عواملی تنها ماندن ابی عبدالله الحسین«ع»

شبهه ها وفتنه ها
اشاره
نخست می بایستی توجه داشت: دین گریزی به بلندای عمر دین پیشینه دارد یکی از عوامل مهم دین گریزی، محیط خانوادگی، کاری، اجتماعی و فرهنگی می تواند باشد.دوعامل رافعلاًازآن همه درنظر بگیریم وزآن پس به اصل بحث می پردازیم: 1-محیط،( محیط خانوادگی، کاری، اجتماعی و فرهنگی)،2 دوستان و مربیان…باعنایت به این یادآوری می پردازیم به این موضوع که اصلی ترین محوری که دردین مورد بی مهری، بلکه حمله قرارمی گیرد چیست وچراجامعه ازآن کنارمی کشند وحمایتش نمی کنند؟آن محوراصلی دین ودیانت«ولیِّ» خداست وچه عواملی باعث تنهایی «ولیِّ» خدامی شوند؟
عواملي که باعث تنهايي وليّ خدا مي‌شوند، دودسته هستند؛ شبهه‌ها و فتنه‌ها. که وقتي اين دوبا هم ترکيب شوند به شدت کارگرمي‏شوند؛ شبهات فضا را تاريک مي‏کند و دراين فضا فتنه‌هاتأثيرگذارمي‌شوند.والّادرفضاي روشن، فتنه‌ها کارسازنيستند.گزارش ها موضوع راچنین به تصویرکشیده است:
«ارباب سِیرَوتواریخ»درزيارت عاشورا به امام حسين(ع) اين‌گونه خطاب مي‌کنيم: «و الوترالموتور»، «وتر»به معناي «تنهاويکتا»، وموتور«تنها شده» است. يک احتمال دربارة اين معنا، يگانگي، منحصر به فرد بودن و بي ‌بديل بودن حضرت است. احتمال ديگر اين است که، حضرت تنهاست و دراين تنهايي «موتور» است؛ يعني حضرت با نقشه و برنامه‌ريزي تنها شده است؛ به خصوص اگرتوجه داشته باشيم که درگيري سيّدالشّهدا (ع) مخفيانه نبودکه مسلمانان ازآن بي‌خبر باشند. يزيد بعد ازمرگ معاويه به استاندار مدينه نامه نوشت که بايد از حسين بيعت بگيري والاّ اورا بکش وسرش را بفرست.حضرت بيعت نکردند و با تدبيراز مدينه خارج شدند؛ درمکه براي مسلمانان نامة دعوت نوشتند وآن ها را مطلّع کردند، علاوه براين مکه محل رفت وآمد مسلمانان بود واخبارازآن جا منتشر مي‌شد. بعد هم يزيد، عده‌اي را فرستادتا حضرت را درمکه ترورکنند وتوصيه کرد که، حتّي اگر دست حضرت به پردة کعبه بود او را بکشيد، لذا حضرت در8 ذي‌الحجّه درحالي‌که همه مُحرِم مي‌شدند کاملاً با سروصدا وبا حالتي که همه متوجه باشند ازمکه خارج شدندو با صراحت اعلام کردند:
کسي که حاضر است خون دلش را درراه ما بدهد و خودش را مهيّاي لقاي خدا کرده است، همراه ما کوچ کرده، همسفر شود.[1] ازآن طرف مردم کوفه ازخروج امام ازمدينه و حرکت به سوي مکه مطّلع شدند، نامه نوشتند وحضرت را دعوت کردند.حضرت نيزسفيرفرستادند. لذا به گونه‏اي نبود که مردم مطّلع نباشند. هم مردم حجاز، مدينه، بصره و هم مردم کوفه مطّلع بودند.کمابيش تمام مناطق اسلامي مطّلع شده بودند که چنين حادثه‌اي در شرف اتّفاق است و امام با يزيد بيعت نکرده، ابتدا به مکه رفته، سپس از مکه هم بي‌وقت خارج شده، مردم را به همکاري دعوت کرده‌اند.
شرايط تنها شد ن حضرت سيدُّ الشهُّدا (ع)
شرايطي که موجب تنها شدن امام حسين(ع) شد را مي توان درجبهه دشمن و جبهه حضرت سيدالشهدا (ع) مشاهده کرد:
1. شرايط جبهة د شمن
اگرطرف درگيري حضرت، يکي ازصحابي رسول‌الله يا فردي که امثال اين عناوين را يدک مي‌کشيد،بود،جاي توجيه ـ ولوبه باطل ـ وجود داشت. ولي طرف مقابل سيّدالشّهدا (ع)،يزيد وابن زياد است که حسب و نسب شان معلوم و هيچ نقطة قوتي درآن ها نيست. يزيد شخصيتي است که طرفداران اونيزنتوانسته‌اند برايش مدحي بگويند،حتي خيلي ازاهل‌سنت هم يزيدرا واجب اللعن مي‌دانند.غيرازاينکه امتيازي هرچند دروغين نداشته، معروف به قماربازي و عيّاشي بوده است.
يکي ازاشکالاتي که برخي به حضرت امير(ع) ارواحناوارواح العالمين له الفدا مي‌کر دند اين بودکه،توجوان هستي ومردم زيربارخلافت شما نمي‌ روند![2] غافل ازاينکه اساس ديانت، تولّي به وليّ خدا وتسليم بودن درمقابل اوست. لذا يکي ازکمالاتي که شيعه در طول تاريخ به واسطة زحمات معصومين (ع) بدان رسيده، اين است که، براي اوامام، کوچک، يا بزرگ وحاضريا غايب ندارد.
بعد ازامام هشتم(ع)، سه امام داريم که در سنّ کودکي به امامت رسيده‌اند؛ امام جواد، امام هادي، امام زمان(ع) وشيعه نيزقبول کرده،هيچ انشعاب عمده‌اي اتفاق نيفتاده است. به اين علت که، فرهنگ شيعه، فرهنگ رشد يافته‌اي شده، پذيرفته است که، امامت منصبي صوري نيست؛ لذا مثل علي بن جعفر (ع)[3] که هنگام امامت امام جواد (ع) پيرمرد بود و سه امام (امام صادق،امام کاظم وامام رضا(ع)) راقبل ازآن درک کرده بودومحدّث جليل‌ القدري بود و روايات بسياري از وي نقل شده است، وقتي امام جواد(ع) در حلقة درسي او وارد مي‌شدند، درس را تعطيل مي‌کرد به طرف امام مي‌رفت و دست ايشان را مي‌بوسيد. اگرهم اعتراض مي‌شد که شما عموي پدرايشان هستيد، مي‌گفت: «خداي متعال اين ريش سفيد را قابل امامت ندانسته، ولي اين نوجوان را قابل دانسته است».
هرچند اساس کاردين معرفت است، اما گروهي پس ازرسول خدا (ص) توجيه باطلي مي‌کردند.جالب اين است که، درخصوص سيّدالشّهدا (ع) اين توجيه هم نيست؛ بلکه مسئله به کلي برعکس است؛ چون سيّدالشّهدا(ع) حدود60 سال داشتند ويزيد، جوان تازه به دوران رسيده بود؛لذا ابن زياد ويزيد نه اسمي داشتند، نه صحابه بودند، نه سابقة خوشي داشتند. ابن زيادپسرزياداست، زياد هم اولادنامشروع بودکه معاويه او را ملحق به ابوسفيان کردو به خاطراين کار مورد طعن بسياري قرار گرفت. يزيد هم مجهول‌الهويه است؛ چون مادريزيد قبل ازاين که زن معاويه بشود بارداربه يزيد بوده ولي به اسم معاويه تمام شد. اين نسب، آن اخلاق و آن هم ساير اوصافي که هيچ نقطة مثبتي درآن نيست.
2. شرايط جبهة اما م حسين(ع)
طرف ديگردرگيري،سيّدالشُّهدا(ع) ازهرنظرصاحب کمال هستند.قلم دست دشمن بوده است ولي يک نقطة منفي براي سيّدالشُّهدا(ع) درتاريخ ننوشته‏اند؛ نوة پيامبر، فرزند امير المؤمنين وحضرت فاطمه زهرا ـ عليهم السلام ـ غيرازاين ها، همه نوع کمالات را دارند به طوري‌که، درروز عاشورا وقتي فرمودند:
به چه عذري مرا مي‌خواهيد بکشيد؟ يک نفر نگفت شما فلان جرم را داريد. وقتي که فرمودند: مگر شما ازپيامبر نشنيديد که؛«حسن و حسين سرور جوانان اهل بهشتند»؟ اگر نشنيده‌ايد، اصحاب هستند، ازآن ها بپرسيدکه نه تنها اهل بهشت،بلکه سروراهل بهشتند. هيچ کسي انکارنکرد،چطورشده، سيِّدُالشُّهدا (ع) با اين همه کمالات و اعلان علني که در طول چند ماه کرده‌اند، حالا به کربلا آمده‌اند ولي درآخر کار براي حضرت حداکثر کمتر از200 نفر(نظرمشهور72 نفر)ياورجمع شده است؟!ولي آن طرف، فقط ازکوفه وازنز ديکي‌ هاي آن، لشکرسي هزارنفري جمع شد، بيشترازاين نيز نقل کرده‌اند!! چرا وچگونه وليّ خدا تنها شد؟ البته اين طور نيست که حضرت يک دفعه تنها شده باشند؛ بلکه يک حرکت و نقشة تاريخي است که سيِّدُالشُّهدا(ع) را تنها و منزوي کرده است.
3. عوا مل تنها يي وليّ خد ا
چه عواملي موجب تنهايي سيّدالشّهدا(ع) شد؟ مرحوم علامه طباطبائي (رض) فرموده بودند: «همة کتاب وسايل الشيعه را ازاول تا آخرمطالعه کردم تا ببينم چند روايت فقهي ازسيّدالشّهدا(ع) نقل شده است، سه روايت بيشتر پيدا نکردم»!! معناي اين حرف اين است که مردم، سيّدالشّهدا(ع) را درحدّ يک مسئله‌گو هم قبول نداشتند؛ درحالي‌که ابوهريره‌ها به اسم صحابي، مراجع صاحب فتوا شده بودند؛ همة اينها نشان مي‌دهد که وليّ خدا با سازمان‌دهي قبلي تنها شده بود.دراين جا عوامل تنهايي وليّ خدا را برمي‌شماريم با تذکربه اين نکته که با حرکت سيّدالشّهدا(ع)، کاربرعکس وتوجه به اهل بيت شروع شد؛ تا جايي که در زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) به اوج رسيد.
4. شبهه ‌ها و فتنه ‌ها
عواملي که باعث تنهايي وليّ خدا مي‌شوند،دودسته هستند؛شبهه‌ها وفتنه‌ها.که وقتي اين دو با هم ترکيب شوند به شدت کارگر مي‏شوند؛ شبهات فضا را تاريک مي‏کند و در اين فضا فتنه‌ها تأثيرگذار مي‌شوند. و الّا در فضاي روشن، فتنه‌ها کارساز نيستند.
اعلان بي‌نيازي نسبت به وليّ خدا وطرح«حسبنا کتاب الله»اولين و اساسي‌ترين شبهه‌اي است که از زمان حيات خود پيامبر اکرم(ص) آغاز شد. مورخان اهل سنت ازجمله،طبري نوشته‌اند:درآخرين روزهاي حيات پيامبر(ص) درحالي‌که مردم درمنزل حضرت بودند، فرمودند:
دوات و قلم بياوريد تا چيزي بنويسم که بعد از من گمراه نشويد.کسي گفت:«إنَّ الَّرجل ليهجرحسبنا کتاب الله»مفهوم فارسی آن اینکه:این شخص هذيان مي‌گويد!! از قرائن تاريخي پيداست که گوينده اين سخن کيست، شيعه و سني هم متّفقند که او کيست. البته؛ متأسفانه عدّه‌اي ازعلماي اهل سنت اين جريان را توجيه کرده، گفته‌اند: اين حرف بدي نيست. او دردورة خلافتش نيزمي‌گفت: «آن روزي که پيامبرآن جمله را فرمود، مي‌خواست مسئلة خلافت را مطرح کند، ولي من به صلاح مسلمانان ندانستم».
جريان ازاين جا شروع شد که، اسلام نياز به «وليّ» ندارد؛‌ بلکه کتاب براي ما کافي است، درحالي که شيعه وسني متواترنقل کرده‌اند که حضرت به روشني فرمودند:
«إنّي تارکٌ فيکم الثّقلين کتاب الله وعترتي» البته بعضي ازسنّي‌ها اين روايت را نيز تحريف کرده، گفته‌اند: کتاب الله وسنتي! شبهه ازاينجا شروع شد که گفتند: قانون خدا وجود دارد؛ فرموده:
نمازبخوانيد، مي‌خوانيم، روزه بگير، مي‌گيريم، حج برو، مي‌رويم و… به جايي رسيد که به تدريج گفتند: نوشتن حديث معنا ندارد بايد کتاب خدا را حفظ کنيم؛ چون اگر بخواهيم حديث بنويسيم کتاب خدااز بين مي‌رود؛ لذا نوشتن حديث پيامبررا درزمان خليفة اول منع کردند،البته به اين علّت که احاديث پيامبرخاتم(ص)،صراحت برفضايل اهل بيت(ع) دارد.
اين شبهه ظاهرفريبنده‌اي هم داشت؛ چون مي‌گفتند روايت به اندازة قرآن اهميت ندارد لذا نگذاريدقرآن از بين برود، درحالي که مفسّر قرآن، کلام رسول خدا(ص) است. «لتبيـّن للنّاس مانزّل إليهم»[4] روشن است که اگربراي قرآن تبيين‌ کننده‌اي نباشد، متشابهات آن به دل خواه افراد، معنا مي‌شود.
5. جعل شخصيت در مقا بل اهل بيت (ع)
بعد ازاينکه جلوي نشرفضايل اهل بيت را گرفتند، کم‌کم شروع به جعل شخصيت و شخصيت علي‌البدل کردند،که دردنياي سياست کاررايجي است؛ لذادرمقابل اميرالمؤمنين (ع) که صاحب فضايل است، براي ديگران جعل فضيلت کردند.معاويه دوکارانجام داد:اول، اينکه احدي حق ندارد نقل حديث درفضايل علي واهل بيت کند، (اگرکرداورا بکشيد)،دوم،به استان دارانش دستور داد براي عثمان و شيخين فضيلت نقل کنيد. کارجعل فضايل به حدي رايج شدکه خودمعاويه گفت: بس است. چون جعلياتي مثل: مَثَل اصحاب من، مَثَل ستارگان آسمان است، به هرکدام اقتدا کنيد،هدايت مي‌شويد، خلاف صريح قرآن است، چون قرآن مي‌گويد: داخل صحابه منافق هم وجود دارد.
6. تحريف د ر معنا ي دين و مسلما ن بود ن
اين شبهات درحقيقت، تحريف درمعني دين ومسلمان بودن است،غافل ازاينکه حقيقت دين چيزي جزتسليم درمقابل خداي متعال نيست«إن الدّين عندالله الإسلام»[5] واين تسليم بودن زماني ثبوت پيدا مي‌کند که درمقابل وليّ‌ خدا تسليم باشيم.
«قل إن کنتم تحبون الله فاتّبعوني يحببکم الله ويغفرلکم ذنوبکم والله غفورٌ رحيمٌ.».[6]
تولّي به ولي خدا گوهردين و باقي مسائل، آداب ظاهري دين است. اين ها در معناي دين‌داري تحريف کردند، تحريف‌هايي که تاکنون ادامه دارد. يک نگاه اين است که، دين همين آداب است هرکس بيشتر نماز بخواند مقدس‌تراست. يک نگاه ديگرهم که کم کم شکل گرفت وهم اکنون نيزوجود دارد اين است که، دين يک مشت تجارب باطني و به قول امروزي‌ها تجارب قدسي،تأمُّلات، رازداني، رمزداني، رياضت‌کشي، حالات و مقامات باطني است و رسيدن به اين ها هم يک آداب و فرمول‌هايي دارد،‌ اگربه آن عمل کني به نتيجه مي‌رسي، لذا اهل سنت کتاب‌هايي دارند به نام منازل الفلان، خيال مي‌کنند پلکان است اگر رفتي به خدا مي‌رسي. البته همة اين حرف‌ها مطلقاً باطل نيست،‌ ولي اين تحريفي است که پيدا شده وکم‌کم به جايي رسيده که رسيدن به خدا، بدون ولي فرمول پيدا کرده است.
دراين وسط وليّ خدا چه مي‌شود؟ اين همان ظهور«حسبنا کتاب الله» است. دربارة اموراجتماعي نيز برخي مي‌گويند: اول اينکه امورظاهري است و اعتبارچنداني ندارد، دوم اينکه به دين ربط ندارد، بايد خود مردم آن را سامان دهند.اين تفکّرات که از صدراسلام شروع شد، باعث کارگرافتادن فتنه‌ها وتنها شدن وليّ خدا شد. اززماني که دين‌داري، فقط رمزداني و نمازو روزه‌ شد وهمة صحابه عادل و محترم شدند، کم‌کم اميرالمؤمنين(ع) هم عرض طلحه يا زبيرشدند،چون همه صحابي هستند؛ لذا فتنه‌ اثرخودش راگذاشت.از حضرت امير(ع) نقل شده است که فرمودند:
«مراروزگاراين‌قدرپايين آوردکه کنارمعاويه گذاشت، تاجايي که گفتند:علي و معاويه». معاويه کسي است که تا فتح مکه هم خودش و هم پدرش بت‌پرست بودند، بعد از فتح هم به زوراسلام آوردند لذا جزو طلقا (آزاد شدگان به دست حضرت) هستند، يعني در حقيقت برده بودند،اما حضرت علي(ع) اوّل مؤمن است،مجاهدات و بت‌ شکني و ساير فضايل نامتناهي حضرت، که ديگر جاي خود دارد.
بايد تذکرداد که ما دراين زمان نگران فتنه‌هاي دشمن نيستيم، فتنه‌هايي مانند ماهواره، فيلم،ويدئو،رمان…انحرافي درجامعة دینی ایجاد کنند؟به یقین می توانند؛ درسال 1357 وپس ازآن ازاين فتنه‌ها بسيارداشتيم ولي بزرگانِ تربیت یافته حوزه دین ودیانت مکتب اهل بیت علیهم السَّلام دردل فتنه‌ها درهمه جا جوانان را نجات دادند و به مقام شهادت رساندند؛ مهم شبهه‌ ها هستند، شبهاتي مثل اينکه؛ اصلاً دين، حکومت و سياست ندارد (دين حداقل)،براي تفسير دين، روحانيت اصیل مذهبی لازم نيست، «نژاد» مقدم برمذهب است ودين طبقة مفسّر ندارد، هر کس هر طوري فهميد، بالنسبه حق است (تکثّرگرايي)،… اگراين شبهه‌هاگرفت، فتنه به راحتي کارگر مي‏افتد،‌ هرکس صدا بلند کرد دورش جمع مي‌شوند؛ لذا اين‌دو درکنار هم کار مي‌کنند.
اگردرتاريخ جريان فتنه‌هادرافغانستان،که:(سید،ملا،مذهب)راسه مثلث شوم خواندند تأمل کنيم به همين نتايج خواهيم رسيد. سيّدالشّهدا(ع) نيز به همين شکل تنها شدند. مردم طوري پراکنده شدند که احکام فقهي خود را نيزازسيّد الشّهدا(ع) نمي‌پرسيدند با اينکه، حضرت سبط پيامبر،صحابي…بودند(حالافضايلي که شيعه نقل مي‌کند بماند) بنابراين، شبهه‌هاوفتنه‌هايکي ازعوامل مهم تنهايي حضرت بودواين‌دودريک شب درست نمي‌شوند؛ بلکه يک برنامه‌ريزي تاريخي پشتيبان قضيه بود،‌ لذا همين که حضرت را به عنوان «وتر موتور» سلام مي‌دهيد،‌ بلافاصله يک امت را لعن مي‌کنيد. « فلعن الله امّةً أسّست أساس الظّلم و الجور عليکم أهل البيت» بدين معني که حضرت با يک امت تاريخي روبه‌رو هستند، نه فقط با ابن زياد و يزيد.
7. با لا بودن هد ف د ر د ستگا ه اوليا ي ا لهي
يکي ديگرازعوامل تنهايي وليّ خدااين است که درکاراولياي خداهدف،خيلي بالاتر ازآن است که اهل دنيا تعقيب مي‌کنند. هدفي راکه سيّدالشّهدا(ع) تعقيب مي‌کنند اين نيست که انسان هارا به رفاه وعيش دنيايا حتّي به آن چيزي که توسعة مادي و تکامل مادي ناميده مي‌شود، برساند؛ اگر هدف اين ها بود خيلي زود انسان ها همراه مي‌شدند؛ تأمين شهوات وارضاي غرايز مردم، هدف اصلي نيست، اگرچه نياز مادي مردم درحکومت ديني و در جامعه‌اي که بر محوراولياي خدا شکل مي‌گيرد به بهترين وجه ودرشکل معقول تأمين مي‌شود ولي هدف برترازرفاه و امنيت مادي و حتي برترازآزادي مطلوب تمدن‌هاي مادي و بالاتر از توسعه‌اي که آن ها تعقيب مي‌کنند می باشد.
لذا هيچ‌کدام ازاولياي الهي درآغاز دعوتشان به رفاه دنيا دعوت نکردند، با اينکه اغلب بعثت‌شان درجوامعي بود که وضعيت مادي بسياري ازآن ها، وضعيت مناسبي نبوده است. نمونه‌اش جامعة جاهلي قبل ازنبي مکرم اسلام (ص) که ازنظر امنيت و رفاه خيلي عقب افتاده بودندولي حضرت دربدو بعثت نفرمودند:
اي مردم وضعتان بداست،دورهم جمع شويد، زندگي‌تان راسامان دهيد،امنيّت اجتماعي براي خودتان ايجاد کنيد، بلکه فرمودند: «قولوا لا إله إلّا ‌الله تفلحوا» و بلافاصله دعوت به معادکردند، دعوتي که براي انبيا بسيارنگين تمام مي‌شد، لذا درجوامعي که ادراکشان ضعيف وتعلّقشان به دنيا شديد بود، دعوت‏کننده به معاد و اينکه بعد از مردن، زنده شدني هست،‌ متّهم به جنون مي‌شد. اين جريان درآيات متعددي ازقرآن آمده است.با همة اين زحمات، شروع دعوتشان ازاينجابود؛چرا؟به دليل اينکه مي‌خواهندانسان را به مقام توحيد، زهد، يقين ورضا برسانند. اين هدف بدون يقين به آخرت، بدون ايمان به الله ممکن نيست. البته وقتي هدف رفيع شد طبيعي است که همراهان واقعي ديرتروکمتر پيدا مي‌شوند، چون همه براي آن هدف‌هاي رفيع آماده نيستند و همت ندارند.
8. نبود تزويردر منطق اولياي ا لهي
ازجمله عوامل تنهايي اولياي خدا اين است که نمي‌خواهند با هرقيمتي شده ـ ولو با حيله وتزويرـمردم رابه طرف خودبکشانندوبه هدف برسانند،مي‌خواهند اگر مردم مي‌آيند،‌ از سربصيرت وآگاهي و فهم باشد، چون فقط اين نوع آمدن به طرف خداي متعال درست است «و هديناه النّجدين»[7] طوري مديريت ورهبري مي‌کنند که حق وباطل روشن شود، مردم با بصيرت و آگاهي تصميم بگيرند. لذا اگر موارد زيادي در حکومت اميرالمؤمنين(ع) يا درکلّ برخورد اولياي الهي مي‌بينيد که ظاهراً چرا اميرالمؤمنين(ع) به طلحه و زبير اجازه دادند از مدينه خارج شوند؟ گفتند:
مي‌خواهيم عمره برويم، حضرت فرمودند:مي‌خواهند بروند مکرکنند، دنبال فتنه هستند. حضرت با اينکه مي‌دانست، جلوي آن هارا نگرفت.يا مي‌دانستند امشب بنا است ابن ملجم ايشان را ترورکند ولي مانع نشدند؟مسلم بن عقيل(ع) مي‌دانست ابن زياد داخل خانه آمده ولي ترورش نکرد! و داستان هاي متعددديگر، معلوم مي‌شود تروروفريب، مشکلي را حل نمي‌کند، اگربنا است مردم به بصيرت برسند بايد طوري عمل کرد که حق و باطل روشن شود ومردم انتخاب کنند،‌ قدرت اختيارحق وباطل معلوم شود تا تکليف و رشد معني‌دار شود.
لیک سيّدالشّهدا(ع) طبق بعضي ازنقل‌هادربين راه مکرر خطبه خواندند و هشدار دادند، عده‌اي هم پراکنده شدند، هرچه مخاطرات شديدترمي‌شد عدة بيشتري مي‌رفتند،‌ حتي حضرت درشب آخرنيزفرمودند: برويد. البته مورخان نوشته‌اند در آن شب با اينکه حضرت بيعت را ازآن ها برداشتند،کسي نرفت همگي التماس کردند به ماندند.
درحکومت ديني هدف اين نيست که به هر قيمتي شده ـ ولو با دروغ و تزوير ـ مردم را نگه داريم؛ بلکه هدف روشن شدن حق و باطل است. به طوري که حجّت تمام شود و برسرايمان انسان ها مانعي وجود نداشته باشد، براي رسيدن به اين هدف شياطين و فتنه‌ها لازمند؛‌ لذا خداوند متعال در قرآن به پيامبرش مي‌فرمايند:
«وکذلک جعلنا لکلّ نبيٍّ عدوّاً شياطين الإنس والجنّ». براي هرپيامبري دشمن قرار داديم، اعم ازشياطين انسي وجني.الهاماتي نيزدربين خوددارند؛ «يوحي بعضهم إلي بعضٍ زخرف القول غروراً.»،[8] حرف‌هايي که زخرف القول،يعني ظاهرفريب وخوش ظاهراست، بين خود شان رد وبدل مي‌کنند. بعد خداوند متعال به پيامبرش مي‌فرمايد:«ولوشاء ربُّکَ ما فعلوه»اگرخداوند متعال مي‌خواست، نمي‌توانستند چنين کارهايي انجام دهند؛يعني خداوند متعال محکوم آن ها نبوده، درمقابل فتنة‌ آن ها، دست خدا بسته نيست.
9. رنگين‌تر بود ن سفرة جبهة مقا بل
وسوسه‌ها خيلي زياد است،‌ زيرا معمولاً پول، قدرت، ثروت و مظاهردنيا در آن طرف است،سفرة معاويه رنگين‌تراست،‌درحالي که سفرةامير المؤمنين (ع) هيچ وقت مثل سفرة معاويه نيست.آن ها به هر قيمتي که شده مي‌خواهند مردم را جمع کنند، سران اقوام را با پول، وعد، وعيد، براساس انگيزه‌هاي مادي جمع مي‌کردند.ولي حضرت نمي‌خواست لشکرش براساس انگيزه‌هاي مادي پرشود؛ بلکه مي‌خواست آن هايي که در رکابش شمشير مي‌زنند، با اين جنگ به بلوغ ورشد برسند؛ لذا حضرت امير(ع) در جنگ صفين حکميت را تاآخرين لحظه نپذيرفتند،بعد هم که قرآن برسرنيزه رفت، قبول نکردند تا اينکه حکميت تحميل شد، به حسب ظاهراگريک سياست‌مدارمتداول بود، حکميت را مي‌پذيرفت تا لااقل حَکَم را خودش تعيين کند، تا ابوموسي اشعري حَکم نشود، ولي حضرت اين کار را نکرد؛ زيرا بنا بود صفوف از هم جدا شوند و تقدير وليِّ خدا در اين جريان نقش دارد.
10. علت با ز ما ندن افراد از ياري وليّ خدا
مسئلة اساسي وعبرت‌آموزديگراينکه؛اگرقبلاً انسان خودش را براي همراهي با وليّ خدا آماده نکرده باشد، عقب خواهد ماند. سيّدالشّهدا(ع) از ماه‌ها قبل اعلام موضع کردند،‌ يک نمونة آن «طرِمّاح» بود که در راه با چند نفرديگر، به حضرت برخورد کردند (يکي دو منزل باکوفه بيشترفاصله نداشت) حضرت پرسيدند:
«وضع کوفه چگونه است؟» گزارشي داد که وضع کوفه خوب نيست،‌ قلوب مردم با شما، اما شمشيرهايشان عليه شماست، ما که از کوفه بيرون مي‌آمديم، در نخیله، لشکر انبوهي براي جنگ با شما جمع شده بود که تاکنون لشکري به اين عظمت و وسعت نديده بوديم،‌ ازآن طرف،«طرِمّاح» براي خانواده‌اش آذوقه مي‌برد؛ لذا به حضرت عرض کرد:
اجازه بدهيد آذوقه‌ها را برسانم و برگردم.
حضرت فرمودند: «سعي کن زودبيايي». رفت، زود هم برگشت ولي وقتي به همين منزل رسيد، خبرشهادت سيّدالشّهدا(ع) را شنيد. ازماه‌ها قبل سيّدالشّهدا(ع) از مدينه خارج شده، اعلام موضع کرده‌اند، بعد از 6 ماه حالا که حضرت در محاصرة دشمن قرار گرفته، تازه ايشان براي زن و بچه‌اش آذوقه مي‌برد. نقطة ضعف بالاتراينکه، به حضرت نصيحت مي‌کندـ به اين خيال که حضرت محتاج نصيحت اوستـ گفت: بياييد به يمن برويم، کوفيان وفادارنيستند من براي شما درکوهستان هاي يمن20 هزار شمشير زن آماده مي‌کنم تا جنگ را ازآن جا شروع کنيد. غافل ازاينکه20 هزار شمشيرزن که مثل شما بخواهند آذوقة زن و بچه را برسيّدالشّهدا(ع) مقدم بدارند، به درد سيّدالشّهدا(ع) نمي‌خورند. پس اگر با تمام وجودآماده نبوده، دنبال آذوقة زن و بچه و نام و نشان باشيم، مسلّم است که وليّ خدا تنها مي‌ماند.
آن هايي که به حضرت کمک نکردند، چند دسته بودند؛ يک دسته کساني هستند که درصف دشمن رودرروي سيّدالشّهدا(ع) ايستادند وتا حدّ ريختن خون ايشان اقدام کردند. دستة ديگرکساني که، نشستند وحضرت را نصيحت کردند که، به کوفه نرويد اگر برويد کشته مي‌شويد، وبا کشته شدن شما زمين خالي ازحجّت مي‌شود.[9] بعضي هم مثل عبيدالله جعفي، ازکوفه خارج شده بودتا درجريان نباشد اما حضرت درراه بااو برخوردکردند و فرمودند:
«عبيدالله،وضع تو، به خاطرعثماني بودن خوب نيست اگربه ماملحق شوي همة گذشته ‌ات جبران مي‌شود».در جواب گفت: من ازکوفه خارج شدم تا خيالم راحت باشد، حالا دوباره خودم را گرفتارکنم. نه باشما هستم نه با ابن زياد، ولي اسب تندرويي دارم که هر که سوار برآن شده، دشمن نمی تواند اورا بگيرد، آن را به شما مي‌دهم که فرارکنيد. تلقي اين آدم را ببينيد در مقابل دعوت امام خود،ابراز مي دارد که مثلاً ماشين آخرين سيستم يا هواپيماي شخصي خود را بدهد که حضرت سوارشوند واز محاصرة ابن زياد بيرون روند غافل از اينکه، حضرت آمده‌اند تا ابن زياد را محاصرة تاريخي کرده، شکست دهند.
عدّه‌اي نيزمشغول طواف وتلاوت قرآن بوده‌،ازسيّدالشّهدا(ع)غافل شدند حال آنکه وقتي سيّدالشّهدا(ع) راه افتادند، درخانه خدا بودن هم حاصلي ندارد. مسئلة اساسي کمبود معرفت است.اينکه انسان نفهمد تنها راه، راه «وليّ خدا» است،‌ اينکه انسان خيرخواهي خود را براي وليّ خدا ازحدّ پيشکش کردن اسب و مانند اينها،‌ جلوتر نبرد،‌ اينکه؛ خودش را به اصطلاح فهميم‌تراز وليّ خدا بداند وخيال کند اين حق رادارد که وليّ خدا را موعظه کند، عوامل تنهايي وليّ خدا و جدايي حساب ما ازاوست.
درمقابل،حضرت ابوالفضل(ع)سرآمد همة کساني بودند که ازروي بصيرت ودرايت به حضرت پيوستند،اگرهمة مقاتل را بگرديد، يک‌جا نمي‌يابيد که موّرخان نقل کنند که حضرت پيشنهادي به امام داده باشندکه مثلاً برويد يا نرويد، جنگ کنيد يا نکنيد،‌ زن و بچه باخودتان ببريديانبريد، کاملاً مي‌دانند که سيّدالشّهدا(ع) موعظه لازم ندارند واگرانسان مي‌خواهد بهره ببرد، بايد همراه حضرت شود.
عدّه‌اي هم کساني بودند که ديرآمدند؛ چند نفرازبزرگان بلخ وقتي نامة حضرت به دست شان رسيدباسخنراني‌هاي تند ديگران را تحريک کرده، راه افتادند ولي وقتي رسيدند که ديگردير بود وماجراي کربلا تمام شده بود.آن ها از قبل خود را آماده نکرده بودند تا لياقت همراهي امام زمان خود را بيايند.
11. علاقه به د نيا
اگردردل انسان هوسي باشد اين هوس درجايي راهش را ازاولياي خدا جدا مي‌کند ولوممکن است قدم‌هايي همراه بااولياي خدا برود اما آن جايي که اين هوس سربرمي‌دارد راه انسان را ازوليّ خدا جدا مي‌کند. تأخيرها، سستي‌ها، کم معرفتي‌ها و… از همه مهم‌تر، تعلق به دنياست که موجب مي‌شود انسان تا مرز ريختن خون سيّدالشّهدا(ع) پيش برود. همان کساني که براي سيّدالشّهدا نامه نوشته بودند، براي حفظ دنياوغنيمت بردن از يکديگر سبقت مي‌گرفتند تا پيش ابن زياد، عزيزشوند.کارآن ها دراثرحبّ دنيا به جايي رسيد که صف شان را از سيّدالشّهدا(ع) جدا کردند. عمرسعد کسي است که درلشکر صفين،‌ اگر فرمانده نبوده، لااقل شرکت داشته است اما حالا فرماندهي لشکر ابن زياد را قبول کرده است!‌ طمع درملک ري، ريشة اين تغيير موضع بود.وقتي به اوپيشنهاد فرماندهي لشکر را دادند يک شب مهلت خواست. در واقع ابن زياد نوعي تزويرکرد،‌ اول لشکر را تجهيزکرد وفرماندهي آن را همراه با حکومت ري، به عمرسعددادچون ري،‌ آن روز بخش عظيمي از منطقة حکومت اسلامي بود، بعد که براي حرکت آماده شد به او گفتند: شورش خوابيده وسرکوب شده، بايد به کربلا بروي. گفت:
‌ نمي‌روم، گفتند مهم نيست. حکومت ري را برگردان. گفت: اجازه دهيد فکرکنم، تا صبح قدم مي‌زد وتأمل مي‌کرد ومي‌گفت: «مي‌گويند» يک آخرتي هست يعني از لفظ «يقولون» استفاده مي‌کردو بالاخره به جنگ سيّدالشّهدا(ع) رفت. حضرت بين دو لشکر بااو صحبت کردند و فرمودند: چرا در اين کار شرکت کردي؟!‌ گفت: دنيايم چنين و چنان است. حضرت فرمودند:
من، تأمين مي‌کنم. بهانه‌هاي زيادي آورد، آخر هم نپذيرفت! تعلّق خاطر به دنيا درجايي انسان را رودرروي اولياي خدا قرار مي‌دهد و اين خطر براي همه ما جدي است. بعضي ازبزرگان تعبيرخيلي زيبايي دارند، مي‌گويند يکي ازاقسام گريه در مراسم سيّدالشّهدا(ع) گرية خوف است که انسان واقعاً خائف باشد، نکند روزي پيش بيايد مثل مدعياني که نامه نوشته بودندکه، باغ‌هاي ما آماده، نهرهاي ما جاري و مزارع ما خرم و آباد و منتظر قدوم شما هستيم اما وقتي که وليّ خدا آمد تيغ روي او کشيدند، بعد از دعوت،‌ او را محاصره، شهيد کردند، ما نيز با امام خود چنين کنيم.
12. جمع بين د نيا و آخرت
عامل ديگري که موجب جدايي ازسيّدالشّهدا(ع) وحتي موجب قرار گرفتن در صف ابن زياد شد، اين بود که عدّه‌اي مي‌خواستند بين دنيا وآخرت جمع کنند. با خود تصفية حساب نکرده بودند تا بتوانند يکي ازاين‌دو را انتخاب کنند؛ لذا خداوند متعال فتنه‌ها را پيش مي‌آورد تا انسان يکي را انتخاب کند. عده‌اي گفتند: سري که درد نمي‌کند دستمال نمي‌بندند، نه باسيّد الشّهدا(ع) مي‌جنگيم و نه با ابن زياددرگير مي‌شويم؛چون سهم ما ازبيت‌المال قطع مي‌شود. ابن زياد با20 الي30 نفرسرباز به اضافة 10يا 20 نفرازسران اقوام دردارالاماره بودند. ابن زياد اول چند نفرازاين سران را بالاي دارالاماره فرستاد، گفت: مردم راموعظه کنيدوبگوييد لشکر شام در راه است مقاومت بي‌فايده است. چرا مي‌خواهيد بجنگيد؟ شما که درمقابل لشکرشام نمي‌توانيد مقاومت کنيد. بعد هم گفت: به مردم بگوييد هرکس تا شب دراين جا باقي بماند سهمش از بيت‌المال قطع مي‌شود، بعد هم به يکي از همين سران دستورداد تا يک پرچم سفيد به دست بگيرد و بگويد: هر کس زير اين پرچم بيايد درامان است مردم هم گروه گروه زيرپرچم مي‌آمدند، لذا آن چند نفر، چهارهزار نيرو را با نيرنگ جمع کردند.
اينکه آدم بخواهد جمع بين دنيا وآخرت کند؛ يعني هم نماز بخواند، هم دين داشته باشد، نه با يزيد بجنگد نه باسيّدالشّهدا(ع)، مثل کوفيان مي‌شود ارادة جمع بين دنيا و آخرت موجب شد قدم به قدم آمدند به لشکر نخيله، آمدند با اين نيّت که انشاءالله صلح مي‌شود، بعد هم گفتند: برويم کربلا انشاءالله اتفاقي نمي‌افتد، کم کم کاربه جايي رسيد که از همديگر سبقت مي‌گرفتند مبادا از غنيمت عقب بمانند و مبادا پيش ابن زياد بگويند: اين افراد کوتاهي کردند. غافل از اينکه؛ تنها ماندن سيّدالشّهدا(ع) بزرگ‌ترين جرم است، لازم نيست با ايشان بجنگيم. همين که دوصف ايجاد شد:(صف سيِّدُالشُّهدا(ع) وصف يزيد) بايد به هرقيمتي شده،درصف سيّدالشّهدا (ع) باشيم نه در صف ابن زياد، ولوآخر کارصلح شود.
اينکه انسان خيال کند اگرکاربه کشتاروريختن خون سيّد الشّهدا(ع) نرسد، درلشکرابن زياد بودن جرم نيست،ازنقطه ضعف‌هاي اساسي است. عده‌اي بر اين فکربودند که مي‌شود مسلمان بود ولو زيرچتر ابن زياد!! حالا ابن زياد حاکم باشد يا امام حسين(ع) چه فرقي مي‌کند. مثل کساني که الآن درآمريکا هستند و خيال مي‌کنند دينشان را هم حفظ مي‌کنند، زيرا آمريکا نمي‌گويد نماز نخوانيد، اصلاً کاري به دين ما ندارند؛ اتفاقاً درآن جا مسلماني بهتروبيشتراست!! غافل ازاينکه نبودن درصف سيّد الشّهدا(ع) گناه کبيره واعظم کبائر است. حُر(ره) يک شخصيت بسيار بسيار محترم و فوق‌العاده است، و با توبه خود، معجزه کرده است و يکي از نمونه‌‌هاي توبه است. وقتي براي عذرخواهي خدمت سيّدالشّهدا(ع) آمد، به آقا عرض کرد؛گمان نمي‌کردم کارابن زياد با شما به اينجا برسد!! اين فکر،‌ خودش عين جرم است، برفرض که کارابن زياد با سيّدالشّهدا(ع) به اين جا نمي‌رسيد، مگر بايد کاربه جنگ برسد تا انسان درصف سيّدالشّهدا(ع) قراربگيريد؟! مگر انسان معذور است، در صف ابن زياد باشد و سيّدالشّهدا(ع) را تنها بگذارد؟
13.احساس عد م احتياج به وليّ خد ا
جرم را تابه آخرنرسيده،جرم ندانستن و به دنبال جمع دنيا وآخرت بودن، تأخير داشتن، خود را محتاج وليّ خدا نديدن، اينکه مي‌شود جز‌ء اولياي خدا بود و بهشت رفت اگرچه همسفر سيّدالشّهدا(ع) نبود، جرم‌هايي است که وجود داشته، علت تنهايي سيّدالشّهدا(ع) شده است. خيال مي‌کردند براي اصلاح شدن نيازي به سيّدالشّهدا(ع) نيست؛ لذا طواف کرده، نماز مي‌خواندند، چله نشيني مي‌کردند تا مهذب شوند.
به مادستورداده‌اند مهيّاي ظهورباشيد؛چون ظهورناگهاني واقع مي‌شود، اصحاب امام زمان(ع) به علت آمادگي، به محض شنيدن نداي حضرت، همگي در مکّه جمع مي‌شوند. اينها که بيکار نيستند ولي طوري آماده‌اند که اگرآب دست شان باشد، زمين گذاشته، مي‌روند.
حبيب بن مظاهردرميان راه حمام بامسلم بن عوسجه برخوردکردو گفت: کجا مي‌روي؟ گفت: مي‌روم حمام، گفت: وقت اين کارهانيست از سيّدالشّهدا(ع) نامه رسيده، بايد رفت. ازوسط راه، خانه نرفته به طرف کربلا رفتند. اين آمادگي خيلي فرق مي‌کند با آن کسي که درزمان رسيدن سيّدالشّهدا(ع) به کربلا، تازه براي زن و بچه‌اش آذوقه مي‌برد. خيلي هم دوست دارد به حضرت کمک کند ولي ازقبل فرصت‌هارا تخمين نزده، خودش را مهيّا نکرده، اهل سرعت و سبقت نبوده، پيدا است چنين آدمي عقب مي‌افتد. اشتغال انسان به کارخويش و اينکه دل‌مشغولي انسان، وليّ خدا نباشد، يااينکه صبح که بلند مي‌شود فکرش اين نباشد که، امروز درکارامام زمان(عج)چه وظيفه‌اي دارم، مشکل سازاست. البته بارما راامام زمان(عج) برمي‌دارد، نه اينکه ماايشان راياري کنيم.درصلواتي که ازامام حسن عسکري(ع) براي امام عصر(ع) نقل شده،آمده است:
«اللهم ّانصره وانتصربه لدينک وانصربه اوليائک واوليائه وشيعته وأنصاره» [10]
(خدايا اورا ياري کن و به وسيلة او، دوستان خود را و دوستان او را و شيعيان و ياران او را، ياري کن).
به هرحال بايد ديد کجاي اردوگاه امام خالي است، همآن جا را پرکرد. دنبال کارخود مان نباشيم، اگرما به دنبال آيت‌الله شدن باشيم وآن يکي، به دنبال خانه خريدن باشد، و سومي به دنبال چيزديگر حتماً اين تعلقات، ما را ازوليّ خدا دورمي‌کند.اگرآمادگي وحالت انتظاروجودداشت انسان به نصرت وليّ خداموفق مي‌شود،همين‌که حضرت پرچم برداشت چنين شخصي آماده است.
اصولاًهمة‌ کارهايش راکرده،حرکت می کند.نه اينکه وقتي جنگ شروع شد تازه به فکرنماز و روزه‌هاي قضا وبه فکر قرض‌هايش باشد. حالا که سيّدالشّهدا (ع) به ميدان آمده، وقت نماز قضا خواندن نيست اينها را بايد قبلاً مي‌خواند بايد خود را به هرقيمتي شده به سيّدالشّهدا(ع) برساني ولو اينکه اين دورکعت نمازرا نخواني ولو همة قرض عالم روي دوش توباشد، تابروي قرضت را بدهي کارتمام شده است.
درهرصورت،اين آماده‌ نبودن‌ها وغفلت‌ها، سلسله عواملي است که موجب جدا شدن افراد مختلف، ازسيّدالشّهدا(ع) وتنها شدن حضرت شد.
پي ‌نو شت‌:
[1] ـ ابن طاووس، لهوف، ص 88، ترجمة رجالي تهراني.
[2] ـ نقل شده که پدر ابوبکر، ابوقحافه، به پسرش گفت اگر بنا بر سن باشد من از تو پيرتر هستم.
[3] ـ عموي امام رضا(ع) و احتمالاً همان کسي هستند که در گلزار قم مدفونند.
[4] ـ سورة نحل (16)، آية 44.
[5] ـ سورة آل عمران (3)، آية 19.
[6] ـ سورة آل عمران (3)، آية 31.
[7] ـ سورة بلد (90) آيه 10؛ انسان را به راه خير و شر هدايت کرديم.
[8] ـ سورة انعام (6)، آية 112.
[9] ـ خود اين سخنان، حجت عليه آن ها است. شما که مي‌دانيد سيّدالشّهدا(ع) کسي است که اگر برود زمين از حجت خالي مي‌شود چرا او را تنها گذاشتيد؟
[10] ـ محدّث قمي، مفاتيح‌الجنان، ص 1015.

لینک کوتاه مطلب : https://ofoghandisha.com/?p=17843

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب