تقريرات فلسفه، مجموعه درسهاى حضرت امام خمينى است كه در آن، مباحث فلسفى را بر اساس شرح منظومه حكيم سبزوارى و اسفار صدرالمتألهين شيرازى تدريس كرده است. در اين اثر سه جلدى مباحث متعددى مانند امور عامه، جوهر و عرض، الهيات، طبیعیات، تجرد نفس و معاد روحانى و جسمانى مورد پژوهش دقيق عقلى قرار گرفته است.
اثر حاضر، ثمره درسهاى فلسفى امام خمينى است كه در سالهاى 1323-1328ش، بيان شده و يكى از شاگردانش به نام آيتالله سيد عبدالغنى موسوى اردبيلى، آن را تقرير كرده است. نویسنده، مبانى و اصول حكمت متعاليه مانند اصالت و وحدت تشكيكى حقيقت وجود را پذيرفته و بر اساس آن به شرح و توضيح پرداخته است. هرچند زبان و ادبيات نویسنده، رسا و شيوا است، وليكن مخاطبان، پژوهشگران و آشنايان با كلام، فلسفه و عرفان اسلامى هستند.
ساختار
كتاب حاضر از مقدمه ناشر و متن اصلى تشكيل شده است. در مقدمه ناشر، توضيحاتى درباره زندگى فلسفى صدرالمتألهين شيرازى، حكيم سبزوارى، امام خمينى و آيتالله سيد عبدالغنى موسوى اردبيلى ذكر شده است. در اين مقدمه، از جمله در مورد روش تحقيق اثر حاضر چنين آمده است: مجموعه حاضر، تقريرات آخرين دوره شرح منظومه و مباحث نفس اسفار مىباشد كه توسط حضرت امام (قدسسره) در حدود سالهاى 1323-1328ش تدريس گرديده است. اين مجموعه هرچند كامل نبوده و مرحوم مقرّر پارهاى از مباحث را يادداشت نكرده يا حضور نداشتهاند، ولى با توجه به آنكه از حضرت امام (قدسسره) اثر مكتوبى در حكمت متعاليه – در حال حاضر – در دسترس نمىباشد و حاشيه ايشان بر اسفار نيز مفقود گرديده است. اين تقريرات تنها يادگار از حدود دو دهه تدريس آن حضرت در حكمت متعاليه مىباشد و از ارزش ويژهاى برخوردار است. اين تقريرات توسط مرحوم مقرّر در اختيار مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام(قده) قرار گرفته و با پشت سر گذاشتن مراحلى كه در پى مىآيد بدين صورت درآمده است:
- نسخهبردارى و درشتنويسى…؛
- تطبيق متن با عبارات شرح منظومه و اسفار…؛
- بازنويسى و ويرايش…؛
- استخراج و گزارش مآخذ…؛
- عنوان گذارى…؛
- شرح حال اشخاص…؛
براى آشنايى با روش و محتواى كتاب حاضر، ذكر برخى از مطالب سودمند آن كافى است:
- در عرف شايع است كه بعضى چيزها را اتفاقى گويند؛ يعنى بهخودىخود برخلاف انتظام عالم حاصل شده است؛ مثلاًچون با نظر به افراد نوع انسان، دست بايد داراى پنج انگشت باشد، مىگويند اتفاقاً فلانى شش انگشت دارد و همچنين مىگويند بخت فلانى، فلان چيز را ايجاب نمود و چهبسا گويند: بخت عالم بود كه اقبال يار او شد. پس كسانى كه قضيه احتياج ممكن به مؤثر را انكار نمودهاند، انكار ايشان مساوق و همدوش و همركاب و همعنان با جواز ترجّح بلا مرجح است كه بدتر از ترجيح بلا مرجح است و اشعرى هم آن را قبول ندارد. فخر رازى از طرف قائلين به بخت و اقبال و اتفاق شبهاتى ذكر نموده است… اثر جعل، وجود عين الربط و صرف الربط است، بهطورى كه اضافه طرف نداشته باشد؛ نه اينكه اثر جعل اين است كه وجود را وجود قرار دهد، موضوعى موجود و محمولى موجود باشد و به آن موضوع وجود بدهد.
- آن قسم از اقسام اربعه صفات كه سلبى است و معناى عدمى دارد، نمىتواند عين ذات حضرت حق باشد؛ زيرا اگر معناى عدمى يا سلبى جزء ذات او باشد، حتماً در ذات جهت عدمى پيدا مىشود، درصورتىكه واجبالوجود من جميع الجهات كامل بوده و وجود شديد غير محدود و غير متناهى است و اما مفاهيم هم با تكثرى كه دارند عين ذات نبوده، بلكه يك هويت بسيطه مطلق و صرف الوجود هست بدون اينكه حيثيات متخالفه متكثره در او باشد؛ زيرا بنا بر اصالة الوجود در دار تحقق بيش از اين حقيقت صرفه نيست و هرچه هست از كمالات وجود است و «الوجود كل الكمال و الكمال كل الوجود» و بعبارة أخرى: «الكمال كله الوجود و الوجود كله الكمال» و چون ما هو المتحقق في الخارج، صرف الوجود است، عقل به اين اعتبار صفت «إنّه موجود» را انتزاع مىنمايد و چون علم عبارت از انكشاف اشياء نزد عالم بوده و اين هويت به همان حقيقت صرفه خويش، اشياء نزد او منكشف است، پس اين هويت كل العلم است و همچنين عقل از آن حقيقت صرفه به اعتبار هويت متحقق در خارج آن، «إنّه ثابت» و «إنه حي» را انتزاع مىكند و مفاهيم كماليه بكثرتها و بحيثياتها المختلفة براى او ثابت مىباشند.
- حضرت احديت حقيقتا متكلم است؛ زيرا تكلم براى اظهار ما في الضمير، وضع شده است؛ ضمير هم به معناى دل نيست، بلكه به معناى غيب است؛ زيرا آن سخن كه الفاظ براى معانى عامه وضع شده است در خود ضمير هم جارى است… حضرت حق متكلم حقيقى است، گرچه از اين جهت كه موجد صوت است نيز متكلم است. به ما كه متكلم مىگويند به اين جهت است كه كلمات به ما قيام صدورى دارند؛ درحالىكه قيام صدورى موجودات به حق، بالاتر از قيام صدورى كلمات به ماست، پس حق به اين اعتبار كه كلام را ايجاد مىنمايد متكلم است.
- توقيفى بودن اسماء در آن روايات، ناظر به جلوگيرى از كسانى است كه قادر به اثبات اوصاف براى خداوند با معيار صحيح نبودهاند؛ زيرا عوام بودهاند و هرچه به نظرشان خوب مىآمده براى او اثبات میكردند؛ مثلاًچون مىديدند شيرينى از تلخى بهتر است مىگفتند خدا شيرين است و لذا براى سدّ مزخرفگويى چنين اشخاصى گفتهاند: اسماء اللّه توقيفيه است و الا اگر بتوانيم با معيار صحيح وصفى را به او نسبت دهيم، نسبت مىدهيم، بلكه چنانكه گفته شد نسبت دادن قهرى است.[۵]
- شيخالرئيس بهواسطه اشتغالاتى كه به طبيعت داشته وقتى كه در علوم الهيه وارد مىشود، در بعضى مسائل مىماند؛ مثلاًبااينكه مىگفت: نفس مادامى كه در طبيعت است در فعل محتاج به آلت است، ولى وقتى كه از بدن بيرون رفت، عقل است و در فعل محتاج به آلت نيست، ولى حركت جوهريه را قائل نشده است و حال آنكه اين همان حركت جوهريه است، منتها اسمش را نبرده است؛ براى اينكه تعلق نفس به بدن چه معنايى دارد؟ آيا اين تعلق مثل تعلق راكب به مركوب است كه نفس، سوار بدن است، همچنان كه آدم سوار مركب مىباشد يا مانند رانندهاى كه پشت فرمان ماشين بنشيند، وقتى كه نشسته كار انجام دهد و اين چرخها را به حركت درآورد و وقتى هم كه بلند شد اين دستگاه بخوابد؟ يا اينكه تعلق، تعلق ذاتى است و مادام كه در طبيعت است نفس، موجود طبيعى است و اين بدن مرتبه نازلهاى از نفس است كه به حركت جوهريه از طبيعى بودن بيرون مىرود؟ و بالجمله، مطالب بسيارى از شيخ فوت شده است. آخوند(ره) اين همه لغزشهاى شيخ را كه بيان نمود، نظرش بر ذمّ و تحقير و طعن او نمىباشد، بلكه از باب موعظه است كه شيخ با آن موهبتى كه حضرت احديت به او كرده بوده چرا نبايد آن را در راه خود او صرف كند؟! خداوند متعال كه نعمت مىدهد چرا بايد از او غافل ماند و براى او مصرف ننمود؟! استعداداتى كه خدا به انسان مىدهد نبايد بىموقع و بيهوده مصرف نمود و يا علومى كه انسان آنها را تحصيل مىنمايد، نبايد به هدر دهد… ولى كسى كه علم الهى و علم توحيد و به قول بعضى فقه اكبر مىخواند، ولى توحيد را خرج طبيعت مىكند، خيلى مذموم است و به او مىگويند كه چرا توحيد را براى طبيعت صرف كردى؟ و چه چيز اشرفى را با جنس فانى معاوضه نمودى!.
- معاد آن نيست كه در همين نشئه طبيعت باشد؛ زيرا اين انكار معاد و انكار رجوع الى اللَّه و تثبيت عالم طبيعت و تخليد آن است و مثل فساد و خاک شدن شجره و دوباره بهصورت شجره درآمدن همان اجزا به مرور دهور و تحولات و انقلابات طبيعت است و البته اين برگشتن به نشئه ديگرى نمىباشد؛ درصورتىكه ضرورت تمام شرايع اين است كه معاد، نشئه ديگر و فوق طبيعت است و در معاد، عودت الى اللَّه است به جهت قربى كه آن نشئه به عالم الوهيت دارد و رجعتى كه در اكثر آيات هست، به همين مناسبت است؛ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ».
و الحاصل: تسميه معاد به جهت همان معنى است كه فرمود: «كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ» و بالجمله، از حيث تمسك به ظهور لفظ معاد و تطبيق آن بر معاد طبيعت، دغدغهاى نيست، بلكه به معاونت معنايى كه در آيات رجعت است، معاد را به آن اعتبار معنى مىكنيم..[۷]
وضعيت كتاب
براى اثر مفصل و سه جلدى حاضر، فهرست تفصيلى مطالب در پايان جلدهاى يك و دو و سه و همچنين فهارس فنى (آيات، روايات، اشعار، اسماء معصومين(ع)، اعلام، كتابها، مكاتب و فرقهها) و نيز فهرست منابع در پايان جلد سوم فراهم شده است. براى تصحيح اثر حاضر از تعداد قابل توجهى (200 كتاب) از منابع معتبر به زبان عربى و فارسى استفاده شده است.