مقدمه
بیشک، فرقههای وهابیت و بهائیت جریانهایی بسیار شبیه به هم بوده و نقشهای مشابهی در ایجاد شکاف و اختلاف در میان مسلمانان داشته و دارند. بهائیت از جمله جریانهای بسیار مهمی بود که در اواسط دورهی قاجار در ایران شیعه بهوجود آمد، ولی با هوشیاری علما و درایت سیاستمدار معروف، امیرکبیر، سرکوب و با سردمداران آن برخورد شد، از اینرو در همان آغاز، این جریان مسئلهدار به حاشیه رانده شد. فتنه وهابیت نیز جریانی از جنس مسلک انحرافی بهائیت بود که در سرزمین حجاز (مهد اسلام) پدید آمد، اما متأسفانه در پی یک اتحاد نامقدس بین محمد بن عبدالوهاب (متوفای ۱۲۰۱ق) پیشوای فرقه و محمد بن سعود (متوفای ۱۱۷۹ق) که جدّ آلسعود است، به جریانی قوی و اثرگذار در شبهجزیره عربستان تبدیل شد و پس از سالها جنگ و درگیری و در پی تجزیه امپراتوری عثمانی و حمایت آشکار استعمار انگلیس موفق شد بهتدریج قسمت بزرگی از شبهجزیره، از جمله منطقهی حجاز را به کنترل خود درآورد. جریان بهائیت بهرغم اینکه هیچگاه نتوانست همچون فرقهی وهابیت عمل کند، اما بهگونهای دیگر و در لایههایی پنهان، همواره نقش مهمی در تاریخ معاصر ایران و منطقه داشته و متأسفانه غالباً از دیدهها پنهان بوده است، از اینرو پیروان این فرقه همواره توانستهاند با طرح شعارها و گرفتن ژستهای مختلف، مظلومنمایی کنند.
این نوشتار به بررسی یکی از گوشههای تاریخ معاصر و نقشی که عوامل این فرقه در آن داشتهاند، میپردازد، نویسنده در مدت مطالعه و تحقیق در اینباره، دو پژوهش مرتبط با موضوع مشاهده کرده است: مورد اول، بررسیهایی که در خصوص تشکیل کمیسیون دفاع از حرمین شریفین توسط آقای موجانی انجام شده و تحت عنوان «مدرس و کمیسیون دفاع از حرمین شریفین» در فصلنامه تاریخ روابط خارجی سال دوم شمارهی ۹ سال ۱۳۷۵ منتشر شده است. دومین پژوهش نیز توسط جناب حجةالاسلام سیدعلی قاضیعسکر صورت گرفته که در کتاب تخریب و بازسازی بقیع چاپ شده است.
وقوع جنایت (تخریب)
وهابیون در پی به قدرت رسیدن و تسلط بر منطقه حجاز، دست به گسترش و ترویج عقاید انحرافی مسلک خویش زده و در این راستا مرتکب جنایات فاحشی شدند که ریشه در اعتقادات متحجرانه و انحرافیشان داشت.
یکی از دیدگاههای بیپایهی وهابیون که مخالف با کتاب خدا، سنت پیامبر (ص)، روش سلف صالح و احادیث اهلبیت عصمت و طهارت (ع) است، بدعت دانستن تبرّک و استشفا به آثار اولیای خدا و روا ندانستن سفر برای زیارت قبور پیامبر (ص) و اهلبیت (ع) است که بنیانگذار این دیدگاه، ابنتیمیه (۱) (۷۲۸ق) (حلبی، ۱۳۹۰، ص۷۶) بوده است، زیرا مسلمانان در طول تاریخ اسلام، نهتنها بر جواز، بلکه استحباب سفر برای زیارت قبور اولیای الهی اجماع داشتهاند. اما وی اولین کسی است که از این مسئله جلوگیری و شدیداً با آن مخالفت کرد (رضوانی، ۱۳۸۷، ج۲، ص۲۹۳). ابن تیمیه سفر برای زیارت قبر مطهر پیامبر (ص) را بدعت میانگاشت و با استناد به ظاهر حدیثی نبوی (ص)، به حرمت مسافرت برای زیارت قبر پیامبر (ص) قائل بود و طی فتوایی اعلام کرد که اگر کسی چنین سفری انجام دهد، چون سفر معصیت است بایستی نماز خود را تمام بخواند! (فقیهی، بیتا، ص۲۵) وهابیون نیز به پیروی از ابنتیمیه و در مخالفت با اجماع علمای اسلام، سفر برای زیارت روضه نبوی (ص) را بدعت نامشروع و بستری برای شرک و غلو میشمارند. از اینرو در هر زمان که بر اماکن زیارتی مورد احترام مسلمانان، خصوصاً شیعیان دست یافتهاند، متأسفانه صفحاتی سیاه از خود برجای گذاشته و فجایعی زشت و هولناک خلق کردهاند. (۲)
آل سعود، با تکمیل سلطه خود بر حجاز در شوال سال ۱۳۴۴ق کلیه این بناها و گنبدها و آثار را ویران و اموال و اشیای گرانقیمت موجود در این اماکن را به تاراج برده و نهتنها در مدینه، بلکه در هرجا گنبد و بارگاه و زیارتگاهی بود، آن را ویران کردند. مرحوم سیدمحسن امین، ابعاد ویرانیهای وهابیان در حجاز را اینگونه بیان میکند:
وقتی وهابیان وارد طائف شدند، گنبد مدفن ابنعباس را خراب کردند. آنان هنگامیکه وارد مکه شدند، گنبدهای قبر عبدالمطّلب، ابوطالب و خدیجه امّالمؤمنین را ویران نمودند و زادگاه پیامبر (ص) و فاطمه زهرا (س) را با خاک یکسان کردند و آنگاه که وارد جدّه شدند، گنبد و قبر حوّا (س) را خراب کردند و بهطور کلی، تمام مقابر و مزارات را در مکه، جده، طائف و نواحی آنها ویران نمودند و زمانی هم که مدینه منوره را محاصره کردند، به ویران کردن مسجد و مزار حضرت حمزه (ع) پرداختند (نجمی، ۱۳۹۰، ص۵۱).
پس از تسلط بر مدینه منوره، قاضیالقضات وهابیان، شیخ عبدالله بن بُلَیهد، در رمضان ۱۳۴۴ق از مکه به جانب مدینه حرکت و اعلامیهای صادر کرد و ضمن آن، جواز ویران کردن گنبدها و زیارتگاهها را از مردم سؤال نمود که بسیاری از مردم از ترس به آن پاسخ نداده و برخی نیز لزوم ویران کردن را خواستار شده بودند! در خصوص انگیزهی وی از این نظرخواهی با توجه به زمینهی اعتقادی و انگیزهی قوی و تصمیماتی که سران وهابیت از قبل گرفته بودند، جای بحث فراوان است، ولی در مجموع میتوان اینگونه استنباط کرد که با طرح موضوع، قصد داشتهاند که ضمن اطلاعرسانی به مردم در خصوص جنایات و فجایعی که قصد انجام آن را دارند، عکسالعمل احتمالی ایشان را نیز ارزیابی و پیشبینی نموده و با اتخاذ تمهیدات لازم از هزینههای این عمل وحشیانه بکاهند.
مرحوم سیدمحسن امین در این خصوص میگوید: با توجه به اینکه تخریب مقابر و مشاهد، اساس عقیدهی وهابیان است و در وجوب از بین بردن این آثار و حتی حرم شریف نبوی (ص) کوچکترین تردیدی نداشتند، از اینرو منظور شیخ بلیهد از این سؤال، سؤال حقیقی نبود، بلکه هدف از آن جلب نظر مردم مدینه و نوعی تسلّی خاطر و دلجویی از آنان بود (همان).
آنان پس از نشر این اعلامیه و سؤال و جواب، همهی گنبدها و زیارتگاهها را در مدینه و اطراف آن ویران و حتی گنبد ائمه اهلبیت (ع) را در بقیع، که قبر عباس عموی پیامبر (ص) نیز در کنار آنها بود، خراب کردند و دیوارها و صندوقها و ضریحهایی را که روی قبرهای شریف قرار داشت، از بین بردند، و در این زیارتگاهها، جز تلّی سنگ و خاک، بهعنوان علامت باقی نگذاشتند.
این اقدام دقیقاً در هشتم شوال ۱۳۴۴ق انجام شد و به کارگرانی که این عمل ننگین را انجام دادند، مبلغ هزار ریال مجیدی دستمزد پرداخت کردند (همان).
از جمله تخریبها، از میان بردن گنبد مرقد عبدالله و آمنه (ع)، پدر و مادر حضرت رسولخدا (ص) و نیز مزار همسران آن بزرگوار و قبر عثمان بن عفان و قبر اسماعیل بن جعفر فرزند امام صادق (ع) و قبر مالک امام دارالهجره و غیر آن بود و بهطور خلاصه، تمام مزارات مدینه و اطراف آن و ینبع را خراب کردند و پیش از آن، قبر حمزه (ع) عموی پیامبر (ص) و قبور بقیه شهدای احد را از بین برده بودند و از آنها جز مشتی خاک برجای نمانده بود.
اینکه وهایبان از تخریب بارگاه پیامبر اعظم (ص) با وجود تمایل شدید به این کار خودداری کردند، جای سؤال است. عدهای اعتقاد دارند که وهابیان از ترس نتیجهی کارشان، از خراب کردن گنبد و بارگاه حضرت رسول (ص) و کندن ضریح آن بزرگوار خودداری کردند وگرنه آنان هیچ قبر و ضریحی را استثنا نکردهاند، بلکه قبر پیامبر (ص) از آن جهت که بیشتر مورد احترام و علاقه مردم است، از دیدگاه آنها و از نظر دلایل وهابیان، خراب کردن آن سزاوارتر است و اگر احساس خطر نمیکردند، حتماً قبر پیامبر (ص) را نیز ویران، بلکه پیش از مزارهای دیگر، تخریب میکردند.
این گفته کاملاً صحیح بهنظر میآید، اگرچه بعضی از نویسندگان وهابی این مصونیت را بدینگونه توجیه میکنند که ما این گنبد را یکی از گنبدهای مسجد میشناسیم نه گنبد و بارگاه حرم پیامبر (ص) (همان).
گزارش خبر تخریب
با انتشار خبر تخریب ابنیه بقیع، بخصوص آثار قبور پیشوایان معصوم (ع) مدفون در آن قبرستان، افکار عمومی در ایران بهشدت تحت تأثیر قرار گرفت و شیعیان واکنشهای شدیدی نشان دادند، بهگونهای که رئیسالوزرای وقت، مجبور شد روز شانزدهم صفر را عزای عمومی اعلام کند. متن بخشنامه به شرح زیر است:
متحدالمآل تلگرافی و فوری است ـ عموم حکام ایالات و ولایات و مأمورین دولتی:
به موجب اخبار تلگرافی، از طرف طایفهی وهابیها، اسائهی ادب به مدینه منوّره شده و مسجد اعظمِ اسلامی را هدف تیرِ توپ قرار دادهاند. دولت از استماع این فاجعه عظیمه، بینهایت مشوّش و مشغول تحقیق و تهیه اقدامات مؤثره میباشد. عجالتاً، با توافق نظر آقایان حجج اسلامِ مرکز، تصمیم گرفته شده که برای ابراز احساسات و عمل به سوگواری و تعزیهداری، یک روز تمام مملکت تعطیل عمومی شود، لهذا مقرر میدارم، عموم حکام و مأمورین دولتی، در قلمرو مأموریت خود به اطلاع آقایان علمای اعلام هر نقطه، به تمام ادارات دولتی و عموم مردم، این تصمیم را ابلاغ و روز شنبه شانزدهم صفر را روز تعطیل و عزاداری اعلام نمایند (مکی، ۱۳۵۸، ج۲، ص۶۸۲).
در پی این بخشنامه، روز شنبه شانزدهم صفر [۱۵شهریور]، تعطیل عمومی شد و از طرف دستهجات مختلف تهران، مراسم سوگواری و عزاداری صورت گرفت و طبق دعوتی که شده بود، در همان روز، علما در مسجد شاه (امام فعلی) بازار تهران اجتماع و دستهجات عزادار با حال سوگواری از کلیه نقاط تهران به طرف مسجد عزیمت کرده، در آنجا اظهار تأسف و تأثر خود را اعلام نمودند.
عصر همین روز اجتماع چندین دههزار نفری، در چهار راه صنیعالدوله تهران تشکیل شد و در آنجا خطبا سخنرانیهای مهیّجی ایراد کرده و از قضایای مدینه و اهانتی که از طرف وهابیها به گنبد مطهر حضرت رسول (ص) صورت گرفته بود، اظهار انزجار و تنفر کردند. خبرنگار دیلی تلگراف، که آن روز در مراسم حضور داشته، چنین گزارش داده است:
در وسط چهارراه، یک برج چوبی ششگوش، به ارتفاع سیپا، که با فرش پوشیده شده و بالای آن پرچم سیاهی در اهتزاز بود، برپا گردید… حدود ۲۵ هزار نفر از مردان سالخورده تا کودکان خردسال، پشت سر هم رج بسته، چهار زانو، در حال انتظار نشسته بودند… ورود مدرّس… با کف زدن و فریاد مسرّت مردم اعلام شد… مشارالیه از جمعیت تشکر نمود و در میان علما و نمایندگان مجلس قرار گرفت… میرزا عبدالله، واعظِ معروف، کلام خود را با نعت پیغمبر (ص) و درود بر ائمه (ع) شروع کرد، ولی ناگهان صدای آرام و آهستهاش، صورت جدّی به خود گرفت… و گفت: اگر شما اعلام جهاد کنید [مردم] با سر و پای برهنه و بدون سلاح، به مرقد پیغمبر (ص) اکرم شتافته، با دندان و ناخنهای خود، دشمنان خدا را قطعهقطعه میکنند. بیشترِ جملههای حماسی او با گریه و زاری توأم بود (موجانی، ۱۳۷۵).
سخنرانی مرحوم مدرس
مرحوم مدرس، بهمناسبت این موضوعِ مهم، در روز هشتم شهریور ۱۳۰۴ش برابر با دهم صفر المظفّر ۱۳۴۴ق در مجلس شورای ملی، نطقی ایراد کرد و پس از بیان مقدمهای چنین گفت:
ما خیلی جامعه خودمان را از دست دادیم. برادرانی داریم در اکثر دنیا که دول اسلامی، آنطوریکه باید و شاید با آنها رفتار نکرده است و بالأخره یکوقت بیدار شده و هوشیار شویم و جامعه خودمان را حفظ کنیم. از آقایانی که در تحت لوای این قوماند، سؤال میکنم، چه وقت است آن وقت؟ از امروز بهتر؟ کیست که آن لوا را بردارد و بگوید در این موقع من لوای اسلام را برمیدارم و این قوم را در تحت قومیّت و در تحت جامع دیانت اسلامیّه، قومیتشان را ترقی میدهم و حفظ میکنم.
امروز از این واقعههایی که استماع فرمودهاید، اگرچه به آن درجه که باید اطمینان پیدا شود، هنوز نشده است که حادثه از چه قبیل است و تا چه مرتبه است؟ البته دولت مکلف است تحقیقات کامل بکند و به عرض مجلس برساند، و لیکن عرض میکنم. امروز اهل ایران یک قسمت از قسمتهای دول اسلامی است، بلکه میتوان گفت که قسمت بزرگ دول اسلامی است. باید امروز این جامعه در تمام دنیا خودشان را معرفی کنند که ملت و دولت ایران قدم برمیدارند که این جامعه را حفظ کنیم و خودمان را به برکت این جامعه نگاهداری کنیم.
دولت تقاضای کمیسیون از مجلس نمود، البته وظیفهشان هم همین بود که پیشنهاد تقاضای کمیسیون بفرمایند، البته مجلس هم مساعدت خواهد نمود و به عقیدهی بنده، تمام فکر را باید صرف این کار کرد و باید یک قدمهایی که مقتضای حفظ دیانت و حفظ قومیّت و حفظ ملیّت خودمان است، در این مورد برداریم و هیچکاری و هیچچیزی را مقدم بر این کار قرار ندهیم و نگذاریم که این مسئله زیادتر از این، اسباب خرابی جامعه شود که مبادا یک ضرر عظیمتری بر ما مترتب گردد و خدای نخواسته، حال ما از این روزی که هستیم بدتر شود. و زیاده بر این، چیزی عرض نمیکنم.
مرحوم مدرس، پس از ایراد سخنرانی در مجلس، مسئلهی تشکیل کمیسیون ویژه برای پیگیری موضوع را به شکل جدّی پیگیری کرد (مکی، ۱۳۸۵، ج۲، ص۶۸۴).
عکسالعمل مراجع
اینگونه شایع شده بود که امیر عبدالعزیز ابن سعود پس از تخریب اماکن زیارتی و مقدس حجاز، قصد دارد که نیروهای خود را به سوی عراق حرکت دهد تا شهرهای نجف، کربلا، کاظمین و سامرا و قبور بزرگان را غارت و ویران کند. این شایعه با توجه به اینکه در گذشته نیز این عمل از وهابیون سر زده بود (حمله وهابیان به کربلا و نجف طی سالهای ۱۲۱۶-۱۲۲۵ق در زمان فتحعلیشاه قاجار) بسیار جدّی تلقی شد و در این هنگام سیدابوالحسن اصفهانی که در نجف اقامت داشت، تلگرافی برای شیخ محمد خالصی در کاظمین مخابره نمود و او را برای مشورت دعوت کرد. مرحوم خالصی نیز جریان امر را به مدرس تلگرافی اطلاع داد و خود با جمعیتی حدود سیصد هزار نفر از عشایر و قبایل حرکت کرده، آماده پیکار سخت با نیروهای وهابی شدند. مدرس در پاسخ آیتالله خالصی نوشت: «اگر لازم باشد، اطلاع دهید من با گروهی از مردم ایران حرکت خواهیم کرد». پس از ارسال پاسخ مرحوم مدرس، در عراق شایع شد که مدرس از تهران حرکت کرده و حدوداً هزار نفر نیرو آماده شده است.
مدرس مجدداً در مجلس شورای اسلامی سخنرانی جالب و پرشور و تهدیدآمیزی کرد و حکومت وهابی را سخت به باد انتقاد گرفت و آمادگی خود و مردم را برای عزیمت به عراق اعلام نمود:
باید قدمهای مؤثر، قاطع و فوری که مقتضای دیانت و حفظ قومیّت اسلامی است، برداشت و هیچ چیز را مقدم بر این کار قرار ندهیم و نگذاریم که این مسئله زیادتر از این اسباب خرابی جامعه شود مبادا یک ضرر عظیمتری بر ما مترتب گردد. ما این تجاوزات را نمیتوانیم ببینیم، نخواهیم گذاشت ادامه یابد و اماکن متبرکه و مراکز دینی و اسلامی ما دستخوش [تجاوز] متجاوزین شود؛ با قدرت و قاطعیت آنها را حفظ میکنیم و متجاوزین را سرکوب مینماییم (باقی، ۱۳۷۰، ص۷۰).
مراجع، علما و حوزههای علمیه نیز پیوسته با ارسال نامه و مخابرهی تلگراف، برخورد قاطع با عوامل تخریب قبور اماکن متبرکه را درخواست کردند:
مسلمانان مناطق دیگر نیز انزجار خود را از این عمل ننگین به تهران اعلان کرده، خواستار اقدام جدی شدند. مردم قفقاز با ارسال عریضه از تفلیس برای نمایندگان مجلس شورای ملی، از آنان خواستند با توجه به جسارت و بیادبیهایی که طایفه ضالّه وهابیها و رئیس مردود آنها ابنسعود، به اماکن متبرکه و مراقد مقدسه نموده است، رئیس دولت ایران پیشقدم شده، با سایر دولتهای اسلامی هم که البته وظیفه خود را خوب میدانند، کمک فرموده، این منبع فساد و دشمن حق و انصاف را ریشهکن و خاک پاک را از لوث وجودشان تطهیر فرمایند. علاوه بر مسلمانان منطقه قفقاز، از مناطق دیگر، مانند مسلمانهای تمام جماهیر متحده، یعنی آذربایجان، ازبکستان، ترکمنستان، قزاقستان، تاتارستان، یاشقیرستان، قزاقان و اتباع دول ایران، ترکیه، افغانستان، چین، مغولستان هم با ارسال تلگرافی اعلام نمودند که: چون مکه معظمه و مدینه منوّره با یادگارهای مقدس خود، متعلق به تمام مسلمین میباشد، پس باید تمام دول جهان اسلام بر حفظ و حراست این اماکن مقدس بکوشند. مسلمانان هندوستان نیز در پی انعکاس اعتراضات مردم ایران و تأثیر آن در جامعه مسلمانان هند نامهای برای مجلس ایران میفرستند (موجانی، ۱۳۷۵).
رضاخان سردار سپه نیز با توجه به موج اعتراضات و شدت نارضایتیهای مردمی از این عمل وقیحانه وهابیها، در مجلس قول داد تا شخصاً به این موضوع رسیدگی کند، لیکن اسناد و مدارک نشان میدهد که وی بهرغم قول و قرارهای قبلی هیچگونه اقدام مثبتی در این خصوص انجام نداده است (همان).
آغاز توطئه
در پی انتشار اخبار تخریب اماکن مقدس در دو شهر مکه مکرمه و مدینه منوره که موجب نگرانیهای شدید مسلمانان، خصوصاً شیعیان در کشورهای اسلامی، از جمله ایران شده بود، حاکم جدید حجاز عبدالعزیز بن عبدالرحمن آلسعود ضمن تکذیب اخبار فوق از دولتهای اسلامی درخواست کرد تا سریعاً نمایندگانی را برای پیگیری موضوع به حجاز اعزام کنند. ایران از جمله اولین کشورهایی بود که هیئتی را به حجاز اعزام کرد. اعضای ایرانی عبارت بودند از آقایان: غفارخان جلالالسلطنه وزیر مختار ایران در مصر و حبیباللهخان عینالملک (هویدا).
قبل از پرداختن به شرح مأموریت هیئت ایرانی و نتایج آن، لازم است نگاهی به پیشینه و سوابق چهرهی شاخص و اصلی این هیئت، یعنی میرزا حبیباللهخان عینالملک (معروف به آلرضا که بعدها نام خانوادگی هویدا را برای خود برگزید)، داشته باشیم.
میرزا حبیبالله خان عینالملک (هویدا)
پدر میرزا حبیبالله عینالملک، میرزا رضا قنّاد، از بهائیان متعصب و از فدائیان عباس افندی شمرده میشد. علاقهی او به رهبر بهائیان بهحدی بود که هنگام سفر او به فلسطین، همراهش به عکا رفت و مستخدم و خادم مخصوص عباس افندی شد.
ادوارد براون، در مورد میرزا رضای قنّاد پدر عینالملک (هویدا) که قبلاً به محمدرضا شیرازی معروف بوده، مینویسد:
«… محمدرضا شیرازی یکی از چندتن رازدار بهاء الله است که پس از وی عهدهدار حفاظت رسالت اسرار بهائیت میشود» (افراسیابی، ۱۳۷۴، ص۷۲۳).
عباس افندی به واسطهی خدمات میرزا رضا، مخارج تحصیل فرزند او را تقبل کرد و حبیبالله را برای تحصیل با هزینهی خود به اروپا فرستاد. حبیبالله در اروپا به زبانهای انگلیسی و فرانسه مسلّط شد و چون عربی را هم روان صحبت میکرد، پس از بازگشت به ایران، در دستگاه سردار اسعد بختیاری نفوذ کرد و بهعنوان مترجم استخدام شد و به نام سردار اسعد چند کتاب ترجمه کرد. همچنین همزمان کار ترجمه متون خارجی را برای روزنامه «رعد» به عهده گرفت. در همین هنگام لقب عینالملک به او داده شد و به کمک بختیاریها به وزارت خارجه رفت (فردوست، ۱۳۷۱، ج۱، ص۳۷۵).
کاتب آثار و مباشر عبدالبهاء فاضل مازندرانی در کتاب ظهور الحق که یکی از کتابهای معتبر بهائیان است، در مورد عینالملک چنین آورده است:
… دیگر آقا محمدرضا قنّاد سابقالوصف، از مخلصین مستقیمین اصحاب آنحضرت شد تا وفات نمود و مدفن او در قبرستان عکا است و از پسرانش میرزا حبیبالله عینالملک که به پرتو تأیید و تربیت آن حضرت، صاحب حسن خط و کمال شد و همی سعی کرد و کوشید که شبیه به رسمالخط مبارک نوشت. و در سنین اولیه نزد آنحضرت، کاتب آثار و مباشر خدمات گردید. بعداً مشاغل دولتی و مأموریت در وزارت خارجه ایران یافت و پسر دیگرش میرزا جلیل خیاط در عکا و هم از دخترش که در شام شوهر نمود، مآل با سعادت و رضایتی بروز نکرد… (افراسیابی، ۱۳۷۴، ص۷۲۳).
حبیبالله با دختری به نام افسرالملوک ازدواج کرد. افسرالملوک دختر محمدحسینخان سردار از تروریستهای معروف بهایی بود که در دوران قاجاریه در آشوب و بلوایی که بهائیان در چند شهر ایران بهراه انداختند، نقش داشت (همان).
در سال (۱۲۹۹ق/۱۹۲۰م) صاحب فرزندی پسر شد. وی از عباس افندی (عبدالبهاء) خواهش کرد که اجازه دهد نامش را روی این پسر نهند که بعداً امیر پیشوند آن شد (همان).
میرزا حبیبالله در ادامهی حضور در وزارت امورخارجه، مأمور خدمت در سوریه و لبنان شد. در این سمت بهصورت پنهانی برای بهاییها تبلیغ میکرد و با انگلیس هم رابطه و سر و سّری داشت و از خدمتگذاران واقعی آنان بود (همان، ص۳۷۵).
در پی اصرار و پیگیریهای فراوان برای گرفتن مأموریت قونسولگری ایران در فلسطین، موفق به گرفتن این مسئولیت نیز شد. البته بعید است که انگیزهی وی از این تلاشها و پیگیریهای مستمر چیزی جز رسیدگی به امور بهائیان در فلسطین بوده باشد.
عدم مداخله در امور سیاسی و نپذیرفتن اینگونه مشاغل یکی از اصول اساسی آیین بهایی است و طبق آن، یک نفر بهایی اجازه ندارد در امور سیاسی شرکت کند. شخص عبدالبهاء (عباس افندی) در اینباره چنین مینویسد:
اهل بهاء در هر کشور مقیمند، به امانت و صدق و صفا با حکومت رفتار نمایند و در امور سیاسیه… و نیز در احزاب و فِرَق سیاسی به هیچ وجه ادنی مداخلهای ننمایند و… مداخله در امور جزئی و مناقشات سیاسی و منازعات حزبی بهکلی خلاف مبادی و تعالیم الهیه در این ظهور اعظم است (خنجی، ۱۳۸۸).
البته این، ظاهر قضیه است و در واقع، پیشوایان این فرقه از جمله شخص عبدالبهاء (عباس افندی) همواره دستی بر آتش سیاست داشتهاند. برای مثال، میرزا محمدحسنخان اعتمادالسلطنه در روزنامهی خاطراتش به موضوع وارد کردن نارنجکهای روسی به داخل کشور توسط عبدالبهاء و عواملش اشاره کرده است (اعتمادالسلطنه، ۱۳۸۹، ص۸۳۶). همچنین شواهد فراوانی مبنی بر حضور وی و پیروانش در جریانهای مشروطه وجود دارد (کسروی، ۱۳۹۰، ص۲۹۱).
ارتباط تنگاتنگ بهائیان با تشکیلات [کاملاً سیاسی] ماسونی نیز از دیگر مصادیق علایق سیاسی بزرگان و پیروان این فرقه است. (۳)
به هرحال، با توجه به فضای حاکم بر تشکیلات منسجم این فرقه، بعید بهنظر میرسد که اشتغال عینالملک در وزارت امورخارجه و در ادامه، بر عهده گرفتن مسئولیتهای مختلف و مهم سیاسی توسط وی بدون اطلاع و نظر مستقیم تشکیلات بهائیت بوده باشد. (۴)
فردوست در خاطراتش به این موضوع که بهائیان بدون اجازهی عکا حق ندارند مشاغل سیاسی را بپذیرند و تنها باید تلاش کنند که در فعالیتهای تجاری و کشاورزی پیشرفت کنند، اشاره داشته و در همین خصوص مینویسد:
روزی از سپهبد صنیعی [بهائی معروف و وزیر جنگ کابینههای علم، حسنعلی منصور و هویدا] پرسیدم شما [با توجه به ممنوعیتهای فرقهای] چگونه مشاغل سیاسی را پذیرفتهاید؟ پاسخ داد: از عکا سؤال شده و اجازه دادهاند که در موارد استثنائی و مهم این مشاغل پذیرفته شود (فردوست، ۱۳۷۱، ج۱، ص۳۷۴).
یکی از پیامدهای ناگوار حضور حبیباللهخان عینالملک در فلسطین، بیتوجهی کنسول ایران به امور سیاسی و مسائل درونی جامعه فلسطین بوده است. تقریباً در تمام مدت مأموریت او هیچگونه گزارش مفید و حائز اهمیتی که مبین ویژگیهای بحران فلسطین و تبعات آن باشد، به تهران ارسال نشده بود. این بیتوجهی معنادار یک مقام سیاسی به تحولات محیطی که در آن زندگی میکند، اندک اندک توجه دولتمردان ایرانی را از پیگیری مسائل فلسطین بازداشت و مجالی را فراهم کرد تا در صف کشورهای اسلامی خلل وارد شود.
وزارت امور خارجه ایران که تا پیش از عزیمت هویدا دستکم در سه شهر مهم فلسطین نمایندگی سیاسی رسمی داشت، در سالهای پایانی مأموریت هویدا و بر اثر اقدامات او، نهتنها نمایندگیهای خود را در یافا، حکا و حیفا تعطیل کرد، بلکه امور فلسطین را نیز ضمیمهی شام ساخت. در یک کلام باید گفت که هویدا توانست از تقدم مسئلهی فلسطین در سیاست خارجی منطقهای ایران بهگونهی چشمگیری بکاهد (ولایتی، ۱۳۷۶، ص۱۰۵).
در فلسطین نیز شاهد روابط خوب او با انگلیسیها هستیم:
«اطلاع میدهند که آقای حبیباللهخان هویدا از طرف دولت انگلستان به سِمَت ژنرال قونسولی دولت عِلیّه در فلسطین شناخته شدهاند» (همان).
بر اساس گزارشهای تاریخی وی با اتباع ایرانی، خصوصاً شیعیان، رفتار مناسبی نداشته است و شاید بتوان گفت که در بین اعضای وزارت خارجه ایران طی دوران قاجار کمتر فردی چون حبیباللهخان عینالملک یافت میشود که بدین اندازه به اخّاذی و سوءاستفاده از اتباع ایرانی محل مأموریّتش متهم شده باشد. شاهد این سخن، عریضهای است که از طرف زائران خانه خدا که قصد تشرّف از راه شام را داشتهاند، به وزارت امورخارجه ایران رسیده است. آنان از رفتارهای غیرانسانی قونسول وقت ایران، حبیبالله عینالملک بدین شرح شکایت کردهاند:
اعلیحضرت قوی شوکت شاهنشاه دولت عِلّیه ایران ـ خَلّد الله ملکه ـ بعد از مراسم عبودیت بندگان همایونی… بعضی از گرگهای درنده هنوز از استبداد خود دست برنداشتند، یکی از این گرگهای بیرحم، عینالملک حبیبالله هویدا،… ما امضاءکنندگان ذیل که این سال به طرف راه بیت الله الحرام مشرف شده بودیم از بس ظلمهای قونسول مشارالیه به درجه رسیده که مجبور شدیم شکایت این بیچاره حجاج را به سمع مبارک برسانیم… قونسول مذکور، حجاج ایران را مثل گوسفند به اتومبیلها و کشتیها فروخت (همان، ص۱۰۱).
اعزام هیئت
هیئت ایرانی متشکل از آقایان: غفارخان جلالالسلطنه وزیرمختار ایران در مصر و حبیبالله خان هویدا در تاریخ ۲۴/۶/۱۳۰۴ق وارد جدّه شدند (محقق، ۱۳۷۹، ص ۲۶). عبدالعزیز به گرمی از این هیئت پذیرایی کرد و بر اساس گزارش هویدا، پادشاه سعودی اظهار تمایل زیادی به نزدیکی با ایران از خود نشان داد. هویدا در این زمینه چنین مینویسد:
یک شبانهروز در بحره متوقف و دو دفعه با ابنسعود ملاقات شد. فوقالعاده احترام و محبت نمود و هر دفعه خیلی اظهار میل به تقرب به دولت علیّه میکرد و میگفت: «ما با دولت ایران همجواریم و به قدر سیهزار شیعه در نجد و احساء نزد من هستند، میتوانید از آنها تحقیق نمایید، آنچه در حق ما شهرت میدهند، اکثر تهمت و افتراست. انشاءالله شما به مدینه رفته، خواهید دید که آنچه گفتهاند دروغ است! من صریحاً به شما میگویم و شما هم به دولت علیّه بنویسید که من حرمین شریفین را به جان و مال و اولاد خود حافظ و حارسام. مهدومات مکه نیز قبل از ورود من بوده است.
عبدالعزیز در اینجا، موضوع تخریب قبور را به دیگران نسبت داده، لیکن در ملاقات دیگری که هویدا با وی داشته، تلویحاً به ارتکاب جنایات انجامشده، اعتراف کرده و چنین اظهار میکند:
بلی، وهابیها اعتقاد به تعمیر قبور و قبّهها ندارند و بدعت میدانند و «خیرالقبور الدوارس» را حدیث معتبر میشناسند. معهذا بعد از ورود خودم، فوراً جلوگیری کردهام و حالیه نیز با کمال اصرار و الحاح منتظرم که دول و ملل اسلامی نمایندههای خود را بفرستند و در امور حجاز قراری دهند و برای تعمیر این قبور نیز اگر مصمم شوند، مخالفت نمیکنم؛ سهل است، مساعدت خواهم کرد.
وی همچنین دربارهی شیعیان نجد میگوید:
قریب بیست- سیهزار رعایای شیعی مذهب، در نجد و احساء دارم، سؤال کنید، همگی در نهایت آزادی و آسودگی و راحتی مشغول کسب و کار خود هستند و هیچ فشاری، نه مذهبی و نه غیرمذهبی، بر آنها نبوده و نیست (همان، ص۲۷).
عینالملک در گزارش مأموریتش، برای کسب اطلاع از میزان خرابیها، همواره تلاش جدّی مینموده تا این حادثه مهم را بسیار کمرنگ جلوه داده، وهابیان را بهنوعی، تبرئه کند. در گزارش وی چنین آمده است:
بالای مناره، قبه مطهّر صعود کردیم، یکصد و سی پله بالا رفتیم و از آنجا قبّه مطهر را زیارت نمودیم، زیرا صعود بالای قبّه غیرممکن است. از آنجا مشاهده نمودیم که فقط پنج گلوله تفنگ به قبّه مطهر اصابت نموده و اندکی سوراخ کرده است و ابداً خرابی وارد نیامده است! اولاً: نمیشود حتم کرد که این گلولهها از طرف وهابیها بوده است! ثانیاً: بر فرض اینکه از طرف آنها بوده باشد، واضح است عمدی نبوده است! و در اثنای تیراندازی به همدیگر خطاءً به قبّه مطهر اصابت کرده است! و دلیل صحت این نظریه این است که قبّه مرقد مطهر، خیلی عظیم و بزرگ است و وهابیها هم در پشت دروازه و قلعه شهر بودهاند و تعدادشان بیش از سه- چهار هزار بوده است، اگر قصد اصابت میداشتند، اقلاً دو سه هزار گلوله به قبّه مطهر میرسید! بههرحال، فقط آثار پنج گلوله تفنگ در روی قبّه مطهر بود و همچنین آثار چهار- پنج گلوله بر قبّه اهلبیت (ع) بود، خادمباشی حرم مقدس نیز سه- چهار عدد گلوله آورده و به بنده داد و گفت که اینها را روی بام حرم یافته و تصور می کند که از گلولههایی است که به قبّه مقدس رسیده است. فدوی آنها را تقدیم خواهم نمود که در موزه وزارت معارف محفوظ بماند (همان، ص۵۰).
مغایرت اطلاعات ارائهشده در گزارش فوق با مطالبی که منابع دیگر گزارش نمودهاند و در سطرهای قبلی ذکر شد، کاملاً مشهود است.
هویدا در گزارش دیگری مجدداً تلاش کرده ابن سعود را از اتهام تخریب قبور تبرئه کند. وی از قول ابنسعود چنین مینویسد:
خیلی اسباب حیرت است که مسلمانان عالم فقط برای تخریب چند قبر که قبل از ورود من به دست این بدویهای جاهل مهدوم شده، این همه اظهار غیرت و حمیّت و دردمندی نمودند و در مجامع و منابر و روزنامهها مرا لعن و تکفیر کردند و عالم را بر من شوراندند و بدنام خواستند (همان، ص۵۴).
در مجموع از بررسی وقایع بعدی میتوان استنباط کرد که گزارش تهیهشده توسط هیئت اعزامی، نقش مهمی در مواضع دیپلماتیک بعدی دولت ایران در خصوصِ دولت تازهتأسیس آلسعود داشته و برای آن حکومت بسیار مثبت و به تعبیری زمینهساز موفقیتهای بعدی بوده است.
تقابل «کمیسیون دفاع از حرمین شریفین» با «کنفرانس خلافت اسلامی»
در همین زمان آیتالله مدرس با طرح هوشمندانه تشکیل «کمیسیون دفاع از حرمین شریفین» در پی آن بود که با تشکیل اجماعی از نمایندگان دولتهای اسلامی و تشکیل جبههای نیرومند از امتهای مسلمان، ضمن مقابله با اقدامات وهابیان و به انزوا بردن ایشان، آنان را مجبور کند که دست از اعمال وحشیانه خود برداشته و در جهت بازسازی و مرمّت جنایات وهابیان اقدامات لازم انجام پذیرد.
دولت وهابی نجد که بهلحاظ مشکلاتی که در آغاز راه با آن روبهرو بود، تلاش فراوانی داشت که ضمن پافشاری بر اعتقادات وهابیان در خصوص لزوم تخریب قبور، در عین حال بسیار زیرکانه آن را بهنوعی به دیگران نسبت داده و با آوردن نمایندگان کشورهای اسلامی به حجاز، قدمهای مهمی برای تثبیت حکومت خویش برداشته و با وقتکُشی، آرامآرام به سوی استقرار حکومت خود اقدام کند. برای این منظور سریعاً دست به کار شده و بهمنظور کاستن عواقب اعتراضات مسلمانان و خنثی کردن طرح مرحوم مدرس مبنی بر تشکیل «کمیسیون دفاع از حرمین شریفین» پیشنهاد تشکیل کمیسیونی را با عنوان «کنفرانس خلافت اسلامی» برای تعیین امور سیاسی ـ دینی حجاز داده و از تمامی علما و دولتهای اسلامی، از جمله دولت و علمای ایران دعوت کرد که نماینده برای شرکت در تعیین امور حکومتی سیاسی و دینی حجاز گسیل دارند (همان، ص۲۹).
به اعتقاد موجانی در این زمان دو دیدگاه مشخص در میان رجال سیاسی آن عهدِ ایران وجود داشت:
۱. گروهی که سیدحسن مدرس در رأس آنها قرار داشت، که خواهان تشکیل کمیسیون دفاع از حرمین شریفین و حضور نمایندگان دول مسلمان بهمنظور حفظ حرمین شریفین و مقابله با اقدامات وهابیها بودند.
۲. کسانی که در رأس ارکان اداری ـ سیاسی کشور قرار داشتند، و از نظریهی هویدا مبنی بر اعزام نمایندهای به کنفرانس خلافت اسلامی که توسط وهابیها برگزار میشد، جانبداری میکردند.
در حالیکه گروه اول، حتی حاضر به شناسایی وهابیها نبودند، دسته دوم بدون توجه به دیگران باب مکاتبه و مراوده را با ایشان گشوده بودند (موجانی، ۱۳۷۵).
این گروه دوم، همان جریان بهایی ـ ماسونی حاکم بر ارکان اداری ـ سیاسی کشور بود که برای مدیریت و کنترل شرایط و اوضاع و احوال، بسیار تلاش میکردند.
تقابل و رویارویی میرفت تا به نفع مجلسیان (جناح آیتالله مدرس) خاتمه یابد که متأسفانه با خاتمهی دورهی مجلس پنجم و پایان یافتن آن در روز پنجشنبه ۲۲/۱۱/۱۳۰۴ش موجب شد عملاً از امکان فعالیتهای مدرس کاسته شود، ولی مدرس بهرغم تعطیلی مجلس به اعتراضات خود ادامه داد و مخالفتهای وی با حضور در کنفرانس خلافت اسلامی موجب شکّ و تردید شیعیان سایر کشورها برای حضورشان در این کنفرانس شد. در ادامه با انتشار فتوای جمعی از علمای وهابی، دایر بر وجوب ویرانی قبور و عدم زیارت اماکن مقدسه و انعکاس آن به ایران، موج جدیدی از خشم و نفرت نسبت به وهابیان، جهان اسلام را فراگرفت و سبب شد تا بسیاری از کشورهای مسلمان، به سبب دعوت مدرس، از حضور در کنفرانس چشمپوشی کنند.
بهرغم تلاشهای مخالفان برگزاری کنگره، و تحریم موضوع، کنگرهی خلافت در اول ذیقعده ۱۳۴۴ق / ۱۳مه ۱۹۲۶م با حضور گروهی اندک آغاز شد. در جلسهی دوم، شیخ خلیل خالدی، قاضیالقضاة سوریه پیشنهاد کرد که در خصوص ارتباط و اتصال با سایر کشورهای مسلمان، بخصوص ایران گفتوگو شود.
هنوز کنگره در جریان بود که علمای نجف اطلاع دادند وهابیان مجدداً به بقیع حمله کردهاند. با دریافت این خبر، جمعی از علمای تهران، از جمله مدرس، در منزل امام جمعه خویی تجمع کرده و تصمیم گرفتند تا کمیسیونی برای رسیدگی به وقایع پیش آمده در محل مجلس با حضور سیدحسن مدرس، امام جمعه خویی، امام جمعه تهران، بهبهانی، آیتاللهزاده خراسانی، حاج میرزا محمدرضا کرمانی، مستوفیالممالک، وثوقالدوله، محتشمالسلطنه، مشیرالدوله و احتشامالسلطنه تشکیل شود و با بررسی پروندههای موجود در وزارت خارجه و دفتر شاه، تصمیمات لازم در این خصوص گرفته شود (همان).
تصمیم مهم کمیسیون، صدور ابلاغیهای به وزارت دربار بود که تمام بخشهای وزارت امور خارجه را مکلّف میکرد تا تمام امور مربوط به حرمین را تنها پس از اطلاع کمیسیون اجراکنند. در مقابل، دولت وهابی نیز در واکنش به اقدامات کمیسیون، فعالیت گستردهای را آغاز کرد.
شیخ رشید رضا (۵) (م۱۳۵۴ق) شرح مفصلی در روزنامههای مصر منتشر کرد و در آنها از دولت علیّه ایران با عنوان زندقه یاد کرد که البته این مواضع از طرف وی مطلب جدیدی نبود، زیرا او قبلاً نیز اتهاماتی از این دست به شیعیان بسته بود، ولی ایجاد این فضای ضدتشیع در این زمان کاملاً رنگ و بوی سیاسی داشت و بدیهی است که روی تند این تبلیغات متوجه جناح مذهبی ایران، به رهبری مدرس بود، چرا که بررسی اسناد، نمایانگر این است که در این زمان روابط دربار پهلوی با آلسعود کاملاً دوستانه بوده است.
با افتتاح دورهی ششم قانونگذاری و بهرغم مشکلات داخلی موجود، همچنان مدرس و اطرافیانش، پیگیر موضوعِ حرمین شریفین بودند.
البته برخلاف روند انتخابات مجالس اول تا پنجم که سیاستمداران مستقل در شهرها رقابت کرده و متنفّذان روستایی افراد تحت فرمان خود را… به صفوف رأیگیری میآوردند، در انتخابات مجلس ششم شخص شاه نتایج انتخابات و بنابراین، ترکیب مجلس را تعیین کرد. این روند تا مجلس سیزدهم ادامه داشت. بنابراین، مجلس، نهتنها دیگر نهاد مفید و مؤثری نبود، بلکه نهادی بیخاصیت بود و بهصورت لباس آراستهای درآمده بود که بدن عریان حکومت نظامی را میپوشانید (آبراهامیان، ۱۳۸۹، ص۱۷۱). بدیهی است که از مجلسی اینچنین فرمایشی که بیشتر نمایندگان آن از فیلتر دربار گذشته بودند، نمیشد توقع موضعگیریهای منطقی مبتنی بر حفظ ارزشهای دینی و مذهبی داشت.
با اینهمه مرحوم مدرس پیشنهاد گفتوگو با نمایندگان کشورهای مسلمان را برای انعقاد کنفرانس بینالمللی میدهد تا در آن، آیندهی سیاسی حجاز مشخص شود. همچنین پیشنهادی با قید دو فوریت تقدیم مجلس میکند. این پیشنهاد در واقع، قانونی کردن کمیسیون دفاع حرمین شریفین بود، لکن پیشنهاد او با عکسالعمل شدید رئیسالوزرا و بعضی از نمایندگان روبهرو شد. سرانجام بر اثر تعقیب مذاکرات قبل از دستور و پافشاری اعضای کمیسیون، پیشنهاد بهبهانی با امضای۲۲ تن، از جمله مدرس، بهعنوان ماده واحده در مجلس مطرح شد. این در حالی بود که بعضی نمایندگان به سبب اینکه تردید داشتند که آیا کمیسیون توانایی انجام اقدامی عملی را دارد یا نه، مخالف مطرح کردن ماده واحده در مجلس بودند (محقق، ۱۳۷۹، ص۳۲ـ۳۳).
اسناد و مدارک ناقص موجود، حکایت از آن دارد که این ماده واحده به تصویب رسید، اما ظاهراً فشار زیادی بر این جناح مجلس وارد آمد، بهطوری که تقریباً یک ماه پس از این، مدرس در تاریخ ۷/۸/۱۳۰۵ش در راه مدرسه سپهسالار (شهید مطهری) ترور شد و اگرچه از این توطئه جان سالم به در برد (همان، ص۳۳)، اما دستکم نتوانست در آن جلسه مجلس حضور یابد. متأسفانه فقدان اسناد و مدارک سبب شده تا پس از این واقعه، دیگر اطلاعی از نتیجه اقدامات کمیسیون و فعالیتهای مدرس در اختیار نداشته باشیم. (۶)
ممنوعیت سفر به حجاز
ممنوعیت سفر به حجاز موضوعی بود که بعد از رسیدن اخبار و گزارشهای واصله از عربستان و نگرانیهای کشورهای مختلف مطرح گردید و موجب شد تا مفتی مصر، مسلمانان را از رفتن به مکه منع کند و دولت انگلیس نیز اجازه رفتن به حج را به مسلمانان هند ندهد و دولت ایران هم در پی فشار نیروهای مذهبی به رهبری مرحوم آیتالله مدرس طی مصوبهای در جلسه یازدهم اسفند ۱۳۰۴ش خود رسمأ اعلام کند:
«مقتضی است به اطلاع عامه برسانید که دولت از امنیت و آسایش حجاج در حج نگران است و توصیه میکند که امسال از حج خودداری نمایند» (محقق، ۱۳۷۹، ص۶۶).
این مسئله که عبدالعزیز در همان آغاز (تصرف کامل حجاز در شوال ۱۳۴۴ق / دی ۱۳۰۴ش) با آن روبهرو شد، برای او بسیار مهم بود، زیرا علاوه بر اینکه حج یکی از منابع اصلی درآمد حجاز بهشمار میآمد، ممنوعیت سفر حج به مشروعیّت حکّام جدید شبهجزیره در جهان اسلام خدشه وارد میکرد، به همین علت حکام جدید کوشیدند که نظر مثبت کشورهای اسلامی را برای رفع ممنوعیت سفر حج بهدست آورند. برای مثال، باید به نامهی نمایندهی ابنسعود به کنسول ایران در سوریه اشاره کرد که در آن کوشش شده تا نظر مثبت دولت ایران جلب شود:
مقصود این است که دولت معظمه ایران و رعایای آن از هر محل و مکانی که در این سال درصدد ادای مراسم حج برآیند اطلاع به هم رسانند که سلطان متبوع فوقالعاده مایل و مشتاق میباشند که موجبات رفاهیت و راحتی رعایای دولت ایران را فراهم ساخته و مسافرت آنان را در حجاز تأمین کند (همان، ص۲۱).
همچنین در ۲۰ بهمن ۱۳۰۴ش نامهای از ملک عبدالعزیز به جنرال قونسولگری ایران در جدّه ارسال و در آن اعلام شد که در حجاز امنیت کامل وجود دارد و مردم در اقامه مناسک اسلامی و زیارت مسجد رسول الله (ص) آزادند و اینکه هدف دشمنان وی از تبلیغات و انتشار شایعات به تعطیلی کشاندن شعائر اسلامی است (همان).
در تاریخ ۲۰جمادیالثانی ۱۳۴۴ق پس از آنکه دولت سعودی رسماً تشکیل میشود، ابلاغیهای به این شرح صادر میکند:
بسم الله الرحمن الرحیم
ابلاغیه پادشاهی به حکومتهای متحابه
به فضل و عنایت پروردگار، اهل حجاز اجتماع و به پادشاهی ما در حجاز، بر طبق کتابالله و سنت حضرت رسول (ص) و خلفای راشدین و تأسیس حکومت موروثی که امور حجاز با اهل حجاز باشد، بیعت کردند و به امید خداوند و توکل بر ذات اقدسش، قبول بیعت نمودیم و استمداد و استعانت از ذات خداوند تبارک و تعالی داریم. پس لقب ما «جلالة ملک الحجاز و سلطان نجد و ملحقاتها» میباشد و برای امنیت و راحتی و گشایش و سعادت و خوشی ساکنین این بلاد و عموم حجاج و زائرین، نهایت کوشش داریم و عنقریب آنچه منظور عالم اسلامی است به عمل آید و از جریان امور حجاز خشنود شوند و از خداوند مسألت مینمایم که مرا در انجام این امر معاونت فرمایند.
و إنّه ولی التوفیق
ملک الحجاز و سلطان نجد و ملحقاتها (همان، ص۵۵-۵۶).
این اقدام عبدالعزیز به این علت بود که کشورهای اسلامی را در مقابل عمل انجامشده قرار دهد و آنان را به برقراری ارتباط با سعودی ناگزیر کند و ظاهراً تلاشهای شخصی و حمایتهای پنهان و آشکار بهعملآمده از وی جواب میدهد و به نتیجه میرسد، زیرا متأسفانه از این پس نهتنها هیچگونه حرکت جدّی در جهان اسلام برای وادار کردن سعودیان در پذیرش ترمیم قبور و حفظ آثار تخریبشده صورت نپذیرفت، بلکه بهتدریج بهصورت بسیار مرموزانه شرایط عزیمت زائران ایرانی از حدوداً ۱۳۰۵ش به بعد فراهم و در نتیجه، شاهد تشرف زائران ایرانی به حج میباشیم و بهرغم اظهارات ملک عبدالعزیز در خصوص وجود شرایط مساعد برای حجّاج، متأسفانه فشار دولت سعودی بر شیعیان افزایش مییابد، به شکلی که در شب هفتم محرم ۱۳۴۷ق مدیر شرطه سعودی با تعدادی سرباز به محل برگزاری عزاداری شیعیان ایران حمله و اسباب و وسایل آنجا را غارت میکند و سیدی از سادات حجاج، به نام حاجی سیدمحمدباقر را با کمال اهانت به زندان میبرد. و سختگیری بر حجاج ایرانی روزبهروز بیشتر میشود.
در گزارش کنسولگری ایران در جدّه به تاریخ ۲۸ محرم ۱۳۴۷ق چنین آمده است:
مأمورین حکومت حجاز در مدینه منوره و در مکه مکرمه با حجاج ایرانی بسیار سختگیری کردند و نمیگذاشتند که حجاج به آزادی، خودشان زیارت حضرت پیغمبر (ص) و زیارت ائمه اطهار (ع) در بقیع به عمل بیاورند و وعدههایی که حکومت داده بود، ابداً موقع اجرا نگذاشت، بلکه به خلاف پیشتر، خیلی سختگیری مینماید. متروکات امواتِ حجاجِ ایرانی را که همه را در مکه معظمه به واسطه مأمورین بیتالمال ضبط کردهاند، تاکنون به جنرال قنسولگری نفرستادهاند… لهذا از برای تأمین حقوق و شؤون مذهبی رعایای دولت علیّه ایران در قطعه حجاز، بهتر آن است که مانند سال گذشته، بلکه بهطور اشدّ، دولت علیه ایران اوامر مؤکده صادر فرمایند که هیچکس از ایران به حجاز نیاید و قدغن سخت مقرر فرماید تا وقتی که مسائل مختلففیه بهطور احسن و اکمل تسویه شود و تأمینات کافیه، به جهت حفظ حقوق و شؤون مذهبی رعایای دولت علیّه ایران در حجاز تحت یک قاعده صحیح گرفته شود. به جهت استحضار خاطر اجل عالی به عرض رسید (همان، ص۶۹).
حسین پیرنظر کاردار ایران در مصر در گزارش خود به وزارت امور خارجه در تاریخ دوم بهمن ماه سال ۱۳۰۷ش صریحاً به این موضوع اشاره کرده و اظهار داشته است:
اگر دولت ایران برای یکی دو سال دیگر، رفتن به حج را منع میکرد، حتماً حکومت حجاز حاضر به قبول شرایط پیشنهادی ایران میشد و درنتیجه، هم برای زائران ایرانی رفع مزاحمت میگردید و هم نسبت به تعمیر قبور و خرابیهای بهعملآمده امتیازاتی به دست میآمد (همان، ص۷۳).
آغاز روابط دیپلماتیک (روند خروج آل سعود از انزوای سیاسی)
در این هنگام و بهرغم برخوردهای وحشیانه وهابیان با شیعیان و خصوصأ حجاج ایرانی عناصر بهائی ـ ماسونی مسلّط بر دستگاه سیاسی ایران برای ایجاد روابط دیپلماتیک و نزدیک با حکومت وهابی حجاز بسیار تلاش کردند.
نقطهی عطف در روابط سیاسی ایران و عربستان امضای معاهده مودّت بین ایران و مملکت حجاز و نجد و ملحقات آن بود که در شهریور ۱۳۰۸ش / ۱۹۲۹م در تهران منعقد شد و در فروردین ۱۳۰۹ش حبیبالله هویدا بهعنوان نمایندهی ایران و با سمت کاردار، وارد جدّه شد و با استقبال مقامات کشوری و لشگری روبهرو شد. تأسیس سفارت و همچنین تعیین هویدا به عنوان کاردار، موجبات خشنودی ملک عبدالعزیز را فراهم کرد. روز بعد از تسلیم استوارنامه، کفیل وزارت خارجه به سفارت میآید و اظهار میدارد:
هیچوقت اعلی حضرت را تا این حد شاد و مسرور ندیده بودم که امروزه از ملاقات شما و وصول نامه همایون شاهنشاهی اظهار شادی و سرور علنی فرمودند و پس از رفتن شما اعلیحضرت ماها را جمیعاً احضار کردند و فرمودند که نماینده ایران عینالملک با ما بسیار محبت و دوستی دارد و در تأسیس روابط ودادیه بین ما و ایران و ازاله سوءتفاهم جدیّت و خدمت کرده است، لهذا میل دارم که همگی شماها جدّ و جهد نمائید همیشه او را راضی و خرسند نگاه دارید که اسباب تکدّر خاطر و دلتنگی از طرف شماها برای او حاصل نشود، تمام مطالب و تقاضاهای او را به فوریّت انجام دهید تا معلوم و ثابت شود که از خدمات و محبتهای او تقدیر میشود (همان، ص۸۴).
اینکه چه سوءتفاهمی بین حکومت جدیدالتأسیس آلسعود با ایران وجود داشته که هویدا در رفع آن جدیّت و خدمت کرده است، جای سؤال دارد و پاسخ آن یقیناً بازمیگردد به اعزام هویدا بهعنوان یکی از دو نماینده ایران برای بررسی وضعیت حجاز و خرابیهای حاصل از حمله وهابیها، از جمله تخریب اماکن متبرکه و مزار ائمّهی مظلوم بقیع (ع) و اینکه گزارشهای وی اساس تصمیمگیری ایران در قبال مسئله بوده است. حال چنانچه سوءتفاهم یادشده به مسئله تخریب اماکن مقدسه مسلمانان و اهانت به قبور متبرکه ائمه (ع) اشاره داشته باشد، نشاندهندهی نقش پنهانی و جدیّت هویدا برای نادیده گرفتن این مسئله و توجه نکردن جدّی به آن از سوی مقامات ایرانی میباشد. همچنین جالبتوجه و حائز اهمیت است که ملک عبدالعزیز نیز کاملاً در جریان این جدیّت و خدمت هویدا بوده و قصد آن داشته است که بهگونهای پاسخگوی محبّتهای وی باشد.
در جایی دیگر هویدا میگوید:
در وقت پذیرایی خیلی محبت و مهربانی اظهار داشتند و فرمودند مسافرت شما خیلی طول و اشتیاق ما زیاد شد، الحمدلله صحّت شما از سال قبل خیلی بهتر است، بلکه جوان شدهاید و چون قدری صحّتم منحرف شده و مشغول معالجه بودم نتوانستم زودتر تا جدّه بیایم، ما شما را از خودمان میدانیم شما نیز خود را مثل سایر نمایندگان اجانب ندانید؛ هیچوقت لزوم به تحیل اجازه نیست هر وقت که میل دارید بدون هیچ ملاحظه به دیدن ما بیائید، چه در مکه و چه در اینجا ما همیشه آماده ملاقات شما هستیم (همان، ص۸۸).
موضوع بهرسمیّت شناختن رژیم آلسعود و ایجاد روابط دیپلماتیک بین حکومتهای دولت ایران و آن رژیم، انعکاس وسیعی در سطح منطقه داشت. برای مثال، روزنامه الوطن چاپ بغداد، در تاریخ ۲۰ ربیعالاول ۱۳۴۸ق در زمینهی بهرسمیت شناختن دولت حجاز توسط ایران و همچنین نمایندهی ایران، حبیبالله خان عینالملک مینویسد:
دولت ایران حکومت جدیدی را که عبدالعزیز آلسعود در حجاز و نجد تأسیس نموده به رسمیّت شناخت و اعلیحضرت رضاشاه پهلوی در این باب تلگرافی به مکه مخابره فرموده است. در واقع، بعد از مقدماتی که فراهم شده و بعد از مسافرت میسیون حجاز به طهران که حامل نامه پادشاه جزیرةالعرب برای وارث تاج و تخت اکاسره بود و برای همین مقصود به طهران رفت، انتظار میرفت دولت ایران حکومت حجاز و نجد را بشناسد و اکنون که این مقصود به حصول پیوست انتظار میرود معاهده مودت بین مملکتین نیز منعقد گشته و تبادل نمایندگان سیاسی بین طرفین بر طبق قوانین جاریه بینالمللی بهعمل آید.
البته لازم نیست بگویم مکه مرکز این مذاکرات خواهد بود و نماینده ایران به آنجا خواهد رفت و احتمال قوی آقای حبیباللهخان عینالملک قونسول ایران در سوریه و فلسطین که در ماه ژوئن گذشته حامل نامه اعلیحضرت پادشاه ایران برای ملک عبدالعزیز بود، مقدمات این شناخت را فراهم کرد، برای این منظور تعیین خواهد شد، زیرا مشارالیه کاملاً به این قضایا آگاه است و علاوه بر اینکه زبان مملکت را بهخوبی میداند محل اعتماد ملک عبدالعزیز و رجال حکومت حجاز است و شخصاً نزد آنها محترم است و بدیهی است که تعیین او به این سمت مسئله را بهطور دلخواه حل و تسویه مینماید و در بعضی مقامات گفته میشود که پس از ایجاد روابط رسمی و حصول توافق نظر برای تبادل نمایندگی مشارالیه (عینالملک) تنها نماینده دولت ایران در حجاز خواهد بود (همان، ص ۷۵ـ۷۶).
حبیبالله هویدا در دوران خدمتش در حجاز نیز همچون شام و فلسطین با انگلیسیها سر و سرّ داشت و بهرغم اقامت در سرزمینی که قلب جهان اسلام شمرده میشد، طبق معمول و روال همیشگیاش به تبلیغات بهاییگری خود ادامه میداد. فعالیتهای بهاییگری قنسول ایران موجد بروز آثار سوئی شد و در نتیجه، وزارت امور خارجه ایران ناگزیر وی را به تهران احضار کرد.
هویدا تا سال ۱۳۵۳ق بهعنوان نمایندهی ایران در حجاز مشغول به کار بوده و ملک عبدالعزیز در پایان مأموریتش رسماً از او تشکر و قدردانی کرد.
میرزا حبیباللهخان عینالملک در طول دوران خدمتش در جدّه موفق شد که فشارهای وارده از سوی نیروهای مذهبی را برای بازسازی اماکن تخریبشده توسط وهابیان را خنثی کرده و ارتباطات دیپلماتیک و دوستانهای بین دربار پهلوی و ابنسعود بهوجود آورد، بهگونهای که کلیّهی تلاشها در جهت بازسازی و تعمیر قبور بقیع کاملاً بیاثر باقی ماند.
بدیهی است که اگر عملکرد جریان قوی و قدرتمند هوادار آلسعود در دستگاه اداری ـ سیاسی پهلوی نبود، مساعی علما، نمایندگان مجلس و نیروهای مذهبی که در آن مقطع زمانی عزمی راسخ برای برخورد با این جریان انحرافی داشتند به بار مینشست و با بهرهگیری از افکار عمومی مسلمانان جهان، این رژیم انحرافی را در همان ابتدای تشکیل وضعیت ضعف و ناتوانی با چالشی بزرگ روبهرو میکردند و آن مقطع مهم زمانی متأسفانه به بزرگتربن فرصتسوزی ممکن در برخورد با عناصر متحجر فرقه وهابیت تبدیل نمیشد.
نتیجهگیری
در این نوشتار، مشخص شد که چگونه جریان قوی بهایی ـ ماسونی حاکم بر دستگاه حکومت پهلوی موفق شد موج اعتراضات قوی و اثرگذار ایجادشده علیه آلسعود را کنترل کرده و با مدیریت زمان و اتلاف وقت که سرانجام بهپایان یافتن عمر مجلس [مستقل] پنجم و تشکیل مجلس [دستنشانده] ششم و در نتیجه خالی شدن مجلس از نیروهای مستقل و مذهبی ضد آلسعود منجر شد، شرایط را برای اجرای اهداف خود مهیا سازد و موفق شد که طی یک پروسه زمانبندیشدهی دقیق و حسابشده، در مرحله اول موضوع کمیسیون دفاع از حرمین شریفین که توسط آیتالله مدرس مطرح شده بود و این ظرفیت را داشت که نیروهای مذهبی داخلی و خارجی را علیه وهابیان متحد و متشکّل سازد، به فراموشی سپرده شود و در مرحله بعد، موضوع تحریم حج که در صورت ادامه یافتن علاوه بر ایجاد بحران مشروعیّت برای زمامداران حجاز از لحاظ اقتصادی نیز ضربه سنگینی برای حکومت تازهتأسیس آلسعود بود، از دستور کار خارج شود و پس از کسب این امتیازات در مرحله آخر موفق شود که برخلاف تمایل جامعه مذهبی ایران که شدیداً مخالف حکومت وهابی حاکم بر سرزمین حجاز بودند، دولت ایران رسماً دولت آلسعود را بهرسمیّت شناخته و روابط دیپلماتیک و مناسبات دوستانه با آن برقرار کند. بهعبارت دیگر، دولت آلسعود در خاتمهی این پروسه موفق شد با حمایتهای پنهان و آشکار جریان یادشده، بدون پرداخت هرگونه هزینهای در برابر جنایاتش به تمامی اهدافش نایل شود.
به هرحال، واقعهی هشتم شوال از جهات مختلفی حائز اهمیت و قابل بررسی است که یکی از محورهای مهم آن نقش مرموز و پنهان جریان بهائیت در آن است.
نویسنده: دکتر علیاکبر زاور
پینوشتها:
۱. ابن تیمیه (۶۶۱-۷۲۸ ه.ق) تقی الدین احمد بن عبدالحریم حرانی متکلم و فقیه مشهور حنبلی که در حران متولد شد و در دمشق فوت کرد یکی از سلفیه یا بنیادگرایان مشهور و شاید جنجالیترین چهره آن جماعت است.
۲. بر اساس گزارشات تاریخی وهابیون در سال ۱۲۱۶ ه.ق به رهبری امیر سعود با لشگری بسیار، متشکل از مردم نجد و عشایر جنوب و حجاز و تهامه و دیگر نقاط، به قصد عراق حرکت کرد. وی در ماه ذیقعده به شهر نزدیک شد و آنجا را محاصره کرد. سپاهش برج و باروی شهر را خراب کرده، به زور وارد آن شدند و بیشتر مردم را، که در کوچه و بازار و خانهها بودند، به قتل رساندند. (محمد صادق نجمی، تاریخ حرم ائمه بقیع (ع) و آثار دیگر در مدینه منوره، ص۳۹.). کربلا پس از این حادثه به وضعی در آمد که شعرا برای آن مرثیه میگفتند.
۳. از افراد سرشناس بهائی – ماسونی به صورت نمونه متوان به علیقلیخان نبیلالدوله، از سران بهائیت امریکا نام برد او در جوانی، منشی و مترجم عباس افندی در حیفا بود و سپس حسب الامر او به عنوان دستیار و مترجم میرزا ابوالفضل گلپایگانی (نویسنده و مبلغ طراز اول بهائی) به امریکا رفته همپای نفوذ در سفارتخانه ایران در واشنگتن موفق گردید در سازمان فراماسونی آمریکا مقام «ژنرال ماسونی» و درجه ۳۳ فراماسونی را کسب نماید که عالیترین نشان ماسونی میباشد، وی همچنین دارای جایگاه مهمی در تشکیلات فرقه بهائیت بود. همسر آمریکایی وی (فلورنس) نیز لیدر زنان بهائی آمریکا بود. (سیدرضا هاشمی، «نبیل الدوله»، فصلنامه تاریخ معاصر، شماره ۴۹، ص۱۱۵)
۴. البته بهائیت جهانی همواره این تصور را داشته است که ایران همان ارض موعودی است که باید نصیب بهائیان شود و لذا بهائیانی که تابعیت ایرانی داشتند برای تصاحب مشاغل سیاسی معمولاً منعی نداشتند. فردوست در خصوص افراد بهائی شاغل در حکومت پهلوی میگوید: «بهائیهایی که من دیدهام واقعاً احساس ایرانیّت نداشتند و این کاملاً محسوس بود و طبعاً این افراد جاسوسهای بالفطره بودند» (حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج۱، ص۳۷۵).
۵. محمد رشید رضا (۱۲۸۲-۱۳۵۴ق) : محمد رشید بن علی رضا بن محمد قلمونی، اصالتی بغدادی و نسبی حسینی دارد، صاحب مجله المنار و یکی از رجال اصلاحطلب اسلامی، و از نویسندگان، عالمان به حدیث و ادب و تاریخ و تفسیر است. در واقع میتوان گفت که وی نامدارترین شخصیت نهضت موسوم به سلفیت یا اصلگرایی است. (علیاصغر حلبی، تاریخ نهضتهای دینی – سیاسی معاصر، ص۸۱) مرحوم مطهری او را بیش از آنکه تحت تأثیر افکار سیدجمال و عبده بداند، تحت تأثیر اندیشههای ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب دانسته و بیش از آنکه مبلغ اصلاح محسوب نماید، مبلغ وهابیگری قلمداد میکند. (مرتضی مطهری، بررسی اجمالی نهضتهای اسلامی در صد سال اخیر، ص۴۰).
۶. در ادامه رضاخان در طی برگزاری انتخابات مجلس هفتم، با مداخله آشکار در انتخابات و حذف آرای مرحوم مدرس به وی، اجازه راهیابی به مجلس را نداد و سپس در ۱۳۰۷ش به دستور وی مدرس دستگیر و تبعید و سرانجام در دهم آذر ماه سال یکهزار و سیصد و شانزده هجری شمسی به شهادت رسید [ روز شهادت وی روز مجلس نامیده میشود].
منابع
ابراهامیان، یرواند (۱۳۸۹)، ایران بین دو انقلاب، چ هفدهم، تهران، نی.
اعتمادالسلطنه، محمدحسن (۱۳۸۹)، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، چ هفتم، تهران، امیرکبیر.
افراسیابی، بهرام (۱۳۷۴)، تاریخ جامع بهائیت، چ پنجم، تهران، سخن.
باقی، عبدالعلی (۱۳۷۰)، مدرّس مجاهدی شکستناپذیر، تهران، تفکر.
حلبی، علیاصغر (۱۳۹۰)، تاریخ نهضتهای دینی _ سیاسی معاصر، چ چهارم، تهران، زوّار.
خنجی، محمدعلی، بررسی انتقادی چند شعار بهائیت، تاریخ معاصر (بهار ۱۳۸۸)،، ش ۴۹.
رضوانی، علیاصغر (۱۳۸۷)، شیعه شناسی و پاسخ به شبهات، چ پنجم، تهران، مشعر.
فردوست، حسین (۱۳۷۱)، ظهور وسقوط سلطنت پهلوی، چ پنجم، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
فقیهی، علیاصغر، تاریخ و عقاید وهابیان، کتابفروشی سید عبدالحسین کتابچی، بی جا، بی نا.
قاضی عسکر، سیدعلی (۱۳۷۸)، تخریب و بازسازی بقیع به روایت اسناد، چ چهارم، تهران، مشعر.
کسروی، احمد (۱۳۹۰)، تاریخ مشروطه ایران، چاپ ۲۴، تهران، امیرکبیر.
محقق، علی (۱۳۷۹)، اسناد روابط ایران و عربستان سعودی، تهران، وزارت امور خارجه.
مطهری، مرتضی (۱۳۸۹)، بررسی اجمالی نهضتهای اسلامی در صد سال اخیر، چ چهلم، تهران، صدرا.
مکی، حسین (۱۳۵۸)، مدرّس قهرمان آزادی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
موجانی، سیدعلی، مدرّس و کمیسیون دفاع حرمین شریفین (۱۳۷۵)، تاریخ روابط خارجی، ش ۹، ص ۲۵-۳۵.
نجمی، محمدصادق (۱۳۹۰)، تاریخ حرم ائمه بقیع (ع) و آثار دیگر در مدینه منوره، چ نهم، تهران، مشعر.
ولایتی، علیاکبر (۱۳۷۶)، ایران و مسئله فلسطین – بر اساس اسناد وزارت امور خارجه، تهران، دفتر نشرفرهنگ اسلامی.
هاشمی، سیدرضا، نبیلالدوله، تاریخ معاصر (۱۳۸۸)، ش ۴۹، ص ۱۱۵-۱۶۱.
««« پایان »»»