منبر برگزیده: ندای عزت و آزادگی

حجت‌الاسلام والمسلمین محمدتقی فلسفی*

اشاره

عزت و آزادگی، پیام ماندگار مکتب اسلام و ندای جاوید حسینی است که در طول تاریخ، الگوی مناسبی برای مجاهدان و آزادی‌خواهان بوده است. آنچه در ذیل می‌آید، متن سخنرانی مرحوم فلسفی است که درباره فرمایش تاریخی امام حسین یعنی «هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة»، به تحلیل نشسته است. متن مذکور، با اندکی اصلاح و ویرایش در اختیار خوانندگان عزیز قرار می‌گیرد.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِينَ، وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا حَبِيبِ إِلَهِ الْعَالَمِينَ الرَّسُولِ الْمُؤَيَّدِ أَبِي الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الْمَعْصُومِينَ الْمَكْرُمِينَ».

قالَ اللَّهُ الْعَظِيمُ فِي كِتَابِهِ: «مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا»[^۱].

ایام عاشورا است؛ روزهایی است که زن و مرد علاقه‌مند به اهل‌بیت ، به یاد حضرت حسین ، در مجامع و مجالس اجتماع می‌کنند و با ذکر وقایع کربلا، به یاد آن حضرت اشک ارادت می‌ریزند.

به همین مناسبت، امروز در این محضر محترم، پیرامون یکی از شعارهای کربلا که اولین‌بار از زبان خود ابی‌عبداللَّه بیرون آمده و در واقعه کربلا باقی مانده است و دوستان آن حضرت در طول قرون متمادی مکرر این جمله را به زبان آورده‌اند، [صحبت می‌کنم.] آقایان و بانوان حاضر در محضر و دیگر قشرهای وسیع مردم ایران در این انقلاب، این جمله حسینی را مکرر به زبان آورده‌اند و آن جمله این است: «هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةَ»[^۲]. من می‌خواهم به خواست خداوند امروز پیرامون این جمله قدری صحبت کنم.

تعریف عزت و ذلت

کلمه «ذلت»، در مقابل «عزت» است. وقتی امام حسین می‌فرماید: «هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةَ»؛ یعنی ذلت از ما دور است، ذلت در حریم ما راه ندارد، ما را با تن دادن به ذلت کاری نیست، مکتب ما مکتب عزت است، مکتب ما مکتب سرفرازی و علوّ همت است و پستی‌ها، دنائت‌ها و ذلت‌ها در حریم ما راه ندارد. در واقع، معنای «هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةَ»، همین است: ذلت، از ما دور است، ما از ذلت دوریم، ذلت در عمق وجود ما راه ندارد و مکتب ما، مکتب عزّ و عظمت و بزرگواری و صیانت نفس است.

اول مطلبی را که در این مقام باید به عرضتان برسانم، این است که عزّ واقعی، متعلق به خداست و هر کس خواهان عزّ واقعی است، باید وابسته به خدا باشد.

آثار عزت

آیه‌ای که در آغاز سخن عرض کردم، ناظر به همین مطلب است؛ «مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا»[^۳]؛ کسی که اراده دارد به عزت واقعی برسد، باید به خدا بپیوندد؛ برای اینکه عزت با تمام بال و پرش مخصوص ذات اقدس الهی است و افراد با ایمان، با استمداد از ذات الهی می‌توانند برای خود عز و عظمت به وجود بیاورند.

در اینجا جمله‌ای را که در آغاز نبوت، پیغمبر گرامی فرمود، روشن می‌شود. پیغمبر اکرم فرمود: «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا»[^۴]، یعنی «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» بگویید و اگر به مدلول کلمه توحید، مؤمن و معتقد باشید، شما رستگار خواهید شد. آیا واقعاً رستگاری با گفتن کلمه توحید و مؤمن بودن به مدلول آن، به دست می‌آید؟ جوابش این است: بلی، به دست می‌آید؛ برای اینکه تمام بدبختی‌ها و تمام تیره‌روزی‌ها برای این است که بشر در مقابل غیر خدا تن به ذلت می‌دهد و غیر خدا را می‌پرستد. اگر به غیر خدا پشت پا زد، از پرستش غیر خدا چشم پوشید و یکتاپرست شد، دیگر دچار ذلت و زبونی نمی‌شود.

«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، معنایش این است: هیچ معبودی در تمام جهان هستی بر حق نیست، مگر ذات اقدس الهی. در واقع، گوینده «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» می‌خواهد بگوید: من فقط و فقط در مقابل خدا بندگی می‌کنم و بس. من فقط و فقط خدا را می‌پرستم و بس. بنابراین، غیر خدا را نمی‌پرستم. غیر خدا هر چیز باشد، هر کس باشد و هر موجودی باشد، مورد پرستش و قبول من نیست. این انسان، آزاد است و انسان آزاد، عزیز است و محترم.

کسی که «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» می‌گوید، به عبارت خیلی روشن، معنایش این است که من خدا را می‌پرستم و بس. بنابراین، هواپرست نیستم، شهوت‌پرست نیستم، مقام‌پرست نیستم، ثروت‌پرست نیستم، دچار انحرافات اعتقادی نیستم. در مقام پرستش به هر صورت و به هر شکلی که باشد، من غیر خدا را نمی‌پرستم. نه بت‌پرستی، نه ماه‌پرستی، نه ستاره‌پرستی، نه درخت‌پرستی، نه دریاپرستی، نه هواپرستی، نه ثروت‌پرستی، نه نفس‌پرستی، نه خودپرستی و بالأخره هر چیزی که از قماش پرستش است، از من دور و من از آن منزّه‌ام.

معبود من و پرستیده من، فقط و فقط ذات اقدس الهی است. معنای این حرف آن است که من مقابل بت، تن به ذلّت نمی‌دهم، مقابل آفتاب و ماه، تن به ذلّت نمی‌دهم، مقابل ثروت، تن به ذلّت نمی‌دهم، مقابل میز ریاست، تن به ذلّت نمی‌دهم؛ چون پرستیدن، معنای واقعی تن به ذلّت دادن است و من فقط و فقط ذات اقدس الهی را می‌پرستم و بس.

پرستیدن خدا، سجده در مقابل خدا، تن دادن به ذلّت در پیشگاه آفریدگار بزرگ جهان، معنای عزّ واقعی است و معنای عظمت حقیقی است؛ «فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا»[^۵]. تمام عزت‌ها باید متمرکز شود در ذات اقدس الهی.

در اینجا ملاحظه کنید علی‌بن‌ابی‌طالب چه بلند صحبت کرده و چه عالی سخن گفته است. امیر مؤمنان می‌گوید: «اللَّهُمَّ كَفَى بِي عِزًّا أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْدًا، وَ كَفَى بِي فَخْرًا أَنْ تَكُونَ لِي رَبًّا»[^۶]؛ خداوندا! برای من عالی‌ترین عزت، بالاترین عزت و بزرگ‌ترین عزت، این است که بنده تو باشم. بارالها! بالاترین افتخار، بزرگ‌ترین افتخار و عظمت برای من این است که مالک من، پروردگار من، مربی من، تو باشی.

ببینید علی با آن همه عز و عظمت می‌گوید: افتخار من، این است که بنده خدا باشم و بس. برای من، افتخار این است که خدا پروردگار من باشد و بس. و لذا این علی‌بن‌ابی‌طالب مقابل هیچ‌کس و در برابر هیچ موجودی هرگز تن به ذلت نداد؛ یک عمر با عز و عظمت و استقلال زندگی کرد و با عز و عظمت از دار دنیا رفت.

برای اینکه مطلب بهتر روشن شود، اگر ما به جای خداپرستی، مال‌پرست باشیم، گرفتار طمعیم و آدم طماع، ذلیل است. باید مقابل ثروتمندان کرنش کند و تملق بگوید تا بهره‌ای از آنها ببرد و چیزی از اموال آنان را به دست بیاورد. آدمی که بنده مقام است، باید در مقابل مقام بالاتر کرنش کند، اظهار بندگی کند، دست ذلت به سینه بگذارد و بگوید مطیع و خاکسارم تا آن مقام بالاتر ابلاغ آن میز را به او بدهد.

خلاصه، هر کس اگر اسیر مال است، اسیر شهوت است، اسیر مقام است، اسیر هوای نفس است، گرفتار ذلت است و گرفتار زبونی و پستی است.

بــه گـردن فتـد رشــته بنـدگی
فرومایـــه را از فـــرومـــایگی

نقش خداپرستی در ایجاد عزت

اگر بخواهی و بدانی چقدر یکتاپرستی عزت نفس می‌دهد، نگاهی به‌اختصار به تاریخ مسلمانان صدر اسلام داشته باش که به علت فشار مشرکان ناچار شدند به حبشه مهاجرت نمایند. حدود صد و چند نفر زن و مرد مسلمان از آزار مشرکان و بت‌پرستان به جان آمدند و به پیغمبر گفتند: اجازه بفرمایید یک عده مسلمان‌ها با شما بمانند و یک عده به کشور بیگانه حبشه مهاجرت کنند. پیغمبر هم اجازه داد و متجاوز از صد نفر به حبشه رفتند و بقیه مسلمانان خود را در شعب ابی‌طالب زندانی نمودند که از شر بت‌پرستان آسوده باشند.

وقتی آن صد و چند نفر به حبشه رفتند، مشرکان مکه فهمیدند و هدایایی برای شاه حبشه تهیه نمودند و به وسیله عمرو عاص و دو نفر دیگر از مشرکان برای شاه حبشه فرستادند که آنها بروند و موجبات اخراج آن صد و چند نفر زن و مرد را از حبشه فراهم آورند.

عمرو عاص با آن دو نفر وارد حبشه شدند و نزد شاه حبشه رفتند، پیام گرم اهل مکه را به پادشاه رساندند، هدایا را تقدیم نمودند و گفتند: ای پادشاه! یک مردی در بین ما پیدا شده که مدعی نبوت است. جوانان اغفال شده، گرد او جمع شده‌اند و دین آبای خود را رها کرده و به دین شما هم نگرویده‌اند و حرف‌های نو دارند. اینها اخلالگر و ماجراجو هستند. ما این هدایا را آورده‌ایم که شما بگیرید و پیام بزرگان مکه را به شما برسانیم و درخواست کنیم این صد و چند نفر را از مملکت حبشه اخراج نمایید.

این سخنان را گفتند؛ اما پادشاه حبشه که مرد بسیار فهمیده و دانایی بود، گفت: من به گفته شما اعتماد نمی‌کنم، باید خود آنها را ببینم و بدانم این‌هایی که به مملکت من آمده‌اند، چه می‌گویند. دستور داد در فلان روز معین این عده صد و چند نفری را به دربار نزد پادشاه بیاورند.

آمدند و به آنها ابلاغ کردند. مسلمانان که در رأسشان جوان بیست‌وپنج‌ساله‌ای به نام جعفر طیار قرار دارد، وقتی به آنها ابلاغ کردند که فردا باید به دیدار شاه حبشه بروید، شب جلسه گرفتند و گفتند سخنگوی ما فقط باید جعفر باشد و بس، دیگری سخن نگوید. همه قبول کردند.

وقتی که قرار شرفیابی شد، به مسلمان‌ها گفتند: مراسم شرفیابی به حضور پادشاه حبشه را می‌دانید؟ گفتند: نه[^۷]. گفتند: شما وقتی وارد شدید، از زن و مرد باید مقابل تخت سلطنت پادشاه حبشه به خاک بیفتید و سجده کنید. این مراسم شرفیابی تمام وزرا و رجال و بزرگان داخلی و خارجی است. مسلمان‌ها در پاسخ آنها چیزی نگفتند.

بعد هم به آنها خبر رسید که عده‌ای از مکه آمده‌اند و هدایایی آورده‌اند؛ برای اینکه پادشاه حبشه این صد و چند نفر پناهنده را از کشور خودش بیرون کند. بیرون کردن آنها، به معنای کشته شدن یا حدّاقل زجر و بلا کشیدن است. بنابراین، این صد و چند نفر در لحظه خطرناکی قرار گرفتند؛ اگر به پیشگاه پادشاه حبشه بروند و پادشاه از آنها ناراضی شود، همه را اخراج می‌کند که در نتیجه گرفتار سرپنجه مشرکان می‌شوند و جان زن و مردشان در خطر است.

بالاخره، ساعت شرفیابی رسید و تمام صد و چند نفر در تالار مخصوص شاه حبشه وارد شدند؛ اما بر خلاف انتظار و برنامه، احدی از این‌ها در مقابل شاه حبشه سجده نکردند. آن نمایندگان مشرکان در مجلس، از همین فرصت استفاده کردند و به شاه حبشه گفتند: ملاحظه می‌کنید این عناصر چقدر لجوج و خودسر هستند که حتی مقابل شاه حبشه هم سجده نکردند.

وقتی وارد شدند، از آنها سؤال شد که چرا در مقابل شاه سجده نکرده‌اید؟ مگر به شما نگفته بودند که برنامه شرفیابی سجده کردن است. وقتی همه ساکت شدند، جعفر به زبان آمد و گفت: ای پادشاه! طبق برنامه پیغمبر اسلام، ما فقط و فقط خدا را سجده می‌کنیم و بس. ذلت ما، خاکساری ما، پیشانی خاک‌آلود ما و صورت به خاک گذاردن ما منحصراً در مقابل خداست و مقابل غیر خدا، هر که باشد و دارای هر مقامی که باشد، سجده نمی‌کنیم.

ببینید مسلمانان این‌قدر شهامت، این‌قدر عزت نفس و بزرگواری از خود نشان دادند. بندهای دل حضار لرزید که الآن شاه می‌گوید همه این‌ها را از مرز مملکت بیرون کنید؛ اما آنها تمام این مشکلات را به جان خریده‌اند و برای تمام مصائب آماده شده‌اند و حتی حاضر نیستند برای حفظ جانشان یا سلامتشان، در مقابل غیر خدا تن به ذلت بدهند. این، مکتب اسلام است.

شاه حبشه عصبی نشد و گفت: پیغمبر شما چه می‌گوید؟ جعفر عالمانه یک خلاصه‌ای از دین اسلام برای پادشاه حبشه بیان کرد و گفت: ای پادشاه! مردم مکه بت می‌پرستیدند، بچه‌ها را زنده به گور می‌کردند، به زنان بی‌احترامی می‌نمودند، آنها را سر گذر می‌فروختند، قطع رحم می‌کردند و اموال مردم را به زور می‌بردند؛ اما پیغمبر اسلام آمد این‌ها را دعوت به توحید کرد، بت‌ها را مطرود دانست، قطع رحم را غدغن کرد و کشتن دختران را ممنوع کرد.

پادشاه حبشه گفت: صد هزار آفرین! چه تعالیم عالی و دستورهای خوبی! شما در مملکت من بمانید. آنگاه با کمال عظمت و احترام به تمام نمایندگان مشرکان گفت: بروید و از مملکت من خارج شوید. من این‌ها را نه اخراج می‌کنم و نه به شما می‌سپارم. سخنان این‌ها، بسیار اساسی و عالمانه است.

این ماجرای تاریخی را برای این گفتم که عزت، عظمت، بزرگی و آقایی روشن شود؛ تن به ذلت ندادن در همه جا و همه چیز؛ نه تن به ذلت در مقابل آفتاب و ماه، نه تن به ذلت در مقابل شهوت و ثروت، نه تن به ذلت در مقابل مقام و قدرت، نه تن به ذلت در مقابل کاخ سفید امریکا، نه تن به ذلت در مقابل کاخ کرملین، نه تن به ذلت در مقابل قدرت مادی غرب، هیچ جا تن دادن به ذلت، در حریم اسلام راه ندارد.

جایگاه عزت در اسلام

اسلام، دین عز است، دین عظمت و بزرگی و آقایی است و توحید. در اسلام، پرستش غیر خدا ممنوع و حرام است. کلمه «پرستش»، فقط به معنای خداپرستی است. نفس‌پرستی، شهوت‌پرستی، هواپرستی، مال‌پرستی، شاه‌پرستی، میزپرستی، مقام‌پرستی، درخت‌پرستی، همه و همه و حتی پیغمبرپرستی، علی‌پرستی، حسین‌پرستی، امام صادق‌پرستی، تمام حرام است. هر چه ذلت، التماس، جزع، سجده و صورت به خاک مالیدن است، مقابل خداست.

کسی که گوینده «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» است، در واقع می‌گوید: «هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةَ»، ما را با ذلت چه کار است؟ ما را با زبونی چه کار است؟ ما ذلتمان فقط در مقابل خداوند است.

به قدری اولیای دین مراقب این مطلب بودند که پیغمبر می‌فرمود: «لَا يَحِلُّ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَهُ»[^۸]؛ حلال نیست یک نفر مسلمان موجبات ذلت و خواری خودش را فراهم آورد.

روایت دارد پیغمبر اکرم سوار بود و به مقصدی می‌رفت. یک نفر رسید پای رکاب پیغمبر و گفت: یا رسول‌اللَّه! من سؤال دارم. فرمود: بیا به ترک من سوار شو و سؤالت را بگو. گفت: من پای رکاب شما پیاده می‌آیم و سؤالم را می‌گویم. به ترک شما سوار شدن، خلاف ادب است. حضرت فرمود: من اجازه نمی‌دهم پای رکاب من پیاده بیایی. یا به ترک من سوار شو، یا برو آنجایی که من می‌روم تا تو را آنجا ملاقات کنم و با هم صحبت کنیم. پیغمبر نمی‌خواهد یک نفر مسلمان به قدر پیاده رفتن در رکاب پیغمبر ذلت پیدا کند.

گویند یک نفر آمد خدمت امام حسین رسید و گفت: یا بن‌رسول‌اللَّه! الآن احتیاجی دارم، اجازه بفرمایید بگویم. حضرت فرمود: اجازه نمی‌دهم. در گفتن، ذلت است. خجالت می‌کشی و شرمسار می‌شوی. برو بنویس و نوشته خود را بیاور که ببینم. اگر توانستم، عمل می‌کنم. رفت و نوشت و آن را خدمت امام داد. آقا دید نوشته پانصد دینار طلا مقروضم و طلبکار به من فشار آورده است. حضرت نامه را دید و گذاشت زیر تشک و به اندرون منزل رفت و دو کیسه آورد؛ در هر کیسه پانصد دینار طلا بود. گفت: یکی را برای قرضت بده و دیگری را سرمایه زندگیات کن؛ ولی هرگز تقاضا نکن، تن به ذلت نده و زیر بار ذلت نرو[^۹].

دسـت طمع کـه پیش کسـان کـرده‌ای دراز
پـل بسـته‌ای کـه بگذری از آبروی خویش

نامه عبیداللَّه‌بن‌زیاد

من این مقدار مقدمه گفتم، برای اینکه وارد بحث کربلا بشوم و «هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةَ» را از نظر ریشه و مبنا بیان کنم.

روز چهارم یا پنجم محرم بود و حسین‌بن‌علی با یاران خود در خیمه نشسته بود. یک سوار از طرف کوفه آمد تا رسید و مقابل حضرت حسین از مرکب پیاده شد. یک نامه در دست داشت. نامه را به حسین‌بن‌علی داد. نامه از طرف عبیداللَّه زیاد است که در آن نوشته: ای حسین! اطلاع پیدا کردم وارد کربلا شده‌ای. به شما بگویم که یزید امیر مؤمنان و فرمانروای مملکت، به من دستور داده و گفته: عبیداللَّه! نه در بستر راحت استراحت کن و نه شکمت را از غذا پر کن؛ مگر اینکه به حسین اخطار کنی که یا باید تن به مرگ بدهی و با لبه تیز شمشیر قطعه‌قطعه شوی و یا باید به حکم یزید که در رأس مملکت است، بی‌قید و شرط گردن نهی و مطیع فرمان من و فرمان یزید باشی.

نامه‌رسان ایستاده و آقا نشسته نامه را خواند.

نمود عزتمندی امام در برابر نامه عبیداللَّه

وقتی امام حسین از مدلول نامه آگاه شد، نامه را به زمین انداخت و فرمود: هرگز به رستگاری نمی‌رسند آن مردمی که رضای مخلوق را با غضب الهی معامله کردند؛ یعنی برای اینکه یزید خشنود شود، خدا را به غضب می‌آورند. این جمله را فرمود و ساکت شد.

نامه‌رسان انتظار داشت که آقا بگوید کاغذ و قلم بیاورند و جواب نامه را بنویسند؛ اما حضرت ساکت شد. نامه‌رسان گفت: یا بن‌رسول‌اللَّه! این نامه جواب ندارد؟ امام فرمود: خیر، نویسنده نامه خود را مستحق عذاب الهی کرده و جواب ندارد، برو.

نامه‌رسان برگشت رفت و چگونگی برخورد امام حسین و سخنان ایشان را به عبیداللَّه گفت. وقتی این خبر به عبیداللَّه رسید، یک‌پارچه خشم شد و به فکر انتقام افتاد.

امام روز عاشورا آمد و مقابل مردم گفت: ای مردم! این انسان آلوده به من نامه نوشته و مرا مخیر کرده بین دو امر: السِّلة والذِّلة؛ شمشیر و ذلت. به هوش باشید که او می‌گوید: ای حسین، یا باید در گودال قتلگاه قطعه‌قطعه شوی، یا بی‌قید و شرط مطیع من و یزید‌بن‌معاویه باشی.

وقتی حضرت این خبر را داد، فرمود: «هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةَ»؛ ما زیر بار ذلت نمی‌رویم، ذلت از ما دور است. «يَأْبَى اللَّهُ لَنَا ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»[^۱۰]؛ خدا راضی نیست که حسین ذلیل شود، پیغمبر راضی نیست که حسین ذلیل شود و افراد با ایمان و پیروان مکتب اسلام نیز راضی نیستند که حسین ذلیل شود. این، حکم شرع است که: «لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ»[^۱۱].

آنگاه فرمود: من در دامن زهرا بار آمده‌ام، من در آغوش علی تربیت شده‌ام، پدر و مادر من یک لحظه تن به ذلت نداده‌اند و ما را بر روش خودشان تربیت کرده‌اند. حالا با همه این حرف‌ها من بیایم و در مقابل این نامه، ذلیل عبیداللَّه و یزید بشوم، هرگز؛ «هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةَ».

حضرت این جمله را در عرصه کربلا روز عاشورا گفت. آن وقت روز عاشورا نیز مقابل مردم خطاب به همه، مخصوصاً به یک نفر به نام شبث‌بن‌ربیعی گفت: شبث! تو نامه نوشتی که با مسلم بیعت کرده‌ای و آنگاه مرا دعوت کردی. به دو سه نفر دیگر هم گفت: شما نیز نامه نوشتید که نخست مرا دعوت کردید، ولی حالا آمدید با من بجنگید. چقدر بی‌حیایید!

آنگاه حضرت در ادامه فرمود: «وَاللَّهِ لَا أُعْطِيكُمْ بِيدِي إِعْطَاءَ الذَّلِيلِ وَ لَا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِيدِ»[^۱۲]؛ به خدا نه مانند بردگان دست ذلت مقابل شما دراز می‌کنم و نه مانند عناصر ضعیف‌النفس از مقابل شما فرار می‌کنم؛ بلکه می‌ایستم و خود را با خون خودم رنگین می‌کنم و با چهره سرخ شهادت از دنیا می‌روم و زیر بار ذلت نمی‌روم. این، مکتب حسین است.

الان هم در مقابل یزیدها و عبیداللَّه‌های زمان قرار گرفته‌ایم؛ عناصری فاسد که در کاخ کرملین یا کاخ سفید امریکا نشسته و یک‌صدا با تمام مستکبران ما را به ذلت فرا می‌خوانند و تهدید می‌کنند که با تمام قدرت به شما هجوم می‌بریم؛ یا باید دو مرتبه به استعمار، استثمار، استکبار و استعبادِ ما تن در دهید و بنده و ذلیل ما باشید یا اینکه به جنگ شما می‌آییم.

اما زن و مرد مسلمان ایران همچون آقایش حسین وقتی در مقابل چنین جریانی واقع شد و گفت: «هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةَ»، امروز هم ملت ایران باید بیدار باشد؛ زیرا امریکا مار زخم‌خورده است و دولت‌های مستکبر نیز از اسلام سیلی خورده‌اند. اگر انقلاب ضربه بببیند، فعالیت مردم سست شود، مردم از وظیفه‌شناسی باز ایستند و سلطه امریکا تثبیت شود، این دفعه زن و مرد ملت ایران را به بردگی می‌کشند و انواع بدبختی‌ها را برایشان مهیا می‌کنند.

به هوش باشید، بیدار باشید، متوجه باشید و به وظایف قطعی خود در جهت تداوم انقلاب و ثبات و استقامت عمل کنید و خون شهیدان عزیز را زنده نگاه دارید؛ وگرنه دنبال شکست انقلاب، خواری و بدبختی است. این ماییم و این تشخیص وظیفه بین خود و بین ذات اقدس الهی.

خدایا! به حقیقت حسین‌بن‌علی زن و مرد ایران را در این انقلاب مقدس به وظایف حتمی و قطعی که دارند، راهنمایی و تأیید بفرما. خدایا! به حقیقت حسین‌بن‌علی موجبات پیروزی و غلبه رزمندگان اسلام را به نفع قرآن، به نفع اسلام، به نفع حسین، به نفع ایران و ملت ایران فراهم بفرما!

ذکر مصیبت

امروز مقداری برایتان از شیرخوار ابی‌عبداللَّه صحبت می‌کنم. شب عاشورا وقتی حسین با اصحاب خود صحبت کرد و گفت همه کشته می‌شوید، قاسم که نوجوان بود و سخنان حسین را استماع می‌کرد، یک وقت به صدا در آمد و گفت: عموجان! من هم کشته می‌شوم؟

در روایت آمده که: «فَأَشْفَقَ عَلَيْهِ»[^۱۳]؛ یعنی امام حسین به این بچه عنایت کرد؛ اما عنایت آمیخته به خوف و خشیت؛ چون «أَشْفَقَ مِنْهُ» به معنای ترس است؛ ولی «فَأَشْفَقَ عَلَيْهِ»، یعنی عنایت آمیخته به ترس؛ یعنی عنایتی به قاسم کرد، اما در عین حال، می‌ترسید. چرا می‌ترسید؟ چون اگر آقا به این بچه سیزده‌ساله بگوید: بله، کشته می‌شوی، به او شوک وارد می‌شود و جیغ می‌زند و فریاد می‌کند.

آقا با عنایت آمیخته به ترس، توجه به او کرد و قبل از اینکه جواب مثبت یا منفی بدهد، گفت: قاسم جان! مرگ در نظر تو چگونه است؟ گفت: «أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ»^۱۴؛ از عسل شیرین‌تر است. تا قاسم این حرف را زد، حسین راحت شد و گفت: بله، قاسم جان! فردا تو را هم می‌کشند و بعد علی‌اصغر شیرخوار را هم می‌کشند.

قاسم گفت: عجب عموجان! یعنی کار به اینجا می‌رسد که این دشمن به خیمه‌های حرم حمله می‌کنند؟ به زن‌ها و بچه‌ها حمله‌ور می‌شوند؟ و حتی کار به اینجا می‌رسد که علی‌اصغر شیرخوار را می‌کشند؟ حضرت فرمود: آری، کار به اینجا می‌کشد.

امام حسین برای وداع با اهل‌بیتش آمد و گفت: «نَاوِلُونِي وَلَدِيَ الصَّغِيرَ»[^۱۵]، بچه شیرخواره را هم بیاورید تا از او خداحافظی کنم. بچه را آوردند و به دست ابی‌عبداللَّه دادند. این بچه که شیر نخورده، در واقع، هم گرسنه است و هم تشنه.

آقا دید که عطش، این بچه را تلف می‌کند. خوب، آقا در اینجا یک وظیفه شرعی دارد و آن وظیفه این است که اگرچه دشمن آب را به روی سربازان و نظامیان و افسران بسته، اما ممکن است لشکر کوفه بگوید ما خبر نداشتیم که این بچه شیرخواره هم تشنه است؛ اگر خبر داشتیم، آب می‌دادیم.

آقا برای اتمام حجت گفت: بچه را بپیچید و به من بدهید. بچه را در یک پارچه سفید پیچیدند و به حضرت دادند. ابی‌عبداللَّه در حالی که بر اسب سوار بود، مقابل لشکر آمد تا این بچه را به مردم نشان بدهد. شما فکر کنید حسین چگونه بچه را نشان بدهد که بتواند حرف هم بزند.

من گمان می‌کنم حسین که سوار بر اسب است، با مشت کتف بچه را گرفته و آن وقت دست خود را بلند کرد. در این حالت، به طور طبیعی، بچه پاهاش به دست اباعبداللَّه چسبیده و به آرنج حضرت رسیده است. آدم بزرگِ گرسنه و تشنه نمی‌تواند سرش را روی گردن نگه دارد، چه رسد به بچه شیرخوار. وقتی آقا آن طفل را بلند کرد، سر بچه هم به مشت ابی‌عبداللَّه تکیه داد؛ پس سر بچه از پشت به دست امام تکیه داده و پاهایش نیز تا آرنج ابی‌عبداللَّه آویخته شده و این وضعیت نشان می‌دهد که روی حسین هم به مردم است. در این حال، گفت: مردم این شیرخواره را آب بدهید».

امام حجت را بر دشمن تمام کرد تا فردا نگویند ما نمی‌دانستیم. آقا حسین رو به دشمن است و دارد حرف می‌زند و بچه هم روی دست حضرت است. بچه به خاطر گرسنگی و تشنگی و ضعف زیاد تکان نمی‌خورد.

همین‌طور که آقا داشت حرف می‌زد[^۱۶]، یک وقت دید بچه روی دستش میلرزد. نگاه کرد دید قنداقه غرق خون شد؛ گلوی بچه مقابل دشمن بود و دشمن با تیر گلو را هدف گرفت و بچه را کشت. آقا ابی‌عبداللَّه قنداق غرق خون را به طرف خیمه‌های حرم برد. سکینه در خیمه ایستاده بود. از دور به قنداق غرق خون نگاه کرد. بعد به میان خیمه دوید و صدا زد: عمه بیا علی را هم کشتند. پدرم نعش علی را به خیمه آورده.

ام‌کلثوم قنداق غرق خون را گرفت و بعد توی خیمه شروع به راه رفتن و نوحه خواندن کرد.

من به یاد دارم که نقل‌های خیلی ریز تهیه می‌کردند و هر وقت بچه بهانه می‌گرفت، دو سه تا از این نقل‌های ریز را مقابل بچه می‌ریختند. بچه وقتی یکی دو تا از این‌ها را می‌خورد، از پستان مادر غافل می‌شد. این از شیر گرفتن، حدود یک سال و نیم تا دو سالگی بچه انجام می‌شود.

وقتی مادر این بچه شیرخواره غرقه به خون را می‌بیند، می‌گوید: دلم برای این بچه تشنه‌لب و صغیر می‌سوزد و آتش گرفته. اولاً این بچه هنوز شیرخوار بود و زمان از شیر گرفتنش نرسیده بود؛ اما در میدان کربلا این بچه شیرخواره را از شیر گرفتند. در دنیا وقتی می‌خواهند شیرخواره را از شیر بگیرند، با نقل‌های ریز از شیر می‌گیرند؛ اما این مردم در کربلا این بچه را با تیری که به حلقومش زدند، از شیر گرفتند.

پروردگارا! به اسلام و اسلامیان قوت عنایت بفرما! مسلمانان را در پناهت محافظت بفرما! رزمندگان اسلام را به پیروزی نهایی برسان! دست اجانب و ضدّ انقلاب را از این کشور قطع بفرما! به امام امت، رهبر انقلاب، سلامت و طول عمر عنایت بفرما! فرج حضرت بقية‌اللَّه را نزدیک بفرما!

«وَالسَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ».


پی‌نوشت‌ها

[^۱]: سوره فاطر، آیه ۱۰.
[^۲]: طبرسی، احمد بن علی، احتجاج، مرتضی، ۱۴۰۳ق، ج ۱، ص ۱۱.
[^۳]: سوره فاطر، آیه ۱۰.
[^۴]: مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار، بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق، ج ۱۸، ص ۲۰۲.
[^۵]: سوره فاطر، آیه ۱۰.
[^۶]: مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار، پیشین، ج ۲، ص ۹۲.
[^۷]: سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، تجزیه و تحلیل کاملی از زندگی پیامبر ، قم: بوستان کتاب، چاپ شانزدهم، ص ۳۰۷.
[^۸]: پاینده، ابوالقاسم، نهج الفصاحه، تهران: دنیای دانش، ش ۲۵۵۷.
[^۹]: حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول، قم: انتشارات جامعه مدرسین، ۱۴۰۴ق، ص ۲۴۷.
[^۱۰]: حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول، پیشین، ص ۲۴۰.
[^۱۱]: سوره منافقون، آیه ۸.
[^۱۲]: مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار، پیشین، ج ۴۴، ص ۱۹۱.
[^۱۳]: خضیبی، حسین بن حمدان، الهدایة الکبری، بیروت: نشر بلاغ، ۱۴۱۳ق، ص ۲۰۴.

[^۱۵]: سید بن طاووس، اللهوف علی قتل الطفوف، نشر جهان، ص ۱۱۷.
[^۱۶]: ر.ک: قمی، شیخ عباس قمی، نفس المهموم، قم: انتشارات بصیرتی، ص ۳۴۹.


  • این متن، منبر مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین محمدتقی فلسفی است که به کوشش حجت‌الاسلام والمسلمین جعفر فکری تهیه و تنظیم شده است.

لینک کوتاه مطلب : https://ofoghandisha.com/?p=45111

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب