قیام حسینی، از نگاه اهل سنت
حجت‌الاسلام والمسلمین عبدالرحمن انصاری، پژوهشگر

اشاره
تاریخ‌پژوهان و صاحب‌نظران، قیام امام حسین (ع) را از زوایای مختلف بررسی کرده و درباره آن اظهارنظر کرده‌اند. برخی آن را ستوده و بعضی نیز بر آن خرده گرفته‌اند. در این میان، علمای اهل سنت نیز به دو گروه اقلیت و اکثریت تقسیم می‌شوند. عده اندکی از آن‌ها قیام حضرت را نقد کرده‌اند، اما شمار بسیاری از علمای اهل سنت این قیام را ستایش کرده‌اند. نقد قیام، بیشتر به بُعد رویکرد و اهداف قیام و نیز موضوع حمایت از یزید مربوط می‌شود. به عبارتی، برخی علمای اهل سنت قیام امام را دنیاگرایانه تفسیر کرده و جنایات یزید را نادیده گرفته‌اند. از این‌رو، نوشتار حاضر در دو محور سامان‌دهی شده است:

  1. برداشت دنیاگرایانه از قیام حسینی
  2. بررسی دیدگاه‌های موجود درباره یزید

محور اول: برداشت دنیاگرایانه از قیام حسینی

برخی علمای اهل سنت تصور کرده‌اند نهضت امام حسین (ع) به منظور دنیاطلبی و به‌قدرت‌رسیدن صورت گرفته است. این برداشت از همان آغاز نهضت وجود داشت و در قرن‌های بعدی، برخی اندیشمندان اهل سنت ضمن تأیید آن، به ارائه تفسیر سطحی و دنیاگرایانه از انگیزه قیام اباعبدالله پرداختند. این گروه، نهضت امام را حرکتی نسنجیده دانسته و تصور می‌کنند حضرت چنان‌که بایسته است، در ارزیابی حکومت و جایگاه خویش دقت لازم را به‌کار نبرد. از سوی دیگر، امام در ارزیابی مردم کوفه دچار اشتباه شد. همچنین، امام به نصیحت خیرخواهانه شخصیت‌هایی مانند ابن‌عباس توجه نکرد و افزون بر آن، دستورات رسول خدا (ص) مبنی بر دوری از فتنه و احیای صلح را نادیده گرفت. نمونه‌های این اظهارنظرها عبارت‌اند از:

قاضی ابوبکر بن عربی اندلسی مالکی (م. ۵۴۳ ه.ق) می‌گوید: «اگر حسین بن علی، بزرگ این امت، در خانه خود می‌نشست یا به زراعت و دادرسی می‌پرداخت، مقرب به صلاح و صرفه بود. اگر مردم از او درخواست قیام می‌کردند، از آن‌ها نمی‌پذیرفت و توجه به هشدار رسول خدا (ص) می‌کرد که مسلمانان را از انگیزش فتنه بیم داده و از صلح حسن بن علی ستایش کرده است. اگر او تنها به این نکته توجه می‌کرد که حسن بن علی با همه نیروی نظامی خود، حکومت و خلافت را از دست داد، چگونه او می‌توانست به‌کمک اوباش و اراذل کوفه خلافت را به‌چنگ آورد؟ چنین کاری نمی‌کرد» [۱]. وی عواقب فاجعه کربلا را متوجه حسین بن علی می‌داند [۲].

ابن‌تیمیه (م. ۷۲۸ ه.ق) بر این باور است: «مفسده چنین خروجی از منافعش بیشتر بوده و در خروج و قیام حسین هیچ‌گونه مصلحت دنیایی و دینی وجود نداشته است؛ چرا که حسین آن‌چه را که از کسی خیر و دفع شر می‌طلبید، به‌دست نیاورد» [۳].

ابن‌کثیر (م. ۷۷۴ ه.ق) هدف نهضت امام حسین را دستیابی به قدرت بیان کرده و با این سخن به این قیام استناد می‌کند [۴].

شیخ محمود طنطاوی مرسی (م. ۱۳۸۲ ه.ق) می‌نویسد: «حسین بن علی (رضی الله عنه) از روی خوش‌گمانی به کسانی که گرد او جمع شده بودند و شداید او را برای قیام و قبضه‌کردن خلافت تحریک می‌کردند، اطمینان پیدا کرد. از این‌رو، قیام کرد، اما از طرفی قدرت و شوکت بنی‌امیه و شدت عمل دستگاه حاکم را به‌حساب نیاورد و از طرف دیگر، فرع کاری مردم عراق را که در گذشته پدر و برادرش را فریب داده بودند، از نظر دور داشت» [۵].

اما در پاسخ به این دیدگاه که برداشتی دنیاگرایانه از قیام امام حسین (ع) دارد، می‌توان پاسخ‌های زیر را مطرح کرد و اشکالاتی چند را به اظهارنظرهای این گروه از علمای اهل سنت وارد نمود:

۱. مخالفت با شواهد آشکار تاریخی

آن‌چه برخی علمای اهل سنت مبنی بر ارزیابی امام حسین از مردم کوفه گزارش کرده‌اند، خلاف شواهد و داده‌های تاریخی است؛ زیرا امام مردم کوفه را بهتر از کسانی چون ابن‌عباس می‌شناخت و از وضع کوفیان آگاهی داشت. حضرت شاهد جنگ‌های امام علی (ع) و خیانت و بی‌وفایی کوفیان نسبت به پدر و برادرش بود. از این‌رو، به دعوت و حمایت کوفیان اعتماد نداشت و سابقه کوفه در ذهن او باقی بود. همچنین، حضرت نه‌تنها نظرات بزرگان و ناصحان را رد نمی‌کرد، بلکه گاهی حتی به‌صراحت نظر آن‌ها را تأیید می‌کرد؛ چرا که می‌دانست آن‌ها به‌دلیل علاقه و محبتی که نسبت به وی دارند، او را از سفر به عراق باز می‌دارند.

افزون بر این، علمای اهل سنت از این نکته غفلت کرده‌اند که امام به منظور دعوت کوفیان قیام نکرده بود که فریب آن‌ها را خورده باشد. شاهد این امر آن است که دعوت کوفیان بعد از عدم بیعت امام با یزید صورت گرفت، ضمن آن‌که اگر دعوت کوفیان عامل اصلی قیام بود، امام بعد از شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل و گزارش‌هایی مثل گزارش فرزدق، مبنی بر عدم حمایت مردم کوفه، باید سکوت می‌کرد. حال آن‌که امام خطبه‌های حرکت‌آفرین خویش را بعد از این مسائل بیان می‌نمود.

استاد مطهری در این‌باره می‌نویسد: «در میان این عوامل، اتفاقاً کوچک‌ترین آن‌ها از نظر تأثیر، عامل دعوت مردم کوفه است و الا اگر عامل اساسی این بود، وقتی به امام خبر رسید که زمینه کوفه دیگر منتفی شد، امام می‌بایست دست از حرف‌های دیگرش هم برمی‌داشت و می‌گفت بسیار خوب، حالا که این‌طور شد، پس ما بیعت می‌کنیم، دیگر دعوایی از امر به معروف و نهی از منکر هم نمی‌زنیم. اتفاقاً قضیه برعکس است. داغ‌ترین خطبه‌های امام حسین، شورانگیزترین و پررونق‌ترین سخنان امام حسین، بعد از شکست کوفه است» [۶]. البته نباید فراموش کرد که امام باید دعوت مردم کوفه را می‌پذیرفت؛ چرا که هدف ساقط‌کردن حکومت یزید بود، حال این امر از طریق مردم کوفه صورت می‌گرفت یا از طریقی دیگر. افزون بر این، در صورت عدم اجابت مردم کوفه، افکار عمومی حضرت را زیر سؤال می‌برد که چرا امام دعوت مردم کوفه را اجابت نکرد [۷].

۲. ترجیح مصلحت دین بر دنیا

امام از قدرت مادی و نظامی بنی‌امیه کاملاً آگاه بود و قساوت قلب و پیشینه دشمنی این خاندان را با دودمان رسالت از یاد نبرده بود، اما حضرت مصلحت دین و جامعه اسلامی را بر منافع دنیایی خویش ترجیح داد و مسئولیت حفظ دین نزد وی، همانند جد، پدر و برادر بزرگوارش، بسیار خطیر بود. علی (ع) می‌فرماید: «وَ إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَكُمْ دُونَ دِينِكُمْ» [۸]. هنگامی که حوادث پیش می‌آید [که دین و جایگاه شما را تهدید می‌کند]، جان خویش را فدا کنید، نه دین‌تان را. از این‌رو، امام نمی‌توانست برای حفظ منافع دنیایی خود و اهل بیت و یارانش، از مصالح دینی و اخروی چشم‌پوشی نماید. به همین سبب بود که نهضت حضرت از این برداشت مورد تحسین همگان، حتی افراد غیرمسلمان، قرار دارد.

موسیو ماربین آلمانی می‌گوید: «حسین، با قربانی‌کردن عزیزترین افراد خود، با اثبات مظلومیت و حقانیت خویش، به دنیا درس فداکاری و جان‌بازی آموخت و نام اسلام و اسلامیان را در تاریخ ثبت و در عالم بلندآوازه ساخت و اگر چنین حادثه‌هایی پیش نیامده بود، قطعاً اسلام به حالت کنونی باقی نمی‌ماند و ممکن بود حکایت اسلام و اسلامیان محو و نابود گردد» [۹]. نقش قیام در حفظ اسلام و پاسداری از ارزش‌ها کلیدی بود.

اگر که دین مصطفی هنوز در جهان به پاست
از آن سر بریده توست و از نوای تو

از همه مهم‌تر آن‌که اگر حسین بن علی (ع) به‌دنبال ریاست و حکومت بود، باید مانند رهبران سیاسی دیگر که برای مغلوب‌کردن دشمن به هر وسیله‌ای چنگ می‌زنند و حتی از هرگونه دروغ و حیله و تزویر برای پیشبرد اهداف خویش بهره می‌گیرند، عمل می‌کرد. حال آن‌که حضرت از آغاز تا پایان قیام، در بسیاری از خطبه‌ها و بیانات خود، سخن از شهادت می‌زد و پایان کار خویش را شهادت و اسارت اهل بیت می‌دانست. از این‌رو، بسیاری از افرادی که به انگیزه‌های دنیایی حضرت را همراهی می‌کردند، هنگامی که این سخنان را شنیدند، از دور حضرت پراکنده شدند.

۳. مبرابودن حضرت از شایبه قدرت‌طلبی

برداشت قدرت‌طلبی امام، مخالف صریح مبنای حضرت است؛ زیرا امام به‌صراحت هرگونه شائبه قدرت‌طلبی را نفی نمود؛ چرا که حضرت می‌دانست سردمداران حکومت و ناظران، وی را متهم به قدرت‌گرایی می‌نمایند. از این‌رو، با تنظیم وصیت‌نامه سیاسی و الهی خویش، به این اتهام و شبهه‌سازی پاسخ داد. امام در وصیت‌نامه خود به محمد حنفیه، هدف قیامش را امر به معروف و اصلاح امت دانست:

«وَ إِنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَ لَا بَطَرًا وَ لَا مُفْسِدًا وَ لَا ظَالِمًا وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَيَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْقَوْمِ وَ هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ…» [۱۰].

من از روی خودخواهی یا برای خوش‌گذرانی و فساد و ستمگری از شهر خود بیرون نیامدم، بلکه هدف من از این سفر، اصلاح امت جدم و امر به معروف و نهی از منکر بوده و خواستار احیای سنت و قانون جدم، رسول خدا (ص) و راه و رسم پدرم، علی بن ابیطالب است. پس هر کس این حقیقت را از من بپذیرد [و از من پیروی کند]، راه خدا را پذیرفته است و هر کس رد کند [و از من پیروی نکند]، من با صبر و استقامت [راه خود را] در پیش خواهم گرفت تا خداوند در میان من و این مردم حکم نماید که او بهترین حکم‌کننده است…

از سوی دیگر، امام به مسائلی مانند حاکمیت رهبری ظالم، منکرات و دیندزدی امویان اشاره می‌نماید که به‌خوبی نشان می‌دهد هدف امام، مبارزه با ظلم و ظالم است:

«مَنْ رَأَى سُلْطَانًا جَائِرًا مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاكِثًا لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفًا لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَ لَا قَوْلٍ كَانَ حَقًّا عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيْطَانِ وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْءِ…» [۱۱].

[ای مردم! رسول خدا (ص) فرمود]: هر کس سلطان ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال و عهد الهی را بشکند و با سنت رسول خدا مخالفت کند و بر بندگان خدا ستم نماید، بر ضد او قیام نکند، جایگاهش جهنم است. شما می‌بینید که بنی‌امیه به فرمان شیطان از طاعت خدا سرپیچی کرده و به فساد و افساد رو آورده‌اند، حدود الهی را تعطیل و بیت‌المال را به غارت برده‌اند…

یا در جای دیگر می‌فرماید: «أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ، فَإِنَّ السُّنَّةَ قَدْ أُمِيتَتْ، وَ إِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ أُحْيِيَتْ، وَ إِنْ تَسْمَعُوا قَوْلِي وَ تُطِيعُوا أَمْرِي أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشَادِ» [۱۲].

من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش فرا می‌خوانم؛ چرا که [این گروه] سنت پیامبر را از بین برده و بدعت [در دین] را احیا کردند. اگر سخنانم را بشنوید و فرمانم را اطاعت کنید، شما را به راه راست هدایت می‌کنم.

در چنین فضایی بود که امام حسین (ع) مرگ در راه خدا را زینت خواند: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِيدِ الْفَتَاةِ» [۱۳]. مرگ برای فرزندان آدم، همانند گردن‌بند بر گردن دختر [موجب زینت] است.

چگونه می‌توان پذیرفت که امام حسین (ع) برای دنیاطلبی و ریاست اقدام به قیام کرده است، در حالی که بر اساس آیه: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» [۱۴]، مانند جد، پدر، مادر و برادرش، مبرا از هرگونه پلیدی است. آیه شاهد است که بنا به اعتقاد شیعه و روایات بسیار فراوان اهل سنت، در باره پیامبر (ص)، علی (ع)، فاطمه (س)، حسن (ع) و حسین (ع) نازل شده است، بهترین دلیل بر عصمت این پنج تن، از هر نوع پلیدی است که از مهم‌ترین آن‌ها، دنیادوستی و ریاست‌طلبی است.

۴. مبارزه با فتنه اسلام‌زدایی

اگرچه در اسلام به صلح و جلوگیری از فتنه سفارش شده و دستور رسول خدا (ص) مبنی بر جلوگیری از فتنه و برقراری صلح، درست و منطقی است، اما آیا قیام بر ضد امویان که کمر به نابودی اسلام بسته‌اند و در صدد محو نام رسول اعظم (ص) هستند، فتنه است؟ حقیقت این است که اگر قیام امام صورت نمی‌گرفت، معلوم نبود امویان با دین چه می‌کردند! نقش امویان در اسلام‌زدایی و ارزش‌ستیزی، به‌گونه‌ای برجسته بود که امام حسین (ع) رهبری یزید را مساوی با از بین‌رفتن اسلام خواند و در پی اصرار «مروان بن حکم» برای بیعت با یزید، با قاطعیت فرمود:

«وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلَ يَزِيدَ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ (ص) يَقُولُ: الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَانَ» [۱۵].

هنگامی که امت اسلامی به زمامداری مثل یزید گرفتار آید، باید فاتحه اسلام را خواند! و من از جدم رسول خدا شنیدم که می‌فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است.

۵. قیام حسینی، تکلیف الهی

این گروه از علمای اهل سنت، باید توجه می‌کردند که امام حسین (ع) وظیفه داشت قیام نماید، چنان‌که حضرت در موارد متعددی به این امر اشاره نمود. مثلاً امام در برخورد با ام‌سلمه، قیام خویش را به احادیث رسول اکرم (ص) مستند نمود و حال در کنار قبر جده‌اش رسول خدا (ص) عرضه داشت:

«اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا قَبْرُ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ وَ أَنَا ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَ قَدْ حَضَرَنِي مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ عَلِمْتَ» [۱۶].

خدایا! این قبر پیامبر تو، محمد (ص) است و من، فرزند دختر پیامبر تو. برای من پیشامدی رخ داده است که خود می‌دانی.

واژه «الأمر» اشاره به تکلیف الهی حضرت است. گفت‌وگوی امام با ام‌سلمه، همسر گرامی رسول خدا (ص)، نیز این معنا را تأیید می‌کند. هنگامی که حضرت تصمیم گرفت مدینه را ترک کند، ام‌سلمه نزد ایشان رفت. ام‌سلمه گفت: «فرزندم! مرا با رفتنت به سوی عراق محزون نکن. من از جده‌ات شنیدم که می‌فرمود: فرزندم، حسین، در زمین عراق به شهادت می‌رسد، زمینی که به آن کربلا گفته می‌شود».

امام در پاسخ وی چنین فرمود: «ای مادر! به خدا سوگند! این را می‌دانم و این‌که به‌ناچار در آنجا کشته می‌شوم و چاره‌ای از آن ندارم» [۱۷].

۶. دیدگاه مثبت اندیشمندان اهل سنت

دیدگاه این گروه از علمای اهل سنت با دیدگاه برخی اندیشمندان اهل سنت در تضاد است؛ زیرا اندیشمندان و آگاهان به مبانی دینی و جامعه، حرکت حضرت را صحیح و در راستای اهداف اسلامی می‌دانند. دکتر طه حسین، دانشمند معاصر، می‌نویسد:

«امام حسین (ع) در حرکت و قیام خویش دچار اشتباه نشد. او می‌دانست که اگر با یزید بیعت کند، با دین و مبانی دینی مخالفت ورزیده است». او ادامه می‌دهد: «آن‌که حضرت اهل بیت خود را همراه خویش از مکه به عراق می‌برد نیز صحیح و منطقی بود؛ چرا که آن‌ها در مکه در امان نبودند و ممکن بود که بعد از رفتن آن حضرت به سوی عراق، یزید اهل بیت او را دستگیر نماید» [۱۸].

شیخ محمد عبده می‌نویسد:
«امام حسین (ع)، سبط پیامبر (ص)، بر پیشوایی ستمگر و ظالمی چون یزید بن معاویه که خدا او را خوار کرد و هر که از او حمایت کرد، خروج کرد. یزید فردی بود که با مکر و زور بر مسلمانان مسلط شده بود» [۱۹].

محور دوم: دیدگاه‌ها درباره یزید

برخی علمای اهل سنت از شخصیت و عمل یزید دفاع کرده‌اند. در اینجا به دیدگاه آن‌ها اشاره می‌کنیم. به‌طور کلی، می‌توان دیدگاه‌های اهل سنت در این‌باره را به چهار بخش تقسیم کرد:

  1. گروهی که جنایت یزید را محکوم کرده‌اند.
  2. کسانی که جنایت یزید را محکوم کرده و او را سزاوار لعن دانسته‌اند.
  3. گروهی که عمل یزید را ظالمانه و وی را با ارتکاب این عمل، کافر و خارج از دین به‌شمار آورده‌اند.
  4. گروهی که از یزید دفاع کرده، کار او را توجیه کرده یا فرمان قتل امام حسین (ع) توسط وی را انکار کرده‌اند.

دیدگاه اول

گروه زیادی از علما و مورخان اهل سنت بر این باورند که نهضت مقدس امام حسین (ع) نهضتی الهی و مشروع و دارای قداست و قابل ستایش است و یزید ستمگر است:

حسن بصری:
ابوسعید حسن بن یسار (م. ۱۱۰ ه.ق) که از فقهای شافع و عباد به‌حساب می‌آمد، می‌گوید: «با حسین بن علی (ع) شانزده نفر از اهل بیتش به شهادت رسیدند که در آن زمان، در روی کره زمین، اهل بیتی همانند آن‌ها یافت نمی‌شد» [۲۰]. وی انتخاب یزید را برای پیشوایی مسلمانان، جنایت به‌حساب آورده و معاویه را به این جهت نکوهش کرده است [۲۱].

اشعری:
ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری (م. ۳۲۴ ه.ق) یزید را فردی ستمگر و علت قیام امام حسین (ع) را ستمگری او می‌داند: «چون ستمگری یزید از حد گذشت، حسین (ع) با یاران خود علیه بیداد او قیام کرد و در کربلا به شهادت رسید…» [۲۲]. وی اشعاری را از منصور نمری، شاعر عرب عباسی، در مرثیه امام حسین آورده که در ضمن آن می‌گوید: «سپاه کفر که در گمراهی بودند و از اسلام دوری می‌جستند، مردمی که شکست بدر خاطره‌ای دردناک در سینه‌هایشان به‌وجود نهاده بود، خون حسین (ع) را بر زمین ریختند» [۲۳].

مسعودی:
ابوالحسن علی بن حسین مسعودی (م. ۳۴۵ ه.ق) می‌نویسد: «یزید مردی عیاش بود، سگ و میمون نگه می‌داشت و شراب‌خوار بود». وی سپس ادامه می‌دهد: «وقتی ستمگری یزید و عمالش فراگیر شد و اعمال فسق وی آشکار گردید، سبط پیامبر خدا (ص) و یارانش را کشت… و سیرت فرعونی گرفت، بلکه فرعون در امور مردم عادل‌تر و منصف‌تر از او بود. نتیجه چنان شد که مردم مدینه، حاکم او و سران بنی‌امیه را از مدینه بیرون کردند. یزید سپاهی بزرگ به سوی مدینه اعزام نمود که مردم مدینه را دارت کردند و کشتند» [۲۴].

دیدگاه دوم

تعداد بسیاری از علمای اهل سنت لعن یزید را جایز می‌دانند که به برخی از آن‌ها اشاره می‌شود:

احمد حنبل:
احمد بن حنبل، که از محدثان و علمای بزرگ اهل سنت است، به‌شدت یزید را نکوهش کرده و معتقد است که فردی که به خدا ایمان داشته باشد، نمی‌تواند دوست‌دار یزید باشد [۲۵]. وقتی فرزندش، عبدالله، از پدرش درباره لعن یزید جویا می‌شود، او می‌گوید: «چگونه لعن نشود فردی که خداوند در کتابش او را لعن کرده است». عبدالله می‌گوید: «در قرآن آیه‌ای که یزید را لعن کرده باشد، نیافتم». و او پاسخ می‌دهد: خداوند می‌فرماید: «فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ * أُولَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَى أَبْصَارَهُمْ» [۲۶]. اگر [از این دستورها] روی‌گردان شوید، جز این انتظاری نیست که در زمین فساد کنید و قطع خویشاوندی کنید. آن‌ها کسانی هستند که خداوند از رحمت خویش دورشان ساخته، گوش‌هایشان را کر و چشم‌هایشان را کور کرده است. سپس ادامه می‌دهد: «وَ أَيُّ فَسَادٍ وَ قَطِيعَةٍ أَشَدُّ مِمَّا فَعَلَهُ يَزِيد» چه فساد و قطع رحمی بدتر از کاری است که یزید انجام داد [۲۷].

در گزارش دیگر آمده: «فرزندش پرسید: چرا یزید را لعن نمی‌کنی؟ او پاسخ داد: هرگز دیده‌ای که کسی را لعن کنم؟ سپس گفت: چرا او را لعن نکنم در حالی که خداوند او را در کتابش لعن کرده است. آن‌گاه آیه مذکور را قرائت کرد» [۲۸].

جاحظ:
ابی‌عثمان عمرو بن بحر جاحظ (م. ۲۵۵ ه.ق) نیز یزید را مورد لعن قرار می‌دهد و او را فاسق و خارج از دین به‌حساب می‌آورد: «یزید با کارهای منکر و زشتی که مرتکب شد، قساوت، حقد، کینه، دشمنی، عناد و سوء نیت خویش را ثابت کرد. او حسین (ع) را به شهادت رساند، دختران پیامبر خدا را به اسارت گرفت، دندان‌های امام حسین را با چوب زد. او در واقع از ایمان خارج شده بود. بنابراین، او فردی فاسق و ملعون است و هر کسی از نکوهش ملعون جلوگیری نماید، خود نیز ملعون است» [۲۹].

ابن جوزی:
عبدالرحمن بن جوزی (م. ۵۹۷ ه.ق) می‌نویسد: «فردی از من پرسید: آیا لعن یزید را جایز می‌دانی؟ گفتم: قد أجاز العلماء الورعون؛ علمای اهل ورع و تقوا، لعن او را جایز شمرده‌اند که حکایت از آن‌ها احمد بن حنبل است. او درباره یزید سخنانی دارد که فراتر از جواز لعن یزید است» [۳۰].

ابن جوزی می‌گوید: «برای جواز لعن یزید، همین عمل یزید کافی است که چون در مجلس یزید فردی از حاضران از یزید درخواست کرد که فاطمه، دختر امام حسین (ع) را به او بدهد و حضرت زینب (س) به‌شدت اعتراض کرد و گفت: یزید چنین حقی ندارد، یزید گفت: چنین حقی دارم» [۳۱].

دیدگاه سوم

گروهی از بزرگان اهل سنت، یزید را کافر می‌شمارند که به سخنان برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

ابن عقیل:
ابوالوفاء علی بن عقیل بغدادی (م. ۵۱۳ ه.ق) می‌گوید: «از چیزهایی که دلالت بر کفر و زندیق‌بودن یزید می‌کند، اشعاری است که ملعون بود وی و خباثت باطنی و سوء اعتقادش، به‌روشن از آن‌ها استفاده می‌شود. از جمله آن‌ها، [خطاب] به معشوقه خود (علیه) می‌گوید: وقتی به گذشته نگاه می‌کنیم، شراب را حلال می‌بینیم. نترس از آن‌چه درباره قیامت گفته‌اند، سخنان باطلی است» [۳۲].

یافعی:
ابومحمد عبدالله بن اسعد یافعی (م. ۷۶۸ ه.ق) معتقد است: افرادی که امام حسین (ع) را کشته‌اند یا فرمان قتل حضرت را صادر کرده‌اند، اگر این عمل را مباح می‌دانستند، کافر هستند و اگر آن را مباح نمی‌دانستند، فاسق به‌حساب می‌آیند [۳۳].

تفتازانی:
علامه سعدالدین تفتازانی (م. ۷۹۳ ه.ق) می‌نویسد: «برخی به‌صورت مطلق، لعن او (یزید) را جایز دانسته‌اند؛ چون وی با دستور قتل امام حسین (ع) کافر شد». وی آن‌گاه ادامه می‌دهد: «علما اتفاق نظر دارند که لعن کسانی که امام حسین (ع) را کشته‌اند یا فرمان به قتل او داده یا اجازه چنین عملی را داده یا راضی به کشتن آن حضرت بوده‌اند، جایز است» [۳۴].

ابن عساکر می‌گوید: «قصیده‌ای به یزید نسبت داده شده که از اشعارش این است:

جَزَعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا
خَبَدَرٌ جَدَّاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَلَ لَعِبَتْ هَاشِمٌ بِالْمُلْكِ فَلَا

ای کاش! بزرگان من که در جنگ بدر کشته شدند، زاری کردن قبیله خزرج را از ضربات نیزه مشاهده می‌کردند… بنی‌هاشم با حکمرانی بازی کردند [وگرنه] نه خبری آمد و نه وحیی نازل شد».

اگر این نسبت صحیح باشد، بدون تردید یزید کافر است [۳۵].

آلوسی:
علامه سیدمحمود شهاب‌الدین آلوسی بغدادی (م. ۱۲۷۰ ه.ق) به‌شدت یزید و اعمالش را مورد نکوهش قرار داده و او را مستحق لعن و کافر دانسته است. وی سپس می‌گوید: «گمان قوی من این است که آن خبیث، معتقد به رسالت پیامبر خدا نبود [و کافر است] و مجموع کارهایی که با مردم مکه و مدینه و عترت پاک پیامبر (ص) انجام داد و همچنین کارهای خلاف دینی دیگری که مرتکب شد، نشان‌گر آن است که وی مبانی دینی را قبول نداشت. قطعاً اعمال یزید، کمتر از کار فردی که ورقی از قرآن شریف را در مکانی ناپاک به دور بیندازد، نیست» [۳۶].

دیدگاه چهارم

تعداد بسیار اندکی از علمای اهل سنت از یزید حمایت کرده، کار او را توجیه می‌کنند. در ادامه، به نظر برخی از آن‌ها اشاره می‌شود:

ابن عربی:
ابوبکر بن العربی مالکی (م. ۵۴۳ ه.ق)، همان‌طور که در محور اول مقاله اشاره شد، از کسانی است که نهضت امام را زیر سؤال برده و بیش‌ترین حمایت را از یزید می‌کند. وی اقدام یزید و ابن زیاد را نشأت‌گرفته از اجتهاد آن‌ها می‌دانسته و عواقب واقعه کربلا را متوجه امام حسین (ع) می‌داند. به اعتقاد او، امام حسین به نظر صحابه مانند ابن‌عباس و ابن‌عمر توجه نکرد و در نتیجه، این حادثه تأسف‌بار رخ داد [۳۷].

دیدگاه ابن‌عربی، یا به جهت ناآگاهی است یا تعصب و یا نفسانیات. ایشان به مشاوره ابن‌عباس و دیدگاه وی در خروج‌نکردن امام به سوی کوفه اشاره می‌کند، ولی توجه ندارد که بعد از واقعه کربلا، ابن‌عباس در پاسخ نامه یزید، نامه بسیار تندی به او می‌نویسد و یزید را به‌شدت نکوهش می‌کند. او در این نامه می‌نویسد: «حسین بن علی (ع) را تو کشته‌ای! خاک بر دهانت… من، از یاد نمی‌برم که حسین بن علی را از حرم پیامبر خدا (ص) به حرم خدا طرد کردی. آن‌گاه مردانی را پنهانی فرستادی تا او را دفع گیر کرده، بکشند. آن‌گاه او را از حرم خدا به کوفه راندی، که نگرای و ترسای از مکه بیرون رفت… سپس به پسر مرجانه دستور دادی که در کار او شتاب ورزد و امروز و فردا نکند و اصرار ورزیدی تا او و همراهانش را، از فرزندان عبدالمطلب، [یعنی] کسانی که خداوند پلیدی را از ایشان به دور ساخته و آن‌ها را بسی پاکیزه کرده است، بکشد…» [۳۸].

غزالی:
ابوحامد محمد بن محمد غزالی (م. ۵۰۵ ه.ق) نیز از طرفداران یزید است. او درباره توجیه دیدگاه خود می‌گوید: «ثابت نشده که یزید دستور قتل حسین را داده باشد. بنابراین، لعن او جایز نیست؛ چون متهم کردن مسلمانی به گناه کبیره جایز نمی‌باشد» [۳۹].

سخن پایانی

با دقت در مطالب ذکرشده و نیز با توجه به دیدگاه بزرگان اهل سنت و افرادی که پیش از غزالی بودند، جنایت‌کاربودن یزید بر همگان آشکار است، چنان‌که ابوالحسن اشعری اشعاری در مرثیه امام حسین (ع) و قداست شهدای کربلا در کتاب خود ذکر می‌کند و حسن بصری با عظمت از اهل بیتی که همراه امام حسین (ع) به شهادت رسیدند، یاد می‌نماید و حال مسعودی یزید را از نظر ظلم و ستم از فرعون بدتر می‌داند. انکار جنایت‌کاربودن یزید از اموری است که از هیچ انسان آگاه به مبانی دینی و تاریخ واقعه کربلا قابل پذیرش نیست.

از این‌رو، عالمی چون جاحظ، نه‌تنها یزید را جنایت‌کار و مستحق لعن می‌داند، بلکه بیعت‌گرفتن از مردم برای یزید را نیز نوعی خلاف شرع و بدعت به‌حساب می‌آورد. وی درباره کارهای خلاف معاویه و این‌که چرا نباید او را مورد نکوهش قرار داد و همچنین تخلف وی از احکام صریح و روشن دینی می‌نویسد: «آیا کشتن حجر بن عدی، واگذاری مالیات مصر به عمروعاص، بیعت‌گرفتن از مردم برای یزید و تعطیلی حدود الهی به دلیل خویشاوندی یا وساطت افراد، به معنای انکار صریح احکام اسلامی نیست؟»

سپس وی ادامه می‌دهد: «اولین انحراف و کفر در امت اسلامی این بود که بیشتر مردم از عرب، او (معاویه) را منکر و کافر به‌حساب نیاوردند» [۴۰].


پی‌نوشت‌ها:
[۱] ابن‌العربی، ابوبکر بن عربی اندلسی، العواصم من القواصم، تحقیق: محی‌الدین الخطیب، قاهره: المکتبة السلفیة، ص ۱۱۰-۱۱۲ (این ابن‌عربی غیر از ابن‌عربی صاحب کتاب فتوحات مکیه است).
[۲] همان، ص ۱۱۲.
[۳] ابن‌تیمیه، ابوالعباس تقی‌الدین احمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، قاهره: مکتبة الجمهوریة، ج ۱، ص ۱۰۱-۱۰۲.
[۴] ابوالفداء (ابن‌کثیر)، البدایة والنهایة، بیروت: دار الفکر، ۱۴۰۷ق، ج ۸، ص ۱۲۴-۱۴۴.
[۵] مجله رسالة الاسلام، قاهره: سال ۲۲، شماره ۲، ص ۲۷.
[۶] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، ج ۱۷، ص ۲۰۲.
[۷] همان، ص ۲۰۰.
[۸] کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، مصحح: علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران: دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ق، ج ۱، ص ۱۲۱.
[۹] هاشمی‌نژاد، عبدالکریم، درسی که حسین به انسان‌ها آموخت، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم، ۱۳۷۱ش، ص ۱۲۶.
[۱۰] خوارزمی، مقتل الحسین، تحقیق: شیخ محمد سماوی، قم: انوار الهدی، ج ۱، ص ۱۷۱.
[۱۱] ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت: دار صادر، ۱۳۸۵ق، ج ۴، ص ۸۲.
[۱۲] طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوک (تاریخ طبری)، قاهره: المکتبة التجاریة الکبری، ۱۳۸۷ق، ج ۵، ص ۴۱۱-۴۱۲.
[۱۳] سید بن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، قم: انتشارات داوری، ص ۴۱.
[۱۴] احزاب، آیه ۳۳.
[۱۵] الحلی، ابن‌نما، مثیر الأحزان، قم: مؤسسة الإمام المهدی، ص ۱۰.
[۱۶] خوارزمی، مقتل الحسین، پیشین، ج ۱، ص ۷۲؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت: مؤسسة الوفاء، چاپ دوم، ج ۴۴، ص ۳۱۲.
[۱۷] مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار، پیشین، ج ۴۴، ص ۳۱۲.
[۱۸] طه حسین، الفتنة الکبری، مصر: دار المعارف، ص ۱۴۴.
[۱۹] محمد رشید رضا، تفسیر المنار، بیروت: دار الکتب العلمیة، ۱۴۱۴ق، چاپ اول، ج ۱، ص ۱۴۱، ذیل آیه ۳۰ مائده؛ مقرم، سید عبدالرزاق موسوی، مقتل الحسین، بیروت: دار الکتاب الاسلامی، ۱۳۹۷ق، چاپ پنجم، ص ۴۱.
[۲۰] خلیفة بن خیاط، ابو عمر، تاریخ خلیفه، بیروت: دار الکتب العلمیة، چاپ اول، ۱۴۱۵ق، ص ۲۶۱.
[۲۱] سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، تهران: نینوا، ص ۱۲۱.
[۲۲] اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، ترجمه: محسن مؤیدی، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، ۱۳۶۱ش، ص ۶۰.
[۲۳] همان.
[۲۴] مسعودی، مروج الذهب ومعادن الجوهر، قم: دار الهجرة، چاپ دوم، ۱۴۰۴ق، ج ۳، ص ۷۴-۷۵.
[۲۵] ابن جوزی، تذکرة الخواص، پیشین، ص ۱۲۱.
[۲۶] محمد، آیات ۲۲-۲۳.
[۲۷] آلوسی، تفسیر روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، تحقیق: محمد حسین العرب، بیروت: دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، ج ۲۶، ص ۲۶۲.
[۲۸] ابن جوزی، تذکرة الخواص، پیشین، ص ۱۲۷.
[۲۹] جاحظ، رسائل الجاحظ: الرسالة الحادیة عشرة فی بنی‌امیه، بی‌جا، ص ۱۷۲.
[۳۰] ابن جوزی، تذکرة الخواص، پیشین، ص ۱۲۷.
[۳۱] همان.
[۳۲] ابن جوزی، تذکرة الخواص، پیشین، ص ۱۷۴-۱۷۵.
[۳۳] ابن‌العماد الحنبلی الدمشقی، شهاب‌الدین، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، بیروت: دار ابن‌کثیر، چاپ اول، ۱۴۰۶ق، ج ۳، ص ۱۷۷-۱۷۸.
[۳۴] همان، ص ۱۷۵: «قال التفتازانی: … الحق أن رضا یزید بقتل الحسین واستبشاره به وإهانته أهل بیت النبی مما تواتر معناه…».
[۳۵] همان.
[۳۶] آلوسی، تفسیر روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، پیشین، ج ۲۶، ص ۲۶۴، ذیل آیه ۲۲ سوره محمد.
[۳۷] ابن‌العربی، العواصم من القواصم، پیشین، ص ۱۱۰-۱۱۲.
[۳۸] یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ یعقوبی، بیروت: دار صادر، چاپ اول، ج ۲، ص ۱۰۲-۱۱۴؛ ابن جوزی، تذکرة الخواص، پیشین، ص ۱۷۱-۱۷۷.
[۳۹] غزالی، ابوحامد، احیاء العلوم، بیروت: دار الکتب العلمیة، ۱۴۱۲ق، ج ۳، ص ۲۱۰.
[۴۰] جاحظ، رسائل الجاحظ: الرسالة الحادیة عشرة فی بنی‌امیه، پیشین، ص ۱۷۰.

لینک کوتاه مطلب : https://ofoghandisha.com/?p=50611

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب