پرسش:
اثبات عقلی ضرورت وجود امام معصوم در هر زمان و به طور پیوسته و بلافصل چیست؟

پاسخ:

پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): اگر چه در مستندات نقلی نیز عقل به کار می‌آید و حکم می‌دهد، اما مقصود از “اثبات عقلی”، براهینی است که الزاماً مستند به “نقل” نمی‌باشند؛ هر چند که تصدیق یک نقل نیز باشند. مثل آن که در قرآن کریم و یا حدیث، مطلبی آمده باشد و صحت و صدق آن، با براهین عقلی به اثبات رسد.

باید بسیار با ظرافت تمام دقت نماییم که اولاً: مقوله‌ی “امامت” با “امام” که مصداق عینی است متفاوت می‌باشد، مثل این است که از “معلمی و معلم” سخن به میان آید؛ – و ثانیاً: مقوله‌ی امامت و مصداق آن [امام]، اختصاصی به اسلام یا تشیع ندارد، بلکه عمومیت دارد.

با توجه به این دو نکته‌ی مهم، بر ما معلوم می‌شود که مقوله‌ی “امامت ” را از منظرهای گوناگونی می‌توانیم مورد مطالعه، تحقیق، بررسی، نقد و استدلال قرار دهیم و سپس وارد مبحث “امام” شده و امامت ایشان را در اسلام را به اثبات عقلی و نقلی رسانیم.

یک – اصل فطرت:

حقیقت این است که خداوند متعال، حقایق عالم هستی را در بیرون از وجود پنهان ننموده تا بندگانش را برای یافتن آنها به مشقت بیندازد و هر که را نیافت مجازات نماید؛ بلکه فرمود اصول دین، و میل به گرایش آن، یک امر فطری است، یعنی در خلقت شما سرشته و نهادینه شده است؛ ابن ابی العوجاء از امام صادق علیه السلام پرسید که اگر خدایی هست، چرا خود را نشان نمی‌دهد و پیامبرانش را می‌فرستد، اگر خود را نشان می‌داد، همه به او ایمان می‌آوردند؟! و امام نیز در پاسخ می‌فرمایند: «چگونه بر تو پنهان گشته کسی که قدرتش را در وجود خودت، به تو نشان می‌دهید – و سپس نمونه‌هایش را بیان می‌دارند». لذا خداوند سبحان، آنگاه که می‌خواهد عموم را به دین حنیف و قیّم دعوت نماید، به دین فطرت دعوت می‌نماید [الرّوم، 30]. از این روست که در عالم، نه کسی بدون إله وجود دارد، و نه بدون پیامبری که برای او کتابی آورده باشد، نه بدون دین، نه بدون امام. منتهی اگر إله حق، رسول حق، کتاب حق، دین حق و امام حق را نیافت، حتماً بدلی و جعلی آن را جایگزین می‌نماید. کار شیاطین جنّ و انس، همین بدل زدن و قرار دادن جعلی‌ها به جای حقیقی‌ها می‌باشد.

پس، وقتی فطرت انسان، او را به سوی امامی برای پیروی، تبعیت، تقلید و همسویی در راه هدفی مشخص می‌کشاند، معلوم می‌شود که “امامت و امام”، حقیقتی گریز ناپذیر و غیر قابل انکار می‌باشد.

دو – اصل حکمت:

“حکمت” در هر امری، همان حقیقتی است که با براهین عقلی طرح می‌گردد و با “عقل” شناخته می‌شود. حال خواه مقوله‌اش “حکمت وجود آب در زمین” باشد، یا “حکمت نبوت، ولایت و امامت”. بی‌تردید همین جویایی حکمت است که سبب شکوفایی و رشد علمی نیز می‌گردد، حتی در علوم تجربی.

مقوله “امامت و امام” در اسلام و به ویژه تشیع، در امتداد معرفت، باور و ایمان به توحید و معاد قرار دارد؛ یعنی اگر کسی خدا را نشناخته و باور ننموده باشد، رسول خدا صلوات الله علیه و آله و خاتمیت او را نشناخته و باور نداشته باشد، و یا اساساً “معاد” را نشناخته و باور نداشته باشد، تحقیق و بحث از امامت برای او بی‌فایده است و باید مطالعات و تحقیقات خود را از جای دیگری آغاز نماید.

اما، برای کسی که این سه اصل را با براهین عقلی شناخته و با قلب فهم نموده و ایمان آورده است، در هر یک از سه اصل توحید، نبوت و معاد، دلایل و براهین عقلی برای اثبات امامت و ضرورت وجود امام در عصری، وجود دارد.

توحید:

برای موحد، تردیدی نیست که جهان آفرینش، خالقی دارد که علیم، حکیم، قادر (اندازه‌گذار)، مالک و رب می‌باشد، پس یقیناً عالم هستی را بی‌هدف، پوچ و بازیچه نیافریده است؛ پس به طور حتم، خودش به سوی هدف آفرینش [که به خاطر غنی بودنش، معلوم می‌شود که به خیر مخلوقاتش است و نه نیاز خودش] هدایت می‌نماید.

این هدایت برای تمام عالم هستی، به صورت “تکوینی = نظام خلقت” انجام می‌پذیرد و برای انسان که دو فضیلت “عقل و اختیار” به او موهبت شده است، “هدایت تشریعی = حقوق و قانون” نیز لازم می‌آید؛ و تحقق هدایت تشریعی، مستلزم آن است که رسولانی بفرستد و آنان را معلمان و راهنمایان و مربیان بشر قرار دهد.

بی‌تردید، این فرستادگان، همه انسان‌های کاملی هستند که مظهر تمامی اسماء الله ‌می‌باشند و آنانند که می‌توانند برای انسان، “معلم، رهبر، پیشوا، الگو و امام” باشند؛ حال خواه رسول هم باشند (مثل حضرت ابراهیم علیه السلام و یا شخص پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله)، و خواه دیگر باب نبوت بسته شده باشد و کسی نبی و رسول نباشد، اما امام باشد.

بنابراین، خداوند سبحان، علیم و حکیم، همانگونه که حجتی در درون هر کسی قرار داد و آن را “عقل” نامید، حججی در بیرون قرار می‌دهد تا یافته‌های عقلی، فقط تئوری و ذهنیات نباشند، بلکه اگر به عقل دریافت که باید حجت و امامی از سوی خدا باشد، مصداق عینی آن را در خارج و عالم واقع بیابد و از او به حکم عقل تبعیت نماید.

نبوت:

انبیا و رسولان الهی، یکی پس از دیگری آمدند و البته بیشتر آنان، حتی در زمان حیات خود و برای مدتی پس از آن، جانشینان و امامان داشتند، چنان که حضرت هارون علیه السلام، در عین حال که خودشان نیز نبی بودند، امام و جانشین حضرت موسی علیه السلام بودند و یا حواریون، جانشینان حضرت عیسی علیه السلام بودند.

اما، وقتی قرار است که باب نبوت بسته شود، پیامبری “خاتم الانبیاء و المرسلین” گردد و دیگر پیامبری نیاید، کتاب و شریعتی نیاید، باید تکلیف مردم، برای پس از رحلت او و تا آخر الزمان مشخص گردد. این حکم “عقل” است.

حال عقل می‌گوید: از سه راه خارج نیست:

1- یا پیامبری که در بُعد نظری، تا قیامت، بهشت و جهنم را بیان و توصیف و تثبیت نموده است و در بُعد عملی، نه تنها تمامی حقوق [بایدها و نبایدهای] زندگی فردی و اجتماعی [حتی تا طهارت تن] را نیز بیان نموده است، هیچ راهی برای بعد از خود ترسیم ننموده باشد، هیچ تکلیفی برای امت مشخص ننموده باشد و همگان را سرگردان رها کرده باشد! که این فرضیه، با “عقل و حکمت” نازسازگار است و با اصل “هدایت” مغایرت دارد و در تعارض است.

2- راه دوم این است که “مردم را به خودشان واگذار کرده باشند”! یعنی به قول برخی از مذاهب و یا دیگران، گفته شود که «دیگر مردم به رشد و کمال رسیده‌اند، کتاب و قرآن هم که دارند، پس خودشان تصمیم می‌گیرند که چه کنند – حال خواه یک نفر سلطه یابد و یا امام‌شان را شورایی تعیین کنند»!

به چنین فرضیه‌ای، هم اشکال نقلی وارد است، چون هیچ آیه، حدیث و دستورالعملی و یا حتی سابقه عملی و تجربی برای آن وجود ندارد – و هم اشکال عقلی وارد است؛ چرا که اولاً بشر هنوز هم به چنین رشد و کمالی نرسیده است، و ثانیاً بشر نمی‌تواند بهترین و کامل‌ترین را بشناسد و انتخاب کند و ثالثاً کسی با انتخاب بشر، انسان کامل، عالم، مؤمن، متقی و شایسته‌ی امامت نمی‌گردد و رابعاً این خداست که باید برای مردم امام تعیین نماید، نه این که مردم برای خدا، خلیفة الله، ولیّ الله، حجت الله و امام تعیین کنند و به او تحمیل نمایند!

3- راه سوم این است که خداوند متعال، پس از فرستادن 124 هزار نبی، 313 رسول، شش پیامبر اولی العزم (با احتساب حضرت آدم علیه السلام) و پنج پیامبر صاجب شریعت و کتاب، و ختم این مجموعه به خاتم الانبیاء و المرسلین، حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله، بندگانش را رها نکرده باشد و تکلیف آنان برای پس از رحلت آخرین نبی و رسول را روشن کرده باشد، و برای آنان امامان قرار دهد و این تعیین و تکلیف را نیز توسط همان آخرین پیامبر، اعلام و ابلاغ کرده باشد؛ که چنین نیز شد.

معاد:

معاد یعنی بازگشت – یعنی: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» – یعنی: «وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ» – یعنی: رسیدن کار به نتیجه، یعنی همان تحقق حکمت خلقت و هدایت انسان.

*- آیا طی این مسیر، معلم و مربی، رهبر و امامی که از سوی خدا باشد، می‌خواهد و یا نمی‌خواهد؟!

*- آیا خداوند متعال بندگان خود را توسط انبیا و رسولان و امامان آنها، تا یک دوره‌ای هدایت نموده و سپس رهایشان نموده تا سرگردان بچرخند و در نهایت آنها را محاکمه و مجازات می‌نماید که چرا به خطا رفته‌اید؟!

●●●- بنابراین، به حکم عقل، تا دنیا هست، و تا انسانی در این دنیا زندگی می‌کند، باید از سوی خدا حجتی برای او باشد، باید امام حقی از سوی خدا برای او باشد تا بتواند از او تبعیت و پیروی نماید، تا به رشد، کمال و فلاح برسد. این حکم عقل است.

از این‌رو، در احادیث و روایات تصریح شده است که «حتی اگر دو نفر روی زمین باشند، حتماً یکی از آنها بر دیگری امام است» و «آخرین کسی که از دنیا می‌رود، امام است».

پس، هم ضرورت وجود اصل امامت و شخص امام اثبات عقلی می‌گردد و هم ضرورت استمرار ولایت و امامت در تمامی ازمنه، به عقل ثابت می‌شود. اما ممکن است که قلب ممهور گردد، فهم و باور نکند، و یا نفس بیاید و عقل [حجت درونی] را محبوس نماید و خودش حکمرانی کند و در نتیجه، چون باز هم نمی‌تواند منکر اصل امامت شود، در عمل امامان باطل و جعلی را جایگزین نماید و آدمی را به اطاعت و تبعیت از آنها دعوت نموده و یا وادارد!

لینک کوتاه مطلب : https://ofoghandisha.com/?p=59170

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب