶ سال همراه با امنیت استمرار داشت.[۱۱۰] عبدالله، عبیدالله، حسین، یحیی، علی و عبدالمطلب فرزندان او هستند.[۱۱۱] عبدالمطلب سه بار حکمرانی مکه را از سال ۱۲۴۳ تا ۱۲۹۹ق. عهدهدار شد. آل غالب نقشی برجسته در رویدادهای سیاسی مکه داشتند. اشراف آل غالب از مشهورترین و نیرومندترین اشراف و دارای اوقافی در مکه، طائف و جده هستند.[۱۱۲] واپسین حاکم مکه از آل غالب، شریف حسین است که انگلیسیها او را فریفتند و او و فرزندش علی که اندکی پس از پدر حاکم مکه شد، به سال ۱۹۲۵م. به دست آل سعود از حکومت مکه کنار گذاشته شدند. از فرزندان حسین، فیصل در عراق و عبدالله در اردن، حکومت را به دست گرفتند. حکومت فیصل در عراق با کودتا برچیده شد؛ ولی فرزندان عبدالله تا امروز بر اردن حکم میرانند.[۱۱۳]
۱۲ – مذهب اشراف مکه
[ویرایش]
آنان زیدی بودند. گفتن «حی علی خیر العمل» در اذان، در دوران حکومت برخی اشراف حسنی،[۱۱۴][۱۱۵] این را تایید میکند. امیران حج شام و مصر که در دوره فاطمیان بر این مسئله اهتمام داشتند، در دورههای دیگر سخت با آن مخالف ورزیدند و به محض سلطه یافتن، از آن پیشگیری کردند. سیف الاسلام طغتکین، برادر صلاح الدین ایوبی، که به سال ۵۸۱ق. حاکم یمن شد، پس از چیره شدن بر مکه، گفتن «حی علی خیر العمل» در اذان مسجدالحرام را منع کرد.[۱۱۶] این از پرشمار بودن و نفوذ شیعیان در آن روزگار مکه حکایت میکند.
شرفای مکه تا سده نهم و دهم ق. پیوند خود را با ائمه زیدیه حفظ کردند. از آن پس آرام آرام به تسنن شافعی روی آوردند.[۱۱۷] در اوایل سده دهم ق. شیعیانی فراوان در مکه حضور داشتند. همین سبب شد تا ابن حجر هیثمی/هیتمی کتاب الصواعق المحرقه را در رد عقاید شیعیان، در این شهر بنویسد. وی در مقدمه این کتاب، به فراوانی شیعیان در حرمین در نیمه دوم سده دهم ق. اشاره کرده است.[۱۱۸]
۱۳ – روابط اشراف حسنی مکه با دولتهای همسایه
[ویرایش]
۱۳.۱ – روابط با اشراف حسینی مدینه
اشراف حسنی با یکدیگر چالشهایی داشتند.[۱۱۹][۱۲۰] به سال ۶۶۹ق. میان ابی نمی و عمویش ادریس درگیری رخ داد و ادریس پیروز شد و ابی نمی به ینبع گریخت. او دیگر بار وارد مکه شد و ادریس را زخمی کرد و سرش را جدا نمود.[۱۲۱] روابط آنان با اشراف مدینه نیز به علل سیاسی و مذهبی و دخالتهای دولتهای همسایه، جز در چند برهه، دوستانه نبود. البته گاه از طریق پیوند ازدواج، روابطشان به گرمی میگرایید.[۱۲۲]
از آغاز شکلگیری دو حکمرانی اشراف در مکه و مدینه، به تدریج میان اشراف حاکم مدینه که از آل مهنا بودند، با امیران علوی مکه درگیری پدید آمد و دهها سال ادامه یافت. شریف مکه، ابوالفتوح، با حمله به مدینه، آن را به قلمرو حکومت خود افزود و حکومت بنی مهنا از اشراف حسینی را به سال ۳۹۰ق. از میان برد.[۱۲۳] نیز فرزندش شکر بن ابی الفتوح مدتی مدینه را به قلمرو خود افزود.[۱۲۴]
۱۳.۱.۱ – دلیل تنش اشراف
مایه برخی از این رویاروییها، خود اشراف بودند که برای رسیدن به حکمرانی از عموزادگان خود در مدینه کمک میگرفتند؛ چنان که با گذشت مدتی از حکمرانی ابی نمی اول، پسرعمویش غانم بن ادریس به خونخواهی پدرش برخاست و با کمک گرفتن از جماز بن شیحه حسینی، حکمران مدینه، ابونمی را بیرون راند و بر مکه سلطه یافت. اما ابونمی دیگر بار پس از ۴۰ روز روی کار آمد.[۱۲۵][۱۲۶] او بارها با حکومت مدینه به نبرد برخاست و در یکی از این نبردها بر آن جا دست یافت و ۲۳ سال بر حرمین شریفین و حجاز حکم راند.[۱۲۷]
حکمرانی اشراف حسنی در مکه، طولانیتر از اشراف حسینی در مدینه بود. نیز اشراف حسنی قدرتی بیشتر داشتند و قلمرو ایشان گستردهتر بود. گاه حکمرانی مدینه به سبب استیلای اشراف حسنی یا تفویض آن از سوی دولتهای قدرتمند همسایه، در اختیار اشراف حسنی قرار میگرفت؛ چنان که از اواخر سده یازدهم ق. حکومت مدینه از سوی دولت عثمانی، به حکومت اشراف حسنی مکه پیوست.[۱۲۸]
۱۳.۲ – روابط اشراف با دیگر دولتهای همسایه
اهمیت حرمین شریفین و نگاه ویژه مسلمانان به آنها به منزله دو کانون اصلی سیاستهای اسلامی، دولتهای همسایه را برآن داشت که به آنها بیشتر توجه ورزند. آنان احساس میکردند که میبایست شخصی از همان محیط، حکمرانی را در دست داشته باشد؛ یعنی همان سادات که اشراف نامیده میشدند. اشراف حسنی به فراخور موقعیت و وضعیت دوران خویش و قدرتمندی و نفوذ دولتهای همسایه، سیاست خویش را در روابط با ایشان و خطبه خواندن به نام آنان تنظیم میکردند و میکوشیدند به حکومت خویش مشروعیت بخشند.
۱۳.۳ – روابط اشراف با عباسیان
تا پیش از حکمرانی اشراف در حرمین، خطبه به نام عباسیان خوانده میشد. با نفوذ فاطمیان و در دهههای اول حکومت اشراف، عباسیان نفوذ خود در حجاز را از دست دادند. با تسلط آل بویه بر بغداد، آنان برای استوار ساختن موقعیت خود کوشیدند تا نامشان در خطبه مکه و موسم حج یاد شود و در این جهت به رقابت با اخشیدیان برخاستند که آن هنگام در حجاز نفوذ داشتند. دو امیرالحاج اعزام شده از سوی معزالدوله بویهی، ابوالحسن محمد بن عبدالله و ابوعبدالله احمد بن عمر بن یحیی، به سال ۳۴۲ق. در مکه با سپاه اخشیدیان که برای دفاع از موقعیت این دولت، همراه کاروان حاجیان مصر آمده بودند، درگیر شدند و با چیرگی بر آنها، به نام معزالدوله خطبه خواندند.[۱۲۹][۱۳۰] درگیری میان آنان در سال بعد نیز به پیروزی سپاه اعزامی آل بویه و خواندن خطبه به نام ایشان انجامید.[۱۳۱]
۱۳.۴ – حکومت آل بویه و فاطمیان
با قدرت یافتن فاطمیان، آل بویه به منزله حامیان دستگاه خلافت عباسی، به رقابت با فاطمیان روی آوردند. ابو احمد موسوی، پدر شریف رضی، امیرالحاج اعزامی از عراق در مکه، به نام خلیفه عباسی و سلطان بویهی خطبه خواند.[۱۳۲] به سال ۳۶۷ق. و پس از استقرار عضدالدوله بویهی در بغداد، وی در نخستین گام برای نفوذ ورزیدن در مکه، کاروانی به آن جا فرستاد که امیرالحاج آن ابواحمد موسوی بود و از او خواست به نام وی خطبه بخواند. حکمران مکه به درخواست ابواحمد پاسخ مثبت داد و به نام عضدالدوله و خلیفه عباسی خطبه خواند. اما سال بعد خطبه را به نام خلیفه فاطمی خواندند.[۱۳۳] در پی آن، حکمران بویهی برای استوار ساختن موقعیت خود، به اقداماتی همچون اصلاح راه عراق به مکه، تقسیم مبالغ هنگفت میان خاندانهای با نفوذ مکه و همسایگان[۱۳۴] و حفر چاههایی در مسیر حاجیان پرداخت.[۱۳۵] با روی کار آمدن سلطان آلب ارسلان سلجوقی به سال ۴۶۳ق. حکمران مکه به سود قدرت بیشتر تغییر سیاست داد و خطبه را به نام عباسیان و آل ارسلان خواند. او نیز هدایایی برای حکمران مکه فرستاد و به وی وعده داد تا در صورت حفظ وضع موجود، سالانه ۱۰/۰۰۰ دینار برای وی مقرری بفرستد.[۱۳۶][۱۳۷][۱۳۸]
۱۴ – سلطه سلجوقیان بر حرمین
[ویرایش]
به سال ۴۸۴ق. سلطان سلجوقی در اوج قدرت مصمم شد مکه را به قلمرو خود بیفزاید تا برای همیشه به سلطه فاطمیان بر آن جا پایان دهد. بدین منظور، همزمان سپاهی به فرماندهی امیر ترشک به حجاز فرستاد. این سپاه بر مدینه و مکه چیره گشت؛ ولی با مردم مکه به زشتی رفتار کرد. سال بعد حکمران مکه برای دادخواهی به بغداد آمد.[۱۳۹][۱۴۰] مرگ ناگهانی ملکشاه و آشفتگی اوضاع پس از او باعث شد خطبه به نام ایشان خوانده نشود. ولی در سالهای بعد دیگر بار خطبه به نام فاطمیان خوانده شد.[۱۴۱]
به سال ۳۹۶ق. القادر عباسی در نامهای از شریف ابوالفتوح خواست تا اجازه دهد مردم عراق برای زیارت خانه خدا عازم مکه شوند. ابوالفتوح با این شرط که خطبه به نام الحاکم خلیفه فاطمی خوانده شود، با اعزام حاجیان عراق موافقت کرد.[۱۴۲][۱۴۳] بر پایه گزارشی، شریف قتادة بن ادریس خود را از خلیفه عباسی، الناصر لدین الله، برای خلافت شایستهتر میدانست.[۱۴۴][۱۴۵] خلیفه عباسی با دادن وعدههایی، او را به بغداد دعوت کرد. ولی قتاده ترسید و از کوفه به حجاز بازگشت.[۱۴۶][۱۴۷] در پی سوء قصد نافرجام به قتاده و بدگمانی وی به عباسیان، او به قتل حاجیان عراقی و بد رفتاری با آنان پرداخت. اما سپس از خلیفه عذرخواهی کرد[۱۴۸][۱۴۹] و این حاکی از مصلحتاندیشی او بود.
حسن بن قتاده نیز به سال ۶۱۸ق. با توطئه برادرش راجح و آقباش، امیرالحاج خلیفه عباسی الناصر لدین الله، روبهرو شد. وی پس از آگاهی از این اتحاد، فرمان داد تا راههای ورودی مکه را به روی حاجیان عراقی بستند و به آنها حمله کردند و آقباش را کشتند.[۱۵۰][۱۵۱][۱۵۲]
۱۴.۱ – روابط با فاطمیان مصر
جعفر بن محمد به منزله نخستین فرد از اشراف حسنی، به سال ۳۵۸ق. به نام خلیفه فاطمی، المعز، خطبه خواند و خود را در حمایت فاطمیان مصر قرار داد. عیسی بن جعفر و پس از او به سال ۳۸۴ق. حسن فرزند دیگر جعفر، با لقب ابوالفتوح، زیر نظر فاطمیان بر حکومت مکه دست یافتند.[۱۵۳] در برابر، فاطمیان نیز در احترام نهادن به خاندان اشراف در حجاز بسیار میکوشیدند و اموال و هدایای فراوان برای آنان میفرستادند.[۱۵۴] با وجود این، روابط اشراف با فاطمیان گاه به تیرگی میگرایید. برخی قدرتهای همسایه، همانند عباسیان، به اختلاف میان ایشان دامن میزدند. شریف ابوالفتوح در پی اعلان حمایت آل جراح طایی، حاکمان شام، از او که زیر تاثیر ابوالقاسم مغربی از وزیران آل بویه در بغداد بودند،[۱۵۵][۱۵۶] از اطاعت خلیفه فاطمی سر باز زد و با سفر به رمله فلسطین، مردم را به بیعت با خود به لقب الراشد بالله فراخواند.[۱۵۷] خلیفه فاطمی که میدید معادلات سیاسی به سود عباسیان بغداد تغییر مییابد، با جدا کردن آل جراح از متحد شریف مکه و میدان دادن به رقبای حسینی او در مکه، سلیمانیون، ابوالفتوح را زیر فشار قرار داد. ابوالفتوح که در رمله از تغییر رفتار آل جراح و مسلط شدن عموزادهاش تاج المعالی محمد بر مکه آگاه شده بود،[۱۵۸][۱۵۹] به ناچار با پس دادن عنوان خلافت و طلب عفو از الحاکم فاطمی، بار دیگر به حکومت مکه رسید و خود را کارگزار فاطمیان نامید.[۱۶۰][۱۶۱][۱۶۲]
۱۴.۱.۱ – عوامل تسلط فاطمیان
از عوامل تسلط فاطمیان بر حرمین و موفقیت آنان در عقب راندن عباسیان، میتوان به اهتمام بیشتر فاطمیان در اعزام کاروانهای حج و تامین امنیت راهها و ارسال جامه کعبه و تعیین مقرری و هدایا برای خادمان، همسایگان، پردهداران و کلیدداران مکه اشاره کرد. حکمران مکه هر ماه ۳۰۰۰ دینار و اسب و خلعت از مصر دریافت میکرد.[۱۶۳]
پیش از ابوالفتوح، در دوره عیسی بن جعفر نیز سپاهیان خلیفه فاطمی، مکه را به دلیل خودداری عیسی از خواندن خطبه به نام فاطمیان (۳۶۵ق.) محاصره کردند.[۱۶۴][۱۶۵]
از دیگر مایههای تیرگی روابط اشراف با فاطمیان، آسیب دیدن حجرالاسود به دست یک مصری به سال ۴۱۳/۴۱۴ق. و انتساب آن به فاطمیان بود که مایه کشتار حاجیان مصری از سوی حاجیان عراقی و دیگر مخالفان فاطمیان شد.[۱۶۶][۱۶۷][۱۶۸] با این همه، روابط اشراف با فاطمیان تا فروپاشی دولت فاطمی، با فراز و نشیبهایی ادامه یافت.
۱۴.۱.۲ – قدرت اقتصادی موجب بقای حکومت
آلب ارسلان سلجوقی (۴۵۵ـ۴۶۵ق.) به سال ۴۵۶ق. با حمایت خلیفه عباسی و بذل مال میان قبایل عربی که در مسیر حاجیان عراق سکونت داشتند، پس از سالها کاروانی از حاجیان عراق را به مکه فرستاد. امیرالحاج این کاروان، ابوالغنائم علوی، توانست حکمران مکه را خشنود سازد که به نام خلیفه عباسی و سلطان سلجوقی، خطبه بخواند. در پاسخ به این اقدام حکمران مکه، خلیفه فاطمی ارسال آذوقه را از مصر به مکه قطع کرد. مردم مکه به حکمران فشار آوردند و او به ناچار دیگر بار به نام خلیفه فاطمی خطبه خواند.[۱۶۹] بدین ترتیب، فاطمیان با توسل به ابزار اقتصادی توانستند تا سال ۴۶۲ق. با قدرت کامل بر مکه تسلط یابند. در این سال، آلب ارسلان به موفقیتهایی بزرگ در شام و فلسطین دست یافت و فاطمیان را در تنگنا قرار داد. زیر تاثیر این رویداد، حکمران مکه به سود قدرت بیشتر تغییر سیاست داد و به نام خلیفه عباسی و آلب ارسلان خطبه برقرار کرد. سلطان سلجوقی با استقبال از این اقدام، ۳۰/۰۰۰ دینار همراه خلعت و هدایای گرانبها برای حکمران مکه فرستاد و به او وعده داد که در صورت حفظ وضع موجود، سالانه ۱۰/۰۰۰ دینار برای او مقرری بفرستد.[۱۷۰][۱۷۱] در سال بعد، دیگر بار به نام خلیفه عباسی القائم بامر الله و پس از وی آلب ارسلان خطبه خوانده شد.[۱۷۲]
۱۴.۱.۳ – سلطه هواشم
در پی مرگ آلب ارسلان، فرصتی فراهم شد تا المستنصر فاطمی به حکمران مکه نامهای بنویسد و با ارسال هدایایی از او بخواهد بار دیگر خطبه را به نام وی بخواند.[۱۷۳]
پس از آل بویه، رقابت سلجوقیان با فاطمیان، بر سر مکه و مراسم حج از سرگرفته شد. در واپسین سالهای حکومت طغرل، در مکه تحولی بزرگ رخ داد و خاندان هواشم که رقیب اصلی سلیمانیان بودند، بر مکه تسلط یافتند.[۱۷۴] هواشم از فرزندان ابوهاشم محمد بن حسن بودند که به سال ۴۵۴ق. به رهبری امیر محمد بن جعفر بن شکر بن ابوالفتوح بر واپسین حکمران سلیمانیان چیرگی یافته، سلیمانیان را به یمن راندند. آنگاه امیر محمد در نخستین قدم برای جلب نظر فاطمیان، به نام خلیفه المستنصر (۴۲۷ـ۴۸۷ق.) خطبه خواند.[۱۷۵]
در سال بعد، حکمران مکه تغییر سیاست داد و نام خلیفه فاطمی را از خطبه انداخت. ولی المستنصر برای اعاده خطبه به علی بن محمد صلیحی اجازه داد تا به مکه لشکرکشی کند و او حکمران مکه را واداشت تا دیگر بار به نام خلیفه فاطمی خطبه بخواند.[۱۷۶]
۱۴.۲ – روابط اشراف با ایوبیان
اشراف حاکم بر مکه، شیعه زیدی و در برخی اعتقادات با فاطمیان مشترک بودند و از این روی، از سقوط فاطمیان اسماعیلی به دست صلاح الدین ایوبی ناخرسند شدند. ولی برای حفظ منافع خود، به همکاری با ایوبیان (۵۶۷ـ۶۴۸ق.) و خلفای عباسی تن دادند.[۱۷۷] صلاح الدین ایوبی پس از تسلط بر مصر و برانداختن فاطمیان، نفوذ خود را به حجاز و حرمین شریفین گسترش داد و توانست با دادن امتیازاتی به اشراف حاکم بر مکه و مدینه، آنان را خشنود کند تا برای خلفای عباسی خطبه بخوانند.[۱۷۸][۱۷۹] موکب حج عراق که سالیانی متوقف شده بود، دیگر بار به راه افتاد[۱۸۰] و این مقدمهای برای نفوذ بیشتر خلافت عباسی و ایوبیان در حرمین شد. البته نفوذ ایوبیان در مدینه پیش از مکه آغاز شد و سادات حسینی حاکم بر مدینه از مدتها پیش با روی گرداندن از فاطمیان، ارتباطی گسترده با صلاح الدین ایوبی یافتند.[۱۸۱] ابن جبیر درباره تشریفات خطبه جمعه و شیوه دعا برای خلیفه عباسی و سلطان ایوبی از سوی اشراف در مکه، سخن گفته است.[۱۸۲][۱۸۳]
۱۴.۲.۱ – ایوبیان در مکه
نفوذ ایوبیان و عباسیان در مکه تا چند دهه به همان دعا در منابر و خواندن خطبه به نام آنان محدود بود و اشراف مکه برای حفظ اقتدار خود، به ویژه در دوران حکمرانی مکثر، داود بن عیسی و قتادة بن ادریس، مستقل عمل میکردند و رسوم خود را با قدرت اجرا مینمودند و حتی مکس یا مکوس (مالیات حج) را از حاجیان مصر و عراق و جاهای دیگر دریافت میکردند و ایوبیان نیز چارهای جز پذیرش این وضعیت نداشتند. البته صلاح الدین در برابر پرداخت مقدار بسیاری گندم و وجه نقد به اشراف، توانست مکوس را لغو کند.[۱۸۴] ابن جوزی به مالیات گرفتن اشراف از بازرگانان مکه اشاره کرده است.[۱۸۵]
۱۴.۲.۲ – عامل نفوذ ایوبیان
نفوذ ایوبیان در مکه، با اقدامات طغتکین، برادر صلاح الدین، بیشتر شد. او در مسیر حرکت به یمن برای جانشینی برادرش توران شاه، میان سالهای ۵۷۸ـ۵۸۱ق. بر مکه و مدینه چیره گشت و جمله «حی علی خیر العمل» را که از هنگام فاطمیان رایج شده بود،[۱۸۶] از اذان حذف کرد.[۱۸۷] همچنین دار الضربی در مکه ساخت که به نام برادرش صلاح الدین سکه ضرب میکرد.[۱۸۸]
۱۴.۲.۳ – تضعیف اشراف
به سال ۶۱۱ق. عیسی بن عادل ایوبی، حاکم حلب، به حج رفت[۱۸۹] و از آن جا که هنگام ورود به مکه با بیحرمتی شریف قتاده روبهرو شد، مدتی بعد در حمله قتاده به مدینه، لشکریانی را به یاری سالم بن مهنا حسینی، حکمران مدینه، فرستاد که شکست سختی را بر قتاده تحمیل کردند.[۱۹۰] سپس اشراف به سبب درگیریهای درونی در مکه و نیز چالش با سادات حسینی حاکم بر مدینه[۱۹۱] و جابه جایی پیاپی قدرت، تضعیف شدند و از این رو، گاه تابع ایوبیان مصر و گاهی تابع ایوبیان یمن یا شام بودند.[۱۹۲]
۱۴.۳ – روابط با حاکمان یمن
اشراف حسنی به امام زیدیان یمن، عبدالله بن حمزه (م. ۶۱۴/۶۱۹ق.) بسیار گرایش داشتند؛ چنان که قتادة بن ادریس، حکمران مکه، از یاران او شمرده شده است.[۱۹۳] او با فرستادن نامهای به عبدالله سوگند یاد کرد که بر اطاعت او باقی بماند و بر پایه مذهب شیعه «حی علی خیر العمل» را در اذان، رسمی کرد.[۱۹۴][۱۹۵] البته در برخی دورهها، روابط اشراف مکه با حاکمان یمن رو به تیرگی نهاد. مکاتبات سلطان یمن، احمد بن اسماعیل، با شریف برکات، حکمران مکه، و تهدید و توبیخ او[۱۹۶] نشان از تیرگی روابط میان وی و حاکمان یمن دارد. شاید از این رو بود که شریف برکات، خود را به حکمرانان مصرکه آن هنگام سلطه خود را بر دریای سرخ افزوده بودند، نزدیکتر کرد.[۱۹۷]
۱۴.۳.۱ – استمداد راجح از مسعود
شریف راجح بن قتاده در پی شکست از برادرش حسن و کشته شدن همپیمانش آقباش، امیرالحاج عباسیان،[۱۹۸] به ملک مسعود، حاکم یمن، پناه برد[۱۹۹] و او را ضد برادر خود تحریک کرد. ملک مسعود نیز به سال ۶۱۹/۶۲۰ق. با سپاهی به مکه هجوم برد. حسن پس از اندکی مقاومت گریخت و سپاه یمن پس از اشغال مکه، خانهها و اموال و حتی لباسهای مردم را غارت کردند.[۲۰۰][۲۰۱] سپس راجح و حاکم یمن به صورت مشترک بر مکه حکومت کردند. همین تا مدتها مایه رقابت میان حاکمان یمن و مصر برای تسلط بر مکه بود.[۲۰۲]
۱۴.۳.۲ – لشکرکشی حاکم یمن
از دیگر دخالتهای یمنیان در حکمرانی مکه، لشکرکشی حاکم یمن، علی بن محمد صلیحی، به مکه بود که حکومت را از دست فرزندان شریف ابوالطیب گرفت و به ابوهاشم محمد بن جعفر حسنی سپرد.[۲۰۳] نیز در لشکرکشی حاکم دیگر یمن، شریف ابونمی و ادریس از مکه متواری شدند.[۲۰۴] ولی آنان دیگربار بر مکه چیره گشتند. برخی اشراف همانند ابونمی گاه خطبه را به نام حکمرانان یمن میخواندند.[۲۰۵] ملک صالح، سلطان یمن، در سال ۷۴۶ق. ولایت مکه را در اختیار فرزند رمیثه، عجلان، قرار داد.[۲۰۶]
۱۴.۴ – روابط با ممالیک
از هنگامی که ممالیک (۶۴۸ـ۹۲۳ق.) در میانه سده هفتم در مصر به قدرت رسیدند و در این سوی، دولت عباسی نیز به دست مغولان از میان رفت، حرمین زیر سیطره آنان قرار گرفت. اشراف به نام ممالیک خطبه میخواندند. آنان نیز در بزرگداشت خاندان شریف در حجاز، اهتمام فراوان داشتند و اموالی فراوان در حرمین پخش میکردند. ملک بیبرس (۶۵۸-۶۷۶ق.) از حکمرانان مملوکی، عطایای بسیار میان اشراف قسمت کرد.[۲۰۷] همو به دعوت قتاده شریف مکه، به آن شهر آمد و به سال ۶۶۷ق. حج گزارد.[۲۰۸][۲۰۹]
در حکمرانی شریف ابوالغیث بر مکه که به تایید سلطان بیبرس و پس از چیرگی ابوالغیث بر برادرانش رمیثه و حمیضه صورت گرفت، ناصر بن محمد قلاوون، پادشاه مصر، به سال ۷۱۲ق. حج گزارد[۲۱۰][۲۱۱] و حکمران سیف الدین سلار، نایب السلطنه مصر، نیز به حج رفت.[۲۱۲] سفر هیئتهای سیاسی و مذهبی مصر، بیانگر امنیت مکه در این دوره است.
۱۴.۴.۱ – فتنهافکنی ممالیک
قدرت و نفوذ ممالیک در حرمین، موجب شده بود تا آنان گاه در اختلافها میان اشراف دخالت کنند؛ چنان که با میانجیگری بیبرس، اختلاف میان ابونمی و عمویش ادریس فروکش کرد.[۲۱۳] اما گاه دخالت و زیاده خواهی مصریان باعث شورش اشراف مکه در برابر آنها و کشته شدن شماری از نظامیان مصری و مردم میشد. شماری از امیرالحاجهای مصری در ستیز اشراف بر سر حکومت بر مکه، دخالت میکردند؛ چنان که به سال ۶۸۳ق. میان امیرالحاج مصری علم الدین باشقردی و حکمران مکه شریف ابی نمی، فتنه و ستیزی رخ داد که مصریها در پی قتل فرمانده خود، متواری شدند.[۲۱۴][۲۱۵][۲۱۶] با آگاهی سلطان قلاوون از این رویداد، او نخست تصمیم گرفت لشکری به مکه بفرستد. اما سپس منصرف شد و به سال ۶۸۸ق. حکمرانی مکه را به امیر مدینه، جماز بن شیحه حسینی، واگذاشت؛ هر چند حکمرانی او دوام نیافت و ابی نمیوی را از آن شهر بیرون راند.[۲۱۷] به سال ۶۸۹ق. نیز فتنهای میان حاجیان و مردم مکه رخ داد که با انگیزش مصریان صورت پذیرفت و مایه غارت اموال مردم و کشته شدن حدود ۴۰ تن شد.[۲۱۸]
۱۴.۴.۲ – دخالت ممالیک در امور حرمین
نفوذ ممالیک در حرمین، در روزگار جقمق چرکسی بیشتر شد و حکمران سودون که از سوی او ناظر حرمین شده بود، در بسیاری از امور دخالت میکرد. همراه او ۵۰ نظامی ترک نیز فرستاده شدند تا در مکه مقیم شوند.[۲۱۹] وجود نیروهای مصری از عوامل تنشزا بود. آنان با یورش به مکه، شریف رمیثه را دستگیر کردند و به پادشاه مصر، ملک ناصر، تحویل دادند و همو شریف عطیة بن ابی نمی را حکمران مکه کرد.[۲۲۰]
ممالیک گاه در برکناری و نصب اشراف دخالت میکردند. در ۸۴۵ق. سلطان جقمق از ممالیک مصر، شریف برکات را از حکومت مکه برکنار و حکمرانی برادرش علی را تنفیذ کرد. اما برکات توانست به تناوب چهار بار با تایید ممالیک به حکمرانی مکه برسد.[۲۲۱] در۹۰۴ق. نیز شریف برکات دوم از سوی ممالیک، از حکمرانی مکه برکنار و به جای او شریف هزاع منصوب شد؛ هر چند برکات او را در حکومت بر مکه ناکام گذاشت. اما در سالهای بعد حکمرانی آن شهر میان اشراف دست به دست میشد.[۲۲۲]
۱۴.۴.۳ – اعتبار برکات نزد حاکمان مصر
اعتبار و منزلت برکات نزد حکمرانان مصر، به اندازهای بود که چون در سال ۹۱۵ق. به مصر رفت، سلطان جقمق در مسیری طولانی به پیشوازش آمد و او را گرامی داشت.[۲۲۳] به سال ۹۱۸ق. سلطان مصر دیگر بار برکات را برای دیدار از مصر دعوت کرد. ولی او عذر خواست و فرزند خردسالش محمد ابو نمی دوم را همراه برخی اعیان و اشراف نزد وی فرستاد.[۲۲۴] از رسمهای رایج در دوران ممالیک این بود که اشراف پای شتر محمل مصری را هنگام رسیدن به مکه میبوسیدند. شریف برکات از سلطان جقمق مملوکی خواست تا او را از این کار معاف کند و وی نیز پذیرفت.[۲۲۵]
۱۴.۴.۴ – تثبیت حاکمیت برکات
اشراف مکه به فرمان سلطان برسبای مملوکی وظیفه داشتند یک سوم مالیات شهر جده بر کاروانها را برای خود بردارند و دو سوم دیگر را برای او بفرستند. زینی دحلان از صدور فرمانی به سال۸۴۰ق. گزارش داده که درباره تقسیم مساوی این درآمدها از سوی حکمران مکه به امیران چرکسی مصر است.[۲۲۶] نیز شریف حمیضه با تحریک گروهی از ترکها در ۱۹ رجب ۹۰۹ق. شریف احمد جازان را کشت و بر جایش نشست. اما برکات بن محمد با بسیج کردن قبایل گوناگون، سپاهی فراهم آورد و پس از نابودی سپاه حمیضه، بر تخت حکمرانی نشست و سلطان قانصوه الغوری امارت او را تایید کرد.[۲۲۷]
۱۴.۵ – روابط با ایلخانان مغول
اشراف حسنی مکه بر اثر اختلاف درونی برای تسلط بر این شهر و نیز بهرهبرداری از رقابت میان ممالیک و مغولان برای گرفتن کمک بیشتر یا حمایت از یکی از اشراف در برابر دیگری، پای ایلخانان را به حجاز باز کردند.
این روابط با درگیری فرزندان ابونمی بر سر حاکمیت بر مکه آغاز شد. ایلخانان که خود را وارث حکومت عباسیان میدانستند، به ویژه پس از مسلمان شدن غازان خان (۶۹۴ـ۷۰۳ق.) به حرمین عنایت ویژه ورزیدند و با ممالیک مصر برای تسلط بر آن رقابت نمودند. حمیضه فرزند ابونمی از این فرصت بهره برد و برای کنار زدن برادرش رمیثه، از سلطان محمد خدابنده ایلخانی (۷۰۴ـ۷۱۶ق.) یاری خواست. او از حمیضه به گرمی استقبال کرد و سپاهی به فرماندهی ابوطالب دلقندی، از امیران مغول، برای تصرف مکه در اختیار او نهاد. این لشکرکشی با مرگ سلطان محمد ناتمام ماند.[۲۲۸] گزارشی دیگر از ورود آنان به حوالی مکه حکایت دارد که در پی کسب تکلیف رمیثه از ممالیک مصر، به آنان اجازه ورود داده نشد.[۲۲۹] بر پایه گزارشی دیگر، حمیضه به سال ۷۱۸ق. بر مکه چیره شد و با کنار نهادن خطبهخوانی به نام ممالیک، به اسم سلطان ابوسعید پسر خدابنده و واپسین ایلخان، خطبه خواند.[۲۳۰][۲۳۱] این اقدام دو سال به درازا کشید و کاروانهای حج ایرانی با هدایای فراوان به مکه میآمدند.
۱۴.۵.۱ – دوره نفوذ ایلخانان
به سال ۷۲۸ق. احمد بن رمیثه که به عراق رفته بود، از جانب سلطان ابوسعید پسر اولجایتو، صدقاتی فراوان میان همسایگان و مردم مکه قسمت کرد و در مکه به نام ابوسعید خطبه خواند و بر فراز قبه زمزم برای او دعا کرد.[۲۳۲] نیز سکهای را که به اسم سلطان ابوسعید ضرب شده بود، در آن جا رواج داد.[۲۳۳]
در زمان نفوذ ایلخانان در حرمین، کسانی همانند علی شاه، وزیر ابوسعید[۲۳۴] و امیر چوپان، خدمات و اقدامات عمرانی چشمگیری در حرمین انجام دادند؛ از جمله آباد کردن چشمه عرفات و آبرسانی به مکه[۲۳۵] که خشم ممالیک را برانگیخت. شاید همین نفوذ سبب شد که به سال ۷۳۰ق. سلطان مصر به شریف مکه فرمان دهد تا امیر کاروان عراق، محمد الحجیج، را به قتل برساند؛ اما این نقشه با توفیق همراه نشد.[۲۳۶]
۱۴.۶ – روابط با دولت عثمانی
سلطان محمد فاتح عثمانی پیش از تسلط بر حجاز و در پی فتح قسطنطنیه، نامهای برای شریف مکه همراه ۲۰۰۰ سکه برای امیران آن شهر و نیز ۷۰۰۰ سکه برای مردم مکه فرستاد. شریف مکه نیز در پاسخ، نامه و هدایایی برای او ارسال کرد.[۲۳۷] شریف برکات بن محمد در پی شکست ممالیک از سلطان سلیم عثمانی در ۹۲۳ق. و تسلط عثمانیان بر مصر و شام، فرزند خود ابونمی دوم را با هدایایی نزد سلطان عثمانی فرستاد و پیروی خود را از او اعلان کرد.[۲۳۸] او هم حاکمیت اشراف را بر مکه به رسمیت شناخت و حکمرانی برکات و فرزندش محمد را تایید کرد.[۲۳۹][۲۴۰] از آن پس اشراف حسنی ۴۰۱ سال تابع عثمانی بودند.
۱۴.۶.۱ – اختلافات پس از برکات
پس از برکات، اختلافهایی میان اشراف بر سر حکومت مکه رخ داد تا آنگاه که تایید حکمرانی سعد بن ابی نمیاز سوی سلطان عثمانی رسید. از آن پس حکمرانی مکه از آل زید به برکات بن محمد بن ابراهیم بن ابی نمی (۱۰۱۳ـ۱۰۹۵ق.) انتقال یافت. حکمرانی او به همت محمد بن سلیمانی مغربی محقق شد که با ذوو زید دشمنی داشت.[۲۴۱]
۱۴.۶.۲ – جایگاه اشراف میان مسلمانان
جایگاه اشراف و انتساب آنان به پیامبر صلیاللهعلیهوآله، پیشینه دیرین در اداره امور حرمین شریفین، نفوذ در میان مسلمانان، و اهتمام برای حفظ تعادل در روابط خویش با عثمانیان، سبب شد تا عثمانیها دست اشراف را در حکمرانی مکه باز بگذارند. در این میان، اقدامات برخی از حکمرانان عثمانی به سبب روحیات شخصی یا اقدامات و تشویقهای اطرافیان را در روابط با اشراف نمیتوان نادیده گرفت.
شرفای مکه در این دوران حکمرانی ظاهری خود را حفظ کردند. دولت عثمانی نیز در اداره مناسب حرمین با مراعات حدود و قواعد شرعی میکوشیدند و به گونهای رفتار میکردند که نشانگر اقتدار، شکوه و عظمت ایشان در چشم مسلمانان باشد.
۱۴.۶.۳ – منسوبین عثمانیها در مکه
از مظاهر نفوذ عثمانیها در مکه، تعیین قاضی آن شهر بود تا احکام شرعی را بر پایه مذهب حنفی و زیر نظر حکمران مکه جاری سازد.[۲۴۲] نظام حکومتی اشراف مشکلاتی مانند حکمرانی اشتراکی و اختلافهای خاندانی داشت که زمینهساز نفوذ بیشتر عثمانی در حرمین میشد.
در آن هنگام مرسوم بود که حکمران مکه، پرده کعبه و نطاق (کمربند) پیشین آن را پس از تعویض نزد سلطان عثمانی میفرستاد تا پس از زیارت، درون صندوق نهاده و در دایره خرقای سعادت نگهداری شود. همچنین ستار باب الکعبه (پرده مخصوص در) و کلید کعبه به استانبول فرستاده میشد.[۲۴۳] عثمانیها برای امیران مکه به دست فردی به نام قطفان آغا خلعت میفرستادند که شریف مکه و دانشوران و سادات از آن استقبال میکردند و شریف مکه با پوشیدن خلعت، وارد مکه میشد و این به منزله تایید حکمرانی وی بود.[۲۴۴]
۱۴.۷ – روابط با صفویان
دولت اشراف به علل مذهبی و نیز استقلال نسبی خود و همچنین به سبب برگزاری حج، با دولتهای ایران روابطی داشتهاند. به رغم حضور زائران و حاجیان ایرانی و نیز اقامت جمعی از دانشوران و فقیهان شیعه ایرانی در حرمین، گزارشهای چندانی از روابط اشراف با صفویان در دست نیست. در آن زمان حجاز زیر سلطه عثمانی بود و حکومت اشراف مکه از سوی عثمانیان تایید میشد.
۱۴.۷.۱ – دشواریهای سفر حج در دوره صفویه
شاید تنها سند معتبر درباره روابط اشراف با صفویان، نامه شاه عباس دوم برای شریف مکه زید بن محسن (۱۰۴۰ـ۱۰۷۷ق.) باشد که موضوع آن، دشواری راه حج از طریق بصره است که آن هنگام در تصرف عثمانی بود. اندکی بعد، حاکم بصره به شاه ایران وعده داد که در این زمینه اقدام کند. این نامه در کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی به شماره ۱۱۶۳۹ موجود است. در این نامه با ستایش از اشراف، بر روابط متقابل، به دلیل سیادت دو طرف تاکید و یادآوری شده است: به پاس زحمات شما اشراف در حفاظت از حاجیان، از هر تن آنها پنج سکه طلا جز مقرری پیشین که ۳۰ سکه بود، به شما پرداخت میشود تا رشتههای محبت و الفت استوار شود. این نامه بیانگر برخی دشواریهای سفر حج در دوره صفوی است.[۲۴۵] شریف سعد بن زید (۱۰۷۷ـ۱۱۱۳ق.) در پاسخ نامه دیگر سلطان صفویه[۲۴۶] به موضوع راههای حج و تامین امنیت حاجیان اشاره دارد.
۱۴.۷.۲ – عامل کم شدن روابط اشراف
یکی از عوامل اندک شدن روابط اشراف حسنی با صفویان، نفوذ گسترده عثمانی در حجاز و پیشگیری آنان از نفوذ دشمن خود، صفویه، در حرمین و رقابت با آنها بود. در موسم ۱۰۴۳ق. عثمانیها به شریف مکه ابلاغ کردند که از ورود حاجیان ایرانی به مکه پیشگیری کند. شاید علت این اقدام، بازپس گیری بغداد از عثمانی، به دست صفویه باشد تا از این راه فشاری بر ایران وارد شود.[۲۴۷][۲۴۸] همین بدرفتاری با حاجیان ایرانی در زمان دولتهای پس از صفویه نیز وجود داشت. نادر شاه افشار (۱۱۴۸ـ۱۱۶۴ق.) از آغاز حکومت خویش، در ساماندهی این اوضاع آشفته کوشید و بر آن بود تا نظر دولت عثمانی را جلب کند؛ اما توفیق نیافت. «افشاریان» از نامهنگاری متقابل نادر و شریف مکه نیز یاد شده است.[۲۴۹] در دوران قاجار، گزارشهایی از دیدار برخی ایرانیان با شریف مکه در دست است. برخی حاجیان انگشتر فیروزه و قالی به شریف مکه هدیه میدادهاند.[۲۵۰] به سال ۸۷۷ق. به نام اوزون حسن خطبه خوانده شد که با واکنش سخت قایتبای روبهرو شد.[۲۵۱]
۱۴.۸ – روابط با آل سعود و فروپاشی حکمرانی اشراف
تحولات درونی عثمانی همچون نهضت تجدد خواهی و انجامیدن آن به نهضت ترکان جوان موسوم به جمعیة الشباب العثمانیین به رهبری مدحت پاشا و نیز استقلال طلبی اقوام گوناگون مانند اعراب، در سرزمینهای زیر سلطه عثمانی، در وضع حرمین شریفین اثرگذار بود و زمینه قوت گرفتن سلفیان به رهبری محمد بن عبدالوهاب و روی کار آمدن آل سعود را در پی داشت.
میان اشراف و آل سعود حاکم بر نجد، در دوره نخست حکومت سعودیان (۱۱۳۹-۱۲۲۸ق.) نبردهایی رخ داد.[۲۵۲] به سال ۱۲۱۸ و ۱۲۲۰ق. مکه و مدینه تصرف شد و آرامگاهها و بارگاههای بسیار ویران شدند.[۲۵۳][۲۵۴] شریف غالب از سوی سعود دوم برکنار و برادرش عبدالمعین برای امیری مکه برگزیده شد.[۲۵۵] با سقوط آل سعود به سال ۱۲۲۸ق. به دست ابراهیم پاشا، شریف غالب به مکه بازگشت و حجاز از سلطه آل سعود رها شد[۲۵۶] و ویرانیهای وهابیان تا اندازهای بازسازی گشت.[۲۵۷]
۱۴.۸.۱ – استقلال پادشاهی حجاز
در دوره دوم حکومت آل سعود (۱۲۲۸ـ ۱۳۰۹ق.) که در پی بازگشت ابراهیم پاشا به مصر، به دست عبدالله بن محمد بن سعود آغاز شد و به دست آل رشید خاتمه یافت، حجاز از تعرض آل سعود مصون ماند؛ زیرا آنان بیشتر در جهت خلیج فارس به گسترش قلمرو خود پرداختند.[۲۵۸] در دوره سوم حکومت آل سعود که از سال ۱۳۱۹ق. آغاز شد،[۲۵۹] شریف حسین به سال ۱۳۲۶ق. به عنوان شریف مکه روی کار آمد[۲۶۰] و پس از مدتی خود را پادشاه عرب نامید و در نهم شعبان ۱۳۳۴ق. استقلال پادشاهی حجاز را اعلان کرد. او به سال ۱۳۳۸ق. از حج نجدیان جلوگیری کرد.[۲۶۱] این مسائل مایه اختلاف میان او و ملک عبدالعزیز شد. «آل سعود» در این میان، انگلیس نیز به این اختلافها دامن میزد؛ زیرا برای این کشور، حجاز از دید اقتصادی و به ویژه سیاسی اهمیتی بسیار داشت و نیز با نجد روابطی نزدیکی برقرار کرده بود. از این رو، برای تامین منافع دو سویه خود، تلاش میکرد.[۲۶۲] سرانجام در ذی القعده ۱۳۴۳ق. در جلسهای با حضور پادشاه نجد، دانشوران وهابی و سران قبایل، صلاحیت شریف حسین برای حکومت بر حجاز رد و با حمله آل سعود به حجاز موافقت شد.[۲۶۳] در همین سال، ملک عبدالعزیز پس از پیروزی بر شریف حسین وارد مکه شد[۲۶۴] و به سال ۱۳۴۴ق. خود را پادشاه حجاز نامید و از مردم بیعت گرفت.[۲۶۵] او به سال ۱۳۵۱ق. پس از ادغام دو پادشاهی نجد و حجاز، پادشاهی عربستان سعودی را تاسیس کرد و بدین ترتیب، حکومت اشراف بر مکه پس از حدود ۱۰ سده به پایان رسید.
۱۴.۹ – اوضاع علمی و فرهنگی مکه در دوران اشراف
با توجه به دوره طولانی حکومت اشراف و فراز و نشیبهای آن که افزون بر نبرد قدرت میان اشراف، بیشتر متاثر از دولتهای قدرتمند همسایه بود، اوضاع علمی و فرهنگی دوران ایشان یکنواخت نبوده است.
در دوران رقابت دولتهای مستقل و نیمه مستقل مانند آل بویه، سلجوقیان، اخشیدیان، و فاطمیان برای تسلط بر حجاز، دانش در مکه با رکود روبه رو بوده است. رقابت میان شرق و غرب برای سلطه بر مکه به جهت بهرهگیری از موقعیت مذهبی آن، زمینهساز ناآرامی و بیثباتی در این شهر بوده است. دانشوران شهر بر اثر ناآرامیهایی مانند حمله قرمطیان به مکه هجرت کردند. نیز به سبب عدم مرکزیت سیاسی، مکه را نمیتوان از کانونهای دانش برشمرد. البته در دوران ممالیک، به ویژه دوران ممالیک چرکسی (۷۸۴ـ۹۲۳ق.) حرمین شریفین از رشد علمی خوبی برخوردار بود. البته نمیتوان آن را همپای شام و قاهره دانست.
۱۵ – کارنامه اشراف
[ویرایش]
بر خلاف پندار برخی، اشراف کارنامهای مناسب از خود بر جای نهادند. بیشتر آنان خوشنام و عدالتخواه بودند. شریف ابوعزیز قتادة بن ادریس در آغاز با عدالت و حسن سیره رفتار میکرد
و به حاجیان خدمت مینمود و آنان را گرامی میداشت.[۲۶۶] وی در آبادانی مکه خدماتی ارائه نمود که آثار برخی از آنها تا چندی پیش باقی بود. احداث دیواری در شمال مکه جهت نگاهبانی از شهر و بازسازی مزار شهید فخ، حسین بن علی حسنی، از آن جمله هستند.[۲۶۷][۲۶۸]
۱۵.۱ – دوران حاکمیت برکات اول
در دوران حکمرانی برخی از آل برکات مانند برکات اول، امنیت و آرامش و تعادل سیاسی برقرار بوده است. درباره عملکرد برخی اشراف، نگرشی مثبت در میان برخی تاریخنگاران به چشم میخورد. از برخی اشراف به عنوان اهل آرامش، عدالت، دانش، خدمتگزاری، کیاست و سیاست یاد شده است.[۲۶۹][۲۷۰] محمد بن برکات به عدالت و دانشاندوزی مشهور بود و حکومتش ۴۳ سال به درازا انجامید.[۲۷۱][۲۷۲] شریف حسن بن علی را نیز به فضیلتهای اخلاقی ستودهاند.[۲۷۳][۲۷۴] از خدمات او ساخت دار السعادة مکه است که آن را جایگاهی برای حکمرانی خویش و جانشینان پس از خود قرار داد.[۲۷۵]
۱۵.۲ – حاکمیت احمد بن عجلان
احمد بن عجلان نیز همانند پدرش سیاستمدار بود و به عدالت و مدارا رفتار میکرد. از او با تعبیر «حسن السیره» یاد کردهاند.[۲۷۶][۲۷۷] واکنش مردم به مرگ محمد بن برکات و برپایی عزا و تعطیلی عمومی، نشانه رضایت عمومی از رفتار او است.[۲۷۸] حکمرانی ۲۶ ساله شریف غالب بن مساعد نیز توام با امنیت بود و او را بسیار ستودهاند.[۲۷۹] سیطره شریف مسعود بن سعید (۱۱۴۵ـ ۱۱۶۵ق.) بر قبایل حجاز سبب شد از او با عنوان «سید البلاد» یاد کنند. او در روابط با دولتهای همسایه مؤثر بود.[۲۸۰] از کاردانی، تدبیر و عقل عجلان بن رمیثه نیز یاد شده است.[۲۸۱]
۱۵.۳ – مهمترین کار اشراف
از مهمترین کارهای اشراف، حفظ حرمین شریفین از هر گونه تجاوز بیگانه بود. در حمله پرتغالیها به جده، شریف ابونمی با اعلان جهاد، سپاهیان بسیاری فراهم آورد و مانع ورود پرتغالیها شد که نزدیک جده جای گرفته بودند. گفتهاند که ابونمی، خود، در صفوف نخست مدافعان جای داشت.[۲۸۲][۲۸۳]
۱۵.۴ – خدمات حکمرانان حرمین
تامین امنیت حاجیان و خدمترسانی به آنان و ساختن رباطهایی برای فقیران و اختصاص دادن اوقافی برای آبرسانی نواریه در راه میان جده و مکه، از کارهای سودمند آنها است. شریف برکات از کسانی است که اصلاحاتی به نفع مهاجران ساکن مکه و افراد فقیر صورت داد.[۲۸۴] اشراف معمولا از کاروانهای حاجیان استقبال میکردند و در بازگشت به بدرقه آنها میپرداختند.[۲۸۵] گاه که حکمران مکه امیر الحاج نیز بود، وظایفی مانند ثبوت هلال ذی حجه بر عهده وی قرار میگرفت.[۲۸۶] از اشرافی که امارت حج را بر عهده داشتند، میتوان به شریف جماز بن حسن بن قتاده اشاره کرد که به سال ۶۵۱ق. با پسر عمویش ابوسعد حسن بن علی بن قتاده، حکمران مکه، برای امارت حج به ستیز برخاست و توانست با یاری حاکم دمشق ناصر بن عزیز بن ظاهر، پسر عمویش را شکست دهد و امارت حج را بر عهده گیرد.[۲۸۷][۲۸۸][۲۸۹]
۱۵.۵ – برخورد اشراف با پردهدارن
گاه برخی شریفهای مکه همانند یحیی بن برکات در کنار شیخ حرم و کلیددار کعبه در تزیین جدید یا قسمتهایی از کعبه و کندن تزیینات قبلی حضور مییافتند.[۲۹۰] اشراف گاه به دستگیری شیبیها (پرده داران کعبه) میپرداختند؛ چنان که شریف مکثر، فرمان دستگیری محمد بن اسماعیل شیبی را صادر کرد.[۲۹۱]
۱۵.۶ – رفتارهای اشراف با زوار
از سنت اشراف، انجام عمره رجبیه بود که آن را با شکوه بر گزار میکردند.[۲۹۲] برخی از اشراف به اعمال ناشایست و خونریزی در مکه روی آوردند. همراهی شریف برکات در ۱۰۳۳ق. در رویداد آلودن کعبه با عثمانیان و کشتن شیعیان به اتهام آلوده سازی، از آن جمله است.[۲۹۳] اشراف گاه عرصه را بر حاجیان ایرانی تنگ میکردند. کشته شدن برخی دانشوران شیعه در دوران حاکمیت آنان نیز در منابع آمده است.[۲۹۴]
برخی از اشراف، مردگان خود را در محوطهای کنار شهید فخ دفن میکردند.[۲۹۵] با توجه به اهمیت اشراف، تک نگاریهایی درباره آنها نوشته شده است. تاریخ اشراف الحجاز از احمد بن زینی دحلان از آن جمله است.
۱۶ – منابع
[ویرایش]
(۱) اتحاف الوری، عمر بن محمد فهد (م. ۸۸۵ق.)، به کوشش عبدالکریم، مکه، جامعة ام القری، ۱۴۰۸ق.
(۲) اتعاظ الحنفاء باخبار الائمة الفاطمیین الخلفاء، تقی الدین المقریزی (م. ۸۴۵ق.)، به کوشش الشیال، قاهره، المجلس الاعلی للشئون الاسلامیه.
(۳) الارج المسکی فی التاریخ المکی، علی عبدالقادر الطبری (م. ۱۰۷۰ق.)، به کوشش الجمال، مکه، المکتبة التجاریه، ۱۴۱۶ق.
(۴) الاسلام و الوثنیه، فهد القحطانی، سوریه، ۱۰۴۶ق.
(۵) اشراف الحجاز فی القرن الثامن عشر، صبری فالح الحمدی، قاهره، مؤسسه مختار، ۱۴۰۳ق.
(۶) الاشراف علی تاریخ الاشراف، عاتق بن غیث البلادی، بیروت، دار النفائس، ۱۴۲۳ق.
(۷) اشراف مکة المکرمه و امرائها فی العهد العثمانی، اسماعیل حقی جارشلی، به کوشش خلیل علی مراد، بیروت، الدار العربیة للموسوعات، ۱۴۲۴ق.
(۸) الاصیلی فی انساب الطالبیین، ابن طقطقی (م. ۷۰۹ق.)، به کوشش رجایی، قم، مکتبة النجفی، ۱۴۱۸ق.
(۹) اطلس شیعی، رسول جعفریان، انتشارات جغرافیایی نیروهای مسلح، ۱۳۸۷ش.
(۱۰) الاعلام، الزرکلی (م. ۱۳۹۶ق.)، بیروت، دار العلم للملایین، ۱۹۹۷م.
(۱۱) افادة الانام، عبدالله بن محمد الغازی (م. ۱۳۶۵ق.)، به کوشش ابن دهیش، مکه، مکتبة الاسدی، ۱۴۳۰ق.
(۱۲) امراء مکة عبر عصور الاسلام، عبدالفتاح حسین راوه، الطائف، مکتبة المعارف.
(۱۳) ائمة اهل البیت الزیدیه، عباس محمد زید، مؤسسة الامام زید بن علی الثقافیه.
(۱۴) البدایة و النهایه، ابن کثیر (م. ۷۷۴ق.)، بیروت، مکتبة المعارف.
(۱۵) البدر الطالع، محمد الشوکانی (م. ۱۲۵۰ق.)، بیروت، دار المعرفه.
(۱۶) بقیع، یوسف الهاجری، ترجمه، رضایی، تهران، بقیع.
(۱۷) بلوغ القری، عبدالعزیز بن فهد المکی، به کوشش صلاح الدین و دیگران، قاهره، دار القاهره، ۱۴۲۵ق.
(۱۸) تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون (م. ۸۰۸ق.)، به کوشش خلیل شحاده، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۸ق.
(۱۹) تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر، الذهبی (م. ۷۴۸ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۱۰ق.
(۲۰) تاریخ الحجاز السیاسی، رحیم طالب محمد، بیروت، دار العربیة للموسوعات، ۱۴۲۷ق.
(۲۱) التاریخ الشامل للمدینة المنوره، عبدالباسط، بدر، مدینه، ۱۴۱۴ق.
(۲۲) تاریخ امراء المدینه، عارف عبدالغنی، اقلیم، ۱۴۱۸ق.
(۲۳) تاریخ امراء مکه، عارف عبدالغنی، دار البشائر، دمشق، ۱۴۱۳ق.
(۲۴) تاریخ مکه از آغاز تا پایان دولت شرفای مکه، احمد السباعی (م. ۱۴۰۴ق.)، ترجمه، جعفریان، تهران، مشعر، ۱۳۸۵ش.
(۲۵) تاریخ نجد الحدیث، امین الریحانی (م. ۱۳۵۹ق.)، ریاض، منشورات الفاخریه، ۱۹۸۱م.
(۲۶) تجارب الامم، ابوعلی مسکویه (م. ۴۲۱ق.)، به کوشش امامی، تهران، سروش، ۱۳۷۹ش.
(۲۷) تحصیل المرام، محمد بن احمد الصباغ (م. ۱۳۲۱ق.)، به کوشش ابن دهیش، مکه، ۱۴۲۴ق.
(۲۸) التحف شرح الزلف، مجدالدین بن محمد المؤیدی.
(۲۹) تحفة الازهار، ضامن بن شدقم الحسینی (م. ۱۰۹۰ق.)، به کوشش کامل سلمان، تهران، آیینه میراث، ۱۳۷۹ش.
(۳۰) التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینه، شمس الدین السخاوی (م. ۹۰۲ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق.
(۳۱) تنضید العقود السنیه، رضی الدین بن محمد العاملی المکی (م. ۱۱۶۳ق.)، به کوشش رجایی، قم، معهد الدراسات لتحقیق انساب الاشراف، ۱۴۳۱ق.
(۳۲) جزیرة العرب فی القرن العشرین، حافظ وهبه، مکتبة الاسلامی.
(۳۳) الحاوی للفتاوی، السیوطی (م. ۹۱۱ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۲۴ق.
(۳۴) حج گزاری ایرانیان، اسرا دوغان، تهران، مشعر، ۱۳۸۹ش.
(۳۵) حسن الصفاء و الابتهاج، شیخ احمد الرشیدی (م. ۱۲۸۲ق.).
(۳۶) به کوشش لیلی عبداللطیف، مصر، مکتبة الخانجی.
(۳۷) حکومت ترکمنهای آق قویونلو در ایران، اسماعیل حسن زاده، تهران، سمت، ۱۳۷۹ش.
(۳۸) خلاصة الاثر، محمد امین المحبی (م. ۱۱۱۱ق.)، بیروت، دار صادر.
(۳۹) خلاصة الکلام فی بیان امراء البلد الحرام، احمد زینی دحلان (م. ۱۳۰۴ق.)، مصر، المطبعة الخیریه، ۱۳۰۵ق.
(۴۰) الدرر الفرائد المنظم، عبدالقادر انصاری (م. ۹۷۷ق.)، به کوشش محمد حسن، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۲ق.
(۴۱) الدرر الکامنه، ابن حجر العسقلانی (م. ۸۵۲ق.)، به کوشش محمد عبدالمعید، هند، مجلس دائرة المعارف العثمانیه، ۱۳۹۲ق.
(۴۲) دولت عثمانی از اقتدار تا انحلال، اسماعیل احمدیاقی، ترجمه، جعفریان، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، ۱۳۷۹ش.
(۴۳) رحلة ابن بطوطه، ابن بطوطه (م. ۷۷۹ق.)، الرباط، آکادیمیة المملکة المغربیه، ۱۴۱۷ق.
(۴۴) ریشههای بحران در خاورمیانه، حمید احمدی، تهران، کیهان، ۱۳۶۹ش.
(۴۵) سفرنامه ابن جبیر، محمد بن احمد (م. ۶۱۴ق.)، ترجمه، اتابکی، مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۳۷۰ش.
(۴۶) سفرنامه حجاز، محمد لبیب البتنونی (م. ۱۹۳۸م.)، ترجمه، انصاری، مشعر، ۱۳۸۱ش.
(۴۷) سفرنامه میرزا علی خان امین الدوله، اسلام کاظمیه، تهران، توس، ۱۳۵۴ش.
(۴۸) سفرنامه ناصر خسرو، ناصر خسرو (م. ۴۸۱ق.)، تهران، زوار، ۱۳۸۱ش.
(۴۹) السلوک فی طبقات العلماء و الملوک، محمد بن یوسف الجندی (م. ۷۳۲ق.)، به کوشش الاکوع الحوالی، صنعا، مکتبة الارشاد، ۱۹۹۵م.
(۵۰) السلوک لمعرفة دول الملوک، المقریزی (م. ۸۴۵ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق.
(۵۱) سمط النجوم العوالی، عبدالملک بن حسین العصامی (م. ۱۱۱۱ق.)، به کوشش عادل احمد و معوض، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۹ق.
(۵۲) سیر اعلام النبلاء، الذهبی (م. ۷۴۸ق.)، قاهره، دار الحدیث، ۱۴۲۷ق.
(۵۳) شذرات الذهب، عبدالحی بن العماد (م. ۱۰۸۹ق.)، به کوشش الارنؤوط، بیروت، دار ابن کثیر، ۱۴۰۶ق.
(۵۴) شفاء الغرام، محمد الفاسی (م. ۸۳۲ق.)، به کوشش جمعی از بزرگان و ادبا، بیروت، دار الکتب العلمیه.
(۵۵) صبح الاعشی، قلقشندی (م. ۸۲۱ش.)، به کوشش محمد حسین، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۷ق.
(۵۶) صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، رسول جعفریان، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، ۱۳۷۹ش.
(۵۷) طرفة الاصحاب فی معرفة الانساب، عمر بن یوسف بن رسول (م. ۶۹۴ق.)، به کوشش سترستین، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۲ق.
(۵۸) العقد الثمین فی تاریخ البلد الامین، محمد الفاسی (م. ۸۳۲ق.)، به کوشش فؤاد سیر، مصر، الرساله، ۱۴۰۶ق.
(۵۹) العقود اللؤلؤیه، شریف محمد بن علی الحسنی، قاهره، مکتبة مدبولی، ۱۴۱۵ق.
(۶۰) عمدة الطالب، ابن عنبه (م. ۸۲۸ق.)، به کوشش محمد حسن، نجف، المطبعة الحیدریه، ۱۳۸۰ق.
(۶۱) عنوان المجد فی تاریخ النجد، عثمان بن بشیر النجدی الحنبلی (م. ۱۲۸۸ق.)، به کوشش محمد بن ناصر، ریاض، دار الحبیب، ۱۴۲۰ق.
(۶۲) غایة المرام باخبار سلطنة البلد الحرام، عبدالعزیز بن عمر بن فهد المکی (م. ۹۲۰ق.)، به کوشش شلتوت، السعودیه، جامعةام القری، ۱۴۰۹ق.
(۶۳) الکامل فی التاریخ، ابن اثیر (م. ۶۳۰ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق.
(۶۴) کشاف القناع، منصور البهوتی (م. ۱۰۵۱ق.)، به کوشش محمد حسن، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق.
(۶۵) لسان العرب، ابن منظور (م. ۷۱۱ق.)، قم، ادب الحوزه، ۱۴۰۵ق.
(۶۶) محمد بن عبدالوهاب، مسعود النووی، ریاض، ادارة الثقافة و النشر، ۱۴۰۴ق.
(۶۷) مجالس المؤمنین، قاضی نورالله شوشتری (م. ۱۰۱۹ق.)، تهران، اسلامیه، ۱۳۵۴ش.
(۶۸) مرآة جزیرة العرب، ایوب صبری (م. ۱۳۰۸ق.)، به کوشش فؤاد متولی، مدینه، دار الآفاق العربیه، ۱۴۱۹ق.
(۶۹) معجم قبائل الحجاز، عاتق بن غیث البلادی (م. ۱۳۵۲ق.)، دار مکه، ۱۴۰۳ق.
(۷۰) منائح الکرم فی اخبار مکه، علی بن تاج الدین السنجاری (م. ۱۱۲۵ق.)، مکه، جامعة ام القری، ۱۴۱۹ق.
(۷۱) المنتظم، ابن الجوزی (م. ۵۹۷ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۲ق.
(۷۲) المنهل الصافی، یوسف بن تغری بردی (م. ۸۷۴ق.)، به کوشش محمد امین، الهیئة المصریة العامه.
(۷۳) موسوعة مکة المکرمة و المدینة المنوره، احمد زکی یمانی، مؤسسة الفرقان، ۱۴۲۹ق.
(۷۴) میقات حج (فصلنامه)، تهران، حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت.
(۷۵) النجوم الزاهره، ابن تغری بردی الاتابکی (م. ۸۷۴ق.)، مصر، وزارة الثقافة و الارشاد القومی.
(۷۶) نزهة النفوس، علی بن داود الصیرفی (م. ۹۰۰ق.)، به کوشش حبشی، مصر، دار الکتب، ۱۹۷۳م.
(۷۷) نهایة الارب، النویری (م. ۷۳۳ق.)، به کوشش مفید قمحیه، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۴ق.
(۷۸) نیل المعنی بذیل بلوغ القری، ابن فهد مکی، به کوشش الهیله، مؤسسة الفرقان، ۱۴۲۰ق.
(۷۹) وسائل الشیعه، الحر العاملی (م. ۱۱۰۴ق.)، قم، آل البیت، ۱۴۱۲ق.
(۸۰) وفیات الاعیان، ابن خلکان (م. ۶۸۱ق.)، به کوشش احسان عباس، بیروت، دار صادر.
۱۷ – پانویس
[ویرایش]
۱. ↑ ابن منظور، لسان العرب، ج۹، ص۱۶۹.
۲. ↑ ابن منظور، لسان العرب، ج۹، ص۱۷۱، «شرف».
۳. ↑ اسماعیل حقی، اشراف مکه، ص۲۵.
۴. ↑ عمر بن یوسف، طرفة الاصحاب، ص۹۳.
۵. ↑ اسماعیل حقی، اشراف مکه، ص۲۵.
۶. ↑ احمد زکی یمانی، موسوعة مکة المکرمه، ج۲، ص۵۸۸.
۷. ↑ منصور البهوتی، کشاف القناع، ج۴، ص۲۸۸.
۸. ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۸، ص۵۹۰.
۹. ↑ سیوطی، الحاوی للفتاوی، ج۲، ص۳۹.
۱۰. ↑ عبدالعزیز بن عمر بن فهد المکی، غایة المرام، ص۴۸۳.
۱۱. ↑ احمد زکی یمانی، موسوعة مکة المکرمه، ج۲، ص۵۸۸.
۱۲. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۲۷۴.
۱۳. ↑ احمد زکی یمانی، موسوعة مکة المکرمه، ج۲، ص۵۸۸.
۱۴. ↑ احمد زکی یمانی، موسوعة مکة المکرمه، ج۲، ص۵۸۸.
۱۵. ↑ عمر بن یوسف، طرفة الاصحاب، ص۱۰۵-۱۱۰.
۱۶. ↑ اسماعیل حقی، اشراف مکه، ص۲۶.
۱۷. ↑ قلقشندی، صبح الاعشی، ج۶، ص۱۷.
۱۸. ↑ احمد زکی یمانی، موسوعة مکة المکرمه، ج۲، ص۵۸۹.
۱۹. ↑ ایوب صبری، مرآة جزیرة العرب، ج۱، ص۷۹.
۲۰. ↑ اسماعیل حقی، اشراف مکه، ص۲۵.
۲۱. ↑ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج۴، ص۴۱۴.
۲۲. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۱، ص۴۱۵.
۲۳. ↑ مجدالدین بن محمد المؤیدی، التحف، ج۱، ص۱۶۲.
۲۴. ↑ احمد زکی یمانی، موسوعة مکة المکرمه، ج۲، ص۵۸۹.
۲۵. ↑ اسماعیل حقی، اشراف مکه، ص۶۷.
۲۶. ↑ احمد زکی یمانی، موسوعة مکة المکرمه، ج۲، ص۵۸۸.
۲۷. ↑ محمد الفاسی، شفاء الغرام، ج۲، ص۲۷۳.
۲۸. ↑ عمر بن محمد فهد، اتحاف الوری، ج۲، ص۲۲۰.
۲۹. ↑ جندی یمنی، السلوک، ج۱، ص۱۸۸.
۳۰. ↑ النویری، نهایة الارب، ج۲۲، ص۱۳۸.
۳۱. ↑ شمس الدین السخاوی، التحفة اللطیفه، ج۱، ص۱۸۶.
۳۲. ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۲۸-۱۳۲.
۳۳. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۴۱۷.
۳۴. ↑ احمد زینی دحلان، خلاصة الکلام، ص۱۶.
۳۵. ↑ محمد امین المحبی، خلاصة الاثر، ج۲، ص۲۷۷.
۳۶. ↑ حافظ وهبه، جزیرة العرب، ص۱۴۸.
۳۷. ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۱۲، ص۴۰۱.
۳۸. ↑ تقی الدین المقریزی، اتعاظ الحنفاء، ج۱، ص۲۲۵.
۳۹. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۲۴۵.
۴۰. ↑ علی بن تاج الدین السنجاری، منائح الکرم، ج۲، ص۲۱۱-۲۱۲.
۴۱. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۲۴۶.
۴۲. ↑ عبدالله بن محمد الغازی، افادة الانام، ج۳، ص۷۵-۷۶.
۴۳. ↑ محمد الفاسی، شفاء الغرام، ج۲، ص۲۳۰.
۴۴. ↑ علی بن تاج الدین السنجاری، منائح الکرم، ج۲، ص۲۱۳.
۴۵. ↑ محمد الفاسی، شفاء الغرام، ج۲، ص۲۳۱.
۴۶. ↑ محمد الفاسی، العقد الثمین، ج۴، ص۶۹.
۴۷. ↑ عبدالعزیز بن عمر بن فهد المکی، غایة المرام، ج۱، ص۴۸۰.
۴۸. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۲۵۱-۲۵۴.
۴۹. ↑ علی بن تاج الدین السنجاری، منائح الکرم، ج۲، ص۲۱۳.
۵۰. ↑ عارف عبدالغنی، تاریخ امراء مکه، ص۱۲۸.
۵۱. ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۳۲.
۵۲. ↑ احمد زینی دحلان، خلاصة الکلام، ص۱۸.
۵۳. ↑ علی بن تاج الدین السنجاری، منائح الکرم، ج۲، ص۲۲۵.
۵۴. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۲۵۵.
۵۵. ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۳۲.
۵۶. ↑ الذهبی، تاریخ الاسلام، ج۴۱، ص۷۶.
۵۷. ↑ عبدالملک بن حسین العصامی، سمط النجوم، ج۴، ص۲۲۰- ۲۲۱.
۵۸. ↑ عارف عبدالغنی، تاریخ امراء مکه، ص۴۲۹.
۵۹. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۲۵۶.
۶۰. ↑ محمد الفاسی، العقد الثمین، ج۷، ص۳۹.
۶۱. ↑ عبدالعزیز بن عمر بن فهد المکی، غایة المرام، ج۱، ص۵۵۰.
۶۲. ↑ ابن عنبه، عمدة الطالب، ص۱۴۱.
۶۳. ↑ عاتق بن غیث البلادی، الاشراف، ج۱، ص۴۸.
۶۴. ↑ شریف محمد بن علی الحسنی، العقود اللؤلؤیه، ص۱۳۲.
۶۵. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۲۸۴.
۶۶. ↑ محمد الفاسی، العقد الثمین، ج۱، ص۱۷۳.
۶۷. ↑ محمد بن احمد الصباغ، تحصیل المرام، ج۲، ص۷۴۲.
۶۸. ↑ الزرکلی، الاعلام، ج۵، ص۱۸۹.
۶۹. ↑ یوسف بن تغری بردی، المنهل الصافی، ج۲، ص۲۸۷.
۷۰. ↑ محمد لبیب البتنونی، سفرنامه حجاز، ص۱۸۰-۱۸۱.
۷۱. ↑ ابن عنبه، عمدة الطالب، ص۱۴۲.
۷۲. ↑ ابن طقطقی، الاصیلی، ص۱۰۵.
۷۳. ↑ احمد زکی یمانی، موسوعة مکة المکرمه، ج۱، ص۱۰۹ به بعد.
۷۴. ↑ ابن عنبه، عمدة الطالب، ص۱۴۲.
۷۵. ↑ ابن تغری بردی الاتابکی، النجوم الزاهره، ج۱۰، ص۱۴۴.
۷۶. ↑ ابن عنبه، عمدة الطالب، ص۱۴۲.
۷۷. ↑ ضامن بن شدقم الحسینی، تحفة الازهار، ج۱، ص۴۲۲.
۷۸. ↑ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۱۴، ص۲۱.
۷۹. ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۳۷.
۸۰. ↑ یوسف بن تغری بردی، المنهل الصافی، ج۲، ص۲۸۷.
۸۱. ↑ ابن حجر العسقلانی، الدرر الکامنه، ج۵، ص۱۶۲.
۸۲. ↑ عبدالعزیز بن عمر بن فهد المکی، غایة المرام، ج۲، ص۹.
۸۳. ↑ یوسف بن تغری بردی، المنهل الصافی، ج۵، ص۳۵۶.
۸۴. ↑ عبدالملک بن حسین العصامی، سمط النجوم، ج۲، ص۴۰۶-۴۰۸.
۸۵. ↑ احمد زکی یمانی، موسوعة مکة المکرمه، ج۱، ص۱۱۰.
۸۶. ↑ عبدالملک بن حسین العصامی، سمط النجوم، ج۲، ص۴۰۵.
۸۷. ↑ عاتق بن غیث البلادی، معجم قبائل الحجاز، ص۳۵۷.
۸۸. ↑ ابن حجر العسقلانی، الدرر الکامنه، ج۱، ص۲۳.
۸۹. ↑ مقریزی، السلوک، ج۳، ص۴۱۱.
۹۰. ↑ عبدالله بن محمد الغازی، افادة الانام، ج۳، ص۱۹۹.
۹۱. ↑ عبدالملک بن حسین العصامی، سمط النجوم، ج۴، ص۲۳۹.
۹۲. ↑ یوسف بن تغری بردی، المنهل الصافی، ج۵، ص۹۲.
۹۳. ↑ احمد زکی یمانی، موسوعة مکة المکرمه، ج۱، ص۱۱۰.
۹۴. ↑ علی بن داود الصیرفی، نزهة النفوس، ج۳، ص۳۴۴ به بعد.
۹۵. ↑ عبدالعزیز بن عمر بن فهد المکی، غایة المرام، ج۲، ص۳۹۲.
۹۶. ↑ احمد زینی دحلان، خلاصة الکلام، ص۴۱.
۹۷. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۴۱۵.
۹۸. ↑ ابن عنبه، عمدة الطالب، ص۴۲۱.
۹۹. ↑ احمد زکی یمانی، موسوعة مکة المکرمه، ج۱، ص۱۱۵.
۱۰۰. ↑ محمد الشوکانی، البدر الطالع، ج۲، ص۱۴۰.
۱۰۱. ↑ شمس الدین السخاوی، التحفة اللطیفه، ج۱، ص۲۷۷.
۱۰۲. ↑ محمد الشوکانی، البدر الطالع، ج۲، ص۱۴۱.
۱۰۳. ↑ محمد لبیب البتنونی، سفرنامه حجاز، ص۱۸۳.
۱۰۴. ↑ عبدالله بن محمد الغازی، افادة الانام، ج۳، ص۳۵۰-۳۷۷.
۱۰۵. ↑ احمد زکی یمانی، موسوعة مکة المکرمه، ج۱، ص۱۱۰.
۱۰۶. ↑ الزرکلی، الاعلام، ج۳، ص۶۰.
۱۰۷. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۴۵۲-۴۵۳.
۱۰۸. ↑ علی عبدالقادر الطبری، الارج المسکی، ص۱۸۲.
۱۰۹. ↑ احمد زکی یمانی، موسوعة مکة المکرمه، ج۱، ص۱۱۵-۱۱۶.
۱۱۰. ↑ مسعود النووی، محمد بن عبدالوهاب، ص۷۹.
۱۱۱. ↑ احمد زینی دحلان، خلاصة الکلام، ص۳۰۸، ۳۱۳.
۱۱۲. ↑ احمد زکی یمانی، موسوعة مکة المکرمه، ج۱، ص۱۶۲.
۱۱۳. ↑ حمید احمدی، ریشههای بحران در خاورمیانه، ص۱۳۷ به بعد.
۱۱۴. ↑ محمد بن احمد، سفرنامه ابن جبیر، ص۱۳۸.
۱۱۵. ↑ الذهبی، تاریخ الاسلام، ج۴۴، ص۳۶۰.
۱۱۶. ↑ محمد الفاسی، شفاء الغرام، ج۲، ص۲۳۷.
۱۱۷. ↑ حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، میقات حج، ش۲۲، ص۶۸، «تاریخ تشیع در مکه، مدینه، جبل عامل و حلب».
۱۱۸. ↑ رسول جعفریان، اطلس شیعی، ص۴۱۶-۴۱۷.
۱۱۹. ↑ ابن عنبه، عمدة الطالب، ص۱۷۳.
۱۲۰. ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۳۵.
۱۲۱. ↑ عبدالعزیز بن عمر بن فهد المکی، غایة المرام، ج۱، ص۶۴۲.
۱۲۲. ↑ ابن فهد مکی، نیل المعنی، ج۱، ص۴۹۳.
۱۲۳. ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۴۰.
۱۲۴. ↑ عبدالملک بن حسین العصامی، سمط النجوم، ج۴، ص۲۱۳.
۱۲۵. ↑ یوسف بن تغری بردی، المنهل الصافی، ج۵، ص۱۸-۱۹.
۱۲۶. ↑ عبدالملک بن حسین العصامی، سمط النجوم، ج۴، ص۲۴۰.
۱۲۷. ↑ محمد الفاسی، شفاء الغرام، ج۲، ص۲۴۱.
۱۲۸. ↑ رسول جعفریان، اطلس شیعی، ص۴۲۲.
۱۲۹. ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۸، ص۵۰۹.
۱۳۰. ↑ عمر بن محمد فهد، اتحاف الوری، ج۲، ص۳۹۸.
۱۳۱. ↑ ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، ج۶، ص۱۹۵.
۱۳۲. ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۸، ص۶۴۷.
۱۳۳. ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۳۰.
۱۳۴. ↑ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۱۱، ص۲۹۵.
۱۳۵. ↑ عبدالحی بن العماد، شذرات الذهب، ج۴، ص۳۸۹.
۱۳۶. ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۱۰، ص۶۳.
۱۳۷. ↑ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۱۲، ص۹۹.
۱۳۸. ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۵۸۱.
۱۳۹. ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۱۰، ص۲۰۴.
۱۴۰. ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۵، ص۱۴.
۱۴۱. ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۳۴.
۱۴۲. ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۳۰-۱۳۱.
۱۴۳. ↑ احمد زینی دحلان، خلاصة الکلام، ص۱۸.
۱۴۴. ↑ ابن تغری بردی الاتابکی، النجوم الزاهره، ج۶، ص۲۵۰.
۱۴۵. ↑ الزرکلی، الاعلام، ج۵، ص۱۸۹.
۱۴۶. ↑ ابن عنبه، عمدة الطالب، ص۱۴۱.
۱۴۷. ↑ عمر بن محمد فهد، اتحاف الوری، ج۳، ص۱۷.
۱۴۸. ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۱۲، ص۲۹۷.
۱۴۹. ↑ محمد الفاسی، العقد الثمین، ج۷، ص۴۷-۴۸.
۱۵۰. ↑ محمد الفاسی، شفاء الغرام، ج۲، ص۲۸۲.
۱۵۱. ↑ عمر بن محمد فهد، اتحاف الوری، ج۳، ص۳۰.
۱۵۲. ↑ علی بن تاج الدین السنجاری، منائح الکرم، ج۲، ص۲۸۸.
۱۵۳. ↑ احمد زینی دحلان، خلاصة الکلام، ص۱۶.
۱۵۴. ↑ عبد الباسط، التاریخ الشامل، ج۲، ص۱۳۶.
۱۵۵. ↑ ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، ج۷، ص۲۷۹-۲۸۰.
۱۵۶. ↑ ابن الجوزی، المنتظم، ج۱۴، ص۳۵۶-۳۵۷.
۱۵۷. ↑ ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، ج۷، ص۲۸۰.
۱۵۸. ↑ ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، ج۷، ص۲۸۱.
۱۵۹. ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۳۱.
۱۶۰. ↑ ابن الجوزی، المنتظم، ج۱۴، ص۳۵۷.
۱۶۱. ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۳۱.
۱۶۲. ↑ احمد زینی دحلان، خلاصة الکلام، ص۱۷.
۱۶۳. ↑ سفرنامه ناصر خسرو، ص۱۰۵.
۱۶۴. ↑ محمد الفاسی، شفاء الغرام، ج۲، ص۲۳۱.
۱۶۵. ↑ علی بن تاج الدین السنجاری، منائح الکرم، ج۲، ص۲۱۴.
۱۶۶. ↑ ابن الجوزی، المنتظم، ج۱۵، ص۱۵۴.
۱۶۷. ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۳۱.
۱۶۸. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۲۵۳.
۱۶۹. ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۳۲-۱۳۳.
۱۷۰. ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۱۷، ص۳۵۰.
۱۷۱. ↑ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۱۲، ص۱۲۲.
۱۷۲. ↑ عمر بن محمد فهد، اتحاف الوری، ج۲، ص۴۷۲-۴۷۳.
۱۷۳. ↑ الذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳۱، ص۲۹.
۱۷۴. ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۳۲.
۱۷۵. ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۳۲.
۱۷۶. ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۲۷۴.
۱۷۷. ↑ محمد لبیب البتنونی، سفرنامه حجاز، ص۱۸۰.
۱۷۸. ↑ محمد الفاسی، شفاء الغرام، ج۲، ص۲۳۱-۲۳۲.
۱۷۹. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۲۸۰.
۱۸۰. ↑ محمد الفاسی، شفاء الغرام، ج۲، ص۲۳۲-۲۳۳.
۱۸۱. ↑ عارف عبدالغنی، تاریخ امراء المدینه، ص۲۴۸-۲۵۲.
۱۸۲. ↑ محمد بن احمد، سفرنامه ابن جبیر، ص۱۳۳-۱۳۵.
۱۸۳. ↑ محمد الفاسی، العقد الثمین، ج۷، ص۵۳.
۱۸۴. ↑ محمد الفاسی، شفاء الغرام، ج۲، ص۲۳۱.
۱۸۵. ↑ ابن الجوزی، المنتظم، ج۱۶، ص۱۸۰.
۱۸۶. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۲۷۴.
۱۸۷. ↑ محمد الفاسی، شفاء الغرام، ج۲، ص۱۹۸.
۱۸۸. ↑ محمد الفاسی، شفاء الغرام، ج۲، ص۱۹۸.
۱۸۹. ↑ محمد الفاسی، شفاء الغرام، ج۲، ص۲۳۴.
۱۹۰. ↑ محمد الفاسی، شفاء الغرام، ج۲، ص۲۳۴.
۱۹۱. ↑ عارف عبدالغنی، تاریخ امراء المدینه، ص۲۵۴.
۱۹۲. ↑ محمد الفاسی، شفاء الغرام، ج۲، ص۲۳۶-۲۳۷.
۱۹۳. ↑ عباس محمد زید، ائمة اهل البیت الزیدیه، ج۱، ص۱۶.
۱۹۴. ↑ الذهبی، تاریخ الاسلام، ج۴۴، ص۳۶۰.
۱۹۵. ↑ ابن تغری بردی الاتابکی، النجوم الزاهره، ج۶، ص۲۵۰.
۱۹۶. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۳۷۱-۳۷۲.
۱۹۷. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۳۷۲.
۱۹۸. ↑ عمر بن محمد فهد، اتحاف الوری، ج۳، ص۳۰.
۱۹۹. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۲۹۱.
۲۰۰. ↑ عمر بن محمد فهد، اتحاف الوری، ج۳، ص۳۴.
۲۰۱. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۲۹۱.
۲۰۲. ↑ رضی الدین بن محمد العاملی المکی، تنضید العقود، ج۱، ص۵۰.
۲۰۳. ↑ عبدالملک بن حسین العصامی، سمط النجوم، ج۴، ص۲۱۵.
۲۰۴. ↑ عارف عبدالغنی، تاریخ امراء مکه، ص۱۵۹.
۲۰۵. ↑ محمد الفاسی، شفاء الغرام، ج۲، ص۲۳۹-۲۴۰.
۲۰۶. ↑ عبدالملک بن حسین العصامی، سمط النجوم، ج۴، ص۲۵۰.
۲۰۷. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۳۱۷.
۲۰۸. ↑ محمد الفاسی، شفاء الغرام، ج۲، ص۲۴۰.
۲۰۹. ↑ محمد لبیب البتنونی، سفرنامه حجاز، ص۱۸۱.
۲۱۰. ↑ محمد الفاسی، شفاء الغرام، ج۲، ص۲۴۰.
۲۱۱. ↑ محمد لبیب البتنونی، سفرنامه حجاز، ص۱۸۱.
۲۱۲. ↑ شمس الدین السخاوی، التحفة اللطیفه، ج۱، ص۴۱۱.
۲۱۳. ↑ علی بن تاج الدین السنجاری، منائح الکرم، ج۲، ص۳۲۰.
۲۱۴. ↑ عمر بن محمد فهد، اتحاف الوری، ج۳، ص۱۱۶.
۲۱۵. ↑ الدرر الفرائد، ج۱، ص۳۸۲.
۲۱۶. ↑ احمد زکی یمانی، موسوعة مکة المکرمه، ج۳، ص۵۲۷-۵۲۸.
۲۱۷. ↑ عارف عبدالغنی، تاریخ امراء مکه، ص۵۲۹.
۲۱۸. ↑ محمد الفاسی، شفاء الغرام، ج۲، ص۲۴۱.
۲۱۹. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۳۶۸.
۲۲۰. ↑ محمد لبیب البتنونی، سفرنامه حجاز، ص۱۸۱.
۲۲۱. ↑ عبدالملک بن حسین العصامی، سمط النجوم، ج۴، ص۲۸۱.
۲۲۲. ↑ عبدالله بن محمد الغازی، افادة الانام، ج۳، ص۳۲۳-۳۵۰.
۲۲۳. ↑ ابن تغری بردی الاتابکی، النجوم الزاهره، ج۱۵، ص۳۷۹.
۲۲۴. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۳۸۳.
۲۲۵. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۳۶۸.
۲۲۶. ↑ احمد زینی دحلان، خلاصة الکلام، ص۴۲.
۲۲۷. ↑ احمد زینی دحلان، خلاصة الکلام، ص۴۸-۴۹.
۲۲۸. ↑ محمد الفاسی، العقد الثمین، ج۴، ص۲۳۹.
۲۲۹. ↑ عبدالعزیز بن عمر بن فهد المکی، غایة المرام، ج۲، ص۶۲.
۲۳۰. ↑ عبدالعزیز بن عمر بن فهد المکی، غایة المرام، ج۲، ص۸۵.
۲۳۱. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۳۲۹.
۲۳۲. ↑ ابن بطوطه، رحلة ابن بطوطه، ج۲، ص۹۰.
۲۳۳. ↑ قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۲، ص۲۹۳.
۲۳۴. ↑ عمر بن محمد فهد، اتحاف الوری، ج۳، ص۱۷۱.
۲۳۵. ↑ عمر بن محمد فهد، اتحاف الوری، ج۳، ص۱۸۱-۱۸۵.
۲۳۶. ↑ عمر بن محمد فهد، اتحاف الوری، ج۳، ص۱۸۹.
۲۳۷. ↑ اسرا دوغان، حج گزاری ایرانیان، ص۹۰.
۲۳۸. ↑ شیخ احمد الرشیدی، حسن الصفاء و الابتهاج، ص۱۵۰.
۲۳۹. ↑ دولت عثمانی، ص۵۶.
۲۴۰. ↑ شیخ احمد الرشیدی، حسن الصفاء و الابتهاج، ص۱۵۰.
۲۴۱. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۴۵۲-۴۵۳.
۲۴۲. ↑ اسماعیل حقی، اشراف مکه، ص۱۱۷.
۲۴۳. ↑ اسماعیل حقی، اشراف مکه، ص۱۱۹-۱۲۷.
۲۴۴. ↑ اسماعیل حقی، اشراف مکه، ص۸۸-۹۲.
۲۴۵. ↑ حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، میقات حج، ش۳۹، ص۵۵، «مناسبات اصفهان و حجاز».
۲۴۶. ↑ حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، میقات حج، ش۳۹، ص۵۶، «مناسبات اصفهان و حجاز».
۲۴۷. ↑ احمد زینی دحلان، خلاصة الکلام، ص۷۵.
۲۴۸. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۴۴۴.
۲۴۹. ↑ صبری فالح الحمدی، اشراف الحجاز، ص۵۸.
۲۵۰. ↑ اسلام کاظمیه، سفرنامه میرزا علی خان، ص۲۰۷.
۲۵۱. ↑ اسماعیل حسن زاده، حکومت ترکمنهای آق قویونلو، ص۱۵۶.
۲۵۲. ↑ امین الریحانی، تاریخ نجد، ص۷۴.
۲۵۳. ↑ عثمان بن بشیر النجدی الحنبلی، عنوان المجد، ج۱، ص۲۳۴.
۲۵۴. ↑ عثمان بن بشیر النجدی الحنبلی، عنوان المجد، ج۱، ص۲۴۳-۲۴۴.
۲۵۵. ↑ حافظ وهبه، جزیرة العرب، ص۲۲۰.
۲۵۶. ↑ امین الریحانی، تاریخ نجد، ص۷۴.
۲۵۷. ↑ یوسف الهاجری، بقیع، ص۷۷.
۲۵۸. ↑ امین الریحانی، تاریخ نجد، ص۷۴-۱۰۶.
۲۵۹. ↑ حافظ وهبه، جزیرة العرب، ص۲۳۸.
۲۶۰. ↑ حافظ وهبه، جزیرة العرب، ص۱۵۰.
۲۶۱. ↑ فهد القحطانی، الاسلام و الوثنیه، ص۱۱۲.
۲۶۲. ↑ رحیم طالب محمد، تاریخ الحجاز، ص۳۰۹.
۲۶۳. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۷۲۳.
۲۶۴. ↑ حافظ وهبه، جزیرة العرب، ص۲۶۴.
۲۶۵. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۷۲۳.
۲۶۶. ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۱۲، ص۴۰۱.
۲۶۷. ↑ محمد الفاسی، العقد الثمین، ج۷، ص۶۱.
۲۶۸. ↑ عمر بن محمد فهد، اتحاف الوری، ج۳، ص۳-۸.
۲۶۹. ↑ احمد زینی دحلان، خلاصة الکلام ص۴۳-۱۷۰.
۲۷۰. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۴۱۴-۵۳۵.
۲۷۱. ↑ احمد زینی دحلان، خلاصة الکلام، ص۴۴.
۲۷۲. ↑ محمد بن احمد الصباغ، تحصیل المرام، ج۲، ص۷۶۶.
۲۷۳. ↑ ضامن بن شدقم الحسینی، تحفة الازهار، ج۱، ص۴۵۱.
۲۷۴. ↑ عاتق بن غیث البلادی، الاشراف، ج۱، ص۶۶-۶۸.
۲۷۵. ↑ محمد لبیب البتنونی، سفرنامه حجاز، ص۱۸۴.
۲۷۶. ↑ ابن تغری بردی الاتابکی، النجوم الزاهره، ج۱۱، ص۳۰۸.
۲۷۷. ↑ ابن حجر العسقلانی، الدرر الکامنه، ج۱، ص۲۳.
۲۷۸. ↑ عبدالعزیز بن فهد المکی، بلوغ القری، ج۲، ص۱۰۲۱.
۲۷۹. ↑ احمد زینی دحلان، خلاصة الکلام، ص۳۰۸، ۳۱۳.
۲۸۰. ↑ صبری فالح الحمدی، اشراف الحجاز، ص۵۸.
۲۸۱. ↑ ابن تغری بردی الاتابکی، النجوم الزاهره، ج۱۱، ص۱۳۹.
۲۸۲. ↑ احمد زینی دحلان، خلاصة الکلام، ص۵۳.
۲۸۳. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۴۱۷.
۲۸۴. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۴۵۵-۴۵۶.
۲۸۵. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۳۹۰.
۲۸۶. ↑ شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۱۳۳.
۲۸۷. ↑ الدرر الفرائد، ج۱، ص۳۷۶.
۲۸۸. ↑ علی بن تاج الدین السنجاری، منائح الکرم، ج۲، ص۳۱۵.
۲۸۹. ↑ احمد زکی یمانی، موسوعة مکة المکرمه، ج۳، ص۵۲۶-۵۲۷.
۲۹۰. ↑ علی بن تاج الدین السنجاری، منائح الکرم، ج۵، ص۴۴۵-۴۴۶.
۲۹۱. ↑ محمد بن احمد، سفرنامه ابن جبیر، ص۱۲۷.
۲۹۲. ↑ علی بن تاج الدین السنجاری، منائح الکرم، ج۲، ص۲۶۸.
۲۹۳. ↑ رسول جعفریان، صفویه در عرصه دین، ج۲، ص۸۳۹.
۲۹۴. ↑ احمد السباعی، تاریخ مکه، ص۴۱۶.
۲۹۵. ↑ علی بن تاج الدین السنجاری، منائح الکرم، ج۲، ص۱۱۶.
















