مجلس اول

شکوه عقلانیت در نهضت امام حسین (ع)
آیت‌الله محمدجواد فاضل لنکرانی

اشاره

خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است: «وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ»[1].
تقوا و اندیشه در اسلام جایگاه والایی دارد و قرآن کریم در آیات متعدد به لزوم تعقل و تفکر در آیات آفاقی و انفسی دعوت کرده تا انسان‌ها در پرتو نور تقوا، راه را از بیراهه بیابند و حق و باطل را از یکدیگر تمییز دهند. ازاین‌رو، گفتار و رفتار پیشوایان دین بر این اصل مهم استوار است و هیچ‌گاه سخنی یا عملی از آنان صادر نمی‌شود که با عقل سلیم مخالفتی داشته باشد و در واقع، این بزرگواران الگوی کامل تقوای برآمده از عقلانیت برای بشریت به شمار می‌روند.

این گفتار، مصادف با ایام تکریم سالار شهیدان، اباعبدالله الحسین (ع) است. مناسب است که در این ایام، ابعاد قیام امام حسین (ع) از دیدگاه‌های مختلف بررسی و تحلیل شود. یکی از این دیدگاه‌ها این است که اگر بخواهیم حادثه عاشورا را از منظر عقل بررسی کنیم، آیا راه صحیحی است یا خیر؟ این مطلب مشهور است که در حادثه عاشورا، عقل ظاهر نیست؛ این‌جا میدان عقل نیست و باید سراغ توجیهات عقلانی رفت؛ بلکه باید از عشق و ایثار و انس با خدا سخن گفت. آیا این کلام درست است؟ و با معارف دینی ما سازگاری دارد یا خیر؟ بنده عقیده دارم که این نگاه به واقعه عاشورا، خطاست و عاشوراییان باید بدانند که در مکتب حسین (ع)، عقل منشأتی بس عظیم دارد و بنیان نهضت حسینی، بر عقل و اندیشه سلیم استوار است.

عقل در آیات و روایات

در قرآن کریم بارها خداوند متعال آیات و نشانه‌های خود را بیان می‌کند و سپس می‌فرماید: «أَفَلَا تَعْقِلُونَ». در واقع، خداوند با این آیات، اشخاصی را که از عقل بهره‌مند نیستند، به نوعی مذمت می‌کند. واقعاً تأسف‌بار است که بسیاری از انسان‌ها به این نعمت بزرگ، یعنی عقلی که خدا به بشر داده، توجه نمی‌کنند. در واقع، کسی که از این نعمت خدادادی بهره‌مند باشد، اساساً حیات انسانی را درک کرده و مفهوم اصلی زندگی را دریافته است.

در آیات و روایات، مطالب درخور توجهی در موضوع عقل مطرح شده است؛ مثلاً چیستی عقل و این‌که چه چیزی موجب تکامل عقل است؟ چه چیزی مانع رشد عقل یا موجب فساد آن است؟ آثار عقل کدام‌اند؟ و مانند آن. این‌ها موضوعاتی است که باید مورد توجه قرار گیرد و مهم آن است که از لابه‌لای آیات و روایات ممکن است پاسخ آن‌ها به‌دست آید.

مرحوم کلینی در اصول کافی پیش از شروع بحث توحید و مباحث اعتقادی، اولین موضوعش «کتاب العقل» است. در این کتاب، روایات متعددی در موضوع عقل وجود دارد. بنده کلمات قصار امیرمؤمنان، علی (ع) را به‌اجمال بررسی کرده‌ام؛ ۲۵۲ حکمت در موضوع عقل در کلام ایشان مطرح شده است؛ از جمله، امام علی (ع) فرموده: پیامبران آمدند تا گنج‌های عقل انسان‌ها را آشکار کنند؛ «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[2]. باید کوشش کرد تا به هر یک از کلمات حضرت، ساعت‌ها بحث کرد. حیف است که از این سفره آماده استفاده نکنیم. ازاین‌رو، لازم است مقداری با آیات و روایات ارتباط برقرار کنیم و مفاهیم آن‌ها را درک نماییم تا بتوانیم مسیر زندگی‌مان را بر مبنای عقلانیت قرار دهیم.

جایگاه و اهمیت عقل

آن‌چه امروز به‌عنوان سبک زندگی مطرح می‌شود، نیازمند هم‌سویی با آیات و روایات است و اولین و مهم‌ترین عامل برای دستیابی به سبک زندگی دینی، این است که زندگی ما بر پایه عقل باشد. زندگی‌ای که عقلانی باشد، لَگَ دینی دارد.

امام باقر (ع) فرمود: «لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ…»[3]؛ وقتی خداوند عقل را آفرید، آن را به زبان آورد [و قوه تکلم به آن بخشید]. مراد از عقل در این روایت، قوه‌ای است که شما توسط آن، خیر را از شر تشخیص داده، خوبی را از بدی یا حق را از باطل تمییز می‌دهید. وقتی انسان سؤال می‌کند: چگونه حادثه عاشورا به وجود آمد؟، تمام ریشه‌یابی‌ها به این برمی‌گردد که مردم آن زمان، عقل خودشان را پوشاندند و اساساً در باطل تشخیص حق از باطل شدند. عقل، آن قوه‌ای است که انسان می‌تواند حق را از باطل تشخیص بدهد. خداوند متعال وقتی عقل را آفرید، آن را به زبان آورد و به آن قوه تکلم داد. «ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ…»؛ سپس، به او فرمود: بیا، و او آمد. آن‌گاه فرمود: برو، و او رفت[4].

این‌جا بحث‌هایی بسیار وجود دارد که مقصود از اقبال و ادبار عقل چیست؟ در زبان روایات، انسانی که عقلش را به کار می‌گیرد، انسانِ تابع خداست و انسانی که عقلش را کنار می‌گذارد، انسانِ زیردست خداست؛ یعنی اگر انسان در زندگی عقل را ملاک قرار دهد، عقل به او می‌گوید به سوی خدا اقبال کن و به عبادت حق مشغول باش. حال، اگر عقل را کنار بگذارد، به سراغ فساد و بی‌بندوباری و جنگ و خون‌ریزی می‌رود. این‌که خدا به عقل فرمود: بیا، و او جلو آمد یا فرمود: برو عقب، و او رفت، نشانه از این است که به‌وسیله عقل، خداوند عبادت یا معصیت می‌شود. بعد فرمود: «ثُمَّ قَالَ وَعِزَّتِي وَجَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقًا هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ»؛ به عزت و جلالم سوگند که در میان تمام مخلوقاتی که آفریدم، خلقتی محبوب‌تر از عقل در نزد من وجود ندارد[5].

به‌هر حال، خدا از بین موجودات مادی و غیرمادی، فقط خطاب به عقل می‌فرماید: تو از هر چیزی در نزد من محبوب‌تر هستی. این کلام، بیان‌گر توجه و اهتمام زیاد حق تعالی به عقل است. سپس، خداوند جمله‌ای مهم‌تر فرمود که: «وَلَا أَكْمَلْتُكَ إِلَّا فِيمَنْ أَحِبُّ»؛ هرکس از بندگانم را که بیشتر دوست داشته باشم، تو را در او کامل‌تر می‌کنم[6]. بنابراین، هرچه عقل کامل‌تر شود، عبادت و تقرب انسان به خدا بیشتر می‌گردد.

همچنین، از روایات استفاده می‌شود که اگر به عقل توجه کنیم، تمام خصلت‌های پسندیده در وجود انسان محقق می‌شود؛ اما اگر عقل را کنار گذاشتیم، حیا، تفکر و زیردستی به کنار می‌رود و به جایش ظلم و فساد به میدان می‌آید؛ چنان‌که اصبغ بن نباته از امیرمؤمنان (ع) روایت می‌کند: «هَبَطَ جَبْرَئِيلُ عَلَى آدَمَ فَقَالَ يَا آدَمُ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أُخَيِّرَكَ وَاحِدَةً مِنْ ثَلَاثٍ فَاخْتَرْهَا وَدَعِ اثْنَتَيْنِ…»[7]؛ جبرئیل بر حضرت آدم (ع) نازل شد و گفت: امر شده‌ام که تو را مخیر سازم تا یکی از سه چیز را انتخاب کنی… . «فَقَالَ لَهُ آدَمُ يَا جَبْرَئِيلُ وَمَا الثَّلَاثُ فَقَالَ الْعَقْلُ وَالْحَيَاءُ وَالدِّينُ»؛ آدم فرمود: این سه تا چیست که یکی را انتخاب کنم؟ فرمود: عقل، حیا و دین. «فَقَالَ آدَمُ إِنِّي قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ»؛ آدم گفت: من، عقل را انتخاب کردم. «فَقَالَ جَبْرَئِيلُ لِلْحَيَاءِ وَالدِّينِ انْصَرِفَا وَدَعَاهُ»؛ جبرئیل به حیا و دین گفت: [آدم عقل را انتخاب کرد،] پس، شما بروید. «فَقَالَا يَا جَبْرَئِيلُ إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَكُونَ مَعَ الْعَقْلِ»؛ آن دو به جبرئیل گفتند: خدا ما را مأمور کرده که هرجا عقل باشد، ما هم باشیم. آن‌گاه جبرئیل گفت: اگر چنین مأموریتی دارید، بمانید.

در حدیث آمده است: «مَنْ لَا عَقْلَ لَهُ لَا دِينَ لَهُ»[8]؛ کسی که عقل ندارد، دین ندارد. در همین روایت می‌خواهیم: «مَنْ لَا عَقْلَ لَهُ لَا حَيَاءَ لَهُ»؛ کسی که عقل ندارد، حیا ندارد. بنابراین، عقل، محبوب‌ترین مخلوق خداست و خدا هرکس را که خیلی دوست دارد، عقلش را کامل‌تر می‌کند. هرجا عقل باشد، تمام صفات پسندیده انسانی هم هست. در بعضی روایات وارد شده که دگرد عقل، قاعده است. انسانی که حرص و طمع دارد، در حقیقت، عقلش را کنار گذاشته؛ اما آن‌که عقل دارد، به آن‌چه خدا از مال و مقام و اتباع به او داده، قناعت می‌کند.

این‌ها، معیارهایی است برای شناخت صفات انسانی و این‌که ببینیم واقعاً قناعت در زندگی ما هست یا خیر؟ اگر قناعت نیست، معلوم می‌شود که از عقل‌مان استفاده نمی‌کنیم.

حسین (ع)، عاقل‌ترین انسان‌ها

کسی که عاقل است، پیوسته شکرگزار خداست. در روایات اشاره شده، از صفات بسیار مهمی که اولیای خدا به‌واسطه آن هستند، یقین است. در واقع، کسی که عقلش را به راه بیندازد، به مرحله یقین می‌رسد و اساساً انسان، بدون عقل می‌تواند به یقین برسد. عبادت خدا، از دیگر آثار عقل است و از جمله چیزهای بسیار مهمی که باید به آن برسیم، همین است. امام حسین (ع) خطاب به معاویه فرمود: «لَا يَكْمُلُ الْعَقْلُ إِلَّا بِاتِّبَاعِ الْحَقِّ»[9]؛ عقل، جز با پیروی از حق، کامل نمی‌شود؛ یعنی آن‌ها که در راه حق می‌روند، افراد عاقلی هستند. آن‌ها که جانشان را به میدان شهادت می‌آورند، عاقل‌ترین انسان‌ها هستند. امام حسین (ع)، عاقل‌ترین انسان‌هاست؛ زیرا آن حضرت برای حفظ دین و احیای سنت نبوی قیام کرد. شهادت امام (ع) و یاران پاک‌باخته‌اش، به احیای مکتب محمدی کمک کرد و خون پاک اباعبدالله (ع) درخت اسلام را آبیاری کرد و به رشد و بالندگی امت اسلامی و بیداری مسلمانان انجامید؛ تا آن‌جا که گفته شده است: «إِنَّ الْإِسْلَامَ مُحَمَّدِيُّ الْحَدُوثِ، حُسَيْنِيُّ الْبَقَاءِ»[10].

اگر که دین مصطفی نبود در جهان به‌پاست
از آن سر بریده تو هست و از جوی تو

این است معنای درمایش پیامبر که فرموده: «حُسَيْنٌ مِنِّي وَأَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»[11]؛ حسین از من، و من از حسین هستم. در زمان رسول خدا (ص) و ائمه معصومین (ع) در تمام بحران‌ها، یک عده از مسلمانان در جنگ شهید می‌شدند و دیگران می‌گفتند: این‌ها بی‌خود جانشان را دادند. اگر عقل داشتند، می‌ماندند و زندگی دنیوی‌شان را ادامه می‌دادند؛ اما حق آن است که این سخنان، بر خلاف منطق، دین و مرام امام حسین (ع) است. بنابراین، باید گفت که امام حسین (ع) را فقط تشنه الهی به میدان کربلا آورد. اگر فقط پای تشنگی در میان باشد، می‌گوییم چه لزومی دارد که ما از ایشان تبعیت کنیم؟ تشنگی، برای کسی الهام‌آور و تکلیف‌ساز نیست. انسان در معنویت به مراحلی عالی می‌رسد و با معشوق خویش، یعنی خداوند تبارک و تعالی معاشقه می‌کند؛ این، اساساً برای دیگران قابل تحصیر نیست و امر دگر است. برخی، حادثه عاشورا را تیز تشنگی می‌دانند و بعد با صدها سؤال مواجه می‌شوند و در تیز، یک سری خرافه‌ها و بدعت‌ها را به این حادثه اضافه می‌کنند. روی همین مبنا، می‌گویند حالا که مسئله تشنگی است، پس هر کاری می‌شود کرد. حالا که می‌شود دین و عقل را کنار گذاشت، بر مبنای تشنگی‌مان راه می‌رویم. باید ببینیم تشنگی چه درمایی می‌دهد؛ درحالی‌که این عقل است که تشنه‌دار است؛ یعنی یاران امام، پیش از آن‌که تشنه‌ترین انسان‌ها باشند، عاقل‌ترین مردمان بودند و عقل‌گرایی آن‌ها سبب شد که حال خدا را به‌خوبی بشناسند و تشنه تا آخرین نفس و قطره خون خویش در راه امام بمانند و از حریم دین دفاع کنند.

آری، تمام حسین (ع) تشنه بود؛ اما نه این‌که عقل را کنار گذارد؛ بلکه به تأیید آن، در آن درگاه می‌رود. راه تشنگی، از عقل می‌گذرد؛ یعنی تشنگی حقیقی، مبتنی بر عقل و شناخت و معرفت است. تا معرفت حاصل شود، تشنگی ایجاد می‌گردد؛ چنان‌که امام حسین (ع) فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ»[12]؛ ای مردم! خدا بندگان را نیافرید، مگر برای این‌که او را بشناسند و هرگاه او را شناختند، [تشنه او شوند و] عبادتش کنند.

امام صادق (ع) از امام حسین (ع) و او از پیامبر (ص) نقل فرمود که: «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ»[13]؛ برترین انسان‌ها، کسی است که تشنه عبادت باشد. عقل و شناخت، دعوت‌کننده به عبادت و عبادت است و تشنگی، قدم نهادن در وادی عبادت و بندگی است. امام حسین (ع)، در بالاترین درجه شناخت و در عالی‌ترین مرحله تشنگی بود. به همین جهت، به‌اسزای همه دارایی، خدا وارده و درد داش را در راه عبادت و بندگی پروردگارش فدا کرد تا رضایت او را به‌دست آورد. دیگر عقلان، در هر مرتبه‌ای که بودند، هیچ‌گاه او را با استدلال و منطق، محکوم کردند؛ بلکه اقدام امام را با مصلحت‌های پیشینه‌ای دریافته یا توان همراهی با ایشان را داشتند.

معرفی عاشورا بر اساس عقل

اگر امروز می‌خواهیم حادثه عاشورا را به دنیا معرفی کنیم، باید روی جنبه عقلانی آن تکیه کنیم و بگوییم راه امام حسین (ع) از شهادت خدا تا لفظ شیرخوار و یارانش، همگی مبتنی بر مسار عقلانی مسلم بوده است. اساساً در فرهنگ دینی ما عبادت خدا، موجب کمال عقل انسان است. دردی که در خدا نشیند و راهی دارد که امروز دین از بین می‌رود یا می‌ماند، چنین شخصی اساساً آدم عاقلی نیست. آدم عاقل، آن است که به میدان می‌آید، دریابد می‌داند، دفاع می‌کند و اگر لازم باشد، جان خودش را می‌دهد.

امام حسین (ع) در گفت‌وگو با معاویه فرمود: «لَا يَكْمُلُ الْعَقْلُ إِلَّا بِاتِّبَاعِ الْحَقِّ». اگر بشر می‌خواهد در دنیا به کمال عقل برسد و فاصله‌اش را با بهام کم کند، باید از عقل خویش استفاده کند؛ وگرنه چه درکی با آن‌ها دارد؟ به‌عنوان مثال، کسی در تاریکی چراغ قوه دارد و دیگری دارد؛ اما آن‌که دارد، روشن می‌کند و از آن بهره می‌برد؛ انسانی که عقل دارد، ولی آن را به راه می‌گیرد، این‌گونه است. عقل باید تکامل پیدا کند و انسان مسلمان باید توجه داشته باشد که امروزش سبک به خود گذشته، چقدر تکامل یافته و رشد عقلانی پیدا کرده است.

این امر، موجب حیات و تهت و روی معنوی انسان است. امام صادق (ع) فرمود: «لَيْسَ بَيْنَ الْإِيمَانِ وَالْكُفْرِ إِلَّا قِلَّةُ الْعَقْلِ»[14]؛ آن‌چه انسان را از مرد ایمان به کفر می‌افکاند، کم‌عقلی است. اگر انسان از عقلش درست استفاده کند، گردنه‌ها احراف می‌شود و سراغ پیروی از شهوات می‌رود و از دایره کفر قرار می‌گیرد. پس، آن‌چه انسان را در مسیر ایمان نگه می‌دارد، عقل اوست.

تجلی عقل در سبک زندگی دینی

یکی از مباحث مهم و ضروری برای جامعه ما، سبک زندگی است. امروز، رسانه‌هایی که این بحث را در بال می‌کنند، باید توجه داشته باشند که جامعه ما، هرچند اسلامی و انقلابی است، ولی فاصله درخور توجهی با سبک زندگی دینی دارد. برای رسیدن به این هدف، بایسته است که توجه به عقل، محور راه‌ها قرار گیرد. در روایات اسلامی بارها این مطلب قرار شده که گاهی خدمت آن به‌گونه‌ای از دردی تعریف می‌کرد و می‌گفتند که دلای ادم خوبی است، ماد شب و ادله‌هایش ترک می‌شود، هر سال حج می‌رود و پیوسته بوده است؛ اما آن حضرات می‌پرسیدند: عقل او چگونه است؟ یعنی آیا در زندگی خود از عقلش استفاده می‌کند؟ اگر انسان عقل را به میدان بیاورد، عقل به او می‌گوید که ارتباط با خدا چگونه باید باشد؟ عقل به او می‌گوید که باید دیگران را ادا بدهد و این‌گونه، سبک زندگی انسان هم اصلاح می‌شود.

امام (ع) از پیامبر (ص) نقل کرده: «لَمْ يُعْبَدِ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِشَيْءٍ أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ»[15]؛ خداوند بلندمرتبه به چیزی بالاتر از عقل عبادت می‌شود؛ یعنی هرچه انسان عقلش را به راه گیرد، عبادت است. هرچه انسان از عقلش در میدان‌های مختلف شخصی، اجتماعی، فرهنگی یا سیاسی بهره ببرد، عبادت است. بعد حضرت فرمود: «وَلَا يَكُونُ الْمُؤْمِنُ عَاقِلًا حَتَّى تَجْتَمِعَ فِيهِ عَشْرُ خِصَالٍ»؛ مؤمن، عاقل خواهد بود، مگر این‌که ده خصلت داشته باشد. در این مقاله، به‌طور مختصر به خصال مذکور اشاره می‌کنیم؛ از جمله این‌که: «الْخَيْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ»؛ از او امید خیر برود. مؤمن عاقل، همیشه در راه خیر است و تمام اندیشه‌اش این است که راه یک اتمام دهد.

دوم این‌که: «وَالشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ»؛ از جای او، به کسی بدی نمی‌رسد؛ یعنی در حال بدآوردن به دیگران نیست. دیگر این‌که: «يَسْتَكْثِرُ قَلِيلَ الْخَيْرِ مِنْ غَيْرِهِ»؛ اگر کسی راه خیر کوچکی اتمام داد، آن را به‌حساب می‌شمارد. درضمن این‌که در یک هیئت مذهبی، شخصی استکانی را از این‌جا برمی‌دارد و به جای دیگر می‌گذارد. آدم عاقل، آن است که راه خیر دیگران را، هرچند کم باشد، به‌حساب می‌شمارد. برعکس، راه خیر خودش را، هرچند دیاد باشد، جزیه می‌انگارد؛ مثلاً می‌گوید: من، اگرچه پنجاه سال است ماد شب می‌خواهم، ولی این چیزی نیست و راهی کرده‌ام. یا با این‌که سی سال است برای انقلاب سینه زده‌ام، اما راهی برای آن کرده‌ام.

امام خمینی (ره) با آن همه زحماتی که هدفت برای مردم ایران، بلکه برای بشریت متحمل شد و انقلاب اسلامی را رهبری کرد، در پایان، فرمود: خدایا! اگر از من قصور یا تقصیری سر زده، قلب بخشش می‌کنم! این، نشانه مؤمن عاقل است؛ برعکس، کسی که راه کوچکی اتمام داده و همیشه می‌خواهد راهش را به رخ دیگران بکشد و خودش را معرفی کند، معلوم می‌شود که عقلش را کنار گذاشته و دچار خودبینی شده است؛ اما مؤمنی که از نعمت عقل بهره‌مند است، خوبی‌های خودش را کم می‌شمارد و به اهجا توجه می‌کند؛ «يَسْتَقِلُّ كَثِيرَ الْخَيْرِ مِنْ نَفْسِهِ».

در روایت محبوب آمده است که مؤمن عاقل: «وَلَا يَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ عُمُرِهِ»؛ در تمام طول عمرش، در جست‌وجوی علم است و از آن خسته نمی‌شود. باید خانواده‌ها، به‌خصوص پدر و مادرها، بیشتر در امر یادگیراکه به‌حساب بیاورند تا سنخ علمی‌شان رشد کند. یکی از موضوعاتی که در سبک زندگی مطرح است، یادگیری است. باید معارف دینی و احکام و عقاید خود را به‌دستی درابگیریم. متأسفانه، آن‌چه در جامعه دینی ما مورد انتظار است، دعلاً وجود دارد. آدم عاقل، آن است که وقتی صبح از خواب بلند می‌شود، بگوید من امروز چه چیزی یاد بگیرم، چه آیه و حدیثی و یا چه مطلب اخلاقی را بیاموزم؟

در ادامه آن روایت آمده است: «الذُّلُّ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الْعِزِّ»؛ یعنی مؤمن، تهت واقعی را نزد خدا جست‌وجو می‌کند. ازاین‌رو، اگر تهت ظاهری و دنیوی پیدا کند و در دنیا مورد توجه دیگران قرار گیرد، برایش محبوب‌تر است. «وَالْفَقْرُ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الْغِنَى»؛ فقیر بودن، برایش محبوب‌تر از توانگری است. حضرت در پایان می‌فرماید: «وَالْعَاشِرَةُ وَمَا الْعَاشِرَةُ لَا يَلْقَى أَحَدًا إِلَّا قَالَ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي وَأَتْقَى»؛ یعنی همه را از خودش بهتر و باتقواتر بداند. امام در تبیین این حکمت می‌فرماید: بالاخره زیر این خود این درد، مردم دو گروه هستند: یک گروه واقعاً متقی‌تر از او هستند که باید در برابر آن‌ها خضوع کند و بگوید خدایا! من را هم مثل این‌ها قرار بده. گروه دیگر، افرادی هستند که به حسب ظاهر داس، دارند؛ اما انسان عاقل، این درد داس، را هم باید از خودش بهتر بداند. چرا؟ در روایت دارد که ممکن است که تقوای این داس،، ختم به خیر شود؛ اما این انسان که هم‌اکنون باتقواست، تقوبتش ختم به خیر شود. این، اثر عقل است؛ این‌که انسان سبک به خاتمه و تقوای زندگی‌اش نگران باشد، سبب می‌شود که همیشه دیگران را بر خودش مقدم و بهتر بداند.

نقش دنیاگرایی در شکل‌گیری واقعه عاشورا

همان‌طور که پیش از این بیان شد، ۲۵۲ حکمت از سخنان امیرمؤمنان (ع) به عقل است. شایسته است که انسان هر روز یکی از این کلمات حکیمانه را بخواند و درباره آن اندیشه کند؛ از جمله، حضرت می‌فرماید: «سَبَبُ فَسَادِ الْعَقْلِ حُبُّ الدُّنْيَا»[16]؛ آن‌چه عقل انسان را فاسد می‌کند، دوستی دنیاست.

یکی از مهم‌ترین عوامل به‌وجود آمدن حادثه عاشورا، دوستی دنیا و علاقه به جاه و مقام و دستیابی به مال و قدرت بود. با این‌که آن‌ها یقین داشتند امام حسین (ع) بر حق است و با وجود این‌که می‌دانستند ایشان درد جد رسول خداست، اما عقل‌شان را کنار گذاشتند، حب دنیا آن‌ها را بیچاره کرد و در برابر، امام حسین (ع) در اوج عقل و علم، حق را از باطل تشخیص داده بود؛ همچنان‌که حضرت علی‌اکبر (ع) به پدرش عرض کرد: «يَا أَبَتِ لَا أَرَاكَ اللَّهُ سُوءًا أَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ قَالَ بَلَى وَالَّذِي إِلَيْهِ مَرْجِعُ الْعِبَادِ قَالَ فَإِنَّنَا إِذًا لَا نُبَالِي أَنْ نَمُوتَ مُحِقِّينَ»[17]. امام حسین (ع) می‌دانست که برای حفظ دین خدا، جز شهادت راهی وجود ندارد و باید خود و درددان و اصحابش شهید شوند و اهریبیش استیر گردد تا دین حقیقی باقی بماند. آن حضرت، با آگاهی کامل به میدان آمد و هیچ‌گاه به خویش راه داد.

این‌که فرموده: «لَا يَكْمُلُ الْعَقْلُ إِلَّا بِاتِّبَاعِ الْحَقِّ»، بیان‌گر این مهم است که باید حق را بشناسیم و اگر واقعاً می‌خواهیم عقل‌مان کامل شود، در هر زمان و شرایطی، پیرو حق باشیم. در همین روایت، وقتی امام حسین (ع) این کلام را به معاویه فرمود، معاویه اعتراف کرد و گفت: شما افرادی هستید که زیر از حق، چیزی در وجودتان نیست.

بدترین تحریف عاشورا

در خصوص عقل، تکامل، اسباب کمال، موانع و خطرات فساد عقل، آیات و احادیث درخور توجهی در متون دینی ما بیان شده است. خداوند می‌فرماید: محبوب‌تر از عقل، مخلوقی نیافریدم و آن‌که را دوست دارم، عقلش را کامل‌تر می‌کنم. حال، با وجود چنین مطالب زین دینی و معارف اصیلی، می‌توان گفت که در قیام امام حسین (ع) عقل راه نداشت؟ و آن حضرت از سر تشنگی به میدان آمده است؟ بدیهی است که این حرف، خطاست و در واقع، یکی از بدترین تحریف‌های عاشورا این است که تمام حسینی بنتلی (ع) را بر مبنای تشنگی قرار دهیم که برای دیگران تکلیف‌آور نیست. آن‌چه متأسفانه در شعر بعضی شاعران مشاهده می‌شود، این است که می‌خواهند قضیه امام حسین (ع) را از منظر عقلانی خالی کنند؛ درحالی‌که باید این نکته را برای مردم تبیین کرد که نهضت آن حضرت، بر اساس عقل بوده است. این عقل سلیم است که انسان را به عبادت خدا امیدوار می‌کند و خود را در معرض شهادت قرار می‌دهد؛ شهدایی اقلاب اسلامی هم روی همین مبنای دینی و عقلانی جان خود را فدا کردند. در حقیقت، عاقل‌ترین انسان‌ها، شهدا هستند؛ چون به کمال عقلانی رسیدند. اگر ما هم این‌گونه عمل کنیم و عقل صحیح و سلیم را معیار راه‌هایمان قرار بدهیم، جلوی خیلی از خرافه‌ها، بدعت‌ها و انحراف‌ها گرفته می‌شود.


پی‌نوشت‌ها:

[1] سوره انعام، آیه ۳۲: «زندگی دنیا جز بازی و سرگرمی نیست و سرای آخرت برای پرهیزگاران بهتر است. آیا نمی‌اندیشید؟»
[2] شریف رضی، نهج‌البلاغه، ص ۵۴.
[3] کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۵۰: «لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ وَعِزَّتِي وَجَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقًا هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ وَلَا أَكْمَلْتُكَ إِلَّا فِيمَنْ أَحِبُّ».
[4] همان.
[5] همان.
[6] همان.
[7] همان: «هَبَطَ جَبْرَئِيلُ عَلَى آدَمَ فَقَالَ يَا آدَمُ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أُخَيِّرَكَ وَاحِدَةً مِنْ ثَلَاثٍ فَاخْتَرْهَا وَدَعْ اثْنَتَيْنِ فَقَالَ لَهُ آدَمُ يَا جَبْرَئِيلُ وَمَا الثَّلَاثُ فَقَالَ الْعَقْلُ وَالْحَيَاءُ وَالدِّينُ فَقَالَ آدَمُ إِنِّي قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ لِلْحَيَاءِ وَالدِّينِ انْصَرِفَا وَدَعَاهُ».
[8] ابوالقاسم پاینده، نهج‌الفصاحه، ص ۵۳۵.
[9] محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج ۷۱، ص ۵۹۷.
[10] جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، ص ۵۵۹.
[11] شیخ مفید، الإرشاد، ج ۲، ص ۵۹۳.
[12] محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج ۱، ص ۱۵۹؛ همان، ج ۹۱، ص ۳۱ و ۹۱؛ شیخ صدوق، علل‌الشرائع، ص ۱.
[13] کلینی، الکافی، ج ۲، ص ۳۱؛ شیخ صدوق، کتاب من‌لایحضره‌الفقیه، ج ۵۹، ص ۱۹؛ شیخ حر عاملی، وسائل‌الشیعه، ج ۱، ص ۳۱.
[14] کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۹۷.
[15] کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۵۳؛ محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج ۱، ص ۵۰۳.
[16] شریف رضی، نهج‌البلاغه، ص ۵۴.
[17] شیخ مفید، الإرشاد، ج ۲، ص ۳۹.

لینک کوتاه مطلب : https://ofoghandisha.com/?p=56586

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب