پرسش:
برهان و فلسفه مرگ و حیات انسان چیست؟ چرا انسان به دنیا بیاید و زجر بکشد وعبادت کند وآخر هم بمیرد و بپوسد و اگر عبادت واطاعت خدا نکند جهنم میرود؟
پاسخ:
اصل پرسش در مورد فلسفه، یا بهتر بگوییم حکمت «مرگ و حیات»، نه تنها خوب است، بلکه پرسش ذهن هر انسان عاقلی هست و باید باشد؛ تا در آن تفکر کند، حقایق را بشناسد، و بر اساس این دانش راه یابد.
اما در ادامه، پرسش مبتنی بر قضاوتهای قطعی ولی غلط بنا شده است [انسان به دنیا بیاید و زجر بکشد وعبادت کند وآخر هم بمیرد و بپوسد و به جهنم برود]؛ چرا که انسان به دنیا نیامده تا زجر بکشد، و این زجر را خودش بر خودش تحمیل کرده است، بلکه به دنیا آمده تا “زحمت” بکشد، تلاش کند و رشد نماید؛ تفاوت بسیاری بین “تلاش و زحمت”، با “زجر” وجود دارد و آن چه برای انسان زجرآور است، حرکت بیهدف، در جهت خطا (گمراهی) و در مسیر ناهموار است، نه در صراط مستقیم، جادهای روشن و با هدفی معلوم.
مضافاً بر این که “انسان هرگز نمیمیرد و نمیپوسد”، بلکه مانند گذر از دوران جنینی، نوزادی، کودکی، نوجوانی، جوانی و …؛ از “مرگ” نیز گذر میکند و به راهش ادامه میدهد.
مرگ:
بنابراین، انسان هرگز به معنای نیست شدن نمیمیرد، بلکه فقط روحش از بدنش مفارقت میکند و این بدن خاکی است که میپوسد، نه انسان. ده سال پیش ما، پنج سال پیش ما، پنج دقیقهی پیش ما، حتی لحظاتی که جملات قبلی را میخواندید، مُرد و بازگشتی هم نیست؛ اما الحمدلله هستیم و با گذر از گذشته، به سوی آینده در حرکتیم.
در قرآن کریم نیز چه برای اهل بهشت و چه برای اهل جهنم، تصریح شده که انسانها هرگز به معنای فنا شدن و به عدم رفتن، نمیمیرند و نمیپوسند:
در مورد اهل بهشت فرمود:
« لَا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولَى وَوَقَاهُمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ » (الدخان، 56)
ترجمه: در آنجا جز مرگ نخستين مرگ نخواهند چشيد و [خدا] آنها را از عذاب دوزخ نگاه مىدارد.
و در مورد اهل جهنم فرمود:
« الَّذِي يَصْلَى النَّارَ الْكُبْرَى * ثُمَّ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيَى » (الأعلی، 12 و 13)
ترجمه: آنگاه نه در آن مىميرد و نه زندگانى مىيابد * همان كس كه در آتشى بزرگ در آيد.
مرگ “چشیدنی” است، پس لابد انسان هست که آن را میچشد. « كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ – هر نفسى چشنده مرگ است آنگاه به سوى ما بازگردانيده خواهيد شد / العنکبوت، 57».
حکمت حیات و مرگ:
این قبیل پرسشها را باید از خداوند متعال جویا شد و سپس به پاسخ او توجه نمود. مگر انسان خودش میتواند بفهمد که از کجا آمده و چرا؟ و به کجا میرود و چرا؟ و در طی مسیر حرکت، چه باید بکند و چرا؟!
خداوند علیم و حکیم، که انسان را برای رشد تعلیم داده، قبل از پرسش بندگانش، خود در آیات متفاوتی فرموده است که حکمت خلقت “مرگ و حیات” چیست؟
« الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ » (الملک، 2)
ترجمه: همانكه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد (معلوم و علنی نماید) كه كدامتان نيكوكارتريد و اوست ارجمند آمرزنده.
توضیح:
هر گاه پرسش از حکمت امری داشتیم، حتماً باید جنبهی “شعاری و احساسی” را در طرح پرسش کنار بگذاریم تا حجاب معرفت و فهم نگردد، و عاقلانه، عالمانه و نیز حکیمانه به موضوع نگاه نموده و در آن بیاندیشیم.
●- عالَم هستی با تمامی موجوداتش، تجلی اسمای الهی است، چنان که مشیت، علم، قدرت، حکمت، جمال، جلال … و رحمت (وجود بخشی) او همه جا گسترده شده و دیده و شناخته میشود.
●- از جمله این موجودات، انسان میباشد که با قابلیت “خلیفة اللهی” خلق شده است، یعنی میتواند مظهر اتمّ (کامل) اسمای الهی در میان موجودات باشد.
●- از جمله ویژگیهای انسان [اگر تنها همین ویژگیِ منحصر به فرد او نباشد]؛ برخورداری از توان “اختیار” میباشد که به “اراده و انتخاب” او میانجامد و یا به تعبیر دیگری، «اختیار، در اراده و انتخاب تجلی و ظهور پیدا کند».
●- “انتخاب” وقتی معنا و مصداق واقعی و خارجی پیدا میکند که گزینههای متفاوت و حتی متضادی پیش رو قرار داده باشد. جایی که یک گزینه بیشتر وجود ندارد، انتخابی نیز وجود ندارد و هر جا که انتخاب نباشد، تکلیفی هم نیست و هر کجا که تکلیف نباشد، پرسش و حسابرسی هم نیست.
●●●- البته که انسان باید بهترین را انتخاب کند تا رشد نموده و به کمال برسد؛ اما انتخاب بهترین (اَحسن)، در تکوین (خلقت) مستلزم برخوداری از فطرت (سرشت متناسب با هدف)، نیروی عقل (برای شناخت و تشخیص)، قلب (برای فهم و محبت و گرایش)، سمع و بصر (نه فقط چشم و گوش ظاهر) … و بالاخره وحی، تعلیم و تربیت توسط انسان کامل و امام و پشوا برای الگو پذیری و رهبری میباشد که خداوند متعال همه این نعمات را افاضه نموده و راه را از چاه نیز نشان داده است؛ و سپس فرموده، حالا انتخاب با خودت! و البته نتیجهی هر انتخابی را نیز بیان داشته است.
« لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ » (البقره، 256)
ترجمه: در دين هيچ اجبارى نيست و راه از بيراهه بخوبى آشكار شده است پس هر كس به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد به يقين به دستاويزى استوار كه آن را گسستن نيست چنگ زده است و خداوند شنواى داناست.
« اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ » (همان، 257)
ترجمه: خداوند سرور كسانى است كه ايمان آورده اند آنان را از تاريكيها به سوى روشنايى به در مىبرد و[لى] كسانى كه كفر ورزيده اند سرورانشان [همان عصيانگران=] طاغوتند كه آنان را از روشنايى به سوى تاريكيها به در مى برند آنان اهل آتشند كه خود در آن جاودانند.
چرا باید زجر بکشیم؟
اگر دقت کنید، در موارد بسیاری که جنبهی ضدتبلیغی دارد، پرسش از حقیقت و حکمت هستی و حیات، که باید بسیار عاقلانه و حکیمانه باشد، با القائات غلط و به صورت احساسی ممزوج و بیان میشود: «اصلاً چرا مرا خلق کرد؟ چرا از من نپرسید و اجازه نگرفت؟ چرا باید زجر بکشیم؟ چرا آخرش به جهنم برده میشویم و …»!
●- درست مثل این است که دانش آموز تنبل و بیعقل، معترض شود که «چرا علم آموزی لازم است – چرا تحصیل علم سخت است – اصلاً چرا کتاب نوشتند، مدرسه و دانشگاه درست کردند، معلم و مربی گذاشتند …؛ تا “من مردود، بیسواد، بد اخلاق، بدبخت و بیچاره شوم»؟!
به او میگویند: خیر؛ بلکه علم، معلم، کتاب، درس، تدریس، مربی، مدرسه، حوزه و دانشگاه را برای این گذاشتند که تو رشد کنی و آدم بشوی؛ پس اگر نخواستی، به خودت ایراد بگیر، نه به آنها.
آدمی نیز اگر راه را به خطا رود، به تبع ابلیس لعین، به جای آن که به خودش ایراد بگیرد، ظَمتُ نَفسی بگوید و برگردد، به خالق کریم، ربّ جلیل و نظام شکوهمند آفرینش ایراد میگیرد!
●- بنابراین، انسان را خلق نکرد که زجر بکشد و به جهنم نیز برود، اینها همه تهمت و افترا به خداوند رحمان، حکیم و سبحان است تا نوعی بغض و دشمنی نسبت به او را در دل بندگانش بیفکنند. بلکه خلق نمود و قابلیت متجلی شدن داد و هدایت نمود، تا رشد و کمال در او محقق گردد. پس اگر کسی نخواست، خودش پشت کرده، اما دلیل نمیشود که نتیجه را نیز خودش تعیین کند؛ مسیر را به خطا رود، اما به هدف مطلوب نیز برسد!
*- دست را روی آتش بگیرید، میسوزد. اما این که بگیرید یا نگیرید، اختیار با خودتان است؛ اما نه خلقت پوست و گوشت و آتش در اختیار شماست، و نه نتیجهی حاصله از گرفتن دست روی آتش به اختیار شماست.
چرا خدا را عبادت کنیم؟
«قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ * لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ * وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ » (سوره الکافرون)
ترجمه: بگو اى كافران * آنچه مى پرستيد [را من هرگز] نمىپرستم * و آنچه [من] مىپرستم [را] شما نمىپرستيد … .
همین که پرسیده میشود: «چرا عبادت کنیم؟»، معلوم میگردد که عبادت نیز یک “فعل” است، یعنی امری انجام دادنی. منتهی اصل این فعل فطری است، یعنی همگان مخلوق و عبد هستند، و بدیهی است که عبد، عبادت میکند و پرستنده، میپرستد. لذا همگان بندگی و عبادت میکنند و در اصل این عبادت (پرستش، بندگی، وابستگی صرف، گرویدن به هدف غایی)، هیچ فرقی بین مؤمن و کافر وجود ندارد، بلکه تنها تفاوت، در معبود، إله و ومحبوب غایی آنهاست که به اختیار خویش برگزیدهاند. پس اگر معبودهای جعلی و کاذب را برگزینند، نه تنها رشد نمیکنند، بلکه تمام وجود خود را با اختیار خویش، به آتش میکشند، و اگر معبود حقیقی را برگزینند، رشد نموده و به فلاح میرسند.