پرسش:

آیا اساسی‌ترين پايه علوم و دانش‌ها چشم و گوش و زبان، (پوزیتویسم) است و در فلسفه نيز اين حقيقت ثابت شده كه حتى علوم غير حسى، در آغاز، از علوم حسى سرچشمه مى‌گيرد؟

پاسخ:

هیچ‌گاه نباید مباحث شناختی (عقلی، حِکَمی و فلسفی) را به صورت شعاری بررسی نمود و مورد قبول، رد و یا نقد قرار داد.

غربی‌ها، عادت دارند که معارف یا حتی نظرات دیگران در صدها یا هزاران سال قبل تا کنون را بگیرند، آن را با ادبیات روز به انشا درآورند و یک واژۀ “ایسم” نیز به آن بیفزایند، سپس بگویند: «این یک کشف جدید و مکتب نوین است»!

پوزیتیویسم (Positivism )

مفهوم پوزیتیویسم، همانند مفهوم ایدئولوژی، آزادی، دموکراسی و …، در همان غرب نیز همچنان مورد مناقشه می‌باشد، چرا که اگر تعریف یک واژۀ کلی، به صورت دقیق و روشن تبیین نگردد، هر کسی برای آن تعریفی ارائه می‌دهد و مصداق «هر کسی از ظنّ خود شد یار من» می‌گردد.

گروهی گفتند: “پوزیتیویسم”، یعنی واقع گرایی، در حالی که “رئالیسم” را واقع‌گرایی گفته‌اند – گروهی دیگر گفتند: “پوزیتیویسم”، به معنای «واقعی، مثبت، صریح، تحقیقی، تحصّل‌گرایی و اثبات‌گرایی می‌باشد» که اینها نیز همه شعار در تعریف است، نه تعریف!

گروهی دیگر گفتند: “پوزیتیویسم” اصطلاحی فلسفی است که بر اساس آن، تنها روش معتبر تحقیق و شناخت، روش علمی تجربی دانسته می‌شود. روشی که بر پایه تجربه است! این نیز همان اهمیت “علوم تجربی” می‌باشد که ریشه در خلقت بشر دارد؛ و این که گفته شود: «به جز طبیعت که با علوم تجربی شناخته می‌شود، چیزی نیست» نیز جدید نیست و ریشه در اندیشه‌های ماده‌گراها، یا دهریون که امروزه به آن “ماتریالیسم” گفته می‌شود دارد – و بالاخره گروهی گفتند: “پوزیتیویسم”، همان اصالت نفس و من‌گرایی است» که آن را نیز تحت عنوان «اومانیسم و اگزیستانسیالیسم» تعریف کرده‌اند!

به طور کلی، “پوزیتیویسم”، در اصل هستی‌شناساسی، به پدیدارگرایی معقتد است، اما با تعریفی که براساس آن معرفت،  فقط می‌تواند بر پایه‌ی تجربه استوار شود؛ و این نیز نه تنها جدید نیست، بلکه ریشه چندهزار ساله در بینش جاهلی دارد!

“پدیدار گرایی” نیز سخن جدیدی نیست، هستی تا پدیدار نشود، برای آدمی قابل شناخت نیست؛ چنان که خداوند متعال خودش را با “اسم‌ها و آیات”، یعنی نشانه‌های پدیدار شده می‌شناساند. اما این که شناخت هستی فقط با علوم تجربی به دست می‌آید، محل نقد است، چرا که علوم تجربی نیز پس از ارجاع به “عقل” شناخته و تصدیق می‌شوند.

علوم یا ابزار

چشم، گوش، زبان، حواس پنچگانه، مغز و …، هیچ  کدام “علم” نیستند، بلکه همه از ابزارهای کسب علم، برای شناخت می‌باشند، چرا که عقل نیز به نور علم می‌بیند.

بنابراین، جهان هستی، انسان، بدن و اعضایش و …، همگی “معلوم”، یعنی ظهور “علم” می‌باشند و نه خود “علم”.

“عالَم” یعنی “علامت‌ها”، و علامت یعنی “نشانه‌ای که چیز دیگری را نشان می‌دهد”، و “علم” یعنی دانش نسبت به علامت‌ها؛ چنان که نظریه‌پردازان غربی چون رورتی (پست مدرن)، تازه به این نتیجه رسیده‌اند که «که هیچ چیزی خودش نیست، هر چیزی نشانۀ چیزی دیگریست، و علم یعنی “نشانه‌شناسی”»!

حال این که چشم و گوش و حتی قلب (جان که فهم می‌کند)، همه ابزار شناخت هستند نیز سخن جدیدی نیست؛ فقط برخی به این شناخت رسیده‌اند که حقیقت آدمی روح اوست که سمع و بصر دارد و چشم و گوش ظاهری، ابزار حیات دنیوی هستند؛ برخی دیگر جز همین بدن مادی و اعضایش که حیوانات نیز از آن برخوردارند را قبول ندارند!

«وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (النّحل، 78)

– و خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج نمود در حالى كه هيچ چيز نمى‌دانستيد؛ و براى شما، گوش و چشم و قلب (عقل و نیرویی که اعضا را استخدام می‌کند) قرار داد، تا شكر نعمت او را بجا آوريد!

تقدم طبیعت شناسی و خود شناسی

بدیهی است که آدمی، در طبیعت به دنیا می‌آید، البته  با بدنی که مجهز به ابزار دریافت و شناخت می‌باشد؛ پس، پیش از هر چیزی به جهان ماده نظر می‌اندازد و در این عالَم طبیعت نیز ابتدا متوجه خودش می‌شود و از خودش نیز ابتدا همین بدن، اندام و اعضایش را می‌شناسد. نوزادی که هنوز چشمش باز نشده تا ببیند و گوشش فعال نشده تا بشنود، و توان حرکت ندارد، شیر می‌خواهد و آن را نیز با مکیدن فرو می‌برد! چشمش که باز شد، به اطراف می‌نگرد، کم‌کم رنگ‌ها و صورت‌ها را تشخیص می‌دهد، سپس به شنیدن برخی از صداها و کلمات انس پیدا می‌کند و … .

نوزاد به کودکی و سپس به نوجوانی، جوانی و بزرگسالی می‌رسد، و از علوم شناختی ظاهری، به علوم شناختی عقلی و باطنی می‌رسد. مِثل این که با دیدن یک نوزاد، می‌گوید: لابد از پدر و مادری متولد شده است –  و یا با دیدن یک ساختمان، نتیجۀ عقلی می‌گیرد که لابد مهندس، معمار و کارگرانی آن را بنا کرده‌اند.

علوم پایه

بدیهی است که اگر کسی نابینا، کَر و لال باشد، نمی‌تواند علومی را کسب نموده و شناختی حاصل و منتقل نماید. حتی اگر کسی بگوید: «من گرسنه هستم»، نوعی علم است به گرسنگی و نیاز به خوردن؛ حال نابینا، کَر و لال؛ چگونه این نیاز و حسّ خود را منتقل نماید؟!

پس، چشم و گوش و اعضا، ابزار دریافت علم هستند، نه خود علم! و علوم پایه در آدمی نیز بیرون از خودش و در طبیعت نیست، بلکه در خودش نهادینه شده است، یعنی همان عقل فطری و قلب فطری. که اگر این علوم پایه، در وجود انسان نهادینه نشده بود، کسب علم از بیرون نیز امکان‌پذیر نبود!

چه کسی به آدمی یاد داده که هر چیزی معلول است و علتی می‌خواهد؟ نوزاد نیز می‌داند که گرسنگی‌اش با شیر و مکیدن آن بر طرف می‌شود که در بیرون است. انسان‌های اولیه نیز می‌دانستند که آتش معلول است و برافروختنش، علت و وسیله می‌خواهد.

اگر “قانون علیت” در عقل فطری نهادینه نشده بود، چگونه بشر مشتاق و موفق به کشف علوم می‌گردید؟!

چه کسی به آدمی، حبّ، بغض، گرایش، تنفر، آرامش، ترس، شادی و غم را یاد داده است  و آدمی با کدام  یک از اعضایش، این حالات را از بیرون کسب کرده است؟!

پس، علوم پایه، در عقل و قلب نهادینه شده است، یعنی خداوند سبحان این علوم را در وجود آدمی سرشته است؛ اگر چه انسان به تدریح با آنها آشنا می‌شود. برخی تحقیق کرده و شناخت علمی پیدا می‌کنند، برخی دیگر تا آخر عمر نیز نمی‌شناسند، اما با همین علوم پایۀ فطری زندگی می‌کنند.

لینک کوتاه مطلب : https://ofoghandisha.com/?p=24687

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب