پرسش:

در نهج البلاغه، حکمت 400، از امیرالمؤمنین علیه السلام آورده شده که می‌فرمایند: «واگیر (سرایت) حق نیست و حال آن که بیماری‌های مسری را می‌شناسیم و شاهد واگیر جهانی نیز هستیم. توضحیش چیست؟!

پاسخ:

متن و ترجمه حدیث مورد پرسش، به شرح زیر می‌باشد:

«الْعَيْنُ حَقٌّ، وَ الرُّقَى حَقٌّ، وَ السِّحْرُ حَقٌّ، وَ الْفَأْلُ حَقٌّ؛ وَ الطِّيَرَةُ لَيْسَتْ بِحَقٍّ، وَ الْعَدْوَى لَيْسَتْ بِحَقٍّ؛ وَ الطِّيبُ نُشْرَةٌ، وَ الْعَسَلُ نُشْرَةٌ، وَ الرُّكُوبُ نُشْرَةٌ، وَ النَّظَرُ إِلَى الْخُضْرَةِ نُشْرَةٌ.»

ترجمه: «چشم زخم» حق است و تعويذ (دعايى كه براى دفع چشم زخم است) نيز حق است و سِحر حق است و فال (نيك) نيز حق است اما طيره (فال بد) حق نيست و “واگیر” (اثرگذارى كسى بر ديگرى در امور خرافى نيز) حق نيست. بوى خوش، عسل، سوار شدن بر مركب و نگاه كردن به سبزه، مايه قوت و نشاط است.

الف – پیش از پرداختن به توضیح، تذکر به این نکته لازم است که ببینید آیا خودتان در حال مطالعه‌ی حکمت‌های نهج البلاغه بودید و به حکمت 400 رسیدید و ناگهان این کلمه به نظرتان عجیب آمد؟! و یا خیر، بلکه این شبهه، در فضای مجازی منتشر شده است و به شما نیز رسیده است؟! که نشان می‌دهد دشمنان چقدر دقیق و جدی کار می‌کنند! قرآن کریم، نهج البلاغه و … را با دقت می‌خوانند؛ البته نه برای فهم! بلکه برای یافتن یک کلمه‌ای که بتوانند با آن شبهه‌ای را القا نمایند!

اینک با توجه به شیوع ویروس “کرونا – کووید 19” در سرتاسر جهان، به این روایت تمسک جسته‌اند که بگویند: «سخن ایشان [که سرآمد علم و حکمت عالَم ممکنات می‌باشند]، علمی نیست»!

اما، در هر حال هر پرسش یا شبهه‌ای، پاسخی دارد.

ب – واژه “حق”، گاه در برابر “باطل” قرار می‌گیرد و گاه نیز به معنای “بودن” یا “وجود” داشتن به کار می‌رود. پس این که می‌فرمایند: « الْعَيْنُ حَقٌّ – چشم زدن حق است»، یعنی تأیید این که «بله چنین چیزی هست و اثرات خود را دارد».

ج – اگر دقت شود، ایشان در این بیان، به بخشی از باورهای انسان‌ها اشاره نموده‌اند، نه مباحث مطروحه در علوم طبیعی و تجربی. باورهایی که در قدیم بوده، هنوز هم هست و تا آخِر نیز خواهد بود؛ چرا که مردمان عوام، همیشه بوده و هستند! و این باورها مسلمان، کافر، شرقی و غربی هم ندارد، بلکه همگان را شامل می‌گردد. امریکایی، چینی، مکزیکی، اروپایی و آسیایی، همه با مقوله‌ای به نام «چشم زخم» مواجه‌اند و هر کدام راه‌کارهایی برای جلوگیری از آن برگزیده‌اند، اگر چه بسیاری از آنها خرافی می‌باشند. و هم چنین است باور “تفأل – فال گرفتن”؛ حال خواه تفأل به قرآن مجید یا حافظ باشد، یا با فال ورق، قهوه، چای و …!

پس، سخن از باورهاست، نه عناصر طبیعی و تجزیه و ترکیب آنها توسط بشر و آثارشان؛ و اصل این باورها (نه موضوعات فرعی و مصداقی آنها)، یا مبتنی بر حقایق موجود در عالم می‌باشند و یا مبتنی بر خرافات؛ و ایشان در این بیان دسته‌بندی نمودند که کدام وجود دارند و کدام خرافی می‌باشند. لذا پس از آن که می‌فرمایند: چشم زخم یا تفأل حقیقت (وجود) دارد، می‌فرمایند:

وَ الطِّيَرَةُ لَيْسَتْ بِحَقٍّ – بدشگونی، حق نیست؛ یعنی حقیقت ندارد و خرافه است.

این بیان ریشه در سخن انبیای الهی دارد که در قرآن کریم به آن تصریح شده است.

  • -از گذشته‌های دور، سیاست عوامفریبانه‌ی سلطه‌گران ظالم این بود که جنایات خود را با «سرنوشت شوم قربانیان» مردم توجیه می‌کردند و سپس مدعی می‌شدند که نه ما در این ظلم‌ها اختیاری داشتیم و نه شما چاره‌ای برای رهایی، بلکه این سرنوشت بد را خداوند برای شما حتمی کرده و رقم زده است، پس گله و اعتراض نکنید! چنان که در توجیه فجایع و جنایات کربلا نیز چنین گفتند! و نیز همین‌ فاسدان، علیه ناصحان و منجیان الهی نیز با افترای «بد قدیمی و بد شگونی» ضد تبلیغ می‌کردند تا مردم از نزدیک شدن به آنها و شنیدن دعوت و رهنمودهایشان بترسند!

در قرآن کریم می‌فرماید که سران یک قوم، به یکی از فرستادگان خداوند متعال و دو نفری که به کمک ایشان آمده بودند، گفتند:

«قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ» (یس، 18)

ترجمه: پاسخ دادند ما [حضور] شما را به شگون بد گرفته‏‌ايم، اگر دست برنداريد سنگسارتان مى‌‏كنيم و قطعا عذاب دردناكى از ما به شما خواهد رسيد.

و آنها نیز پاسخ دادند که این به فال بد گرفتن و بدشگونی، حقیقتی ندارد، همه خرافه است و شگون و سرنوشت بد شما، از خود شماست و ریشه در زیاده‌روی شما در انحرافات عقیدتی و عملی دارد:

«قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَئِنْ ذُكِّرْتُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ» (یس، 19)

ترجمه: [رسولان] گفتند شومى (سرنوشتِ) شما با خود شماست؛ آيا اگر شما را پند دهند [باز كفر مى‌‏ورزيد] نه بلكه شما قومى اسرافكاريد.

  • -وَالْعَدْوَى لَيْسَتْ بِحَقٍّ – در فراز بعدی می‌فرمایند: «واگیر، حق نیست»، یعنی مانند چشم‌زخم و فال نیک و یا بکارگیری نیروهای پنهان در سِحر، موجودیت ندارد.

باید اذعان داشت که خوانندگان این مطالب و ترجمه‌ی آنها، مقصر نیستند، چرا که در بسیاری از ترجمه‌ها، این جمله به “واگیری بیماری”، تصریح شده است، در حالی که در بیان ایشان، هیچ سخنی از “بیماری‌ها و امراض” به میان نیامده است؛ بلکه هم چنان بحث از “باورها” و “رویکردهای روانی” در تعاملات با یک‌دیگر می‌باشد.

حتی امروزه، نه تنها در ایرانی که اکثریت آنها مسلمان هستند و باید از فرهنگ غنی اسلام که بسیار علیمانه و حکیمانه است، بهره‌مند شده باشند، بلکه در تمامی اقوام و فرهنگ‌ها، این باورهای خرافی، نسبت به “واگیری سرنوشت”ها وجود دارد! و امام علیه السلام، این باور را خرافی بر شمرده‌اند.

*- به عنوان مثال می‌گویند: زن شوهر مرده و یا مطلقه، سر سفره‌ی عقد (هر چند خواهر یا برادرش باشد) نیاید، چون ممکن است که این سرنوشت به عروس و داماد نیز سرایت کند و کارشان به طلاق بکشد! این باور، یک خرافه‌ی بزرگ است.

*- یا می‌گویند: با فلانی که ورشکست شده، نشست و برخاست ننمایید، چون ممکن است که به سرنوشت شما سرایت نموده و شما نیز ورشکست شوید! این باور، یک خرافه‌ی بزرگ است.

*- یا می‌گویند: به فلانی که بچه‌دار نمی‌شود و یا فرزندانش پس از تولد یا طی یکی دو سال مرده‌اند، زیاد نزدیک نشوید، نوعروس از لقمه‌ی آنها نخورد و …، چون ممکن است که به اصطلاح اجاقش کور شود و بچه‌دار نشود و یا فرزندانش بمیرند! این باور، یک خرافه‌ی بزرگ است.

  • این خرافه‌ها، حتی در مباحث دینی و بالتبع فرهنگ اجتماعی و البته سیاسی و …، آثار سوء بسیاری داشته و دارد. در گذشته‌ی نه چندان دور همین ملت خودمان می‌گفتند: «به نام زینب نزدیک نشوید که بلاها بر سرتان می‌آید»! و اکنون می‌گویند: «مبادا به ذکر لا إله الاّ الله – یا زیارت عاشورا نزدیک شوید، که گرفتار می‌شوید!» اینها دروغ‌ها و خرافه‌پردازی‌های مُهلک است.

بنابراین، امیرالمؤمنین علیه السلام، در راستای بحث از باورها (نه تأثیر و تأثر عناصر طبیعی و یا شیمیایی) با کلمه «الْعَدْوَى» و بدون اشاره به “بیماری و امراض”، می‌فرمایند: باور این که سرنوشت‌ها مسری هستند و واگیر دارند و منتقل می‌شوند، حقیقتی ندارد و خرافی می‌باشد.

یک حکایت مشهور:

واگیردار (مُسری) نبودن سرنوشت‌ها، در سایر بیانات اهل عصمت علیهم السلام نیز آمده است. به عنوان مثال، مشهور است که:

روزی در مجلس رسول الله صلی الله علیه و آله که همه دور تا دور نشسته بودند، نابینایی وارد شد و اتفاقاً نزدیک یک متمولی نشست و او خودش را کنار کشید. حضرت با عتاب به ایشان فرمودند: «چه شد؟ ترسیدی از ثروت تو به او بچسبد و یا از فقر او به تو؟!» آن فرد نادم شد و خواست نیمی از دارایی و یا حتی تمام دارایی خود را ببخشد تا آن نابینا و پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله از او راضی شوند و ببخشند، اما نابنیا، چیزی از ثروت او را نخواست.

لینک کوتاه مطلب : https://ofoghandisha.com/?p=27125

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب