رابطه وسیله و هدف در مکتب حسینی
حجتالاسلام والمسلمین حسن عاشوری لنگرودی (عضو هیأت علمی دانشگاه خوارزمی)
اشاره
پیش از ورود به بحث درباره رابطه وسیله و هدف در مکتب حسینی، یادکرد دو نکته لازم مینماید:
نکته اول: بشر در کارهای اختیاری خود، در پی وصول به اهداف مورد نظر خود است که برای نیل به آن، اقدام به گزینش وسیله مناسب، ضرورت دارد. عقل و منطق حکم میکند که هر کاری را از راه درستش انجام دهیم؛ مثلاً برای رفتن به پشت بام و طبقه بالای ساختمان، باید از نردبان، راهپله یا بالابر کمک گرفت. قرآن کریم نیز بیان میدارد: «وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا» (به خانهها وارد شوید، از درِ آنها). امام باقر (ع) در تفسیر این آیه میفرماید: هر کاری را باید از راه درست و با وسیله مناسبش انجام داد[۱].
نکته دوم: اهداف، به خوب و بد، ارزشی و ضدّ ارزشی، مقدس و نامقدس تقسیم میگردد. همچنین وسیله نیز به خوب و بد، مشروع و نامشروع یا ارزشی و ضدّ ارزشی تقسیم میشود.
برخی میخواهند به دیگران کمک کنند، دست نیازمند را بگیرند، به مظلومی برسانند و بهطور کلی، در پی خشنودی خدا هستند. اینها، از جمله اهداف خوب و پسندیده به شمار میرود. در مقابل، عدهای نیز در پی هوای نفسانی، دنیاطلبی و زراندوزی هستند، به عیاشی، جاهطلبی و فساد تمایل دارند و خدا را معطل میکنند. اینها، شماری از اهداف نامقدس و ضدّ ارزشی میباشند.
حال، سؤال اینجاست که آیا میتوان به بهانه داشتن هدف خوب و خداپسندانه، از هر راه و وسیله ممکن بهره گرفت؟ آیا هدف خوب، وسیلهاش را توجیه میکند؟ آیا میشود قائل شد که کار بد، با هدف خوب ارزشمند میگردد؟ عقل و دین حکم میکند که هر کار پسندیدهای، باید با وسیله خوب انجام شود. با قدم شرک نمیتوان به جایگاه توحید رسید. با پوشیدن لباس کثیف و آلوده نمیتوان به پاکی و نظافت نایل شد. متأسفانه، برخی سیاستمداران برای دستیابی به اهداف سیاسی خود، به هر وسیلهای متوسل میشوند و از خطوط قرمز اخلاقی، عقلی و شرعی عبور مینمایند.
امروزه، سیاست بسیاری از دولتمردان، از سنخ سیاست ماکیاولی است. ماکیاول، سیاستمدار بزرگ قرن شانزدهم ایتالیا میگوید: سیاست، یعنی قدرت و برای کسب قدرت، از هر وسیلهای میتوان بهره گرفت. هر هدفی را میتوان با هر وسیلهای بهدست آورد. او در کتاب «شهریار» میگوید: پادشاه حق دارد برای رسیدن به مطامع و حفظ قدرت، از هر وسیله و تزویری استفاده کند. شهریار خوب، کسی است که تمام حیلهها را در خدمت قدرت خود بهکار گیرد[۲].
اکنون، جای این پرسش است که در مکتب حسینی، رابطه وسیله و هدف چگونه است؟ چرا امام حسین (ع) در نهضتی که آغاز کرد، به منش ماکیاولی عمل نکرد؟ چرا حریم اخلاقی، عقلی و شرعی را رعایت نمود و با حفظ شرافت و ضوابط این حریمها، به نهضت روی آورد؟
نیمنگاهی به اهداف قیام امام حسین
اهداف قیام امام حسین (ع) از ابعاد مختلف قابل بررسی است که عبارتاند از:
۱. در بُعد اجتماعی: اصلاح جامعه
حضرت فرمود: «إِنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَ لَا بَطِرًا وَ لَا مُفْسِدًا وَ لَا ظَالِمًا وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي» (من نه از روی خودخواهی و هوسرانی، این حرکت را آغاز میکنم و نه برای ایجاد فساد و ستمگری، بلکه هدف من از این قیام، اصلاح جامعه اسلامی است)[۳].
حضرت در نامهای که به بزرگان کوفه نوشت، فرمود: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَدْ قَالَ فِي حَيَاتِهِ: مَنْ رَأَى سُلْطَانًا جَائِرًا مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ، نَاكِثًا لِعَهْدِ اللَّهِ، مُخَالِفًا لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ، يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ، ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ، كَانَ حَقًّا عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ» (رسول خدا (ص) فرمود: هر کس زمامدار بیدادپیشه را نظاره کند که حرام خدا را حلال و روا میسازد، و عهد و پیمان او را میشکند و با سبک و روش عادلانه و بشردوستانه پیامبر خدا (ص) مخالفت میورزد، با این وصف، در برابر چنین حکومت ظالم، با گفتار و عملکردش به مخالفت برنخیزد و در راه اصلاح، تلاش نکند، بر خدا است که او را از همان راهی که آن بیدادپیشه را به دوزخ میرود، به دوزخ درآورد)[۴].
۲. در بُعد دینی: انجام وظیفه دینی و احیای اسلام ناب محمدی
امام حسین (ع) و یارانش، به بهای ازدستدادن جان خود، در پی احیای دین برآمدند. ایشان قبل از خروج از مدینه، در نامهای تذکر داد: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ مَنْ لَحِقَ بِي مِنْكُمْ اسْتُشْهِدَ» (هر کس به من بپیوندد، کشته خواهد شد)[۵].
از این جمله میفهمیم که هدف، انجام وظیفه است و از کشتهشدن باکی نیست؛ بلکه نثار جان در راه خدا، مایه افتخار است.
حضرت فرمود: «أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ» (برای اصلاح در امت جدم بهپا خاستم. میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و روش جدم و پدرم، علی بن ابیطالب (ع) را ادامه دهم)[۶].
در بین راه، کاروان امام حسین (ع) در منزل ثعلبیه پیاده شدند. حضرت سر مبارک خود را به زمین نهاد و خوابش گرفت. وقتی بیدار شد، فرمود: «هاتفی را دیدم که میگفت: شما بهسرعت میروید و اجل شما را بهسرعت سوی بهشت میبرد».
فرزندش، علیاکبر (ع) گفت: «يَا أَبَهْ! أَفَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ؛ پدرجان! مگر ما بر حق نیستیم؟»
فرمود: «بَلَى يَا بُنَيَّ وَ الَّذِي إِلَيْهِ مَرْجِعُ الْعِبَادِ؛ آری، پسرم. به خدایی که بازگشت خلق به سوی او است، ما بر حق میباشیم».
علیاکبر (ع) عرض کرد: «يَا أَبَهْ! إِذَنْ لَا نُبَالِي بِالْمَوْتِ؛ ای پدر! بنابراین، از کشتهشدن باکی نداریم»[۷].
۳. در بُعد فرهنگی: روشنگری و جهلزدایی
امام حسین (ع) فرمود: «أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ» (آیا توجه ندارید که به حق عمل نمیشود و از باطل خودداری نمیگردد؟)[۸].
۴. در بُعد سیاسی ـ اجتماعی: تغییر حکومت و مدیریت حاکم
فرمود: «يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَهُ» (یزید، فاسق، شرابخوار، قاتل نفس محترمه است و آشکارا فسق و فجور میکند. شخصیتی مثل من، با یزید بیعت نخواهد کرد)[۹].
و نیز فرمود: «أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِي ابْنَ الدَّعِي قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ: بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ لَنَا الذِّلَّةُ» (آگاه باشید! آن مرد فرومایه بیپدر، مرا میان دو چیز قرار داده است: شمشیر و ذلت. هیهات که به ذلت تن دهیم)[۱۰].
و نیز میفرماید: «لَوْ لَمْ يَكُنْ فِي الدُّنْيَا مَلْجَأٌ وَ لَا مَأْوَى لَمَا بَايَعْتُ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ» (حتی اگر در دنیا هیچ پناهگاهی نداشته باشم، با یزید بیعت نخواهم کرد)[۱۱].
۵. در بُعد اعتقادی: معرفی امامت
یعنی معرفی خاندان نبوت و جایگاه خود بهعنوان امام به جامعهای که حداقل دو نسل دچار گسست شده بود و از نظر فرهنگی و دینی با اسلام ابوسفیانی و اموی آشنا شده بودند. حضرت در اینباره فرمود: «فَلَعَمْرِي مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْحَاكِمُ بِالْكِتَابِ الْقَائِمُ بِالْقِسْطِ الدَّائِنُ بِدِينِ الْحَقِّ الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَاتِ اللَّهِ» (به جانم سوگند! پیشوا کسی است که طبق دستور کتاب خدا رفتار کند و بر مردم حکومت نماید، عدل را رواج دهد و خود هم متدین و فرمانبر خدا باشد)[۱۲].
و نیز فرمود: «وَ نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ مُحَمَّدٍ وَ أَوْلَى بِوِلَايَةِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْكُمْ مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُدَّعِينَ مَا لَيْسَ لَهُمْ وَ الْوَارِثِينَ فِيكُمْ بِالْجَوْرِ وَ الْعُدْوَانِ» (و ما خاندان محمد (ص) هستیم و از آنها که ادعای امامت و ولایت بر شما دارند، شایستهتریم که امر ولایت را بر عهده بگیریم)[۱۳].
سؤال: چرا امام حسین (ع) برای رسیدن به این اهداف، از هر وسیلهای بهره نمیبرد؟ چرا از ابزار نامشروع استفاده نمیکرد؟
پاسخ: در مکاتب مادی، هدف وسیله را توجیه میکند. پیروان مکاتب مادی، برای رسیدن به اهدافشان به هر وسیلهای دست مییازند. در سایه چنین مکتبی، بنیادهای اخلاقی جامعه فرو میریزد، ارزشهای انسانی کمرنگ میشود، میزان بزهکاریها فزونی مییابد و بشر در گرداب بیپناهی و تنهایی گرفتار شده، نگرانی و ناامیدی بر سراسر زندگیاش سایه میگسترد.
اما در مکتب الهی که بر اخلاق و ارزشهای الهی و انسانی بنا نهاده شده، وضع به گونهای دیگر است. در این مکتب، اخلاق، اصل است و هدف، دستیابی به کمالی است که در تابش آفتاب «وحی» حاصل میشود و معیار برتری افراد، فقط پرهیزکاری و پایبندی آنان به اصول ثابت اخلاقی است. اسلام برای رسیدن به اهداف متعالی خود، هر وسیله و روشی را مشروع نمیشمارد؛ بلکه برای نیل به مقصد، صراط مستقیمی قرار داده که انحراف از آن، مساوی با عدول از هدف است.
در اسلام، زمامدار با سعادت جامعه سروکار دارد. او میخواهد جامعه را اصلاح کند، اما نه به هر وسیلهای. در اسلام، سیاست به معنای قدرت نیست، به معنای سرپرستی امور مردم و هدایت آنها به سوی خیر و صلاح است.
امام حسین (ع) هنگام خروج از مدینه و امتناع از بیعت با یزید فرمود: «إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي رَسُولِ اللَّهِ» (من، برای اصلاح اوضاع امت جدم، رسول خدا، قیام کردم)[۱۴].
حاکم مسلمان حق ندارد از وسیله نامشروع برای رسیدن به سعادت استفاده کند؛ اما در سیاست ماکیاولی، میتوان از تمام حیلهها استفاده کرد؛ چون سعادت، مورد نظر او نیست، بلکه هدف او، فقط تثبیت قدرت و حفظ آن است.
دو نمونه سیاست در تاریخ مسلمانان
با وجودی که سیاست اسلامی، سیاست ماکیاولی نیست، اما در حوزه خلافت اسلامی، شاهد بروز دو نوع سیاست متضاد هستیم. در یک نوع، تزویر و حیلهپاگذاشتن بر همه خطوط قرمز است که در اینجا از آن به «سیاست اموی و ابوسفیانی» یاد میشود و در دیگری، همه ضوابط و حدود شرعی و اخلاقی رعایت میشود که از آن به «سیاست نبوی و علوی» یاد میگردد.
۱. سیاست اموی و ابوسفیانی
زمامداران اموی که از دوران خلافت عثمان (۲۳ ـ ۳۵ق) با هدف دستیابی به امارت شاهانه بر مرکز قدرت سوار شدند، در سال ۴۱ق بهطور رسمی خلافت اسلامی را ترک کردند. آنها با بهرهگیری از جعل سیاست مسلمانان شام، بنای حکومتی را نهادند که از بنیاد با اسلام ناسازگار بود. دستگاه خلافت اموی که با فتنهانگیزی و تفرقهافکنی شکل گرفته بود، قدرت سیاسی را از امام علی (ع) و سپس از امام حسن (ع) ربود و در نتیجه، معاویه که از دین محمدی (ص) بهرهای نبرده بود، بر مسند خلافت اسلامی تکیه زد و چهره سیاست اموی و ابوسفیانی را به مردم نشان داد. در این سیاست، هدف، وسیله را توجیه میکند. معاویه، هر جنایتی را برای نیل به حکومت و استواری آن انجام میداد؛ بهحدی که کشتن مسلمانان، برای او امری عادی شده بود.
معاویه، با شیعیان علی بن ابیطالب (ع) با قساوت و شدت عجیبی برخورد میکرد و در حق آنان از هیچ جنایتی دریغ نمیورزید؛ چنانکه به فرماندهان نظامی خود که آنها را به مناطق مختلف اعزام میکرد، دستور میداد تا شیعیان را به قتل برسانند.
نمونههایی از جنایات معاویه:
- معاویه، «بُسْر بن اَرْطاة» را به حجاز و یمن فرستاد و به او گفت: «هنگامی که به مدینه رسیدی، اهل مدینه را پراکنده کن و هر کس سر راهت دیدی، نابود ساز. اموال کسانی را که با ما بیعت نکردهاند، ضبط نما. وقتی وارد مدینه شدی، به آنان بفهمان که به قصد کشتن آنان آمدهای و اعلام کن که هیچگونه عذر و امانی ندارند. چنانچه به هر نقطه از مناطقی که پیرو علی هستند، رسیدی، مردم را تهدید کن بهطوری که خیال کنند راهی برای نجات ندارند. گاه دست از تهدیدها بردار، ولی از آنان برای من بیعت بگیر. هر کس را که از بیعت خودداری کرد، به قتل برسان. شیعیان علی را در هر جا که هستند، از دم تیغ بگذران!»[۱۵].
«بُسْر» به مدینه و مکه حمله کرد و سیهزار نفر را به قتل رسانید و برخی را هم در آتش سوزاند[۱۶].
او همچنین، در یمن افراد بسیاری را به خاک و خون کشید که از جمله آنان، فرزندان خردسال عبیدالله بن عباس بودند[۱۷]. - به «ضَحَّاک بن قَیْس فِهْرِی» دستور داد: «به منطقه کوفه برو و هر که را دوستدار علی است، به قتل برسان». ضحاک اموال مردم را ضبط کرد و آنان را کشت تا آنکه به «ثعلبیه» رسید. در آنجا به کاروان حاجیان برخورد کرد و اموال آنها را ضبط نمود. در راه حج، نزدیک «قُطْقُطَانَه» به «عمر بن عمیس بن مسعود» برادرزاده عبدالله بن مسعود، برخورد کرد و او را با عدهای از همراهانش کشت[۱۸].
- «سَمُرَة بن جُنْدَب» را به فرمانداری بصره منصوب کرد. این مرد خونریز، در مدت کوتاهی هشتهزار نفر را کشت[۱۹].
- «سُفْیان بن عَوْف عامِدی» را به منطقه عراق اعزام نمود و به او گفت: «به عراق حملهور شو و اهل عراق را مرعوب ساز. هر که را دیدی که با تو همعقیده نیست، بکش. به هر روستایی که رسیدی، آن را ویران کن و اموال مردم را نابود ساز؛ چون نابودی و ازبینرفتن مال و ثروت برای مردم، مانند قتل، ناگوار، بلکه دردناکتر است»[۲۰].
- «زیاد بن سُمَیّه»، در اواخر عمر خود، اهل کوفه را در دارالاماره جمع کرد و آنها را به سبّ علی وادار ساخت. هر کس از این کار ممانعت میورزید، او را میکشت و خانهاش را ویران میساخت[۲۱].
۲. سیاست نبوی و علوی
در سیاست نبوی و علوی، حریم عقل، شرع و اخلاق کاملاً رعایت گردیده و اهداف مقدس با ابزار مشروع دنبال میشود. در این سیاست، پیروزی حق بر باطل با شیوه و اسلوب ناصحیح صورت نمیگیرد. در این سیاست، کسی نباید با گفتن «هدف، وسیله را توجیه میکند»، برای نیل به اهداف عالی، دست به خیانت و ستمگری بزند و حقوق دیگران را ضایع کند.
در اینجا به بیان نمونههایی از سیاست صحیح اسلامی در سیره نبوی و علوی و نیز در مکتب حسینی که برای دستیابی به هدف مقدس خود، هیچگاه از وسیله نادرست بهره نگرفتند، بسنده میکنیم.
الف ـ رعایت خطوط قرمز در سیاست نبوی
خطوط قرمز در سیاست نبوی، عبارتاند از:
۱. پرهیز از فرصتطلبی در کسب قدرت
گروهی از قبیله بنیعامر نزد پیامبر (ص) آمدند و گفتند: ما به تو ایمان میآوریم به شرطی که بعد از خود، حکومت را به دست ما بدهی. پیامبر (ص) اگر میخواست دین الهی را وسیله کار قرار دهد، میگفت: فعلاً فرصت را مغتنم بشماریم و در این اوضاع نابسامان و کمی یاران، اینها را جذب کنیم؛ ولی فرمود: من وعده حکومت بعد از خود را به کسی نمیدهم[۲۲]. یعنی حضرت حاضر نیست برای بیشتر شدن پیروان خود، از خطوط قرمز رد شود و در دین کوتاه بیاید.
۲. کوتاهنیامدن در مؤلفههای دین
عدهای از قبیله ثقیف، خدمت پیامبر (ص) آمدند و گفتند: ما میخواهیم مسلمان شویم، اما شرطی داریم از جمله: اجازه بده یک سال دیگر ما بت «لَات» را پرستش کنیم؛ زیرا ترک نماز، خیلی برایمان سخت است. پس، اجازه بده تا نماز نخوانیم. اما پیامبر (ص) شرط آنان را نپذیرفت[۲۳].
۳. استفادهنکردن از جهالت مردم به نفع دین
ابراهیم، پسر رسول خدا (ص)، در هجدهماهگی از دنیا رفت. اندکی پس از مرگ او، خورشید گرفت. مردم گمان کردند که این اتفاق به دلیل فوت ابراهیم است؛ ولی پیامبر (ص) فوراً مردم را جمع نمود و فرمود: گرفتن خورشید، به جهت مرگ فرزندم نیست[۲۴].
بدین وسیله، پیامبر (ص) مردم را از جهل و خرافهگرایی برحذر داشت؛ در حالی که اگر همانند سیاستمداران مکاتب مادی میبود، این فرصت را غنیمت میشمرد و از جهالت مردم سوء استفاده میکرد و علاقه ناروای آنان را میستود تا جایگاه خود را تقویت نماید؛ یا حداقل چیزی نمیگفت.
ب ـ رعایت خطوط قرمز در سیاست علوی
امام علی (ع) به جهت اینکه از خطوط قرمز دینی و اخلاقی عبور نمیکرد، مدام مورد انتقاد قرار میگرفت. حضرت در برابر این انتقادها فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ لَوْ لَا كَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ كُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ أَلَا إِنَّ لِكُلِّ غُدَرَةٍ فُجَرَةً وَ لِكُلِّ فُجَرَةٍ كُفَرَةً أَلَا وَ إِنَّ الْغَدْرَ وَ الْفُجُورَ وَ الْخِيَانَةَ فِي النَّارِ» (ای گروه مردم! اگر عهدشکنی بد نبود، من سیاستمدارترین مردم بودم. آگاه باشید که هر عهدشکنی تباهکاری است و هر تباهکاری ناسپاسی. بدانید که بیوفایی، تباهکاری و خیانت در آتش است)[۲۵].
نمونههایی از پاسداشت حریم دین و اخلاق در سیاست علوی:
۱. خودداری از دروغ برای تصاحب حکومت
عمر دستور داد که بعد از من، شورایی ششنفره تشکیل دهید. این شورا به هر کسی که رأی داد، او بر مسند حکومت بنشیند. از این رو، خطاب به امام علی (ع) گفتند: شرط شورا این است که به هر چه خدا، رسول، ابوبکر و عمر گفتهاند، باید پایبند باشی. امام (ع) فرمود: هر چه خدا و رسولش گفتهاند، میپذیرم؛ ولی هر چه ابوبکر و عمر گفتهاند، نه. ولی عثمان گفت: من این شرط را قبول میکنم. گفتند: پس، حکومت به دست عثمان باشد[۲۶].
برخی به علی (ع) گفتند: اگر دروغ میگفتی و حکومت را به دست میآوردی، بعد، سیاست خود را دنبال میکردی. حضرت در پاسخ فرمود: هرگز دروغ هم نمیگویم حتی اگر دوازده سال حکومت را از دست بدهم.
۲. طرد سیاست تزویر برای تثبیت حکومت
مغیرة بن شعبه در آغاز خلافت امیر مؤمنان (ع) به حضرت پیشنهاد کرد که من عقیدهام این است: فعلاً معاویه را تثبیت کنید، بگذارید خیالش راحت شود. همین که اوضاع آرام شد، از کار برکنارش کنید. حضرت فرمود: من، چنین کاری نمیکنم[۲۷].
زیرا اگر بخواهد معاویه را، هرچند برای مدتی کوتاه تثبیت کند، معنایش این است که معاویه را، در همان مدت موقت صالح دانسته است؛ در حالی که حضرت هیچگاه او را صالح نمیدانست.
۳. مقابله به مثلنکردن در ماجرای بستن آب به روی دشمن
در جنگ صفین، اصحاب معاویه «شَرْعَه» (محلی را که میشد از آنجا آب برداشت) گرفتند و آب را بر سپاه علی (ع) بستند. حضرت دستور حمله را صادر کرد و شرعه را گرفتند. برخی اصحاب گفتند: ما مقابله به مثل میکنیم. اجازه نمیدهیم آنان آب بردارند. اما علی (ع) فرمود: ولی من این کار را نمیکنم؛ زیرا خداوند آب را برای کافر و مسلمان قرار داده. این کار، از شهامت و مردانگی به دور است. اگر آنان چنین کردند، شما نکنید[۲۸].
زیرا، علی (ع) نمیخواهد پیروزی را به بهای یک عمل ناجوانمردانه بهدست آورد.
۴. نگذشتن از عدالت اقتصادی، برای تثبیت حکومت
گروهی از اصحاب امیر مؤمنان (ع) در صفین مشاهده کردند هر که به معاویه میپیوندد، معاویه او را گرامی میدارد و اموال بسیاری در اختیارش میگذارد. به حضرت پیشنهاد شد که این اموال را بده و افراد ممتاز را نوازش کن و به آنها که میترسی مخالفت کنند، امتیاز بده تا حکومتت تثبیت و مخالفانت سرکوب شوند. آنگاه آن عدالت و مساواتی را که در نظر داری، اجرا نما.
حضرت در برابر این پیشنهاد فرمود: آیا برمیدارید که مرا وادارید تا پیروزی را به بهای ستم بر کسانی که مسئولیت سرپرستیشان بر دوشم سنگینی میکند، به چنگ آورم؟ به خدا سوگند! تا روزگار در گردش است و ستارگان در آسمان پیدرپی هم روا اند، من به دور چنین ناروایی نمیگردم. اگر این مال، ثروت شخصی من بود، در پخش آن برابری را پاس میداشتم؛ چه رسد که مال، مال مردم است[۲۹].
۵. رعایت اخلاق و حیا در جنگ با عمرو بن عاص
روزی در نبرد صفین، علی (ع) آمد و فریاد زد: معاویه! چرا این همه مردم مسلمان را به کشتن میدهی؟ خودت بیا با من نبرد کنیم تا کار به پایان برسد. روشن بود که معاویه در نبرد تنبهتن با امام علی (ع) شکست میخورد و کشته میشد.
عمرو عاص گاهی سربهسر معاویه میگذاشت و میگفت: راست میگوید، تو هم لباس رزم بپوش و به جنگ با علی برو. معاویه از نبرد با امام طفره رفت؛ اما توانست با نیرنگ، عمرو عاص را به جنگ بفرستد. عمرو عاص، سلاح برگرفت و لباس جنگی بر تن کرد و مبارز طلبید و گفت:
«يَا قَادَةَ الْكُوفَةِ مِنْ أَهْلِ الْفِتَنِ أَضْرِبُكُمْ وَلَا أَرَى أَبَا الْحَسَنِ»
(ای سران کوفه که اهل فتنهاید، شما را با شمشیر میزنم و ابوالحسن را نمیبینم).
امیر مؤمنان (ع) به صحنه نبرد آمد. عمرو عاص نفهمید که او علی (ع) است. حضرت نزدیک شد و فرمود:
«أَنَا الْإِمَامُ الْقُرَشِيُّ الْمُؤْتَمَنُ»
(من امام قرشی مؤتمنم).
عمرو عاص خودش را باخت و شروع به فرار کرد. امیر مؤمنان او را تعقیب کرد، شمشیری به او زد. او از روی اسب پرتید و فوراً کشف عورت کرد؛ چون میدانست علی مردی نیست که با یک زدِ چنینی مواجه شود. حضرت رو برگرداند و رفت. معاویه تا آخر عمر میگفت: عمرو عاص! تو شفیع خوبی پیدا کردی. در همه دنیا، من یک نفر را پیدا نمیکنم که شفیعی به این مقدسی پیدا کرده باشد[۳۰]!
علی (ع)، امام پاکان و پاکیها بود. مردی نبود که حتی برای کشتن کسی مثل عمرو عاص، از مسیر حق منحرف شود. در لحظه روبرو شدن با دشمن نیز دست از مکارم اخلاق برنداشت.
ج ـ رعایت خطوط قرمز در نهضت حسینی
سیاست امام حسین (ع) نیز در واقع، ادامه همان سیاست نبوی و علوی بوده است. از این رو، حضرت به هیچعنوان خود را مجاز نمیدانست که برای دستیابی به اهداف عالی خود، از خطوط قرمز بگذرد. از باب نمونه، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱. استواری در عهد و پیمان با دشمن
بین سیاستمداران، عهدشکنی رایج است؛ ولی امام حسین (ع) در دوران حیات معاویه، به پیمان صلح امام مجتبی (ع) وفادار ماند و با ردّ درخواستهایی که از او برای نقض صلح و قیام بر ضد معاویه صورت میگرفت، همواره از پیمانشکنی خودداری میورزید.
پس از شهادت حُجْر بن عدی، کوفیان از حضرت خواستند تا قیام مسلحانه را رهبری نماید؛ اما حضرت آن را نپذیرفت و فرمود: میان ما و معاویه، عهدی است که وجداناً من اجازه نمیدهم آن را نقض کنم. بنابراین، تا معاویه زنده است، من بر عهد خود پایدارم و چون درگذرد، من در باره اقدام خود تقدیم نظر خواهم کرد[۳۱].
۲. غافلگیرانه نکشتن ابن زیاد
مسلم بن عقیل، نماینده حضرت، میتوانست با حیلهپا گذاشتن بر اصل دینی، عبیدالله بن زیاد را بکشد؛ اما نکشت.
مسلم در منزل هانی ساکن شد و شیعیان، پنهانی با وی ملاقات میکردند. شَرِیح بن اَعْوَر نیز به منزل هانی وارد و در آنجا بیمار شده بود. به شریح گفتند: عبیدالله بن زیاد میخواهد از شما عیادت کند. شریح به مسلم گفت: هنگامی که ابن زیاد وارد اطاق شد و نشست، فوراً وارد شو و او را به قتل برسان. ابن زیاد وارد شد؛ ولی مسلم اقدامی نکرد. پس از آنکه ابن زیاد از منزل هانی خارج شد، شریح گفت: چرا اقدام نکردی؟ مسلم گفت: پیامبر (ص) فرمود: «إِنَّ الْإِيمَانَ قَيَّدَ الْفَتْكَ» (همانا ایمان، مانع ترور است)[۳۲].
۳. نهضت بر پایه تکلیف شرعی
امام حسین (ع) در مسیر حرکت به کوفه، در بین راه با فرزدق شاعر برخورد کرد و پرسید: از مردم کوفه چه خبر؟ فرزدق گفت: «سَأَلْتَ الْبَصِيرَ قُلُوبُ النَّاسِ مَعَكَ وَ أَسْيَافُهُمْ عَلَيْكَ وَ الْقَضَاءُ يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يُشَاءُ» (از شخص بینایی پرسیدی. من حال آنان را میشناسم. دلهای مردم، با شما است؛ اما شمشیرهایشان بر علیه شما است و قضا و قدر الهی، از آسمان نازل میشود و خداوند آن گونه که بخواهد، خواهد شد).
امام حسین (ع) در پاسخ به او فرمود:
«صَدَقْتَ لِلَّهِ الْأَمْرُ وَ كُلَّ يَوْمٍ رَبُّنَا هُوَ فِي شَأْنٍ إِنْ نَزَلَ الْقَضَاءُ بِمَا نُحِبُّ فَنَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى نِعَمِهِ وَ هُوَ الْمُسْتَعَانُ عَلَى أَدَاءِ الشُّكْرِ وَ إِنْ حَالَ الْقَضَاءُ دُونَ الرَّجَاءِ فَلَمْ يَبْعُدْ مَنْ كَانَتْ الْحَقُّ نِيَّتَهُ وَ التَّقْوَى سَرِيرَتَهُ»
(راست گفتی. کار به دست خدا است. او، هر روزی در کاری است. پس، اگر به آنچه ما میخواهیم و به آن خوشنودیم (پیروزی ظاهری بر دشمن)، قضای الهی فرود آید، در این صورت، ما خداوند را برای نعمتهایی که به ما عنایت کرده است، سپاسگزاریم و او خود نیروی شکرگزاریاش را عنایت کند. و اگر قضای الهی به دلخواه ما نشد، پس به دور نیست از خواسته آن کسی که نیتش حق باشد و پرهیزکاری پیشه کند)[۳۳].
۴. خودداری از وانمودکردن پیروزی بر دشمن
در جنگها و نهضتها، دروغگویی و وانمودکرد پیروزی خود و شکست دشمن، امر پذیرفتهشدنی است؛ اما امام حسین (ع) به هیچعنوان به این سمت حرکت نکرد. در مسیر راه کربلا، به امام حسین (ع) خبر دادند که مسلم بن عقیل را کشتند. ارعابهای حکومت در مردم اثر گذاشت، او را رها کردند و دست از بیعت با او برداشتند. مسلم، تنها ماند و مأموران حکومت او را گرفتند و به شهادت رساندند.
امام حسین (ع) فرمود: «أَمَّا بَعْدُ: فَإِنَّهُ قَدْ أَتَانَا خَبَرٌ فَظِيعٌ قَتْلُ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ وَ هَانِي بْنِ عُرْوَةَ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَقْطُرَ وَ قَدْ خَذَلَنَا شِيعَتُنَا فَمَنْ أَحَبَّ مِنْكُمُ الْاِنْصِرَافَ فَلْيَنْصَرِفْ غَيْرَ رَذِيلٍ لَيْسَ عَلَيْهِ ذَمَامٌ» (خبر ناراحتکنندهای به ما رسیده است و آن کشتهشدن مسلم بن عقیل، هانی بن عروة و عبدالله بن حَضْر است. همانا شیعیان ما دست از یاری ما کشیدهاند. پس، هر که میخواهد، بازگردد و عهد و سرزنشی از ما بر او نیست)[۳۴].
۵. غافلگیرانه نکشتن شمر
صبح عاشورا، شمر بن ذیالجوشن (که شاید در بدسرشتی در دنیا نظیری نداشته باشد) قبل از شروع جنگ، از پشت خیمهها آمد تا دست به جنایتی بزند؛ ولی نمیدانست که امام حسین (ع) پیشتر در این باره چارهاندیشی کرده و دستور داده خیمهها را نزدیک هم به شکل خیمههای منزلی در بیاورند و پشت آنها نیز خندق حفر کنند و مقداری نی خشک در آنجا بریزند و آتش بزنند تا دشمن نتواند از پشت سر به آنها حملهور شود. از این رو، وقتی شمر آمد و با این وضع مواجه گردید، ناراحت شد و به حضرت اسائه ادب نمود.
یکی از اصحاب امام گفت: ای اباعبدالله! اگر اجازه بدهید، الآن با یک تیر او را از پا درآورم.
حضرت فرمود: نه.
او گمان کرد که حضرت توجه ندارد که شمر چه انسان بدکاری است. از این رو، گفت: ای فرزند رسول خدا! من او را میشناسم و میدانم چه انسان بدکاری است.
امام فرمود: میدانم.
گفت: پس چرا اجازه نمیدهید؟
حضرت فرمود: من نمیخواهم شروعکننده جنگ باشم. تا زمانی که آنها دست به جنگ و خونریزی نزنند، من آغازگر جنگ نخواهم بود[۳۵].
پینوشتها
[۱] برقی، احمد بن محمد بن خالد، محاسن، تهران: دار الکتب الاسلامیة، ۱۳۷۴ش، ص ۱۱۰.
[۲] جمعى از نويسندگان، بصیرت پرچمداران، مرکز تحقیقات سپاه پاسداران، ص ۱۴۷.
[۳] مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار، بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق، ج ۴۴، ص ۳۲۹.
[۴] طبری، محمد بن جرير، تاريخ الأمم والملوک، بیروت: اعلمی، ۱۴۰۳ق، ج ۴، ص ۳۰۴.
[۵] صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، تهران: اعلمی، بیتا، ص ۲۰۲.
[۶] مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار، پیشین، ج ۴۴، ص ۳۲۹.
[۷] همان، ص ۳۶۶.
[۸] ابن شعبه حرانی، حسن بن علی بن حسین، تحف العقول، قم: انتشارات اسلامی، ۱۳۸۱ش، ص ۲۴۶.
[۹] مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار، پیشین، ج ۴۴، ص ۳۳۰.
[۱۰] طبرسی، احمد بن علی، احتجاج، بیروت: مؤسسه اعلمی، ۱۴۰۳ق، ج ۱، ص ۳۰۴.
[۱۱] همان، ص ۲۷۷.
[۱۲] شیخ مفید، الإرشاد، قم: مؤسسة آل البیت، ۱۴۱۳ق، ج ۱، ص ۲۳.
[۱۳] همان، ص ۲۷۷.
[۱۴] مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار، پیشین، ج ۴۴، ص ۳۲۹.
[۱۵] ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، بیروت: دار احیاء الکتب العربیة، ۱۳۷۸، ج ۱، ص ۱ و ۷.
[۱۶] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، قم: دار الهجره، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۲۱.
[۱۷] ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، پیشین، ج ۲، ص ۱۰۴؛ مسعودی، مروج الذهب، پیشین، ج ۱، ص ۲۱.
[۱۸] ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، پیشین، ج ۱، ص ۲۲۱ و ۲۲۷.
[۱۹] طبری، تاريخ الأمم والملوک، پیشین، ج ۱، ص ۲۱۱.
[۲۰] ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، پیشین، ج ۱، ص ۲۱ و ۲۱.
[۲۱] مسعودی، مروج الذهب، پیشین، ج ۱، ص ۳۱؛ ابن اثیرجزری، علی بن ابیکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۲ق، ج ۱، ص ۲۷.
[۲۲] سید بن طاووس، الطرائف، تهران: نشر خیام، بیتا، ج ۱، ص ۱۷۱.
[۲۳] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، قم: نشر مطهر، ج ۲۲، ص ۲۴۱.
[۲۴] کلینی، محمد بن يعقوب، کافی، تهران: اسلامیه، بیتا، ج ۱، ص ۱۰۲.
[۲۵] صبحی صالح، نهج البلاغه، تهران: دار الأسوه، ۱۴۱۴ق، خطبه ۲۰۰.
[۲۶] صبحی صالح، شرح نهج البلاغة، پیشین، ج ۲، ص ۲۲۲.
[۲۷] پاينده، ابوالقاسم، ترجمه تاريخ طبری، تهران: اساطیر، ۱۳۵۲ش، ج ۱، ص ۲۶۰۲.
[۲۸] همان، ص ۲۶۲۱؛ منقری، نصر بن مزاحم، پیکار صفین، ترجمه: پرویز اتابکى، تهران: سازمان انتشارات آموزش انقلاب اسلامی،۱۳۷۰ش، ص ۲۶۰.
[۲۹] صبحی صالح، نهج البلاغه، پیشین، خطبه ۱۲۶.
[۳۰] اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة، بیروت: دار الکتاب الإسلامی، ۱۴۰۵ق، ج ۲، ص ۱۰۷.
[۳۱] دينوری، الأخبار الطوال، قاهره: منشورات شريف رضی، ۱۹۶۰م، ص ۲۲۰.
[۳۲] طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الورى، قم: مؤسسة آل البیت، ۱۴۱۷ق، ص ۲۲۲.
[۳۳] شیخ مفید، الإرشاد، پیشین، ج ۱، ص ۲۳.
[۳۴] همان، ص ۲۷۷.
[۳۵] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، پیشین، ج ۲۲، ص ۲۴۱ ـ ۲۴۰.