پرسش:

چرا نمی‌توانیم و اجازه نداریم که در “ذات خدا” بیندیشیم تا ذات او را بیشتر بشناسیم؟

پاسخ:

الف – فرموده‌اند در ذات خدا نیندیشید؛ چرا که اولاً به هیچ نتیجه‌ای نخواهد رسید، و ثانیاً مجبور می‌شوید برای او در ذهن خود، صورت، هیبت، هیکل و چیستی در نظر بگیرید، یعنی او را تجسم کنید، و بالتبع خدایی که خواهید شناخت، خدای ساختگی، موهوم، خیالی و تصوری ذهن خودتان می‌باشد، نه خدای حقیقی که مبرای از این اوصاف می‌باشد. لذا پیامبر اکرم و سایر امامان صلوات الله علیهم اجمعین، بسیار تأکید نموده‌اند که در ذات خداوند سبحان نیندیشید:

«تَفَكَّروا في خَلقِ اللّهِ، و لا تَفَكَّروا في اللّهِ فتَهلِكوا» (كنز العمّال : 5705)

– در آفرينش خدا بينديشيد، اما در [ذات] خدا نينديشيد كه نابود مى‌شويد.

بی‌تردید، اگر اندیشه در ذات حق تعالی مجاز اعلام می‌شد و یا حتی به آن توصیه می‌شد، می‌گفتیم: «خوب اطلاعات و معلوماتی بدهید تا در آن بیندیشیم، مانند اندیشه در خلقت او»! چرا که “تفکر”، کار ذهن روی معلومات، برای رسیدن به پاسخ و معلوم نمودن مجهولات می‌باشد؛ بنابراین بدون “معلوم”، پاسخ هیچ مجهولی، پیدا و معلوم نخواهد شد؛ مانند حل معادلات یک یا چند مجهولی در ریاضیات؛ و این در حالیست که هیچ علمی به ذات وجود ندارد، مگر از طریق نشانه‌ها (اسم‌های) ذات.

ب – به طور کلّی، نه فقط ذات خداوند سبحان، بلکه هیچ ذاتی قابل شناسایی نمی‌باشد، بلکه از طریق شناخت نشانه‌ها، شناختی از ذات به دست می‌آید؛ آن هم به حد فهم هر کسی. درک ما از اسم “رحمان و رحیم”، با درک علما و عرفا، با درک اهل عصمت علیهم السلام، متفاوت می‌باشد.

  • -انسان، حتی ذات خود و یا حتی یک پشه را نمی‌تواند بشناسد. اگر به شما گفته شود که خود را معرفی نمایید و بشناسانید، خواهید گفت: «من انسان هستم، مرد یا زن هستم، مسلمان، ایرانی، چاق یا لاغر هستم، همسر یا پدر و یا مادر و فرزند هستم و …، اما اینها همه نشانه‌های شماست، نه خود شما و ذات شما؛ چنان که وقتی با مرگ تمامی این نشانه‌ها از بین می‌روند، شما هنوز هستید و می‌گویید: «مَن»!

اگر بگویند: «یک پشه، یک گیاه، یک حیوان و یا یک کوه را بشناسانید»، فقط می‌توانید به نشانه‌هایش اشاره کنید، نه به ذاتش!

ج – چیزی که بر آن احاطۀ علمی نداریم، قابل شناخت نمی‌باشد و آدمی، بیش از ظرفیت خود، به چیزی احاطه پیدا نمی‌کند؛ حتی نسبت به خودش و یا موجودات اطرافش.

به عنوان مثال: همگان می‌گویند: «حافظ، شاعر بزرگی است و اشعارش به زبان‌های گوناگون برگردان (ترجمه) و منتشر شده است»؛ حال اگر از شما بپرسند: «مگر شما ادیب، شاعر و حافظ شناس هستید که چنین می‌گویید؟» چه پاسخی دارید؟! فرض کنید که کسی بگوید: «من هم استاد ادبیات هستم و هم شاعر و هم مطالعاتی دربارۀ حافظ دارم»، از او می‌پرسیم: «آیا به تمامی علم، معرفت و هنری که حافظ داشت، اشراف و احاطه دارید؟» پاسخش منفی خواهد بود و می‌گوید: «به اندازۀ خودم معلوماتی کسب نموده‌ام»!

حال، به حد اشراف علمی و درک عقلی خودمان می‌گوییم: «خداوند متعال، حیّ، علیم، حکیم، قادر، رحمان و رحیم هست» چرا که مفاهیم و مصادیق و نشانه‌هایی از این اسم‌ها را درک می‌کنیم، اما آیا حقیقت حیات، علم، حکمت و … را درک می‌کنیم و یا مقدار، پایان و آخری دارند که کسی بتواند به آنها اشراف یابد؟! چنان که حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند:

«إيّاكُم و التَّفَكُّرَ في اللّهِ؛ فإنَّ التَّفَكُّرَ في اللّهِ لا يَزيدُ إلاّ تِيها‌، إنَّ اللّه َ عَزَّ و جلَّ لا تُدرِكُهُ الأبصارُ و لا يُوصَفُ بِمِقدارٍ». (الأمالی، شیخ صدوق: 503)

– از انديشيدن درباره [ذات ]خدا بپرهيزيد؛ زيرا انديشه كردن در خدا جز بر حيرت و گمراهى نمى‌افزايد. همانا خداوند عزّ و جلّ را نه ديدگان در مى‌يابند و نه به اندازه داشتن وصف مى‌شود.‌»

انسان، به خودش هم اشراف ندارد، و بالتبع انسان کامل را که او نیز مخلوق و بندۀ خداوند است، نمی‌تواند بشناسد، چه رسد به این که ذات مقدس احدیت را بشناسد

  • -انسان، به خودش هم اشراف ندارد، و بالتبع انسان کامل را که او نیز مخلوق و بندۀ خداوند است، نمی‌تواند بشناسد، چه رسد به این که ذات مقدس احدیت را بشناسد؛ چنان که حضرت امام رضا علیه السلام، دربارۀ شناخت امام، فرمودند:

«فَمَنْ ذَا اَلَّذِی یبْلُغُ مَعْرِفَةَ اَلْإِمَامِ‏ أَوْ یمْکِنُهُ اِخْتِیارُهُ هَیهَاتَ‏ هَیهَاتَ ضَلَّتِ اَلْعُقُولُ وَ تَاهَتِ اَلْحُلُومُ وَ حَارَتِ‏ اَلْأَلْبَابُ‏ وَ خَسَأَتِ اَلْعُیونُ‏ وَ تَصَاغَرَتِ‏ اَلْعُظَمَاءُ وَ تَحَیرَتِ اَلْحُکَمَاءُ وَ تَقَاصَرَتِ‏ اَلْحُلَمَاءُ وَ حَصِرَتِ‏ اَلْخُطَبَاءُ وَ جَهِلَتِ اَلْأَلِبَّاءُ وَ کَلَّتِ اَلشُّعَرَاءُ وَ عَجَزَتِ اَلْأُدَبَاءُ وَ عَییتِ اَلْبُلَغَاءُ عَنْ وَصْفِ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِهِ أَوْ فَضِیلَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ‏ وَ أَقَرَّتْ بِالْعَجْزِ وَ اَلتَّقْصِیرِ وَ کَیفَ یوصَفُ بِکُلِّهِ أَوْ ینْعَتُ بِکُنْهِهِ‏ أَوْ یُفْهَمُ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَمْرِهِ أَوْ یوجَدُ مَنْ یقُومُ مَقَامَهُ وَ یغْنِی غِنَاهُ لاَ کَیفَ وَ أَنَّى وَ هُوَ بِحَیثُ اَلنَّجْمُ مِنْ یدِ اَلْمُتَنَاوِلِینَ وَ وَصْفِ اَلْوَاصِفِینَ فَأَینَ اَلاِخْتِیارُ مِنْ هَذَا وَ أَینَ اَلْعُقُولُ عَنْ هَذَا» (اصول کافی، ج 1، کتاب حجّت، حدیث اول)

– کیست که‏ بحق شناسائى امام برسد یا تواند او را انتخاب کند؟ هیهات هیهات، خردها در باره‏اش گمراهند و خاطرها در گمگاه، عقلها سرگردان و چشمها بى‏دید، بزرگان در اینجا کوچکند و حکیمان در حیرت و بردباران کوته‌‏نظر و هوشمندان گیج و نادان و شعراء لال و گنگ و ادباء درمانده و سخندانان بى‏‌زبان، شرح یک مقامش نتوانند و وصف یکى از فضائلش ندانند، همه به عجز معترفند، چگونه توان کنهش را وصف کرد و اسرارش را فهمید؟

*- بر همین اساس، حضرت امام خمینی رحمة الله علیه، در بیانیۀ خود برای افتتاح اولین کنگره نهج البلاغه، که در آن آیات عظام، علمای به نام، دانشمندان و اسلام شناسان بسیاری شرکت داشتند، بدین مضمون متذکر شدند که «هر چه بگویید، علی غیر از آن است (نه فوق آن، بلکه غیر از آن است)! فقط می‌توانید بگویید: علی عبدالله بود، دست پروردۀ عبدالله الاعظم»:

«ما با کدام مؤونه و با چه سرمایه ای می‌خواهیم در این وادی وارد شویم؟‏   ‎ ‎‏دربارۀ شخصیت علی بن ابیطالب، از حقیقت ناشناختۀ او صحبت کنیم، یا با شناخت‏‎ ‎‏محجوب و مهجور خود؟ اصلاً علی ـ علیه السلام ـ یک بشر ملکی و دنیایی است که‏‎ ‎‏ملکیان از او سخن گویند یا یک موجود ملکوتی است که ملکوتیان او را اندازه گیری‏‎ ‎‏کنند؟ اهل عرفان دربارۀ او جز با سطح عرفانی خود و فلاسفه و الهیون جز با علوم‏‎ ‎‏محدودۀ خود با چه ابزاری می خواهند به معرفی او بنشینند؟ تا چه حد او را شناخته‌اند تا‏‎ ‎‏ما مهجوران را آگاه کنند؟ دانشمندان و اهل فضیلت و عارفان و اهل فلسفه با همۀ فضایل‏‎ ‎‏و با همۀ دانش ارجمندشان آنچه از آن جلوۀ تام حق دریافت کرده‌اند، در حجاب وجود‏‎ ‎‏خود و در آینۀ محدود نفسانیت خویش است و مولا غیر از آن است. پس اولی آن است‏‎ ‎‏که از این وادی بگذریم و بگوییم علی بن ابیطالب فقط بندۀ خدا بود، و این بزرگترین‏‎ ‎‏شاخصۀ اوست که می‌توان از آن یاد کرد، و پرورش یافته و تربیت شدۀ پیامبر عظیم الشأن‏‎ ‎‏است» (صحیفۀ امام، ج14، ص 347)

  • -بنابر این، اولاً: هیچ ذاتی قابل شناخت نیست – ثانیاً: هر ذاتی با نشانه‌هایش شناخته می‌شود – و ثالثاً همان نشانه‌ها نیز برای هر کسی، به اندازۀ ظرفیت وجودی و علمی خودش قابل شناخت می‌باشد، نه بیش از آن. لذا برای شناخت او، تأکید بر تفکر در “نشانه”ها، یعنی خلقتش شده است، نه تفکر در ذات.

«أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمًّى وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ» (الرّوم، 8)

– آيا آنان با خود نينديشيدند كه خداوند، آسمانها و زمين و آنچه را ميان آن دو است جز بحق و براى زمان معيّنى نيافريده است‌؟! ولى بسيارى از مردم (رستاخيز و) لقاى پروردگارشان را منكرند!

لینک کوتاه مطلب : https://ofoghandisha.com/?p=24342

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب