پرسش:

مگر دختران عقل و منطق ندارند که برای ازدواج نیاز به اجازه ولی‌شان داشته باشند؟ مگر انسان با رسیدن به بلوغ، اختیار نمی‌گیرد؟

پاسخ:

هیچ موقع و در هیچ موضوعی – به ویژه مسائل عقلی، شناختی و حقوقی (فقهی) –  احساسی و شعاری برخورد ننمایید. پسران نیز با رسیدن به سن بلوغ، هر اختیاری ندارند.

به راستی چرا پسران [مردان]، بیش از دختران [زنان]، خواهان برداشته شدن هر نوع قیدی برای دختران و زنان می‌باشند؛ دلشان برای آنها سوخته، یا پیگیر منافع خودشان هستند؟!

  • -چرا “اذن پدر” را “اجازۀ ولی” می‌گویید، در حالی که مادر یا پدر مادر نیز به نوعی “ولی” است، اما اذن آنها لازم نیست، بلکه فقط اذن پدر و یا جدی پدری لازم است؟!
  • -مگر هر کجا که “اذن” لازم باشد، دلیل بر بی‌عقلی است؟! اگر قانون بگوید شما حق ندارید بدون مجوز [اذن خروج] از کشور یا شهر خارج شوید – با بدون اخذ مجوز شرکت، کارخانه و یا فروشگاهی تأسیس نمایید؛ و یا سازمان و یا تشکیلاتی بگوید: زیر مجموعه، از مدیر کل گرفته تا کارمندان ساده، حق ندارند بدون مجوز وارد و یا خارج شوند و یا غیبت نمایند و یا …، آیا دلیل بر بی‌عقل و منطق بودن زیر مجموعه می‌باشد؟!

خانواده، اولین و مقدس‌ترین کانون اجتماعی و یک سازمان و تشکیلات معظم در انسان‌سازی می‌باشد. پس، روابط خانوادگی باید قانونمند باشد.

  • -مگر عقل دختر بیست سالۀ باکره که باید برای ازدواجش از پدر اذن بگیرد، با زن مطلقه 20 ساله که لازم نیست اذن بگیرد متفاوت است؟! مگر با مرگ پدر عقل دختر کامل می‌شود که دیگر نیازی نیست از مادر، برادر، عمو، دایی و یا هیچ کس دیگری اذن بگیرد؟!
  • -مگر “تکلیف” به معنای تکامل عقل و منطق در دختر یا پسر می‌باشد؟! خیر، بلکه سنّ تکلیف یعنی همانگونه که جسمش بالغ شده، ولی هنوز به رشد کامل نرسیده، عقل و قلبش نیز بالغ شده و وارد مرتبه‌ای شده است که می‌تواند فکر کند، بشناسد، خود را ملزم به رعایت حدود و قوانین (احکام) بنماید …، و به این قابلیت رسیده که خداوند متعال او را مخاطب خود قرار دهد.

عقل و عاطفه

پسر و دختر [یا مرد و زن]، هر دو هم عقل دارند، هم عاطفه و هم احساسات؛ و چه بسا عقل زنی کامل‌تر از بسیاری از مردان باشد و یا عواطف و احساسات مردی لطیف‌تر از بسیاری از بانوان باشد، چنان که بیشتر جامعۀ شاعران، قصه‌نویسان، نقاشان و سایر هنرهایی که برخاسته از عواطف و احساسات می‌باشد را مردان تشکیل می‌دهند.

اما، ایجاب جایگاه، نقش اصلی و انجام تکالیف محوله بر مرد در چرخۀ زندگی فردی و اجتماعی این است که عقلش بر عواطفش غلبه کند و ایجاب جایگاه، نقش اصلی و انجام تکالیف محوله بر زن این است که عواطفش بر عقلش غلبه کند؛ و البته مقصود از “عقل” در اینجا، آن عقل شناختی در مباحث کلان نظری نیست، بلکه همین “عقل معاش” می‌باشد.

مردان نیز مانند زنان عاشق می‌شوند، اما این زن است که به عنوان “مظهر عشق و عاطفه” شناخته می‌شود. زنان نیز مانند مردان، چه در خانه و چه در فعالیت‌های اجتماعی، مدیریت و برنامه‌ریزی دارند، حتی پست‌های کلیدی را در اختیار می‌گیرند و خوب هم اداره می‌کنند؛ اما این مرد است که به عنوان “مظهر سرپرستی و مدیریت” شناخته می‌شود.

بنابراین، یک دختر جوان (باکره)، اگر چه مردانی چون پدر، برادر، عمو، دایی، معلم، مدیر و … را دیده است، اما به هیچ کدام به عنوان مرد غریبه‌ای که می‌خواهد او را به عنوان همسر انتخاب کند، نگاه نکرده است و شناختی از این جنبه‌های مردانه ندارد.

“اذن پدر”، یعنی قرار دادن یک عقل مردانه، برای شناخت مرد به عنوان همسر، در کنار لطافت، عواطف و احساسات دخترانه. آیا این بد است که دختر برای انتخاب همسر و ازدواجش، مشاوری دلسوز، مُشرف و وکیلی چون پدر داشته  باشد؟!

پدر موظف است که خواستگار مرد را بشناسد، به عنوان یک مرد به او نظر کند، صداقت یا حیله در گفتار یا ادعاهایش را بفهمد، به تحصیلات، شغل، جَنم، اخلاق، باورها، عادت‌ها، روابط خانوادگی و سایر رفتارهای او دقت نماید و البته درباره او تحقیق هم بنماید و سپس “اذن” دهد؛ یعنی بگوید: «دخترم، در نظر من، او مرد مناسبی برای همسری تو می‌باشد و اگر خواستی می‌توانی با او ازدواج کنی» یا بالعکس.

اسقاط اذن پدر

در مواردی، اذن پدر برای ازدواج دختر باکره ساقط می‌شود. به عنوان مثال: اگر پدر مسلمان نباشد و دختر مسلمان باشد، آن پدر در امر ازدواج بر دخترش ولایت ندارد – پدر تعادل عقلی نداشته باشد – در صورتی که پدر سفیه باشد یعنی توانایی مدیریت مالی نداشته باشد و مال خود را در کارهای بیهوده صرف کند – در صورتی که حاکم شرع (دادگاه) حکم (اجازه دهد) دهد – دختر به واسطه ازدواج، باکره نباشد – اکثر فقها در این مسئله اتفاق نظر دارند در مواردی که پدر و جدّ پدری غایب باشند به طوری که نشود از آنان اجازه گرفت و دختر نیاز مبرم به ازدواج داشته باشد، یا همسر مناسبى براى دختر پیدا شده که شرعاً و عرفاً هم کفو اوست و پدر و جد پدرى، بدون جهت مانع مى‏شوند و سخت گیرى مى‏کنند ، لازم نیست از پدر و جد پدری اجازه بگیرد – در صورتی که دختر سی سال به بالا داشته باشد و به شرط هوشیاری فرد و توانایی تصمیم‌گیری و تشخیص مصلحت خویش، اجازه پدر لازم نیست و … .

بنابراین، “اذن پدر” که شرط حتمی برای ازدواج دختر باکره می‌باشد نیز احکامی دارد و تمامی این احکام حاکی از آن است که مسئله بی‌عقل و منطق بودن دختر باکره نمی‌باشد، بلکه مسئله صیانت از دختر و ازدواج مناسب برای او می‌باشد.

شهید آیت الله مطهری رحمة الله علیه:

فلسفه این که دوشیزگان لازم است – یا لااقل خوب است – بدون موافقت‏ پدران با مردی ازدواج نکنند ناشی از این نیست که دختر قاصر شناخته شده و از لحاظ رشد اجتماعی کمتر از مرد بحساب آمده است. اگر به این جهت بود چه فرقی است میان بیوه و دوشیزه که بیوه شانزده ساله نیازی به موافقت‏ پدر ندارد و دوشیزه هجده ساله طبق این قول نیاز دارد. بعلاوه اگر دختر از نظر اسلام در اداره کار خودش قاصر است، چرا اسلام به دختر بالغ رشید استقلال اقتصادی داده است و معاملات چند صد میلیونی او را صحیح و مستغنی‏ از موافقت پدر یا برادر یا شوهر می‌داند؟

این مطالب فلسفه دیگری دارد که به گوشه‏ای‏ از روانشناسی زن و مرد مربوط است. مربوط است به حس شکارچی‏گری مرد از یک طرف و به خوش باوری زن نسبت به وفا و صداقت مرد از طرف دیگر.

مرد بنده شهوت است و زن اسیر محبت. آنچه مرد را می‌لغزاند و از پا در می‏آورد شهوت است، و زن به اعتراف روانشناسان، صبر و استقامتش در مقابل شهوت از مرد بیشتر است. اما آن چیزی که زن را از پا در می‏آورد و اسیر می‏کند اینست که نغمه محبت، صفا، وفا و عشق از دهان مردی بشنود.

‌خوش باوری زن در همین جاست.   زن مادامی که دوشیزه است و هنوز صابون مردان به جامه‏اش نخورده است، زمزمه‏های محبت مردان را بسهولت باور می‌کند. پروفسور ریک، روانشناس آمریکائی می‌گوید: «بهترین جمله‏ای که یک مرد می‌تواند به زنی بگوید، اصطلاح “عزیزم ، تو را دوست دارم‌” است». همو می‌گوید: «خوشبختی‏ برای یک زن، یعنی بدست آوردن قلب یک مرد و نگهداری او برای تمام عمر».

رسول اکرم صلوات الله علیه و آله، آن روانشناس خدائی، این حقیقت را چهارده قرن پیش به وضوح بیان کرده است. آن حضرت می‏فرماید: “سخن مرد به زن‏ که تو را دوست دارم، هرگز از دل زن بیرون نمی‏رود”.

مردان شکارچی از این احساس زن همواره استفاده می‌کنند. دام “عزیزم ،از عشق تو می‌میرم” برای شکار دخترانی که درباره مردان تجربه‏ای ندارند بهترین دامها است. اینجاست که لازم است دخترِ مرد ناآزموده، با پدرش که از احساسات‏ مردان بهتر آگاه است و پدران جز در شرایط استثنائی برای دختران خیر و سعادت می‌خواهند مشورت کند و لزوما موافقت او را جلب کند‌.

در اینجا قانون به هیچ وجه زن را تحقیر نکرده است، بلکه دست حمایت خود را روی شانه او گذاشته است. اگر اختیار ازدواج بدست خود دختران باشد و موافقت پدر را شرط صحت‏ ازدواج بدانیم آنهم بشرط این که پدر سوء نیت یا کج سلیقگی خاصی که مانع‏ ازدواج دختر بشود نداشته باشد چه عیبی دارد و چه منافاتی با اصل آزادی انسانها دارد؟ این یک احتیاط و مراقبتی است که قانون برای حفظ زنِ تجربه نکرده، کرده است و ناشی از نوعی سوء ظن به طبیعت مرد است.

(فرازهایی از کتاب نظام حقوق زن در اسلام – مجله زن روز شماره 90)

لینک کوتاه مطلب : https://ofoghandisha.com/?p=24360

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب