“و در این مقاطع حساس و کوتاه از زمان که فرصت کم و در ضمن دشمن بزرگترین تبلیغات را بر علیه امام حسین(ع)و قیامش بپا کرده بود میبایستی که بهترین جوابها را در کوتاهترین فرصتی که پیدا میکردند بیان می فرمودند و به همین جهت عمه بزرگوارش زینب علیها السلام چندین بار در نقاط مختلف شهر کوفه سخنرانی نموده بود و چنان جوی درست کرده بودند که اوضاع کاملا بر ضد ابن زیاد شده بود به همین دلیل ابن زیاد نامهای به یزید در شام (دمشق)مینویسد و میخواهد که اسرارا برای او بفرستد و اینچنین کاروان اسرا به طرف دمشق حرکت میکند و این بهترین فرصت برای امام سجاد(ع)بود که بتواند حرفهایش را بزند چراکه دمشق مدت سیوچند سال بود که بطورکلی از سیطره حکومت اسلامی و اسلام خارج شده بود (از زمان عثمان که حکومت شام دست معاویه افتاد تا همان سال)تا آنجا که اصلا مردمانش فرزندان رسول الله را فراموش نموده بودند و همه پیرو و تابع محض معاویه و فرزندش شده بودند و کاملا بر ضد علی(ع)و اولاد او بودند چراکه در هرروز در مساجد بر ضد علی(ع)گفته میشد و چون آنها ارتباطی با خارج از خود نداشتند همه تحتتاثیر تبلیغات معاویه بودند که در نتیجه وقتی خبر رفتن به دمشق میرسد امام خود را برای لحظه مناسبی آماده میکند تا بتواند رسالت عظیم خودش را درباره خون شهیدان و ادامه امامت انجام دهد به همین دلیل وقتی از اصرار زیاد خودش،بر روی منبر رفت(گرچه یزید قبول نمیکرد و میگفت که این جوان مرا و آل ابوسفیان را رسوا میکند اما حاضرین با اصرار و با تکیه بر اینکه از این کودک چه برمیآید؟!به او اجازه دادند که صحبت کند)امام بعد از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر اکرم چنین فرمود که: ای مردم خداوند به هفت فضیلت ما را به دیگران برتری داده است که آن هفت تا این است که پیامبر اکرم از ماست و علی مرتضی و جعفر طیار و حمزه سید الشهداء و دو سبط امت حسن و حسین از ماست(که اینها به علت شناخته شده بودن بین مردم مطرح گشتند تا مردم بفهمند که شجره این قوم به چه کسانی ختم میشود چراکه اینها به عنوان خارجی و محارب با خلیفه مطرح شده بودند)و بعد ادامه میدهد که ای مردم،منم فرزند مکه و منی،منم فرزند زمزم و صفا…”









