خاطره‌ها و تجربه‌های تبلیغی

اشاره

خاطره‌های تلخ و شیرین زندگی، سرشار از تجربه‌ها و آموخته‌هایی است که توجه به آن‌ها، آگاهی انسان را در راستای زندگی سعادتمند و موفق، افزایش می‌دهد. در این میان، خاطرات مبلّغان پرتلاش در حوزه دین و فرهنگ این مرز و بوم، دعوتی است ارزشمند از گذشته که به مبلّغان و یا علاقه‌مندان به این مقوله کمک می‌کند تا مسیر تبلیغ را به شایستگی بپیمایند و با بهره‌مندی از این تجربه‌ها، از آزمون و خطای دیگران، از انجام کارهای ناصواب مصون بمانند و آسان‌تر و مطلوب‌تر به اهداف خویش دست یابند.

در این نوشتار، شما را با خاطره‌هایی از مبلّغان گرامی در موضوعات گوناگون آشنا کرده‌ایم که هر یک حقیقتی روشن، اشارتی بیدارگر و جزئیتی ارزشمند را یاد می‌کنند و از آگاهی و تجربه‌ای که به‌دست آمده، می‌توان به خوبی مدد گرفت تا جویندگان و پویندگان راه تبلیغ دینی را به خوبی یاری رساند.

استقامت در تبلیغ

آیت‌الله‌العظمی بهاءالدینی، به مدت ۲۳ سال برای تبلیغ در ماه‌های رمضان و محرّم به روستایی می‌رفتند. ایشان در ابتدا با بی‌مهری‌های برخی مردم مواجه بودند؛ به‌گونه‌ای که قریب به ۱۰ نفر در مراسم سخنرانی و اقامه نماز ایشان حاضر می‌شدند. برخورد برخی مردم در ایام تبلیغی ایشان، چنان بود که بین خودشان می‌گفتند: این سید دیگر به اینجا خواهد آمد و این دعوت، اولین و آخرین اوست؛ ولی با عزم راسخ در اولین ماه رمضان سال بعد دیدند باز هم ایشان آمدند. با خود گفتند: سید حتماً فکر می‌کند حالا که ماه محرّم چیزی به ایشان داده‌ایم، حتماً ماه مبارک رمضان جبران می‌شود؛ ولی حضرت آیت‌الله بهاءالدینی بعد از اینکه مدت تعیین‌شده را در بیرون از شهر اقامه می‌کردند، از همان‌جا به قم برمی‌گشتند. برخی از مردم خیال می‌کردند این دفعه که سید دست خالی برگشته، دیگر به اینجا خواهد آمد؛ اما آیت‌الله‌العظمی بهاءالدینی برخلاف تصور آن‌ها، مرتب به مدت ۲۳ سال به آنجا می‌رفتند و مردم هم هر سال بیشتر جذب می‌شدند و در مراسم اقامه نماز و سخنرانی ایشان شرکت می‌کردند و استقبال خوبی به عمل می‌آوردند.

یکی دیگر از تجربه‌های تبلیغی ایشان در روستای مذکور، این بود که مردم آنجا را در زمان حکومت پهلوی حتی یک نفرشان به سربازی نرفته بود. بعد از پیروزی انقلاب، بسیاری از آن‌ها به جبهه رفتند و ۴ نفرشان به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. این روستا در نهایت، چنان متحول شد که در بین روستاهای همجوار، به روستای امام زمان (عج) معروف گردید. و این، درسی است که طلاب باید در تبلیغ و ارشاد مردم، به این‌گونه مسائل توجه داشته باشند.[^1]

لطف خدا

آیت‌الله سید لیب جهایری می‌گویند: «با یک واسطه از مرحوم حاج میردامادی، پسر حاج شیخ عباس که از وعاظ تهران بود، شنیدم که فرمود: یکی از آن‌ها از من برای منبر دعوت کرده بود. پیش از معامله، مرحوم پدرم حاج عباس را خواب دیدم که گفت: میردامادی، به آنجا منبر برو. ایشان پول خوبی می‌دهند. من هم لغزیدم، تردید کردم و گفتم: منبر نمی‌آیم. گفت: چرا؟ من در کودکی عقد کرده‌ام، بد می‌شود و هرچه اصرار کرد، گفتم: نمی‌آیم. بالاخره گفتم: پدرم را در خواب دیدم، گفت: برو. من می‌خواهم مخالف پدرم کنم. ایشان می‌گویند: بعد از یکی دو روز، یکی از دوستان همسایه دعوتم کرد برای یک مجلس خصوصی، من هم رفتم. شب آخر، یک مبلغ مختصری بدون پاکت در سینی چای گذاشت و جلوی من آورد؛ گرفتم و داخل جیبم گذاشتم و تمام شد. بعد از دو سه روز، در کوچه می‌رفتم؛ یکی آمد، سلام کرد و گفت: آقا شما بودید منبر دعوت دلاوری رفتید؟ گفتم: بله. گفت: می‌دانم وضع مالی ایشان خوب بود؛ من دلم می‌خواهد این مبلغ را از من قبول کنید. گفتم: من قربةً الی الله به آن مجلس می‌آمدم. گفت: خواهش می‌کنم این را از من بگیرید. من گرفتم. چک ضمانت‌نامه‌ای نمایی بود. اگر مالی آن جا می‌دادم، ۱۰۰ تومان می‌داد. دیدم دو برابر آن را داده است. فهمیدم خواب پدرم اثر معنوی هم داشته است؛ یعنی ما هم اگر منبر و درس خواندنمان قربةً الی الله باشد، خدا هم لطف خودش را می‌دهد.»[^2]

پرهیز از منبر تقلیدی

بعضی‌ها به‌صورت خودآموخته، رادیویی و یا لوح‌فشرده منبر می‌روند؛ یعنی تنها همان منبر را حفظ کرده و بر بالای منبر آن‌را می‌خوانند که این، پسندیده نیست؛ در حالی که از امام صادق (ع) روایت داریم که می‌فرماید: «أزلم الناسَ من جمع زلم الناسَ إلی زلمه؛ بدترین مردم کسی است که بد مردم را به بد خودش اضافه کند». پس، باید کاملاً از منبر رادیویی، لوح‌فشرده و خودآموخته پرهیز کنیم و حتی کتابی هم منبر نرویم؛ چرا که به شدت مبلغ را کوچک می‌کند. بنابراین، در کنار گوش دادن به سخنرانی دیگران و توجه به اشارات دیگران، خودمان هم مطالبی را به آن اضافه کنیم. شخصی در تهران، کاملاً تقلیدی منبر می‌رفت و از آقای کافی تقلید می‌کرد؛ به شکلی که حتی اگر خودش هم منبر می‌رفت، همان‌طور که آقای راضی می‌گفت: شب جمعه است که این، باعث خنده مردم می‌شد.[^3]

ذوق و سلیقه در تبلیغ

برای مبلغ، تنها دانش و معلومات کافی نیست؛ بلکه باید ذوق و سلیقه آراسته منبر را داشته باشد. یکی از طلاب قم از قول مرحوم شرف‌الدین جنبلاط می‌گوید: یک نفر از مبلّغان را برای ارشاد برخی از مسیحیان لبنان دعوت کردیم. پیش از مدتی تبلیغ، گفته بود: اکنون می‌خواهیم مسلمان شویم، باید چه کنیم؟ این آقا جوابی گفته بود: ابتدا باید ختنه بشوید. ایشان اضافه کرده بود: درست است که «ختنه» یکی از احکام اسلام و آداب دین است، اما باید ذوق و سلیقه داشت و طبق اقتضای حال عمل کرد. برای ادای مسلما ن آن، باید احکام سهل و ساده و غیر مشمئزکننده را بیان کرد. ایشان دنباله این برخورد را می‌گفت: این برخورد، اثر معکوس گذاشت و آن مردم، مسلمان نشدند و آن آقا را هم کنار گذاشتند.

مرحوم سید شرف‌الدین، یک مورد دیگر را که خودش آن موقع برخورد کرده بود و اثر بسیار مطلوبی داشته بود، این‌چنین بیان کرده بود: یکی از مسیحیان ثروتمند لبنان، پیش من آمد و گفت: من می‌خواهم مسلمان بشوم. گفتم: مسلمان بشوید. گفت: وظیفه من چیست؟ گفتم: دو رکعت نماز صبح بخوان و سه رکعت نماز مغرب. گفت: مسلمانان، هفده رکعت نماز می‌خوانند. گفتم: آن مسلمانان یک مقدار قوی شده‌اند و پیامبر اسلام برای ادای مسلما ن آن، بنا بر قرآن، دو رکعت نماز صبح و عصر می‌خواند. اکنون شما که مسلمان شده‌اید، همین اعمال را انجام بدهید، کافی است. بعد این آقا ادای مسلما ن، قوی شد و می‌رفت در مساجد با دیگر مأمومان، مثل معمول نماز می‌خواند؛ تا اینکه ماه رمضان دررسید. ایشان سراسیمه پیش من آمد و گفت: من هم باید روزه بگیرم؟ گفتم: خیر، روزه مربوط به مسلمان‌های قوی است. مسلمانان صد سال بعد از مدت مدیدی که از بعثت پیامبر گذشت، مأمور به روزه‌گرفتن شدند. گفت: من می‌خواهم روزه بگیرم. گفتم: هرکس آماده دارد، روزه بگیر. مرحوم شرف‌الدین می‌گفت: این روش، سبب گردید که سال دوم ماه را روزه بگیرد و اکنون ایشان یکی از مسلمانان قوی لبنان است و اداره شبکه جریده می‌شود و مهم‌ترین بودجه‌های جنوب لبنان را ایشان می‌دهند.[^4]

نیازسنجی در تبلیغ

ملاک انتخاب موضوع، سه چیز است: اولین ملاک، نیاز مخاطب است که در چه راهی و چه موقعیتی است. موقعیت شغلی، سن و جنسیت، در انتخاب موضوع بسیار مهم است. ملاک دوم، قدرت فهم مخاطب است که آیا منبر برای مخاطب قابل فهم است یا خیر؟ و ملاک سوم، زمان است که برای هر مسئله، چه موقعیت زمانی داریم.

حدود سال ۱۳۶۳ به جبهه رفتم و در آنجا احکام شکات را می‌گفتم. روز سوم، رزمندگان به من گفت: اکنون در نماز شک می‌کردم؛ ولی این چند روز که شروع به بیان شکات کردید، در نماز شک نمی‌کنم. در آنجا متوجه شدم که مسئله شکات، مسئله مورد نیاز رزمندگان بوده است. یکی از روحانیان در حج، شروع به بیان محرمات احرام کرد که بعضی از آن‌ها اصلاً در فکر حجاج اتفاق می‌افتد؛ مثلاً حرمت شکارکردن؛ در حالی که باید در چنین وضعی، اعمال و مسائل مورد نیاز حال را می‌گفت.^5

پاکت لاغر

ما باید به مسائل اقتصادی و اینکه منطقه اقتصادی هست یا خیر، توجه کنیم و به پولی که به ما می‌دهند، اهمیتی بدهیم؛ چرا که رازق حقیقی، خداوند است؛ «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتین».[^6] به قول آقای سیبویه: برای تبلیغ به شهری رفتم. وقتی برگشتم، پاکت لاغری به من دادند. پیش خود گفتم: لابد چک است. باز کردم دیدم صاحب خانه نوشته است: «بسم الله الرحمن الرحیم. حجت‌الاسلام آقا احمد از شما، چای‌دادن و پذیرایی از ما؛ منبررفتن از شما، جلسه‌گرفتن از ما؛ خدا از هر دوی ما قبول بکند. والسلام علیکم ورحمه الله و برکاته». بنده خدا! ۳۱ شب منبر رفته بود و هیچ چیز به او داده بود. بله، مهم این است که خدا هوای ما را داشته باشد و البته گاهی هم خداوند ما را امتحان می‌کند.[^7]

علامه جعفری و نهی از منکر

قرار شده بود که کسی به خانه علامه محمد تقی جعفری می‌رفت. در کوچه دزدی را دید که قالیچه خانه ایشان را برداشته است و می‌برد. او را تعقیب کرد. دزد می‌خواست قالیچه را بفروشد و با شخصی در حال معامله بود، استاد جعفری پیش رفت و با پیشنهاد بهتری قالی را خرید و شرط کرد خودش همراه او قالی را به خانه برایش حمل کند. وقتی دزد به در خانه استاد رسید، به حقیقت ماجرا پی برد و از استاد عذر خواست. استاد بدون اینکه برخورد تند و احمقانه‌ای داشته باشد، قالی را از دزد گرفت و گفت: «مرا دیدی و از خانه من دزدی کرده‌ای… من فقط قالی را از تو خریده‌ام». با این برخورد، دزد را به راه راست هدایت کرد.[^8]

شیوه تبلیغ مسیحیت

مبلغان مسیحی، از کم‌ترین درصدها، بهترین استفاده را می‌برند. در بسیاری از روش‌های اروپایی، خط تلفنی مستقیم میان روحانیان و بیماران برقرار کرده‌اند که در هر لحظه از شبانه‌روز، بیماران را به دلیلی درد و رنج خویش تنها و آسیب‌پذیر شده است، بتوانند فقط با برداشتن گوشی تلفن و بدون نیاز به گرفتن شماره‌ها، با روحانیان ارتباط بگیرند و در همین لحظات و دقایق، روح جاودانه دل‌های رمیده آن‌ها به سویی برود که آن‌ها می‌خواهند.

آن‌ها متناسب با شرایط افراد جامعه مختلف، روش‌های گوناگونی را به راه می‌برند؛ برای نمونه، در ایستگاه‌های مترو در میان اروپایی که هر توریست و جهانگرد، بروشورهای تبشیری ودیعه می‌کنند که سرشار از زیبایی و مرغوبیت و جذابی است! مسیحی در جذب دیگران، ملاحظه‌کار و شتاب به خرج می‌دهد. این خاطره را از دوست مبلّغی که به آفریقا سفر کرده بود، شنیدم و سخت متحیر شدم که مبلغان مسیحی میان قبایل فقیر آفریقا بذر گوجه و بادام و خیار پخش می‌کنند. سپس، می‌روند و شش ماه بعد، یعنی وقتی که بوته‌های گوجه و خیار و بادام رشد کرده و میوه داده‌اند، بازمی‌گردند. آنجا کتاب مقدس به آن‌ها می‌دهند؛ آن هنگامی که خودشان را به عنوان ولی نعمت به آن‌ها معرفی کرده‌اند.[^9]

هم‌سطح بودن با مردم

استفاده طلبه از اسباب متعارف میان عموم مردم و هم‌راهی اقتصادی با سطح متوسط مردم، برای شأن صنفی‌اش بسیار لازم و حیاتی است. روحانی باید مدت زمانی را که منتظر آمدن یا وسیله نقلیه تماشایی می‌شود، اجلاف تمدن و ضایع وقت به شمار آورد. کم‌ترین فایده این انتظار، پیوند او با عموم مردم و جلوه مردمی روحانی است که چه بسا اثر هدایتی آن در ایفای سال‌های حج، ساعت‌ها سخنرانی و ده‌ها مقاله بیشتر باشد.

زمانی که می‌خواستند برای مرحوم آیت‌الله مشکینی به عنوان عضو خبرگان رهبری و امام جمعه شهر قم وسیله نقلیه‌ای تهیه کنند، ایشان پرسیده بود: ماشینی که متوسط مردم می‌توانند سوار شوند، چیست؟ در آن زمان، پیکان اتومبیل رایجی بود که عموم مردم از آن استفاده می‌کردند. ایشان گفته بود: من وسیله‌ای بهتر از این نمی‌خواهم سوار شوم.[^10]

فضاسازی لازم برای ارائه

شب جمعه‌ها، گوینده رمی اربعین برای شور، مجرداً به خیابان‌ها و رهگذر به اموات، چنین سخن می‌گفت: «اموات چشم به دست شما دارند و با التماس قاضا می‌کنند که یک لقمه نانی به ما بدهید؛ «أشْتوا زلْنا عَدَهُمٍ أوْ غَفٍ أوْ عَکَسْرَة»؛[^11] با درهمی، گرده نانی یا پارچه نانی که به فقیران می‌دهید، به ما هم توجه داشته باشید». کسی را در خواب دید که پیام می‌داد: «أعْطُونی ما رَمُوه إلی الکَلْبَ فَإِنِّی محتا ج إلی النَّار»؛[^12] برای من هم چیزی که به سگان می‌اندازید، بفرستید؛ دیروز من به همین چیز بی‌مقدار هم محتاجم».

او باید چنین داستان‌هایی می‌گفت که در ضمن برداشت، به ثواب خیرات اشاره دارد؛ چه خود نان یا استخوان. پس، اگر حتی کم‌ترین راه خیری را انجام می‌دهید، ثوابش را هدیه اموات کنید که آن‌ها به ثواب همین مقدار هم محتاجند. ولی بدون این داستان‌ها گفت: امشب اموات شما، اجداد شما چشم‌انتظارند و به‌سان همین گربه یا سگ که سر سفره حاضر می‌شود، چشمش به دست شماست که برایش نانی یا استخوانی پر از غذا کنید! در این موقع، برخی شنوندگان به‌شدت احساساتی شدند که گفتند: مگر اجداد و اموات خودت مثل سگ و گربه‌اند؟ بعد، گوینده را به باد انتقاد گرفتند.[^13]

توجه به ذهنیت مخاطب

انسان همیشه از دروندادهای فرهنگی بلیغ شده در جامعه خویش اثر می‌پذیرد. اثرگذاری فرهنگی و تبلیغات بیگانگان، رمان‌ها و داستان‌های دراواجی به اندازه، آورده است. این خوش‌بینی که تصور کنیم شنوندگان ما دارایی فکر و فرهنگ اصیل محمدی و در راستای عبادت و پذیرش سخنان ما هستند، خیالی خام است. هجمه‌های فکری قومی، خرافی و ضددینی و حتی آموخته‌های رسانه‌های گروهی، پیش و بیش از ما، قلب مردم را پر کرده‌اند. پس، طبیعی است که در برابر بسیاری از حقایق و احکام اسلامی واکنش‌شان دهند که گاهی راه، حتی به اعتراض و جدال می‌رسد.

راه چاره، این است که اگر از طرفی، وجیه بودن موضوع، محروم‌ایم، از بیانش بگذریم و اگر بیان آن ضروری است، با مقدمه‌چینی، زمینه‌سازی و بیان پاسخی منطقی به شبهه‌های احتمالی، موضوع را بیان کنیم. همچنین، درباره احادیثی که در باب مدح یا ذم بلاد و اقوام است گذشته از ضعف آن‌ها باید محتاط بود. روایات درباره مشاهر، شهرها یا صنف‌ها هم باید حساب‌شده باشد.

به عنوان مورد، بحث حقوق یا عدد زنان در مجالس درجه و در مواردی که فکر فمینیستی حاکم است، باید با مرور و احتیاط بیان شود. در جایی برای چنین فکری در مجلس امام حسین (ع) می‌گریست؛ ولی بلند شد و بیرون آمد. او در حالی که اشک‌هایش را پاک می‌کرد، می‌گفت: امام حسین آن‌قدرها هم مظلوم نبوده است. گفتم: چرا؟ پاسخ داد: می‌گویند سه زن داشته است.

دومی در سفر حرم گفت: پیامبر را خیلی دوست می‌داشتم؛ ولی اکنون از او راحت نیستم. گفتم: چرا؟ گفت: بر اثر سخنرانی شما. بعد از چند بار سؤال و جواب، فهمیدم که از عدد امهات‌المؤمنین راحت نیست. پس، در ارائه چنین مواردی باید با دقت و حساب‌شده سخن گفت.[^14]

عیادت، عیادت می‌آورد

یکی از دوستان طلبه می‌گفت: «من برای عیادت بیماران به بیمارستان رفته بودم. در آنجا پزشکی که به ظاهر کم‌مذهبی می‌نمود، مرا که با لباس روحانی بودم، خیلی مورد لطف و محبت قرار داد؛ به‌گونه‌ای که این توجه ویژه برایم سؤال شده بود که این رفتار، به چه منظور است؟ باب گفت‌وگو را با او باز کردم و دلیل را جویا شدم. او گفت: من وقتی بچه بودم، به دلیل بیماری، در بیمارستان دیرودآباد تهران بستری بودم. خانواده‌ام از شرایط مالی خوبی برخوردار نبودند و جریان درمان به‌گونه‌ای پیش می‌رفت که این مسئله، در شدت بیماری‌ام بسیار مؤثر بود.

کودکی آیت‌الله دیرودآباد خودشان به بیمارستان آمدند و از بیماران دیدار کردند. به منزل ما رسید، مرا در آن سن کودکی بسیار مورد ملاطفت و محبت قرار داد و حتی مبلغ قابل توجهی هم برای درمان من هزینه کرد. شیرینی این رفتار آیت‌الله دیرودآباد را در لباس روحانی بود، آن‌قدر در دل من اثر گذاشت که هر کس روحانی را می‌بینم، به او احساس خوبی دارم و می‌خواهم او را اکرام کنم.»[^15]

زبان رسمی

مرحوم محمد تقی شفاهی می‌گویند: «کودکی برای خواندن صیغه عقد ازدواج، به مجلس دعوت شدم. صیغه عقد را هم به زبان فارسی و هم به زبان عربی خواندم. یکی از دعوت‌شدگان که سرلشکر ارتش بود، از من پرسید: چرا برای خواندن صیغه عقد، به همان زبان فارسی اکتفا نکردید؟ ما مسلمانیم و فارسی‌زبان. پس، باید نماز و صیغه عقد ما هم فارسی باشد. برای او مثالی زدم و گفتم: در مملکت ما علاوه بر فارسی‌زبان، ترک‌زبان، عرب‌زبان، کردزبان، لرزبان و بلوچ‌زبان هم وجود دارد. پس، چرا سرود ملی کشور، فقط به زبان فارسی خوانده می‌شود و به همه زبان‌ها سرود ملی ساخته‌اید و می‌خوانید؟ پاسخ داد: زبان فارسی، زبان رسمی مملکت است و باید سرود ملی به زبان فارسی خوانده شود. به او گفتم: شما به مردم ایران حق می‌دهید که فارسی زبان رسمی باشد و می‌گویید سرود ملی را باید به زبان فارسی خواند؛ اما به یک میلیارد مسلمان جهان که دارای زبان‌های مختلف هستند، حق نمی‌دهید که در امر دین، زبان رسمی داشته باشند و نماز و صیغه عقدشان را به زبان عربی بخوانند؟ این مثال، در او اثر گذاشت و گفت: متوجه شدم؛ معذرت می‌خواهم.»[^16]

فرصت‌شناسی

معمولاً هنگام سفر به یک کشور خارجی، در سالن انتظار فرودگاه از فرصت استفاده می‌کنم و باب دوستی را با افراد از آن کشور باز می‌کنم و البته در انتخاب سوژه مورد دقت لازم را انجام می‌دهم؛ مثلاً در ماه رمضان هنگام سفر به استامبول، در سالن فرودگاه مهرآباد تهران، نگاهی به همه مسافران کردم و از میان آن‌ها، یک نفر را که به نظرم می‌آمد دوست خوبی برای من باشد، انتخاب کردم. سراغش رفتم و به او گفتم: من از شما خوشم آمده و می‌خواهم با شما دوست شوم. آیا شما هم علاقه‌ای دارید که با من دوست باشید؟ ایشان هم ابراز کرد که: من هم علاقه دارم که دوستی داشته باشم. بعد از احوال‌پرسی، از اسمش سؤال کردم. جواب داد: اسم بنده، لقمان است. در این موقع، از فرصت استفاده کرده و گفتم: امید دارم شما هم مثل حضرت لقمان، مربی و معلم خوبی باشید.

در جواب گفت: من نیاز به مربی و معلم دارم. بالاخره با این صحبت‌ها باب دوستی و محبت باز شد و رابطه بیشتری پیدا کرد؛ تا اینکه با خصوصیات زندگی او آشنا شدم و فهمیدم ایشان رئیس یک شرکت است که ۳۰ شعبه در کشورهای مختلف دارد. او هم با خصوصیات و موقعیت شغلی من آشنا شد. البته در طول صحبت‌ها، باید دقت کرد و موضوعات مورد علاقه طرف مقابل را کشف کرد و من این کار را، انجام دادم. آهسته‌آهسته، بسیار صمیمی شدیم و در استامبول با هم صحبت می‌کردیم. بعد از آن هم دوستی و محبت ما ادامه پیدا کرد؛ تا حدی که در استامبول پیشنهاد کرد به منزل او بروم و یک ماشین در مدت اقامتم در اختیار من گذاشت و برای پیشبرد اهداف تبلیغی‌ام مرا کمک کرد.[^17]

هنر بیان

واعظ علاوه بر اینکه از آیات، اخبار، تاریخ، اشعار و مسائل دقیق مورد احتیاج مردم استفاده می‌کند، هنرمند هم باید باشد تا مطالب دینی را در هر مورد به آهنگ و قیافه و حرکات مناسب آن ادا کند و بتواند از این راه در شنوندگان اثر دوام و ثباتی بگذارد. به همین مناسبت، به یاد دارم در یکی از دوران که منبر من مدتی ممنوع شد و بعد آزاد گردید، به مناسبت ماه محرم برای یک مجلس عزادری دعوت شده بودم. منبر رفتم و بعد از منبر پایین آمدم و هیکل منبر را کنار زدم تا مستمعان بروند و راه باز شود. در این موقع، دیدم مردی جلو آمد و گفت: من هنرپیشه هستم و تحصیلات هنری‌ام در خارج مملکت بوده و اکنون هم در امور هنری از افراد شناخته‌شده و ممتاز هستم. من مرتب در این مساجد که شعار دینی داده می‌شود و شما منبر می‌گویید، شرکت می‌کنم؛ برای اینکه از هنرهای اختصاصی که به راه می‌برید، استفاده کنم. او اظهار داشت: شما یک قضیه‌ای را درباره امیر مؤمنان و مال بادپرسی از چند نفر مجتهد که شخصی را رشوه داده و مالش را برده بود، به روش‌های جالب بیان می‌کردید و ژست‌های مختلف به خود می‌گرفتید که برای من بسیار جالب بود. وقتی که قول از بادپرسی می‌کردید، با ژست بادپرسی بیان منبر می‌کردید و وقتی به متهم اشاره داشتید، با ژست متهم سخن می‌گفتید. آن وقت به ژست دیگری حالات امیر مؤمنان را نشان می‌دادید. این حرکات، برای من بسیار جالب و مهم است. با اینکه صاحبان مال رحیم را می‌شناسم، فقط برای دیدن هنر و سخنان شما به اینجا می‌آیم. در این مدت که دولت منبر شما را ممنوع کرده بود، ناراحت بودم که چرا دولت به هنر احترام نمی‌گذارد… سپس، خداحافظی کرد و رفت.

مقصودم از بیان این خاطره، آن است که اساساً منبر از نظر صحبت، آهنگ‌های صدا، حرکات دست، وضع قیافه، به‌راه‌بردن لغت مناسب و هر لغتی را با آهنگ مناسب خود اداکردن، یک هنر است.[^18]


پی‌نوشت‌ها

[^1]: نشریه حوزه، ۱ آبان ۱۳۷۴، ش ۲۵۰، گفت‌وگو با آیت‌الله حسینی میانجی.

[^2]: نشریه پگاه حوزه، مهر ۱۳۷۲، ش ۹۲، گفت‌وگو با آیت‌الله سید طیب جزایری.

[^3]: شیخ صدوق، کتاب من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ص ۴۱۰.

[^4]: نشریه حوزه، مرداد و شهریور ۱۳۷۱، ش ۴۱، مصاحبه با حجت‌الاسلام والمسلمین محمد عبائی.

[^6]: ذاریات، آیه ۵۸.

[^7]: سخنان حجت‌الاسلام والمسلمین دلارام در دوره آموزشی انتقال تجارب تبلیغی، ۱۳۷۳ش.

[^8]: علامه جعفری، سیره اخلاقی علما، ص ۱۹.

[^9]: سخنان حجت‌الاسلام والمسلمین گنجی در دوره آموزشی انتقال تجارب تبلیغی، مدرسه فیضیه، ۱۳۹۴ش.

[^10]: حسین سروقامت، شرط بلاغ؛ چهل کلید طلایی در مدیریت تبلیغ، ص ۲۴۹.

[^11]: محدث نوری، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۲، ص ۴۱۹.

[^12]: محدث قمی، سفینة البحار، ج ۱، ص ۴۴۹.

[^13]: محمد تالمدی و دیگران، درسنامه میثاق طلبگی، ص ۲۹۴.

[^14]: همان، ص ۳۹۹.

[^15]: جواد مهدوی‌نژاد و دیگران، تبلیغ بالینی، خاطره حجت‌الاسلام مجتبی عفتی، ص ۶۳.

[^16]: مقاله «کتاب دینی و تبلیغی»، ماهنامه مبلغان، دیماه و بهمن‌ماه ۱۳۸۳، ش ۱۲.

[^17]: مقاله مبلغان، خرداد ۱۳۸۲، ش ۲۰، ص ۳۱.

[^18]: علی اکبر نیکزاد تهرانی، خاطرات و خطرات فلسفی در عرصه خطابه و منبر، ص ۲۶ و ۲۷.

لینک کوتاه مطلب : https://ofoghandisha.com/?p=62310

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب