کتاب پیش رو در پنج بخش اصلی و شانزده فصل به تاریخ صدر اسلام می‌پردازد. نویسنده در این اثر سعی کرده است، برای هر یک از اجزا و تفاصیل حوادث عصر نبوی منابع جداگانه و متنوّعی ذکر نماید. شواهد و مؤیدات قرآنی و حدیثی در سراسر کتاب، حوادث را از شکل گزارش صرف بیرون آورده و تحلیل و بررسی مناسب برخی حوادث و توجه به شبهات پیرامون هر موضوع نیز قابل توجه است.
مباحث بخش اول کتاب مربوط به وضع جزیرة العرب پیش از ظهور اسلام (مباحث مقدماتی) به تفصیل مطرح شده است؛ زیرا بدون آگاهی کامل از وضع جزیرة العرب در دوران جاهلیت، فهم و تحلیل بسیاری از حوادث تاریخ اسلام مقدور نبوده یا حداقل ناقص است. از آنجا که بسیاری از حوادث، ریشه در دوران جاهلیت دارد، لازمه پی بردن به وضع جزیرة العرب پس از ظهور اسلام، شناخت وضعیت آن پیش از ظهور اسلام است. بنابراین برای فهم و درک پیوند حوادث، و نیز آگاهی از تحول بنیادین که با ظهور اسلام در این منطقه صورت گرفت مطالب این بخش کمی با تفصیل آمده است.
کثرت منابع و مآخذ در پاورقی‌ها نیز به این منظور است که خواننده در صورت تمایل، جهت دریافت جزئیات حادثه، بتواند به منابع و مآخذ مورد نظر مراجعه کند و اگر به بعضی از منابع دسترسی نداشته باشد، حداقل امید دسترسی به برخی دیگر وجود داشته باشد. و در برخی موارد نیز سعی بر آن بوده تا شهرت یا تواتر حادثه مورد نظر، اثبات شود.
شواهد و مؤیدات قرآنی و حدیثی در سراسر کتاب ذکر شده است; منتها در صورت لزوم، متون عربی (آیات قرآن مجید و روایات یا فرازهایی از متون تاریخی که ذکر آنها ضروری به نظر می رسید) در پاورقی ها آمده و ترجمه آن در متن ذکر شده است.
بخشی از کتاب تاریخ اسلام از جاهلیت تا رحلت پیامبر اسلام (ص)
با افزایش روزافزون مسلمانان، قریش که از گفتوگو با ابوطالب نتیجه نگرفتند و بنی هاشم به حمایت از پیامبر اسلام برخاستند، از آزار جانی پیامبر ناتوان شدند و به آزار و شکنجه تازه مسلمانان پرداختند با این امید که آنان را زیر فشار و شکنجه از اسلام باز گردانند.
مشکل قریش این بود که تازه مسلمانان از یک یا دو قبیله نبودند که بتوان به آسانی آنها را سرجایشان نشاند، بلکه از هر قبیله چند تن این آیین را پذیرفته بودند. نگاهی به فهرست مهاجران حبشه که به دنبال فشار و آزار مشرکان، در سال پنجم بعثت مجبور به ترک مکه شدند، نشان می دهد که زنان و مردانی از قبایل مختلف مانند: بنی عبدشمس، بنی اسد، بنی عبدالدار، بنی زهره، بنی مخزوم، بنی جُمَح، بنی عَدِی، بنی حارث، بنی عامر و بنی امیه مسلمان شده بودند. از این رو مشرکان تصمیم گرفتند که هر قبیله مسلمانان خود را شکنجه کند تا با مداخله افراد قبایل دیگر، تعصب آنها تحریک نشود و عکس العمل نشان ندهند.

آزارها و شکنجه ها، بیشتر متوجه نومسلمانان مستضعف بود که گفتیم برده یا غریبه و بدون پشتوانه قبیلگی بودند. یاسر، پسرش عمار، بِلال بن رَباح، خَبّاب بن اَرَتّ، ابوفُکیهَه، عامربن فُهَیره، صُهَیب بن سِنان، و از زنان و کنیزان، سُمیه، امّ عُبَیس (یا ام عُنیس)، زِنِّیره، لَبیبه (یا لُبَینَه) و نَهْدیه، از افرادی بودند که برحسب مورد، با گرسنگی و تشنگی، زندانی کردن، کتک زدن، در شدت گرمای ظهر روی ریگهای گرم مکه خواباندن، یا در آن گرما زره آهنین پوشاندن، طناب به گردن بستن و به دست کودکان سپردن، شکنجه شدند.
هجرت به حبشه
پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) که خود زیر چتر حمایت ابوطالب و بنی هاشم از آزار جانی قریش مصون بود، با مشاهده فزونی شکنجه و آزار مسلمانان بی پناه (به عنوان راه حل موقت و مقطعی) به آنان توصیه کرد که به کشور حبشه هجرت کنند و فرمود: «آنجا پادشاه عدالت خواه دارد و سرزمین راستی است».در آن روزگار حبشه تنها جای مناسب برای هجرت مسلمانان بود. ایران و روم و نیز مناطق نفوذ این دو ابر قدرت، مانند شام و یمن، هرکدام به جهتی، (به تحریک قریش یا بر اساس سیاستهای خود) ممکن بود مسلمانان را نپذیرند، یا پس از هجرت، مشکلاتی برای آنان فراهم سازند. به علاوه حبشه برای مسلمانان سرزمین آشنایی بود; زیرا اهل مکه برای تجارت، به آن کشور رفت و آمد می کردند. از این گذشته مردم حبشه مسیحی بودند و در خداپرستی، با مسلمانان اشتراک عقیده داشتند. گفته می شود مسیحیان حبشه از فرقه «یعقوبی» بودند و این فرقه خدا را تک ماهیتی (= یک اقنوم) می دانستند و اعتقاد به تثلیث نداشتند و از این نظر، عقیده آنها، به توحید اسلامی نزدیک بود.
در هر حال به دنبال توصیه پیامبر (صلی الله علیه وآله)، در سال پنجم بعثت یک گروه ۱۵ نفری از مسلمانان بی دفاع، پنهانی مکه را ترک گفته، از طریق بندر شُعَیبَه و با عبور از عرض دریای سرخ، خود را به حبشه رساندند. این گروه پس از دو سه ماه اقامت در حبشه به دنبال شایعه اسلام آوردن قریش و رفع فشار و آزار از مسلمانان، به مکه باز گشتند.
اما چون فشار و شکنجه همچنان ادامه داشت، بار دیگر گروهی از مسلمانان از همان راه، عازم حبشه شدند. این بار تعدادشان بالغ بر صد و یک نفر (از زن و مرد) بود و سرپرستی آنها را جعفربن ابی طالب به عهده داشت. پس از مدتی، قریش از استقرار و امنیت مهاجران در حبشه احساس خطر کردند و با اعزام نمایندگانی به دربار نجاشی، خواستار باز گرداندن آنها شدند. ابوطالب با آگاهی از این توطئه، نامه ای به نجاشی نوشت و از او درخواستِ حمایت از مهاجران کرد.
پس از طرح ادعای نمایندگان قریش در دربار نجاشی، جعفربن ابی طالب با توضیحات و سخنان سنجیده و موقع شناسانه، به خوبی دفاع و توجه نجاشی را جلب کرد. نجاشی از تحویل پناهندگان خودداری ورزید و آنها را تحت حمایت قرار داد.
البته همه مهاجران جزء شکنجه شدگان نبودند و در میان آنان افرادی از قبایل نیرومند بودند که مشرکان جرأت آزار و شکنجه آنان را نداشتند، اما در هر حال مکه، محیط فشار و اختناق بود. شاید هدف پیامبر اسلام، علاوه بر دور کردن مسلمانان از محیط فشار و شکنجه، این بوده که پایگاهی در حبشه برای اسلام و بر ضد مخالفان این آیین به وجود آورد و چنان که می دانیم، اقامت مهاجران در حبشه خالی از تأثیر تبلیغی نبوده است. چنان که نجاشی، پادشاه حبشه، اسلام را پذیرفت و ارتباطهایی با پیامبر اسلام برقرار کرد. گویا نگرانی قریش هم بیشتر از این ناحیه بوده است که اقدام به اعزام نماینده کردند.
پاره ای از اسناد و شواهد نشان می دهد که پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) اوضاع و اخبار مهاجران را پی گیری می کرد، چنان که گزارش ارتداد و مرگ عبیدالله بن جحش (یکی از مهاجران) را دریافت کرد.
این بار اقامت مهاجران در حبشه طول کشید. در این مدت ۱۱ نفر از آنها در آن کشور درگذشتند. ۳۹ نفر پیش از هجرت رسول خدا، به مکه برگشتند. ۲۶ مرد و چند زن نیز، پس از هجرت پیامبر و پس از جنگ بدر، به مدینه بازگشتند. آخرین گروه به سرپرستی جعفربن ابی طالب، در سال هفتم هجرت، باز گشتند و پس از پایان جنگ خیبر، در این محل به حضور پیامبر اسلام رسیدند….

لینک کوتاه مطلب : https://ofoghandisha.com/?p=7419

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *