در اول ماه رمضان سال 201 ه . ق در مرو با حضرت امام رضا ـ عليه السّلام ـ به عنوان ولايتعهدي مأمون بيعت صورت گرفت.[1] با وجود اينكه حضرت شرط كرده بودند در امور مملكتي و عزل و نصبها دخالت نخواهند كرد و لذا ميتوان گفت كه اين امر به اختيار امام نبوده بلكه از روي اجبار و تهديد صورت گرفته است.
يكي از عللي كه باعث شد مأمون تصميم بگيرد كه امام رضا ـ عليه السّلام ـ را از مدينه به خراسان (مرو) منتقل كند و به عنوان ولايتعهدي با آن حضرت بيعت كند وجود قيامها و شورشهايي بود كه از جانب علويّون صورت ميگرفت و اين امر به صورت مهمترين مشكل براي خلافت عباسيان در آمده بود با وجود اينكه اكثر قيامها را سركوب ميكردند و با علويان بيرحمانهترين رفتارها را پيش ميگرفتند. در زمان مأمون، شورشهايي از جانب علويان در بصره و كوفه و يمن و واسط و مداين و در جاهاي ديگر صورت گرفته بود.[2] لذا مأمون دريافته بود كه براي رهايي از اين وضع و همچنين مشكلات ديگري كه خلافتش را تهديد ميكرد بايد چارهاي بيانديشد. لذا با طرح ولايتعهدي امام رضا ـ عليه السّلام ـ و شركت آن حضرت در حكومت، اين هدف مأمون تأمين ميشد. زيرا با شركت آن حضرت، ـ كه در رأس علويان قرار داشت، ـ در حكومت، علويان خلع سلاح ميشدند[3] و شعارهايشان از دستشان گرفته ميشد. و محبوبيتي كه در اثر قيام در بين مردم داشتند از بين ميرفت. يعني وقتي كه رأس علويّون را به دستگاه خودش بياورد. قهراً آنها ميگويند پس ما هم سهمي در اين خلافت داريم.
مأمون سياستي را، با هوشياري و كياست خود جهت حفظ خلافتش اتخاذ كرد. و امام رضا ـ عليه السّلام ـ را با زور و تهديد به مرو برده و به ولايتعهدي رساند و در عين حال طوري رفتار كرد كه اكثراً اينگونه تلقي مي كردند كه مأمون شيعه است و از دوستداران اهل بيت ـ عليه السّلام ـ مي باشد.[4] اما اگر به نامه اي از مأمون براي عباسيان در بغداد ارسال شده نگاه كنيم، مي بينيم كه در آن نامه اهداف خود را بيان كرده مي گويد: براي حفظ خلافت و استحكام پايه هاي آن او را (امام را) به وليتعهدي خود انتخاب كردم. كه مردم را به خدمت ما بخواند و به سلطنت و خلافت ما اعتراف نمايد.[5]
امام رضا ـ عليه السّلام ـ هم با اتخاذ روش هائي سعي داشتند كه اهداف مأمون را خنثي كنند و از آغاز دعوت امام تا روز شهادت حضرت همواره اين روند را ادامه دادند شايد اگر مأمون امام را به ولايتعهدي انتخاب نمي كرد، براي حفظ خلافتش، به روش اسلاف خويش روي مي آورد، و با تمام توان به سركوب علويان مي پرداخت همانطور كه در سال 207 هجري و بعد از آن نسبت به علويان برخورد شديدي اتخاذ كرد.[6]
بنابراين مأمون با اتخاذ اين تصميم و آوردن امام به مرو و قبولاندن ولايتعهدي هر چند به صورت ظاهري به يكي از اهداف خود كه همان خواباندن شورش ها بود رسيد.
بنابراين وقتي به منابع تاريخي مراجعه ميكنيم اكثر قيامهاي علويّون عليه مأمون را قبل از قبول ولايتعهدي از طرف آن حضرت ذكر ميكنند و معمولاً بر اين اعتقادند كه بعد از آمدن امام رضا ـ عليه السّلام ـ به مرو شورش عليه مأمون صورت نگرفت. به جز قيامي كه توسط عبد الرحمان بن احمد در يمن شكل گرفت و سبب آن هم باتفاق مورخين ظلم و جور وُلات مأمون در آن منطقه بود.[7]
لذا ميبينيم كه يكي از نتايج كار مأمون از برگزيدن امام و بيعتگيري براي آن حضرت اين بوده كه انقلاباتِ علويان را در تمام ولايات و شهرها خاموش كرد.
حسن ابراهيم معتقد است كه، بعد از آوردن امام رضا ـ عليه السّلام ـ به مرو رفتار مأمون با علويان بر خلاف ساير خلفاي عباسي ملايم بود و اين رويه همچنان ادامه داشت تا اينكه در سال 207 ه كه عبدالرحمن بن احمد علوي در يمن شوريد و مأمون سپاهي فراوان براي مقابله با او فرستاد و او را امان داده به بغداد آورد و به خواستههايش رسيدگي كرد ولي از آن پس روي از علويان بگردانيد و ايشانرا بار نداد و لباس سياه برايشان مقرر كرد.[8] و علامه عاملي، ميافزايد كه مأمون نه تنها انقلابات علويان را خاموش ساخت بلكه اعتماد بسياري از ايشان و طرفداران و دوستداران آنها و علويان خراسان را نيز جلب كرد و توانست از بسياري از علويان و ديگران كه با وي بيعت نكرده بودند بيعت بگيرد و به اطاعت خود در آورد.[9]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. عيون اخبار الرضا ـ عليه السّلام ـ ، شيخ صدوق.
2. فصول المهمه في معرفة الائمه، ج 2، صفحات 1026 ـ 132، پاورقي، تحقيق سامي الغريري، ابن صباح مالكي.
3. مسند امام رضا ـ عليه السّلام ـ ، عزيز الله عطاردي.
4. سيره پيشوايان، مهدي پيشوائي.
5. حيات فكري سياسي امامان شيعه، رسول جعفريان.
[——————————————–
پینوشتها
1] . مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، تهران، مكتبة الاسلامي، چاپ اول، 1385 هجري، ج 49، ص 128.
[2] . طبري، محمّد جرير، تاريخ طبري، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، انتشارات اساطير، چاپ اول، 1354، ج 13، ص 38 ـ 56.
[3] . مطهري، مرتضي، سيري در سيرة ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ ، تهران، انتشارات صدرا، چاپ اول، 1367، ص 208.
[4] . ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر، 1385هجري، ج 6، ص 408.
[5] . صدوق، عيون اخبار الرضا، تهران، انتشارات علمي، بي تا، ج 2، ص 167.
[6] . حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسي اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، انتشارات جاويدان، چاپ نهم، 1376، ج2، ص 179.
[7] . ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ اول، 1408، ج 4، ص 207؛ طبري، تاريخ طبري، بيروت، مؤسسة اعلمي، بي تا، ج7، ص168؛ و عاملي، جعفر مرتضي، حياة سياسي امام رضا، قم، نشر اسلامي، چاپ دوم، 1362، ص 226.
[8] . حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسي اسلام، همان.
[9] . عاملي، جعفرمرتضي، زندگاني سياسي امام رضا ـ عليه السّلام ـ ، ترجمه و نشر انتشارات اسلامي جامعه مدرسين، قم، چاپ اول، 1365، ص 217.