پرسش:
مشکلی که شیعه با دراویش گنابادی دارد چیست؟ و آیا شیعه، دراویش گنابادی را در حد بهائیت منحرف میداند یا اختلافشان سطحی هست؟
پاسخ:
کافیست بیندیشیم که این فرقهها، چه ربطی به اسلام و تشیع دارند، و آیا در زمان پیامبر اکرم و اهل بیت علیهم السلام بودند و تأیید شدهاند؟!
الف – ابتدا دقت شود که فرق است بین “شیعه” با “تشیع”؛ چرا که “شیعه” مذهب یک فرد یا گروه میباشد، اما “تشیع”، خود آن مذهب است و چه بسا کسی که مذهب تشیع را برگزیده و خود را شیعه بنامد و بداند، اما اعتقادات، باورها، گرایشات، اخلاق و رفتارهایی متفاوت با مذهب تشیع نیز داشته باشد!
ب – پرسش از این که «شیعه چه مشکلی با دراویش گنابادی دارد»، درست نیست؛ بلکه باید پرسید: «تشیع چه تفاوت و اختلافی با دارویش و فرقهها دارد؟»
بدیهی است که برخی اختلافات، کاملاً اساسی و زیرساختی میباشد، یعنی در اعتقادات اختلافهایی وجود دارد، و اختلافاتی نیز در فقه و احکام وجود دارد، و گاه در رفتارها و سایر گرایشات و باورها؛ و گاه فرق، توسط دشمنان خارجی بنیانگذاری شده یا حمایت میشوند!
ج – تشیع، مذهبی مبتنی بر پذیرش اسلام ولایی و امامت امیرالمؤمنین، امام علی و سایر امامان علیهم السلام میباشد، و به طور کلی با هر گونه انشعاب و فرقهبازی، منافات و مخالفت دارد، چرا که حتماً از یک سو انحراف است و از سوی دیگر برای ایجاد تفرقه و تضعیف تأسیس شدهاند!
د – تردیدی نیست که “تصوف”، با “تشیع” متفاوت است و حتی منافات دارد، چرا که “فرقه” است و مبتنی بر اصول و فروعی متفاوت بنا شده است.
تصوف، خودش به شاخهها، فرقهها و گروههای متفاوتی منشعب شده است، مانند: نعمت الّلهیه، صفی علیشاهی، ذهبیه، اویسیه، گنابادیه، خاکساریه، قادریه، اهل حق، نقشبندیه و دهها فرقه و انشعاب دیگر؛ و البته هر کدام از این فرقهها؛ بدعتهایی را پیروی و بدعتهای جدیدی را وارد دین کردهاند که وجه تمایز آنها با “تشیع” و نیز با یک دیگر میباشد.
ھ – بنانگذار این تصوف انحرافی، “نعمت الله ولی” بود و سایر فرقهها، منشعب از آن میباشند.
واعظی در رساله خود نوشته است: «از جمله آداب نعمت الله این بود که مریدانش پیش از ذکر، شیخ (شاه نعمت الله) را سجده میکردند» (رسالۀ واعظی، ص ۳۰۲).
او که شاهد این شرک آشکار بود، نه تنها مریدان را از آن بازنمی داشت، بلکه در دیوان اشعارش، خود را مظهر خدا و جامع ادیان معرفی میکند: «مذهب جامع از خدا دارم – این هدایت بود مرا ازلی»! و هیچ اشاره ندارد که اگر این مذهب ازلی و از جانب خداوند است، چرا توسط پیامبرش معرفی و تأیید نشد! و با اقتباس از اندیشههای القاییِ کفار نفوذی به یهود و نصاری [مسیحیت] میگوید:
«این خداست که در مرتبهای به صورت عبد و در مرتبهای به صورت عابد، در مرتبهای به صورت آدم، در مرتبه ای به صورت خاتم، در مرتبهای به صورت موسی و در مرتبهای به صورت فرعون و سایر اشیاء ظاهر شده است»! (دیوان شاه نعمت الله،غزل،شماره ۳۰۹)
بنابراین، هیچ نقد و اشکالی به فراعنه زمان نمیتوان گرفت، چرا که به زعم او، «این خداست که به صورت آنان ظاهر شده است!»
و – ملا سلطان محمد، بنیانگذار فرقۀ ضالۀ گنابادی، در کتاب ولایت نامه، فقط کسی را مؤمن میداند که با قطب (یعنی خودش و سایر اقطاب گنابادی) بیعت کرده باشد و میگوید به واسطه این بیعت، ایمان در قلب وی جای میگیرد!
ز- او خود و اقطاب پس از خود را اهل عصمت میخواند و مینویسد:
«(از شرایط مهم مریدی) تسلیم است، باید به ظاهر و باطن تسلیم ولایت شیخ خود باشد و تصرفات خود را از خود محو کند، چون مرده در تحت تصرف غسّال؛ و در هر کار التجا به ولایت شیخ کند چه در حضور باشد چه در غیبت. البته به ظاهر و باطن بر افعال و احوال شیخ اعتراض نکند و هر چه از احوالات شیخ در نظر او کج آید حواله به کجی چشم خود کند، اگر چه به خلاف شرع اعتقاد کند.» (ولایت نامه،ص ۲۸۴)
ح – ملا سلطان محمد گنابادی در مورد مقام قطب مینویسد: «میگوئیم ارسال رسل و انزال کتب و زحمت انبیاء و مشقت اولیاء، از برای ارادت و اقتدا [به قطب] است.» (سعادت نامه،ص ۱۳۸)
ط- فرقه گنابادیه مانند سایر فرقههای صوفیه، طریقت را از شریعت جدا میداند؛ یعنی مدعی است که راه رسیدن به خدا، طریقت و سنت معنوی است و از عمل به ظواهر شریعت، انسان به خدا نمیرسد! یعنی تعطیل و ابطال شریعت!
بدیهی است که چنین نظریهای، نه تنها خلاف صریح آیات قرآن مجید و آموزههای احادیث و سنّت نبوی میباشد؛ بلکه به تعطیلی دینداری و گسترش فساد میانجامد! این همان نظریۀ “مرجئه” در صدر اسلام میباشد که میگفتند: «ایمان ربطی به عمل ندارد و گناه ضرری به ایمان نمیرساند!» (۱) – امروزه نیز همین اندیشه تبلیغ و القا میشود و میگویند: «دلت پاک باشد، عمل مهم نیست!»
ی – ملا سلطان گنابادی موسس گنابادیه میگوید: «اصل و حقیقت روح نماز همین ذکر قلبی است که ما داریم و من خودم که در خانه هستم نماز نمیخوانم و مسجد هم که میآیم برای عوام است.» (مقامات العرفاء صفحه ۱۵۲)
ک – ملا سلطان گنابادی، پیروی از خودش و سایر اقطاب را بینیاز کننده از انتظار و ظهور حضرت امام مهدی علیه السلام قلمداد میکند و مینویسد:
«در بیان اینکه هر کس بشناسد امام خود را حاجت به انتظار ظهور حضرت قائم او را نخواهد بود، بوجهی نه در عالم صغیر نه در عالم کبیر» (سعادتنامه، فصل ۸ باب ۴ ص۲۶۹)
ل – قطبسازی و مرید بازی، و القای تسلیم شدن بی چون و چرا در برابر قطب و مراد و هر چه که آنها میکنند، اگر چه حرام و مغایر با شریعت و حتی انسانیت باشد، سبب مفاسد بسیاری در این فرقه گردیده است، چنان که امروزه پروندههای بسیاری از سوء استفاده جنسی و اختلاسهای کلان، در دادگاهها دارند!
فرقه سیاسی
این فرقه، همیشه مقابل اسلام ناب محمدی صلوات الله علیه و آله، تشیع و البته انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایران، صفآرایی کردهاند که به غیر از تاریخچۀ ضدیت آنها در گذشته، ماجرای خیابان پاسداران در تهران، از جمله آنها میباشد.
پس از پایان ریاست جمهوری خاتمی درسال ۸۴ و همزمان با انتخابات ۸۸ و اغتشاشات پس از آن، فرقه گنابادی همچون فرقه ضاله بهائیت با حرکت در مسیر دیکته شده از سوی اربابان خارجی، فعالیتهای سیاسی علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی را تشدید کردند.
در فتنه ۸۸، دراویش گنابادی، با قطبیّت نور علی تابنده عضو شورای رهبری جبهه لیبرال و به اصطلاح ملی، وارد بازیهای سیاسی جدیدی شد؛ اگر چه قبل از انقلاب نیز این فرقه کاملا سیاسی بود و بارژیم پهلوی و ساواک رابطۀ تنگاتنگی داشت!
نور علی تابنده فرزند محمد حسن تابنده صالح علیشاه، قطب دراویش گنابادی میباشد که پس از برادرش سطان حسین ملقب به رضا علیشاه و پسر برادرش یعنی علی تابنده معروف به محبوب علیشاه، به عنوان قطب سی و نهم از سلسله نعمت اللهی سلطانعلی شاهی گنابادی رسید.
نور علی، دکترای حقوق خود را در خارج از کشور اخذ نمود و پس از بازگشت به کشور، با گرایش شدید روشنفکری و تفکرات لیبرالی، به عضویت تشکیلات «جبهه ملی» درآمد و به فعالیت ضد تبلیغی علیه تشیع و سیاسی علیه نظام پرداخت.
*- وی در سخنرانیهایی که برای پیروان خود در خانقاه تهران انجام میدهد، بارها به ائمه اطهار اهانت مینماید و آنها را غیر معصوم میخواند؛ حتی چندی پیش در اهانت به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها گفته بود: «شهادت مقام بالایی است و شامل حضرت زهرا نمیشود و با گفتن شهادت حضرت زهرا، مقام شهید را بیارزش میکنید…!»
صوفی، گناآبادی و بهائیت
باطل، باطل است و انحراف، انحراف است و هیچ ضرورتی برای مقایسه وجود ندارد و در نهایت اهل باطل برای مقابله با اهل حق، با هم متحد میشوند، چنان که اتحاد صوفیان، فرقه گنابادی، بهائیان، سلطنتطلبان، مخالفان نظام، غربزدهها و نوکران نظامات سلطه و منافقان را در فتنهها و آشوبهای خیابانی گوناگون شاهد بودهایم.
*- اسناد تاریخی معتبر گواهی میدهند که اساساً “صوفیه”، از پیروان مذهب تسنن انشعاب یافته است و سپس به درون جوامع شیعی نفوذ پیدا کرده است؛ و هم چنین گواهاند که تمامی این فرق، توسط انگلیس خبیث ایجاد یا تقویت شده و میشوند!
همفر، جاسوس انگلیس، مینویسد: «یکی از هفت هدف دنیای غرب برای موفق شدن در دنیای اسلام، کمک به بازگشت تصوف به این جوامع است که به عنوان جایگزین و رقیبی برای اسلام رادیکال به شمار میرود» (خاطرات مستر همفر، ص ۶۵)
* – سید محمد علی باب، ابتدا از شاگردان سید کاظم رشتی در کربلا بود. سید کاظم رشتی نیز پس از احسایی، دومین رهبر فرقۀ شیخیه بود.
سید باب، با تحریک و حمایت انگلیس و همزمان با مشابهانی در هند و پاکستان، وارد جهان تشیع شد. او ابتدا مدعی شد که نایب امام زمان علیه السلام میباشد – سپس ادعای امام زمانی نمود و تا ادعای الوهیت پیش رفت و عاقبت به امر امیر کبیر، اعدام شد!
پس از او، شاگردش به نام میرزا حسینعلی نوری، ملقب به بهاء الله، به میدان آمد و رهبری فرقۀ او را بر عهده گرفت و سپس مدعی شد که اسلام با ظهور امام زمان (ع) که سید باب بود، خاتمه یافت و من پیامبر جدید میباشم!
در ریشهیابی تطبیقی، معلوم میشود که بیشتر اعتقادات القایی و نیز بدعتهای احکامی آنها، ریشه در اسرائیلیات (خرافات یهود و نصاری) و نیز فرق شیطانپرستی دارد و همه در راستای اهداف و امیال نظامات سلطه میباشد!