شناسایى و جذب افراد مستعد و آماده و تربیت آنان بر اساس تربیتهاى اسلامى و مجهّز ساختن آنان به انواع علوم مورد نیاز جامعه، از رسالتهاى مهم ائمه اطهار(ع) بود و محدودیتهاى اعمال شده از سوى حکومتهاى مستبد و ظالم وقت، هر چند انجام این رسالت را در حدّ مطلوب با مشکلاتى مواجه مىساخت و بسیارى از افراد را از دستیابى به این سر چشمههاى زلال دانش و معرفت و بهرهگیرى از آن محروم مىکرد، ولى موجب تعطیل شدن آن نگشت. تشنگان حقیقت و شیفتگان امامت تحت پوششهاى مختلف ،به محضر امامان(ع) مىرسیدند و در حدّ ظرفیّت و میزان معرفت خود از اقیانوس بیکران دانش الهى آن بزرگواران جرعه اى مى نوشیدند.
اصحاب و یاران امام جواد(ع) بیش از تعدادى است که در اینجا به آنان اشاره مىشود. در برخى منابع اسلامى نام بیش از 270 نفر به عنوان اصحاب آن حضرت آورده شده است. در این نوشتار مختصر از بعضى شاگردان آن حضرت، هر چند به طور اختصار یاد مىشود تا ضمن تجلیل از این سنگربانان علم و فرهنگ، بعد علمى و تلاش فرهنگى پیشواى نهم شناخته تر گردد.
1- ابن سکّیت یعقوب بن اسحاق اهوازى شیعى
ابن سکیت، نزد امام جواد و امام هادى(ع) از احترام زیادى برخوردار بود و از خصّیصین ایشان به شمار مىرفت. همچنین او از امام جواد (ع) روایات و مسائلى نقل کرده است.(1)
محل ولادت او «دورق اهواز» بود، دورق یکى از مراکز علمى و فرهنگى کهن ایران اسلامى است و علما، خطبا و شعراى شهیرى از این منطقه قد برافراشتند؛ چنان که امروزه کلمه «دورقى» را در پى نام بسیارى از علماى بزرگ مىبینیم.
البته برخى بغداد را محل ولادت این شخصیت بزرگ شیعى مىدانند.
نام او را «یعقوب» و کنیهاش را «ابویوسف» نهادند.
پدرش «اسحاق» نام داشت. این مرد صالح و درستکار در فنون ادبیات عرب، به ویژه لغت و شعر، استاد شمرده مىشد، دوستدار دانشمندان بود، و از اصحاب کسائى، یکى از قراء سبعه، به شمار مىآمد.
اسحاق ادیبى فرزانه و شاعرى زبردست بود؛ ولى براساس آموزههاى اسلامى سکوت را بر سخن ترجیح مىداد. به تدریج در سایه افراط درسکوت، به «سکیت» (بسیار سکوت کننده) شهرت یافت. بدین سبب، فرزندش را «ابن سکیت» خواندهاند.
ابن سکّیت بر اثر دعاى پدر و تلاشهاى مستمرش در علوم مختلف اسلامى صاحب نظر گردید. به طورى که وى از علماى برجسته ادبیات عرب بوده، که در علم فصاحت و بلاغت و اشعار عرب ید طولائى داشته است، و کتاب مشهور «تهذیب الالفاظ اصلاح منطق»، در ادبیات، اثر اوست.
ابن خلکان از یکى از علما چنین نقل مىکند: کتابى در لغت بهتر از «اصلاح المنطق» از جسر (پل) بغداد نگذشته است. بدون تردید این کتاب سودمند و جامع بوده و بسیارى از لغات را گردآورده است و در نوع خود با این حجم بىنظیر است. گروهى به این کتاب پرداختهاند. «وزیر مغربى» آن را مختصر نموده و «خطیب تبریزى» به تنقیح و تهذیب این کتاب دست یازیده است.
ابن خلکان به نقل از ابوالعباس المبرّد مىگوید: «کتابى بهتر از «اصلاح المنطق» ابن سکیت در میان مؤلفین بغداد ندیدم.»
و ثعلب مىگوید: اصحاب ما اتفاق نظر دارند که پس از ابن اعرابى، کسى آگاهتر از ابن سکیت در علم لغت یافت نشده است.(2)
سرانجام این یار وفادار و عالم بزرگ شیعى به دست متوکل ملعون به شهادت رسید و در این هیچ اختلافى وجود ندارد؛ اما در چگونگى شهادتش اختلاف است.
عبدالرحمان بن محمد بن انبارى در کتاب «نزهةالالباء» و محمد بن احمد ازهرى در کتاب «تهذیب اللغه» چنین آورده اند:
علت خشم متوکل که باعث قتل ابن سکیت شد، این بود که روزى مردى قرشى و ابن سکیت و متوکل مشغول سخن گفتن بودند، خلیفه که درپى آزار مرد قرشى بود. ابن سکیت را فرمان داد تا وى را دشنام دهد.
ابن سکیت که این را خلاف اخلاق مىدانست، به امر خلیفه توجه نکرد و ناسزا نگفت؛ خلیفه این عمل ابن سکیت را ناپسند شمرده، به مرد قرشى گفت: همان کارى که ابن سکیت در باره تو انجام نداد، انجام ده.
مرد قرشى که از متوکل مىترسید. به فرمانش عمل کرده و لب به یاوهگویى گشاد. ابن سکیت با مشاهده این بىاحترامى از کرده خود پشیمان شد و گفت: اى خلیفه! اینک به فرمانت عمل مىکنم و اورا ناسزا مىگویم.
متوکل گفت: آنچه اکنون مىگویى، انتقام است نه اطاعت امر من.
سپس به نوکران ترکش فرمان داد ابن سکیت را بزنند. آنها چنان لگد بر شکمش کوفتند که بیهوش گردید. سپس او را بر دوش گذاشته، به خانهاش بردند. استاد دو روز بعد، به سبب صدمات و جراحات عمیق به شهادت رسید.
در باره شهادت این بزرگ مرد روایت مشهور دیگرى نیز وجود دارد که اکثر منابع نیز آن را تأیید مىکنند. روزى متوکل وارد کلاس فرزندانش شده، با ایشان گفتگو کرد و به ابن سکیت گفت: از تو مىخواهم آنچه در دلت پنهان کردهاى آشکار کنى. بگو بدانم آیا فرزندان مرا بیشتر دوست دارى یا فرزندان على بنابىطالب حسن و حسین را؟
ابن سکیت از این سخن گستاخانه سخت عصبانى شده، گفت: به خداى على اعلى سوگند، رتبه و مقام کمترین غلامان آن حضرت که قنبرحبشى است. از تو و فرزندانت بسى بالاتر و عظیمتر است. این عقیده با وجودم آمیخته و از من جدا نمىشود. متوکل که انتظار چنین صراحتى را نداشت. خشمگین شد و به غلامانش دستور داد زبان استاد را از پشت سرش بیرون آورند.
گروهى براین عقیدهاند که گردآورى اشعار «کمیت اسدى»، بزرگ شاعر شهید شیعه، توسط «ابن سکیت» سبب شهادت او شد؛ این کار مذهب واقعىاش را نمایان ساخت. متوکّل در پى بهانهاى بود تا ابن سکیت را به اظهار عقیده ناگزیر سازد. بنابراین، به کلاس درس فرزندانش رفت و آن پرسش را مطرح کرد. افزون براین، گروهى سودجو و شیعه ستیز که چه بسا به مذهب واقعى ابن سکیت پى برده بودند. در پى تحریک متوکل علیه او بودند.
«ازهرى» در «تهذیب اللغه» مىگوید: پس از شهادت استاد بىدرنگ ده هزار درهم دیه او را به خانوادهاش پرداخت کردند. این کردار نشان مىدهد که نقشه قتل ابن سکیت از پیش طراحى شده بود.
شهادت آن بزرگوار در دوشنبه پنجم رجب سال 243 – 244 یا 246 هجرى تحقق یافت.
2- على بن مهزیار اهوازى
کنیه وى «ابوالحسن»، اهل دورق اهواز بود.(3)برخى معتقدند که وى اهل «هندیجان فارس» است.(4) او در اهواز نشو و نما کرد و به مرتبه «فقاهت» رسید. على از بزرگان پرهیزگار و پاکدامن بود و راویان درباره او گفتهاند: «هنگام طلوع خورشید براى خدا به سجده مىافتاد و سرش را بلند نمىکرد تا این که هزار نفر از برادران دینىاش را دعا مىکرد. ازاینرو، پیشانى وى در اثر سجدههاى زیاد و طولانى، همانند زانوى شتر، پینه زده بود و این نبود مگر بخاطر عبادت بسیار و سجده در پیشگاه حق.»(5)
على از یاران نزدیک امام رضا(ع) و همچنین امام جواد و امام هادى علیهما السلام به شمار مىرفت و آن بزرگواران وى را به عنوان وکیل خویش منصوب کرده بودند، و توقیع (امضاء) آنها هنوز موجود است.
وى از مفسّران قرن سوم هجرى است و بیش از 30 کتاب و رساله در زمینههاى مختلف معارف اسلامى دارد. او تفسیرى دارد، و نیز کتابى به نام «حروف القرآن» در زمینه قرآن دارد.(6)
او آثارى در زندگینامه پیامبران، فقه و مقالاتى در اشربه، بازرگانى و پیشهورى نگاشته است.(7)
برخى از کتب على بن مهزیار از این قرار است: کتاب الوضوء، کتاب الصلاة، کتاب الزکاة، کتاب الصوم، کتاب الحج، کتاب الطلاق، کتاب الحدود، کتاب الدیات، کتاب التفسیر، کتاب الفضائل، کتاب العتق و التدبیر، کتاب التجارات و الاجارات، کتاب المکاسب، کتاب المثالب، کتاب الدعاء، کتاب التجمّل و المروة و کتاب المزار…(8)
على بن مهزیار در اسناد حدود 437 روایت واقع شده است و از امام رضا، امام جواد و امام هادى علیهم السلام و دیگران حدیث نقل کرده است.(9)
امام جواد (ع)، على بن مهزیار را با پیامها و نامههاى عطرآگینى ستود، از جمله حضرت در نامه ذیل او را چنین تحسین مىکند: «اى على! در پیروى کردن، انجام دستورات، خیرخواهى و پندگویى تو را آزمودم (و تو سرافراز از بوته آزمایش بیرون آمدى)، پس اگر بگویم کسى را مانند تو ندیدهام، چه بسا راست گفته باشم، خداوند به تو بهشت برین و آن مقامات والایى که نمىدانى پاداش دهد، من مقام تو و خدمات شبانه روزى تو را در سرما و گرما از نظر دور نداشتهام از خداوند مىخواهم در روز قیامت که همه را گرد مىآورد، آنچنان مخلوقات خود را شیفته و دوستدار تو کند که مایه رشک باشد، به درستى که خداوند شونده دعاهاست …»(10)
این نامه تجلیل، تقدیر و بزرگداشت امام را نسبت به على به خوبى نشان مىدهد و مىبینیم که حضرت مىفرماید در میان اصحاب خود کسى را مانند ابن مهزیار در دانش، پرهیزگارى و ورع ندیده است.
با اندکى تأمل در این توقیعات امام جواد(ع) درباره على بن مهزیار، مىتوان از جایگاه رفیع و ارزشمند او نزد اهلبیت(ع) آگاه شد؛ زیرا آن بزرگوران هیچگاه اهل مبالغه و زیادهروى نبودهاند، ضمن اینکه همیشه پیرامون ائمه (ع) چنین شیعیان و اصحاب مخصوصى اگر چه به صورت معدود، حضور داشتهاند که توانستهاند با توجه به ظرفیت بالاى معرفت لیاقت خود و البته در پرتو عنایت خاص اهلبیت (ع) به چنین عنایات و مراتبى دست پیدا کنند.
دیگر از خدمات این صحابى وفادار ائمه(ع) عبارتند از:
شناساندن امام هادى (ع) به مردم بعد از شهادت پدر بزرگوارش. تبیین مسائل فقهى و پاسخگویى به سؤالات فقهى مردم. رساندن نظرات فقهى امام به مردم. ترویج ولایت امام جواد (ع) در ایران زمین به ویژه اهواز. بر عهده گرفتن وکالت امام جواد و امام هادى (ع). برقرارى ارتباط مردم با امام، با وجود خفقان عباسى. منشأ آرامش و خیر بودن در اهواز.(11)
در پایان باید گفت که على بن مهزیار نه تنها خودش جزء اصحاب ویژه و مورد اطمینان اهلبیت (ع) به شمار آمده، بلکه خانوادهاش نیز از این الطاف و عنایات بىبهره نبودهاند، به عنوان مثال برادر او یعنى ابراهیم نیز از شیعیان برجسته و با اخلاص بوده، و روایت شده که یکى از سفراى امام زمان(عج) بوده و توانسته خدمت آن حضرت مشرّف شود و داستان این زیارت معنوى، مشهور است و در کتاب شریف «کمال الدین» ذکر شده است. همچنین محمد، پسر على بن مهزیار نیز از اصحاب و راویان ثقه حضرت هادى(ع) به شمار رفته است.
سال رحلت او مشخص نیست. به یقین او تا تاریخ 229 ق. زنده بوده است؛ زیرا به قول نجاشى در آن تاریخ از محمد بن على بن یحیى انصارى، معروف به «ابن اخى» زاده از او روایت کرده است.
شایان توجّه این که: على بن مهزیار که به خدمت حضرت ولىّ عصر علیهالسلام تشرّف حاصل کرده است، على بن ابراهیم مهزیار، برادر زاده على بن مهزیار است.(12)
مزار شریف على بن مهزیار در شهر اهواز واقع شده است، و هماکنون داراى بارگاه با شکوهى است و مورد توجّه مخصوص شیعیان و ارادتمندان به آستان اهلبیت (ع) قرار دارد.
3- ابراهیم بن مهزیار
شیخ طوسى(ره) او را از اصحاب امام جواد و امام هادى(ع) برمىشمارد(13) و نجاشى مىگوید: کتاب «البشارات» از اوست.(14) و کشّى به سند خود از محمّد بن ابراهیم بن مهزیار نقل مىکند که گفت: «پدرم هنگام مرگ، اموالى به من سپرد و علامت و نشانهاى که جز خداوند آن را نمىدانست به من داد و گفت: هر کس این نشانه را گفت اموال را به او واگذار کن، محمّد مىگوید: من نیز به بغداد رفتم و در کاروانسرایى منزل گرفتم، روز دوم پیرمردى آمده در را کوفت به غلامم گفتم: ببین چه کسى بر در است. او بیرون رفت و برگشت و گفت: پیرمردى بر در است، من هم به او اجازه دادم داخل شود و او داخل شد و گفت: من «عمرى» هستم، اموالى را که نزد خودت دارى به من بده و سپس مقدار اموال و نشانه را گفت من نیز اموال را به او پرداختم.»(15)این روایت دلیل آن است که ابراهیم بن مهزیار وکیل امام در گرفتن حقوق شرعیه بوده است و طبیعتاً کسى را امام وکیل قرار مىدهد که ثقه و امین و عادل باشد.
4- خیران خادم قراطیسى
وى، خادم امام رضا (ع) و از شیعیان مخلص و مؤمنان به ولایت اهلبیت (ع) بوده و در کتب رجال، او را جزء اصحاب مخصوص و صاحب سرّ سه امام بزرگوار: امام رضا، امام جواد و امام هادى علیهم السلام برشمردهاند.
از بعضى روایات برمىآید که او وکیل حضرت جواد(ع) نیز بوده است. مانند روایتى که حضرت در پایان آن به او فرمودهاند: «اعمل فى ذلک برأیک، فإنّ رأیک رأیى و من أطاعک اطاعنى»(16)(17)
در آن مسئله مطابق نظر خودت عمل کن، پس همانا که رأى تو رأى و نظر من است، و کسى که از تو پیروى کند از من پیروى نموده است.
از خیران روایات و مسائل فراوانى در موضوعات مختلف برجاى مانده، که آنها را از حضرت جواد و هادى(ع) روایت نموده است. یکى از آن روایات نص بر امامت حضرت هادى(ع) مىباشد و هنگامى بیان شده که خیران در خدمت و ملازم ان حضرت بوده، و امام جواد(ع) در بستر بیمارى قرار داشتند و اندکى بیشتر از عمر شریفشان باقى نبود.
در آن هنگام، شخصى از جانب امام نزد خیران مىآید و به او مىگوید: مولایت به تو سلام مىرساند و مىفرماید: همانا که من درمىگذرم و امر امامت به فرزندم على واگذار مىشود. امامت او بر شما واجب است بعد از من همانگونه که امامت من بر شما واجب بود بعد از پدرم تا برسد به رسول خدا(ص).
آرى، همانگونه که بیان شد، خیران از اصحاب نزدیک امام جواد و هادى(ع) بوده و ارادت و اخلاصش نسبت به این خاندان قابل توصیف نمىباشد.
نقل شده: زمانى خیران در راه سفر حج به مدینه رسید و در آن شهر توانست خدمت امام جواد (ع) مشرف شود. در آن هنگام حضرت (ع) بالاى ایوان و دکّهاى نشسته بودند و خیران با دیدن هیبت و جلال ایشان، چنان دهشت و دلهرهاى در وجودش احساس کرد که متوجّه پلّههاى ایوان نشد تا این که حضرت(ع) اشاره نمود و او را متوجّه ساخت. بعد از آن که از پلّهها بالا رفت و سلام نمود دستان مبارک امام جواد(ع) را گرفت و پس از بوسیدن بر دیدگانش قرار داد و نشست و تا مدّتى بىاختیار دستان حضرت را به جهت هیبت و دهشتى که از ایشان در دل احساس کرده بود، نگاه داشت تا اینکه دلش آرام گرفت و دست امام(ع) را رها نمود.(18)
5 – احمد بن اسحاق اشعرى قمى
محدّثى عظیم الشّأن، عالمى بزرگوار و یکى از اصحاب ثقه و کاملاً مورد اطمینان اهلبیت (ع) بوده و مانند بسیارى از اصحاب خاص ائمه (ع) از شهر مقدس قم به خدمت آن بزرگواران شتافته است.
احمد بن اسحاق طى عمر شریفش توانست خدمت امام جواد و هادى (ع) برسد و جزء اصحاب مخصوص امام عسکرى (ع) قرار گیرد و پس از ان بزرگواران به شرف زیارت حضرت صاحب الزمان(عج) نائل گردد. یکى دیگر از افتخارات احمد بن اسحاق این است که توانسته جزء سفراى سفارش شده حضرت حجت(عج) قرار گیرد؛ زیرا حضرت مهدى(عج) در توقیع شریفى ایشان را مورد تأیید و عنایت قرار دادهاند. به همین سبب در کتاب «ربیع الشیعه»،احمد بن اسحاق از وکلاء و سفراء و ابواب معروف حضرت حجت (عج) معرفى شده است.
چنان که بعضى از دانشمندان علم رجال، از او به عنوان رابط بین قمیها و امام و از جمله اصحاب خاص آن حضرت یاد کردهاند.(19)اما دانشمندان دیگر، او را وکیل و نماینده امام دانستهاند.(20)از روایتى در «بحارالانوار» استفاده مىشود که او نماینده امام در موقوفات قم بوده است.(21)
محمد بن جریر طبرى مىنویسد: احمد بن اسحاق قمى اشعرى، استاد شیخ صدوق، نماینده امام عسکرى (ع) بود. بعد از شهادت آن حضرت، وکالت حضرت صاحب الزمان(عج) را به عهده گرفت. از طرف حضرت نامههایى خطاب به او صادر مىشد، و او وجوه و حقوق مالى قم و اطراف آن را گردآورى نموده و به امام مىرساند.(22) احمد بن اسحاق صد و شصت کیسه طلا و نقره را که از شیعیان قم گرفته بود، به امام تسلیم کرد(23)و این، حجم چشمگیر وجوه جمعآورى شده را نشان مىدهد.
سعد بن عبدالله در روایتى مىگوید: زمانى همراه احمد بن اسحاق، در سرّ من رأى خدمت امام عسکرى (ع) مشرف شدیم. هنگام خداحافظى احمد از امام حسن (ع) پارچهاى درخواست نمود تا براى کفنش از آن استفاده نماید. پس از آن، حضرت سیزده درهم به او داد و فرمود: این پول را خرج مکن، مگر براى مخارج شخصى خودت و هر چه که بخواهى به تو خواهد رسید.
سعد بن عبدالله مىگوید: پس از آن که از نزد امام حسن (ع) مراجعت کردیم و به سه فرسخى حلوان (که اکنون به پل ذهاب معروف است) رسیدیم، ناگهان حال احمد بن اسحاق دگرگون شد و به شدت تب نمود، به گونهاى که ما از سلامتى و زنده ماندن او قطع امید کردیم.
هنگامى که به حلوان رسیدیم و در کاروانسراى آن مستقر شدیم، احمد گفت: امشب مرا تنها بگذارید و به اطاقهاى خود بروید. و طبق خواسته احمد بن اسحاق، همه ما او را تنها گذاشتیم. هنگامى که صبح فراسید، به یاد احمد افتادم و سراسیمه از جاى خود بلند شدم، ناگهان کافور، خادم مخصوص امام حسن عسکرى (ع)، را دیدم که مىگفت: احسن اللّه بالخیر عزاکم و جبر بالمحبوب رزیتکم. پس از آن نیز گفت: غسل و کفن یار و همراه شما احمد را انجام دادیم، پس بلند شوید و به دفن او مشغول شوید. همانا که او عزیزترین شماست به جهت قرب به خداوند نزد آقاى شما. پس از آن سخنان ،ناگهان از چشم ما غایب شد. معلوم شد که او به امر و طى الارض امام حسن عسکرى (ع) به آنجا آمده بود تا آن شخص بزرگوار را با احترام و عزّت غسل و کفن نماید.
6- حضرت عبدالعظیم حسنى(ع)
حضرت عبدالعظیم حسنى معروف به «سیدالکریم» فرزند عبداللّه، فرزند على بن حسن، فرزند حسن بن زید، فرزند زید بن حسن (ع)، فرزند على ابن ابىطالب مىباشد که با چهار واسطه به امام حسن مجتبى (ع) و با پنج واسطه به حضرت على (ع) مىرسد.
پدر بزرگوارش عبدالله و مادرش گرامىاش فاطمه دختر «عقبة بن قیس» است. ولادت با سعادت حضرت عبدالعظیم(ع) در سال 173 هجرى قمرى در شهر مقدّس مدینه واقع شده است و مدّت 79 سال عمر با برکت او با دوران امامت چهار امام معصوم، یعنى امام موسى کاظم (ع)، امام رضا (ع)، امام محمّد تقى (ع) و امام علىّ النّقى (ع) مقارن بوده است؛ آن حضرت محضر مبارک امام رضا (ع)، امام محمّد تقى (ع) و امام هادى (ع) را درک کرده و احادیث فراوانى از آنان روایت کرده است.
زمینههاى مهاجرت حضرت عبدالعظیم(ع) از مدینه به رى و سکونت در غربت را باید در اوضاع سیاسى و اجتماعى آن عصر جستجو کرد؛ خلفاى عبّاسى نسبت به خاندان پیامبر اکرم (ص) و شیعیان ائمه(ع) بسیار سختگیرى مىکردند، یکى از بدرفتارترین این خلفاء متوکّل بود که خصومت شدیدى با اهلبیت علیهم السّلام داشت، و تنها در دوران او چندین بار مرقد مطهر حضرت امام حسین (ع) را در کربلا تخریب و با خاک یکسان ساختند و از زیارت آن بزرگوار جلوگیرى به عمل آوردند.
سادات و علویّون در زمان او در بدترین وضع به سر مىبردند. حضرت عبدالعظیم (ع) نیز از کینه و دشمنى خلفا در امان نبود و بارها تصمیم به قتل آن حضرت گرفتند و گزارشهاى دروغ سخنچینان را بهانه این سختگیرىها قرار مىدادند، در چینن دوران دشوار و سختى بود که حضرت عبدالعظیم (ع) به خدمت حضرت امام هادى(ع) رسید و عقاید دینى خود را بر آن حضرت عرضه کرد که این داستان معروف، خود به تنهایى بیانگر ایمان و تدّین والاى اوست.
عبدالعظیم حسنى دراینباره مىفرماید: زمانى خدمت سرورم، حضرت امام على النقى (ع) شرفیاب شدم، ایشان با دیدن من فرمودند: مرحبا به تو اى اباالقاسم! همانا که تو حقیقتاً پیرو و مطیع ما هستى.
خدمت آن جناب عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! مىخواهم دین خود را به شما عرضه کنم، تا اگر پسندیده و رضایتبخش است، بر آن ثابت قدم بمانم تا زمانى که خداوند عزّ و جلّ را ملاقات کنم.
حضرت فرمود: جناب ابوالقاسم! بفرما.
عرض کردم: من معتقدم که: خداوند تبارک و تعالى یگانهاى است که هیچ چیز همانندش نیست. و از حدّ ابطال و تشبیه بیرون است(یعنى معدوم نیست و شبیه به مخلوقات هم نیست)، او جسم و صورت و عرض و جوهر نیست، بلکه پدید آوردنده اجسام و صورتها و خلق کننده عرضها و جوهرها است. او پروردگار و مالک هر چیزى است و همه چیز را جعل و احداث کرده است.
و معتقدم که: محمد(ص) بنده و فرستاده او خاتم پیامبران است که پس از او تا روز قیام قیامت هیچ پیامبرى نخواهد آمد.
و معتقدم که: امام، جانشین و ولىّ امر پس از پیامبر(ص)، امیرمؤمنان، على بن ابىطالب (ع)، سپس حضرت امام حسن، سپس حضرت امام حسین، سپس حضرت على بن الحسین، سپس حضرت محمد بن على، سپس جعفر بن محمد، سپس موسى بن جعفر، سپس على بن موسى، سپس محمد بن على علیهم السلام سپس، (امام) تویى اى مولاى من!
حضرت فرمود: پس از من، فرزندم حسن (امام) است، و مردم در زمان بعد از او (امام حسن عسکرى) چگونه خواهند بود؟!
عرض کردم: اى مولاى من چگونه خواهند بود؟ فرمود: براى اینکه او دیده نمىشود و روا نیست نامش برده شود تا ظهور کند و زمین را پر از عدل و داد نماید، همانگونه که از ظلم و جور مملو شده باشد.
عرض کردم: قبول کردم.
و نیز معتقدم که: دوستدار آنان دوست خداست و دشمن ایشان دشمن خداست، و اطاعت ایشان اطاعت خداست، و معصیت ایشان معصیت خداست.
و معتقدم که: معراج حق است، سؤال در قبر حق است و بهشت و جهنم حق است و صراط و میزان حق است، و بىتردید قیامت بپا مىشود و خدا همه را از قبرها برمىانگیزد.
و معتقدم که: تکالیف الهى پس از ولایت اهل بیت(ع)، نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منکر است.
پس از آن، حضرت امام على النقى (ع) فرمود: اى ابوالقاسم! سوگند به خدا! این همان دینى است که نزد خدا براى بندگانش پسندیده است. بر آن پایدار باش! خداوند تو را در زندگى دنیا و آخرت، با سخن استوار، ثابت بدارد.(24)
دیدار حضرت عبدالعظیم (ع) در سامرا با حضرت امام هادى (ع)، به خلیفه گزارش داده شد و دستور تعقیب و دستگیرى وى صادر گشت، او نیز براى مصون ماندن از خطر، خود را از چشم مأموران پنهان مىکرد و در شهرهاى مختلف به صورت ناشناس رفت و آمد مىکرد و شهر به شهر مىگشت تا به شهرستان «رى» رسید و آنجا را براى سکونت انتخاب کرد. علّت این انتخاب به شرایط دینى و اجتماعى رى در آن دوره برمىگردد که وقتى اسلام به شهرهاى مختلف کشور ما (ایران) وارد گشت و مسلمانان در شهرهاى مختلف ایران به اسلام گرویدند، از همان سالها رى یکى از مراکز مهمّ سکونت مسلمانان شد و اعتبار و موقعیّت خاصّى پیدا کرد؛ زیرا سرزمینى حاصلخیز و پرنعمت بود، عمرسعد نیز به طمع ریاست یافتن بر رى در حادثه جانسوز کربلا، حضرت امام حسین(ع) را به شهادت رساند. در رى هم اهلسنّت و هم از پیروان اهلبیت (ع) زندگى مىکردند و قسمت جنوبى و جنوب غربى شهر رى بیشتر محلّ سکونت شیعیان بود.
حضرت عبدالعظیم (ع) به صورت یک مسافر ناشناس، وارد رى شد و در محلّه ساربانان در کوى «سکّة الموالى» به منزل یکى از شیعیان رفت، مدّتى به همین صورت گذشت. او در زیرزمین آن خانه به سرمىبرد و کمتر خارج مىشد، روزها روزه مىگرفت و شبها نیز به عبادت و راز و نیاز با پروردگار مشغول مىشد.
در شهرستان رى تعداد کمى از شیعیان آن حضرت را مىشناختند و از حضورش در رى خبر داشتند و مخفیانه به زیارتش مىشتافتند(25) امّا مىکوشیدند که این خبر فاش نشود و خطرى جانِ حضرت را تهدید نکند.
حضرت عبدالعظیم (ع) میان شیعیان شهررى بسیار ارجمند بود و پاسخگویى به مسایل شرعى و حلّ مشکلات مذهبى آنان را برعهده داشت؛ این تأکید، هم بیانگر مقام برجسته حضرت عبدالعظیم است و هم گویاى این است که وى از طرف حضرت امام هادى(ع) در آن منطقه، وکالت و نمایندگى داشته است؛ مردم سخن او را سخن امام مىدانستند و در مسایل دینى و دنیوى، وجود او محور تجمّع شیعیان و تمرکز هواداران اهلبیت (ع) بود.
از تألیفات حضرت عبدالعظیم حسنى (ع) کتابهاى «خطب امیرالمؤمنین» و «روز و شب» را مىتوان نام برد. آن حضرت، آگاه و آشنا به معارف دین و احکام قرآن و اسلام بود.
ستایشهایى که امامان معصوم(ع) از وى به عمل آوردهاند، نشان دهنده شخصیّت علمى و مورد اعتماد اوست؛ حضرت امام هادى(ع) گاهى اشخاصى را که سؤال و مشکلى داشتند، راهنمایى مىفرمودند که از حضرت عبدالعظیم حسنى (ع) بپرسند و او را از دوستان حقیقى خویش مىشمردند و معرّفى مىفرمودند.
ابوحماد رازى مىگوید: در سامرا بر امام هادى (ع) وارد شدم و درباره مسائلى از حلال و حرام از آن حضرت پرسیدم و حضرت پاسخ فرمود. زمانى که خواستم خداحافظى کنم، فرمود: «اى حماد! هرگاه در ناحیهاى که زندگى مىکنى مشکلى در امر دینت برایت پیش آمد از عبدالعظیم حسنى (ع) بپرس و سلام مرا به او برسان.»(26)
در آثار علماى شیعه نیز، تعریفها و ستایشهاى عظیمى درباره او به چشم مىخورد، آنان از او به عنوان عابد، زاهد، پرهیزکار، ثقه، داراى اعتقاد نیک و صفای باطن و به عنوان محدّثى عالىمقام و بزرگ یاد کردهاند.
روزهاى پایانى عمر پربرکت حضرت عبدالعظیم (ع) با بیمارى او همراه بود، آن قامت بلند ایمان و تلاش، به بستر افتاده بود و پیروان اهلبیت در آستانه محرومیّت از وجود پربرکت این سیّد کریم قرارگرفته بودند، اندوه مصیبتهاى پیاپى مردم و روزگار تلخ شیعیان در عصر حاکمیت عبّاسیان برایش دردى جانکاه و مضاعف بود؛ در همان روزها یک رؤیاى صادقانه حوادث آینده را ترسیم کرد: یکى از شیعیان پاکدل رى، شبى در در عالم رؤیا، حضرت رسول(ص) را در خواب دید. پیامبر اکرم(ص) به او فرمود: فردا یکى از فرزندانم در محلّه «سکّة الموالى» چشم از جهان فرو مىبندد، شیعیان او را بر دوش گرفته به باغ عبدالجبّار مىبرند و نزدیک درخت سیب به خاک مىسپارند.
آن شخص، سحرگاه به باغ رفت تا آن باغ را از صاحبش بخرد و افتخار دفن شدن یکى از فرزندان پیامبر(ص) را نصیب خویش سازد، عبدالجبّار که خود نیز خوابى همانند خوابِ او را دیده بود، به رمز و راز غیبى این دو خواب پى برد و براى این که در این افتخار، بهرهاى داشته باشد، محلّ آن درخت سیب و مجموعه باغ را وقف کرد تا بزرگان و شیعیان در آنجا دفن شوند. همان روز حضرت چشم از جهان فرو بست.(27) خبر درگذشت این نواده رسول اکرم(ص) دهان به دهان گشت و مردم با خبر شدند و جامههاى سیاه پوشیدند و بر در خانه حضرت عبدالعظیم حسنى(ع) گریان و مویهکنان گرد آمدند؛ پیکر مطهّر او را غسل دادند، به نقل برخى مورّخان در هنگام غسل، در جیب پیراهن او کاغذى یافتند که نام و نسب خود را در آن نوشته بود؛ بر پیکر او نماز خواندند، تابوت او را بردوش گرفتند و با جمعیّت انبوه عزادار به سوى باغ عبدالجبّار تشییع کردند و پیکر مطهّرش را در کنار همان درخت سیب که رسول خدا(ص) به آن شخص اشاره کرده بود، دفن کردند. قبر شریف آن حضرت در شهر «رى»، معروف و مشهور است و هم اکنون بارگاه نورانى آن سلاله سادات و محدّث بزرگوار مورد توجّه و رفت و آمد خیل عظیم عاشقان مکتب اهلبیت (ع) قرار دارد.
در منابع روایى روایات متعدّدى براى زیارت حضرت عبدالعظیم (ع)، ثوابى همچون ثواب زیارت حضرت سیّدالشهدا، امام حسین (ع)، بیان شده است.
در حدیثى آمده که مردى از اهل رى خدمت امام هادى(ع) مشرف شد و حضرت از او پرسید کجا بودى؟ گفت: به زیارت امام حسین(ع) رفته بودم.
آن حضرت فرمود: آگاه باش! اگر قبر عبدالعظیم را که نزد شماست زیارت مىنمودى، هر آینه مثل کسى بودى که امام حسین (ع) را زیارت کرده باشد.(28)
7- ابوعلى حسن بن راشد
وى از اصحاب امام جواد و امام هادى(ع) شمرده شده و نزد آن دو بزرگوار از منزلت و مقام والایى برخوردار بوده است. شیخ مفید او را از زمره فقیهان برجسته و شخصیتهاى طراز اول دانسته که عالم به حلال و حرام الهى بوده، و راهى براى مذمت و طعن بر آنان وجود نداشت.(29)
شیخ طوسى نیز به هنگام بحث از سفرا و وکلاى ممدوح امامان (ع) از حسن بن راشد، به عنوان وکیل امام هادى(ع) نام برده و نامههاى آن حضرت را به او یاد آور شده است.(30)
شیخ طوسى(ره) با مدارک نقل مىکند که: امام هادى (ع) در سال 232 به على بن بلال نوشت:
به نام خداوند بخشنده مهربان
«در نزد شما خدا را ستایش مىکنم و او را بر بخشندگى و منّت دیرینش سپاس مىگویم و بر پیامبرش محمّد و آل او که صلوات و رحمت خدا بر ایشان باد درود مىفرستم. من، ابوعلى (راشد) را به جاى حسین عبدربّه نصب کردم و او را که فضل و ایمان بىنظیرش را مىشناسم امین خود قرار دادم و مىدانم که تو بزرگ دیار خود هستى. دوست داشتم به تو احترام گذارم و در اینباره به تو نامه بنویسم. پس از او پیروى کن و همه حقوق پیش خود را به او بسپار و اصحاب مرا نیز بر آن ترغیب کن و ایشان را دراینباره چنان آگاه کن که به یارى و کمکش برخیزند که این رعایت احترام کامل ما و محبوب پیش ما خواهد بود و در برابر آن، از جانب خدا اجر و پاداش خواهى داشت که خدا به رحمت خود، بهترین بخشش و پاداش خود را به هرکه خواهد مىدهد. در پناه خدا باشى! این نامه را با خط خود نوشتم و بسیار خدا را سپاسگزارم.»(31)
محمد بن فرج، مىگوید: «در نامهاى به امام هادى(ع) از ابوعلى و … پرسیدم؟ امام (ع) در پاسخم نوشت: از ابن راشد که رحمت خدا بر او باد یاد کردى، او سعادتمندانه زندگى کرد و شهید از دنیا رفت…»(32)
8 – حسین بن سعید بن حمّاد اهوازى
از اصحاب ممتاز و یاران مخصوص اهلبیت (ع) و از راویان ثقه و مورد اطمینان، نزد محدّثین و علما مىباشد. اصالت او به کوفه باز مىگردد، ولى همراه برادرش حسن به اهواز نقل مکان نمود و پس از مدتى از آنجا به قم، شهر فقه و فقاهت هجرت نمود و به خدمت حسن بن ابان رسید و در همانجا بود تا اینکه بدرود حیات گفت.
حسین بن سعید، این شیعه راستین در طول عمر شریفش پیوسته محبّ و خدمتگذار آستان ولایت و امامت بود و توانست نزد سه امام بزرگوار رسیده و به کسب فیض بپردازد. امام رضا و حضرت جواد و حضرت هادى(ع) امامانى بودند که حسین بن سعید آنان را درک کرد و به روایت حدیث از آنان پرداخت.
در زمینه علمى نیز حسین بن سعید را باید از چهرههاى ممتاز و شاخص به حساب آورد؛ زیرا او توانست در ابواب مختلف فقه سى جلد کتاب ارزشمند تألیف نماید. کتابهایى که در میان همه اصحاب و علما معروف و مشهور است، تا آنجا که سایرین را با ا و مثال مىزنند و مىگویند که فلانى کتبش مانند حسین بن سعید، سى مجلّد است. یکى دیگر از خدمات ارزشمند حسین بن سعید، هدایت برخى مسلمانان متعهّد و با استعداد به حریم و آستان اهلبیت (ع) مىباشد. آرى! حسین بن سعید، شخصیتهاى برجستهاى مانند على بن مهزیار و اسحاق بن ابراهیم را شناسایى نمود و به خدمت امام رضا (ع) معرفى کرد و پس از آن على بن ریّان را نزد آن حضرت برد و با این عمل سبب هدایت آنان به مسیر حق و عدالت شد. همچنین روایات کتبش را براى آنان بیان، و آنان را با معارف و حقایق ناب اسلام آشنا نمود، و به همین سبب است که آن سه نفر به روایت حدیث از او مشهور شدهاند.
9- اسحاق بن اسماعیل نیشابورى
اسحاق بن اسماعیل نیشابورى، از اصحاب امام جواد و امام هادى و امام حسن عسکرى (ع) و از ثقات روات شیعه مىباشد.
شیخ طوسى(ره) در کتاب خود اسحاق را از اصحاب امام حسن عسکرى(ع) شمرده و مىگوید: «وى، ثقه است.»(33) او پس از شهادت امام حسن عسکرى (ع) با سفراء امام دوازدهم (عج) (نوّاب اربعه) مکاتبت داشته است. نامهاى از امام حسن عسکرى (ع) خطاب به وى در کتب رجال ثبت است که حضرت در آن نامه، وى را با ابراهیم بن عبده نیشابورى وکیل خود تعیین کرده و به اهل نیشابور سلام رسانیده است. این نامه در کتب روایى از جمله «تنقیح المقال»(34) آمده است.»(35)
ابواسحاق ابراهیم و محمد بن عبداللّه بن واسع، از وى روایت کرده اند.(36)
10- حسین بن عبداللّه نیشابورى
حسین بن عبداللّه نیشابورى، حاکم بُست و سیستان و از شیعیان و ارادتمندان امام جواد (ع) بود. او پنهانى به امام خمس مىداد و از شیعیان در منطقه حمایت مىکرد و به امور مالى و اقتصادى آنها رسیدگى مىنمود.(37)
عملکرد او در زمینه سیاسى، شبیه به عملکرد على بن یقطین در زمان امام موسى بن جعفر (ع) است. امام جواد (ع) به او اجازه داده بود که بر منصب سیاسى باقى بماند و به امور شیعیان رسیدگى و مشکلات مسلمانان را حل نماید.(38)
پىنوشتها: –
1. تنقیح المقال، ج 3، ص 329.
2. الکنى و الالقاب، ج 1، ص 314.
3. رجال ابن داود، ص 142.
4. رجال نجاشى، ص 177 اختیار معرفةالرجال (فهرست طوسى)، ج 2، ص 825. در دورههاى گذشته «هندیجان» از شهرهاى دورق قدیم – جزء فارس – محسوب مى شد.
5. الکنى و الالقاب، ج 1، ص 432.
6. اعیان الشیعه، ص 226.
7. مجالس المؤمنین، ص 181.
8. رجال نجاشى.
9. معجم رجال الحدیث، ج 12،ص 194.
10. رجال نجاشى، ص 253.
11. التهذیب، ج 3،ص 294.
12. مفسران شیعى، شفیعى، ص 72.
13. رجال کشى.
14. رجال نجاشى.
15. رجال کشى. الارشاد، ص 351، اعلام الورى، ص 445.
16. رجال کشى 508.
17. اصول کافى، ج 1،ص 324.
18. منتهى المقال، ص 128؛ تنقیح المقال، ج 1،ص 405.
19. اختیار معرفةالرجال، ص 23.
20. محمد جواد طبسى، حیاة الامام العسکرى، ص 333.
21. بحارالانوار، ج 50،ص 323.
22. دلائل الامامة، ص 272.
23. احتجاج طبرسى، ص 257.
24. شیخ صدوق، التوحید، ص 81،ح 37 ر.ک: وسائل الشیعة، ج 1، ص 13 – 12امالى صدوق، ص 278،ح 24.
25. ر. ک: رجال نجاشى، ص 248 – 247؛ تنقیح المقال، ج2، ص 157.
26. معجم رجال الحدیث، ج 10،ص 49 – 48.
27. در سال 252 قمرى در سن 79.
28. کامل الزیارات، ص 537،ح 1.
29. معجم رجال الحدیث، ج 4، ص 324.
30. الغیبه، ص 213 – 212.
31. اختیارالمعرفة الرجال، ج2 ،ص 799،ح 199.
32. رجال کشى، ج 6،ص 603، ردیف 1122.
33. فهرست، شیخ طوسى، ص 428.
34. تنقیح المقال، ج 1،ص 24،25 و 111.
35. لغتنامه دهخدا.
36. رجال طوسى، ص 428؛ رجال برقى، ص 61.
37. فروع کافى، ج 5،ص 111 و 112.
38. ر.ک: همان؛ تهذیب، ج 6، ص 336.