شکی نیست که تکفیر (یعنی حکم به خروج شخصی از قلمرو اسلام) بدون حجت قاطع و برهان آشکارتر از خورشید است؛ همان گونه که از بزرگترین گناه کبیره است؛ زیرا حکم کنندهی به آن یا قائل و معتقد به آن در مورد مسلمان به طور ناحق، کافر است؛ به شرط آن که به همراه اعتقاد باشد؛ همان گونه که در کتاب «الدرّ المختار» (2) آمده است:
1. کسی که به مسلمانی بگوید: ای کافر! باید تعزیر شود آیا اگر مسلمانی اعتقاد به کفر مسلمانی داشته باشد کافر است؟ بله! اگر اعتقاد نداشته باشد خیر. به این حکم فتوا داده شده است و در روایتی نبوی آمده است.
2. هرکس به برادر دینیاش بگوید: ای کافر! به یکی از آنها این نسبت برمی گردد؛ اگر واقعیت همان باشد که گفته است آن طرف مقابل کافر میشود و در غیر این صورت به خودش برمیگردد. پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) فرموده است: هیچ کس به دیگری نسبت فسوق و کفر نمیدهد مگر آن که به خود برمیگردد؛ به شرط آن که طرف مقابل مستحق این نسبت نباشد.
روش تکفیر، خطرناکترین شیوه برای از بین بردن پاکی مسلمانان و مباح شمردن خون آنها و غارت اموالشان است؛ زیرا به پشتوانهی حکم شرعی این کار انجام میشود؛ هرچند حکم باطلی باشد. ما امروزه این شیوه را در جهان اسلام در قالب انفجارها، ذبح کردنها و کشتن گروههای مسلمان؛ کودکان، زنان، گنهکاران و بیگناهان شاهد هستیم؛ درحالی این افراد مدعی هستند در راه خدا و برای برپایی حکومت اسلام عادل مجاهده میکنند. عجیب این است که این نوع از تکفیر هیچ ریشه و اساسی در منابع مشهور و معتبر مذاهب اسلامی ندارد. به همین دلیل این مقاله با عنوان «حرمت تکفیر نزد دانشمندان اهل سنت» را تهیه کردم تا مشخص شود که تکفیر یا این شیوه نزد بزرگان مذاهب اسلامی، محدثان و مفسران مردود است.
حرمت تکفیر نزد عموم اهل سنت و جماعت
بزرگان اهل سنت گفتهاند: از جمله شرایط سنّت و جماعت این است که کسی از اهل قبله را تکفیر نکند. از برخی از آنها در مورد «فاجر» و «بَرّ» سؤال شد؛ پاسخ دادند: فاجر، فرد فاسق از اهل اسلام و «بَر» فرد عادل و معتدل از اهل اسلام است. روایتی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) وارد شده که فرمود: هیچ کس با گناه از اهل اسلام بیرون نمیرود. (3)
قاعده: هرکس اسلامش ثابت شده با شک از بین نمیرود
پیشوایان اهل سنت و جماعت بر این قاعده اجماع دارند. ورع و تقوای آنها از همهی مردم بیشتر است. تکفیر مسلمان مسألهی بسیار خطرناکی است. بدون دلیل و برهان نباید وارد آن شد. تا جایی که راه دارد باید از آن دوری کرد. پیامبر اکرم از تکفیر یکدیگر بدون دلیل قاطع نهی کرده است. ایشان فرموده است: هرکس به برادر دینیاش بگوید: ای کافر! این نسبت به یکی از آنها برمیگردد؛ اگر واقعیت همان باشد که گفته است آن طرف مقابل کافر میشود و در غیر اینصورت به خودش برمیگردد. (4)
در کتاب «الحاوی الکبیر» آمده است که اهل سنت و جماعت کسانی هستند که ده ویژگی در آنها باشد:
1. در مورد خداوند متعال کلامی که لایق صفات او نباشد نمیگوید.
2. اقرار میکند که قرآن، کلام خداوند متعال است و مخلوق نیست.
3. در نماز جمعه و عید فطر و قربان پشت سرهم امام جماعت صالح یا فاجری شرکت میکند.
4. تقدیر –خوب و بدش- را از خداوند متعال میداند.
5. مسح بر روی کفش را جایز میداند.
6. بر ضد حاکم جامعه با شمشیر (قدرت) خروج نمیکند.
7. ابوبکر، عمر، عثمان و علی را بر دیگر صحابه ترجیح میدهد.
8. هیچ کسی از اهل قبله را به واسطهی گناهی تکفیر نمیکند.
9. بر مردهی از اهل قبله نماز میخواند.
10. جماعت را رحمت و تفرقه را عذاب میداند. (5)
محقق «ابنهُمام» در اواخر «تحریر» گفته است: جهل بدعت گذار مانند معتزله، که مانع ثبوت صفات زائده برای خداوند متعال، عذاب قبر، شفاعت، بیرون رفتن مرتکب گناه کبیره از اسلام و رؤیت خداوند متعال؛ شایستگی عذر بودن را ندارد؛ زیرا ادلهی کتاب و سنت صحیح واضح و بیابهام است؛ اما چنین شخصی کافر نمیشود؛ زیرا به قرآن یا حدیث و یا عقل تمسک کرده است؛ از تکفیر اهل قبله نهی شده؛ اجماع بر پذیرش شهادت آنها و عدم قبول شهادت کافر بر ضد مسلمان وجود دارد. دلیل این که شهادت «فرقهی خطابیه» پذیرفته نمیشود کفر آنها نیست؛ بلکه به دلیل این که آنها شهادت زور و ناحق را برای کسی که هم عقیدهی آنان است یا قسم خورده که بر حقّ است، قبول میکنند. (6)
حرمت تکفیر نزد پیشوایان چهارگانهی اهل سنت
فقه حنفی
از ابوالحسن علی بن احمد فارسی نقل شده که گفته است: روایت کرده برای ما فقیه، نصیر بن یحیی که گفته است: شنیدم ابو مطیع حکم بن عبدالله بلخی میگفت: در مورد اصول اهل سنت و جماعت از ابوحنیفه، نعمان بن ثابت (رضی الله عنه) پرسیدم؛ جواب داد: این که هیچ کسی از اهل قبل را به دلیل گناهی تکفیر نکنی، ایمان را از کسی نفی نکنی، امر به معروف و نهی از منکر کنی، بدانی هرچیز که به تو رسیده است، میبایست به تو برسد، و هرچیز که به تو نرسیده، نمیبایست به تو برسد (ایمان به قضا و قدر الهی) و از هیچ کدام از اصحاب رسول خدا تبرّی نجویی. (7)
کسی که به مسلمانی بگوید: ای کافر! باید تعزیر شود. آیا اگر مسلمانی اعتقاد به کفر مسلمانی داشته باشد کافر است؟ بله! اگر اعتقاد نداشته باشد خیر. به این حکم فتوا داده شده است. در «شرح وهبانیه» آمده است که اگر طرف مقابل به این ندا (ای کافر!) جواب دهد و بگوید: بله! کفر او ثابت میشود. (8) در «تاترخانیه» آمده است: تا زمانی که نگوید: ای کافر به خدا! تعزیر نمیشود؛ چون احتمال دارد که مقصودش کافر به طاغوت بوده باشد. در کتاب « الدرّ المحتار» ادامه داده است: یا به مسلمان صالحی بگوید: ای فاسق! باز همین حکم تعزیر را دارد؛ مگر آنکه فسقش معلوم باشد که در این صورت تعزیر نمیشود. اگر منظور گوینده اثبات فسق خالی بدون بیان سبب آن باشد؛ در دادگاه شنیده نمیشود و اگر سبب شرعی برای آن بیان کند، قاضی از او بیّنه نمیخواهد؛ بلکه از طرف مقابلش در مورد واجباتی که شناخت آنها واجب است میپرسد؛ اگر آنها را نداند فسقش ثابت میشود و در نتیجه نسبت دهندهی فسق تعزیر نمیشود. مقید کردن این مساله به مسلمان، مورد اتفاق همهی فقها است؛ زیرا اگر مسلمانی به اهل ذمه نسبت فسق بدهد تعزیر میشود؛ زیرا مرتکب معصیت شده است. همان گونه که در کتاب «البحر» آمده است: بگوید: ای کافر! یاای یهودی! و مقصود او دشنام باشد و معتقد به کافر بودن او نباشد؛ تعزیر میشود ولی تکفیر نمیشود؛ اما اگر معتقد به کفر مخاطب باشد، کافر میشود؛ زیرا اسلام را کفر پنداشته است. (9)
هرکس مرتدّ شود، و تقاضای مهلت کند؛ بنابر مذهب اسلامی مستحب است حاکم شرع اسلام را بر او عرضه کند؛ تا شبههی او برطرف شود. واجب است -برخی گفتهاند: مستحب است- سه روز زندانی شود و در هر روز اسلام بر او عرضه میشود؛ و چنان چه تقاضای مهلت نکند همان لحظه، حاکم شرع او را میکشد؛ مگر آن که امید به اسلام آوردنش داشته باشد. و هم چنین اگر برای بار دوم مرتد شد باز همین حکم را دارد ولی این بار شلاق هم میخورد و در بار سوم به همین شکل زندانی میشود تا توبهاش آشکار شود و در صورت بازگشت به ارتداد به همین منوال عمل میشود. (10)
در صورتی که در مورد مسلمانی شهادت به ارتداد دادند ولی او منکر آن است؛ متعرض او نمیشوند. دلیل این حکم تکذیب شاهدان عادل نیست؛ بلکه دلیلش این است که انکار ارتداد، توبه و رجوع به دین اسلام است؛ در نتیجه فقط حکم کشتن او برداشته میشود؛ اما بقیه احکام مرتد مانند: حبط عمل، بطلان وقف، جدا شدن همسر در صورت قبول شدن توبهاش ثابت میشود و در غیر این صورت کشته میشود؛ مانند ارتداد، توبه و رجوع به دین اسلام است؛ در نتیجه فقط حکم کشتن او برداشته میشود؛ اما بقیهی احکام مرتد مانند: حبط عمل، بطلان وقف، جداشدن همسر در صورت قبول شدن توبهاش ثابت میشود و در غیر اینصورت کشته میشود؛ مانند ارتداد به سبب ناسزا گفتن به پیامبر اکرم (صلی الله علیه {و آله}). (11)
از ابوحنیفه و شافعی تکفیر نکردن بدعت گذاران اهل قبله ثابت شده است. دلیل حکم این است که خود آن اعتقاد کفر است و گویندهی آن، گویندهی کفر است؛ هرچند کافر نشده است؛ بنا بر این که این گفتار او نتیجه به کار بردن تمام تلاشش در راه به دست آودن حق باشد. (12)
فقه مالکی
هیچ شخصی به دلیل گناه کافر نمیشود. از آنجایی که در کافر دانستن مرتکب گناه کبیره اختلاف وجود دارد و قول درست این است که او کافر نمیشود. کسی که حکم به اسلام او شده است به واسطهی گناه –صغیره باشد یا کبیره – از اهل قبله بودن خارج نمیشود. البته به شرط آن که آن گناه را حلال نداند. مذهب همهی اهل سنت در گذشته و حال همین است؛ به جز خوارج که گفتهاند: هر گناهی، کبیره است و هر گناه کبیرهای اعمال را حبط میکند و مرتکب آن کافر است. و به جز معتزله که گفتهاند: هر گناه کبیرهای حبط کنندهی عمل است و مرتکب آن جایگاهی مابین دو جایگاه دارد؛ نه مؤمن نامیده میشود و نه کافر؛ بلکه به او فاسق میگویند. این نظر بنا بر مبنای آنها در حسن و قبح عقلی است. (13)
در مورد حکم شهادت به کفر یک مسلمان تفصیل وجود دارد. قاضی به حرف شاهد مبنی بر کفر مسلمان بسنده نمیکند؛ بلکه باید دلیل کفر او را هم به صورت شفاف و نه به صورت مجمل بیان کند؛ به این صورت که بگوید: به دلیل فلان گفتار یا کردارش کافر شده است؛ زیرا این احتمال وجود دارد که شاهد اعتقاد داشته باشد فعلی که از آن مسلمان سرزده کفر است درحالی که در واقع این چنین نباشد. واجب است که مرتد هرچند برده یا زن باشد سه روز و شب از روز ثبوت کفرش – نه از روز شهادت به کفرش و یا روزی که او را به محکمه بردهاند – توبه داده میشود و او گرسنه و تشنه نگه داشته نمیشود؛ بلکه از مال خودش به او طعام و آب داده میشود. از مال او به فرزند و همسرش نفقه داده نمیشود؛ زیرا اموالش توقیف شده و به سبب ارتدادش معسر به حساب میآید. نباید چنین شخصی زده شود؛ هرچند توبه نکرده باشد. اگر توبه کرد رها میشود و در غیر این صورت با شمشیر کشته میشود و با جزیه رها نمیشود و به بردگی هم گرفته نمیشود. (14)
شخص مرتد مادامی که توبه نکرده است سه روز بدون گرسنگی، تشنگی و مجازات توبه داده میشود؛ در صورتی که توبه کرد رها میشود و در غیر این صورت کشته میشود. پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) فرمود: «هرکس دین خود را تغییر دهد او را بکشید». مالک گفته است: این دستور پیامبر در مورد کسی که از اسلام به دین دیگری رفته است نه کسی که از دینی غیر از اسلام به غیر اسلام رفته است.
نظر عمر (رضی الله عنه) و غیر او مبنی بر توبه داده سه روزه مرتد به دلیل این فرمایش خداوند متعال است: (قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا). (15) از مالک در مورد این گفتهی عمر سوال شد: «هان! سه روز او را حبس میکنید و در هر روز به او یک قرص نان میدهید». مالک گفت: «اشکالی ندارد ولی اجماعی بر آن نیست». مالک گفته است: «اگر مرتد توبه کند توبهاش پذیرفته میشود و حدی بر او در مورد رفتار او در زمان مرتد بودنش نیست». از «ابن شاس» نقل شده که گفته است: «عرضه کردن توبه بر مرتد واجب است و در نص آمده است که سه روز به او مهلت داده میشود.» مالک گفته است: در زمان توبه دادن، گرسنگی و تشنگی دادن به او و مجازاتش در صورت توبه کردن را در متون دینی نیافتم. (16)
فقه شافعی
شافعی گفته است: هیچ کس از اهل قبله تکفیر نمیشود: به استثنای مجسّمه (قائل به جسمانی بودن خداوند متعال) و منکر علم خداوند متعال به جزئیات. (17)
(کتاب توحید) نخستینِ واجبات، شناخت پروردگار، اعتقاد به واجب الوجود بودن او، یکتا بودنش، قدیم بودن او، شبهی نداشتن او، مَثَل و مِثل نداشتن. خداوند متعال با اسما و صفات ذاتیش و علم جزئی و کلی خود به امور، لایزالی است. اعتقاد به این که خداوند متعال رسولانش را به عنوان بشارت دهنده و بیم دهنده فرستاده است تا حجّت تمام شود و راه درست آشکار شود. ایمان به قدر، خوب و بدش، شیرین و تلخش، ایمان به غیب و هر آنچه از دیدگان ما پنهان است و خداوند راستگو از آنها خبر داده است: از احوالات برزخ، حشر، جزا، عقاب، بهشت و دوزخ. کسی اهل قبله را نباید به دلیل ارتکاب گناهی تکفیر و او را جاویدان در جهنم بدانیم. از مشاجرات و نزاعهای میان صحابه دست برداریم و حرفهای درست آنها را با احساس توجیه کنیم. خداوند ما و آنها را در بهشتهای خود منزل دهد. (18)
«متولی» گفته است: چنان چه مسلمانی بگوید: ای کافر! بدون آن که آن را توجیه کند کافر میشود؛ زیرا او اسلام را کفر نامیده است. تصمیم قطعی به کافر شدن در آینده، موجب کفر در زمان حال است؛ هم چنین تردید داشتن در این که در آینده کافر میشود یا نه، سبب کفر در زمان حال است؛ هم چنین معلق کردن کفر به کاری در آینده باعث کفر در زمان حال میشود؛ مثل این که بگوید: اگر مالم یا فرزندم از بین برود؛ یهودی یا نصرانی میشوم. او گفته است: رضایت به کفر باعث کافر شدن میشود؛ حتی اگر کافری که میخواهد مسلمان شود از او بخواهد کلمهی توحید را به او تلقین کند؛ و او این کار را نکند یا به او اشاره کند که اسلام نیاورد و یا به مسلمانی اشاره کند که مرتد شود؛ او کافر است؛ برخلاف زمانی که به مسلمانی بگوید: خداوند ایمان را از او بگیرد! یا به کافری بگوید: خداوند ایمان را روزیش نکند؛ این دو مورد کفر نیست؛ چون مصداق رضایت به کفر نیست؛ بلکه او را نفرین کرده که مجازاتش تشدید شود. البته قاضی حسین در «الفتاوی» وجه ضعیفی را آورده که هرکس به مسلمانی بگوید: خدا ایمانش را سلب کند! کافر میشود. (19) والله اعلم.
اگر فردی به مسلمانی بگوید: ای کافر! بدون آن که آن را توجیه کند کافر شده است؛ زیرا اسلام را کفر نامیده است. (20)
فقه حنبلی
تکفیر مسلمان به دلیل گناهی که مرتکب شده یا اشتباهی که انجام داده است؛ مانند مسائلی که اهل قبله در مورد آنها با هم اختلاف و نزاع دارند. خداوند متعال میفرماید: (آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلاَئِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قَالُوا سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا غُفْرَانَکَ رَبَّنَا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ). (21) در روایت صحیحی ثابت شده است که خداوند متعال این دعا را مستجاب کرد و خطاهای مسلمانان را بخشید. خوارج از دین برگشتهای که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) به پیکار با آنها دستور داده و امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب یکی از خلفای راشدین با آنها جنگیده؛ و پیشوایان دین از صحابه و تابعین پس از آنها بر پیکار با آنها اتفاق نظر دارند؛ را هیچ وقت علی بن ابی طالب، سعد بن ابی و قاص و دیگران از صحابه تکفیر نکردند؛ بلکه با وجود پیکار با آنها، آنها را مسلمان قلمداد کردند و حتی براساس این که خون هدر آنها را بریزند با آنها پیکار نکردند؛ بلکه بر اموال مسلمانان حمله کردند؛ امیرالمومنین علی بن ابی طالب برای دفع ستم آنها با آنها جنگید؛ نه به دلیل کافر بودنشان، بر همین اساس حریم آنها را به اسارت نگرفت و اموالشان را به غارت نبرد. (22) اگر آنهایی که گمراهیشان با نص و اجماع ثابت شده است؛ با وجود امر خدا و رسولش (صلی الله علیه وآله و سلم) به پیکار با آنها؛ تکفیر نشدند؛ پس وضعیت طوایف مختلفی که حق بر آنها مشتبه شده است در مسائلی که افراد داناتری از آنها هم به اشتباه افتادهاند؛ وضعیت چگونه خواهد بود؟! هیچ یک از این طوایف حق ندارد دیگری را تکفیر کند و مال و ریختن خونش را حلال بشمرد؛ هر چند در آنها بدعت قطعی باشد؛ پس اگر تکفیر کننده خودش بدعتگذار باشد وضعیت چگونه خواهد بود؟! گاهی، بدعت اینها غلیظتر است. غالباً این افراد به حقایق موضوعات اختلافی جاهل هستند. (23)
ناسزا گفتن دو حالت دارد؛ یا ناسزایی است که موجب نقص در دین طرف مقابل میشود؛ مانند این که به او ناسزای کفرآمیز بدهد و او را کافر بداند. این از بدترین ناسزاهاست؛ و همانی است که پیامبر اکرم به آن اشاره کرده است؛ آنجا که فرموده: هنگامی که فردی به برادر مسلمانش بگوید: ای کافر! اگر همان گونه که میگوید باشد که هیچ و گرنه به سوی خودش برمیگردد؛ پناه بر خدا! این، بزرگترین ناسزا است، ناسزا گفتن با ایرادی دینی که موجب خروج او از دین اسلام میشود. (24)
فرد به دلیل گفتن: ای کافر! ای منافق! ای دزد! ای لوچ! ای گنگ! ای کور! ای فلج! ای پسر زمین گیر لنگ! ای سخن چین! ای حروری! (منسوب به حروریه یکی از فرقههای خوارج تعزیر میشود. (25)
اقوال علما، فقها، مفسّرین و محدّثین اهل سنّت در برحذرداشتن از تکفیر
علمای مسلمان سنگینی هزینهی تکفیر مسلمان را درک کردهاند؛ پس اجماع کردهاند؛ پس اجماع کردهاند که جز با دلیل قاطع تکفیر جایز و قابل دفاع نیست: زیرا شهادت به کفر بر انسان موحد از بزرگترین دروغها، ستمها و تهمتها است. شیخ الاسلام تقی الدین سبکی میگوید: اقدام کردن به تکفیر مؤمنان بسیار سخت است. هرکس که در قلبش ایمانی وجود دارد؛ تکفیر اهل هوا و هوس و بدعتها را با وجود گفتن لا الا الا الله محمدرسول الله را بزرگ میشمارد. تکفیر امر وحشتناک و پرخطری است… الخ. او درباره گران و خطرناک بودن تکفیر زیاد سخن گفته است. (26)
شوکانی گفته است: بدان! شایسته نیست برای مسلمانی که ایمان به خدا و روز جزا دارد اقدام به حکم بر فرد مسلمانی به خروج او از دین اسلام و ورود او در کفر کند؛ مگر آن که برهانی روشنتر از خورشید داشته باشد. در احادیث رسیده از طریق گروهی از صحابه ثابت شده است: «هرکس به برادر دینیش بگوید: ای کافر! به یکی از آندو بر میگردد.» در این احادیث و مانند اینها بزرگترین موعظه و مانع از شتاب در تکفیر وجود دارد. (27)
ابن حزم معتقد است که شایسته است برهان مطلوب برای حکم به کفر مسلمان، هم طراز برهانی باشد که اسلامش با آن ثابت شده است؛ بر این اساس نام اسلام از فرد مسلمان جز با نص یا اجماع برداشته نمیشود؛ «حق این است که هرکس عقیدهی اسلام برای او ثابت شده است تنها با نفی نصوص یا اجماع از بین میرود؛ اما با ادعا و تهمت، خیر. پس واجب است که کسی را به دلیل گفتهاش تکفیر نکرد؛ مگر آن که گفتهاش مخالف با کلامی باشد که نزد او صحیح است که خداوند متعال یا رسول خدا آن را گفتهاند. پس اجازهی ارتکاب خلاف خداوند متعال و رسولش را طلب میکند. خواه در عقاید دینی باشد یا در فرقهای باشد و یا به نحو تواتر و یا خبر واحد. مانند همین کلام باقلانی گفته است: «مسلمان تکفیر نمیشود به واسطهی گفتهای و یا نظری؛ مگر آن که مسلمانان اجماع کنند که این فرد کافر است و دلیلی بر آن وجود دارد در نتیجه حکم به کفر او میشود. این تیمیه میگوید: هیچ کس حق ندارد یکی از مسلمانان را تکفیر کند؛ هرچند اشتباهی از او سرزده باشد؛ تا این که حجتی بر آن اقامه شود راه برای او تبیین شود. هرکس به یقین ایمانش ثابت شده باشد، با شک از بین نمیرود. بلکه تنها پس از اقامهی حجت و برطرف شدن شبهه زایل میشود. گفتهی دیگری که مانند همین قول موافق احتیاط و سالم از این مصیبت است، گفتهی ابن عبدالبرّ است: «از دیدگاه صحیح که معارضی ندارد؛ هرکس عقیدهی اسلام برایش در وقتی ثابت شده باشد با اجماعی از سوی مسلمانان؛ سپس گناهی مرتکب شود یا تأویل و توجیهی کند؛ اختلاف کردهاند پس از این گناه و توجیه، در خروجش از اسلام؛ اختلاف مسلمانان پس از اجماعشان معنایی ندارد که حجتی باشد برای خروج او از اسلام. از اسلامی که با اجماع ثابت شده است جز با اجماعی دیگر یا سنت ثابت بدون معارض نمیتوان بیرون رفت.» (28)
اهل سنت و جماعت که اهل فقاهت و حدیث هستند اتفاق نظر دارند که هیچ کس به واسطه گناهی -هرچند کبیره باشد – از اسلام بیرون نمیرود. اهل بدعتها با اهل سنت و جماعت مخالفت کردهاند. پس واجب این است که جز کسی که همگان اجماع بر تکفیرش دارند، کافر شمرده نشود یا بر تکفیر او دلیلی آورده شده باشد که معارضی از کتاب یا سنت نداشته باشد. «ابن نجیم» از طحاوی و دیگر علمای حنفی قولشان را نقل کرده است که مسلمان جز با امری که یقیناً کفرش را ثابت میکند از اسلام خارج نمیشود: «یقین کند که مرتدّ شده است به آن حکم کند و در موردی که ارتداد مشکوک است حکم به آن نمیشود؛ زیرا اسلام ثابت شده با شک زائل نمیشود و اسلام علوّ دارد. شایسته است برای عالمی که این داوری پیش او آورده شده است؛ مبادرت به تکفیر اهل اسلام نکند.» (29)
زرکشی میگوید: «باید متوجه بود و از کسی که مبادرت به تکفیر میکند بر حذر بود… باید از کفر او ترسید؛ زیرا مسلمانی را تکفیر کرده است. »
غزالی میگوید: «چیزی که سزاوار است طالب علم متمایل به آن باشد این است که از تکفیر تا جایی که راه دارد احتراز کند؛ زیرا مباح شمردن ریختن خون و اموال نمازگزاران رو به قبله و تصریح کنندگان به لا اله الا الله محمدرسول الله اشتباه است، و اشتباه در رها کردن هزار کافر در زندگی (نکشتن آنها) آسانتر از خطای در ریختن قدر خون حجامتی از خون مسلمان است. او میگوید: توصیهی من این است که زبانت را از اهل قبله تا میتوانی نگه دار! تا زمانی که میگویند: «لااله الا اله محمد رسول الله» و آن را نقض نکردهاند. زیرا تکفیر خطر دارد؛ در حالی که سکوت خطری ندارد.
ابننجیم حرص و اصرار اهل علم بر عذر آوردن برای مسلمان و نشتافتن آنها به سوی تکفیر مسلمان را نقل میکند؛ هرچه هم که شبههای که باعث ارتکاب کار تکفیر زا شده؛ سست باشد. میگوید: در «الفتاوی الصغری» آمده است که کفر مسألهی بزرگی است؛ پس من تا زمانی که روایتی را مییابم که فرد بر طبق آن کافر نیست به سوی تکفیر او نمیروم.
میگوید: در خلاصه و غیر آن: اگر در موردی چند احتمال و دلیل موجب تکفیر وجود داشت و یک دلیل هم تکفیر را منع میکرد؛ بر مفتی واجب است که به دلیلی که تکفیر را منع میکند متمایل شود؛ زیرا نسبت به مؤمن باید حسن ظنّ داشت. سپس ایشان چکیدهی نظر خود را میآورد و میگوید: مطلبی که برای من محرز شده این است که تا زمانی که امکان حمل کلام و عمل مسلمان بر محمل نیکویی وجود دارد یا در کفر او اختلاف است هرچند به دلیل روایت ضعیفی؛ فتوای به تکفیر یک مسلمان داده نمیشود؛ براین اساس همهی الفاظ کفرآور که در روایات آمده است فتوای به تکفیر یک مسلمان داده نمیشود؛ بر این اساس همهی الفاظ کفرآور که در روایات آمده است فتوای به کفر به واسطهی آنها نمیشود و من خودم را ملزم کردهام که به هیچ وجه فتوای به تکفیر ندهم.
ملیباری اجماع علمای قدیم و جدید را بر احتیاط و صبر در این مسأله نقل کرده است: «شایسته است برای مفتی که تا میتواند در حکم به تکفیر احتیاط کند؛ زیرا خطر آن عظیم است و غالباً عوام مردم قصد کفرگویی ندارند. پیشوایان ما در قدیم و جدید همچنان بر این نظر هستند.»
علمای اسلام، گروه گروه و تک تک بر خطرناک بودن اعتقاد به کفر مسلمان با هم اتفاق نظر دارند؛ و معتقدند اشتباه در نسبت دادن مسلمان به کفر از بزرگترین ظلمها و مایه خسران است. اصل در مورد مسلمان سلامت او از کفر است. اسلام برای او به یقین ثابت شده است؛ پس تنها با یقین زائل میشود. پایینتر از یقین را با حسن ظنّ، عذرجویی و پوشیده نگه داشتن دفع میکنیم؛ بدون آن که به سراغ تکفیر مسلمان به استناد روایات ضعیف برویم؛ دلیل این نظر احتیاط در دین و حفظ ناموس، آبرو و خون مسلمان است.
«نووی» گفته است: محدثان، فقها و متکلمان اهل سنت اجماع دارند که مؤمنی که حکم به اهل قبله بودن او شده است و در آتش جهنم خلود ندارد؛ کسی است که با قلب خود به اسلام اعتقاد محکم و خالی از شکّ و تردید دارد و شهادتین را بر زبان آورده است؛ پس اگر بر یکی از اینها بسنده کند از اهل قبله نیست؛ مگر آن که به دلیل عیبی در زبانش نتواند شهادتین را بر زبان آورد که در این صورت مؤمن است.
ملّا علی قاری گفته است: اجماع بر ایمان کسی منعقد شده است که با قلبش آن را تصدیق کند و با زبانش به آن اقرار کند؛ مگر آن که مانعی مانند: گنگی و مانند آن جلوی اقرار زبانی او را بگیرد.
ابوالحسن مالکی گفته است: چه نیکوست آن چه عیاض گفته است!: اگر اعتقاد و نطق وجود داشته باشد به اجماع او مؤمن است و در صورت نبود آن دو به اتفاق کافر است. اگر اعتقاد وجود داشته باشد ولی مانعی از نطق باشد؛ او بنا بر مشهور مؤمن است؛ و اگر فقط نطق زبانی ایمان باشد او در صدر اسلام منافق بوده است و الآن زندیق و کافر. (30)
ابن ابی العزّ حنفی گفته است: اجماع کردهاند که اگر شخصی با قلبش ایمان را تصدیق کند ولی با جوارحش عملی ایمانی را انجام ندهد؛ او عصیان کنندهی خدا و رسولش و مستحق عذاب است.
ابن حزم گفته است: هرکس با قلبش ایمان داشته باشد و با زبانش صحبت ایمانی کند؛ موفق به ایمان شده است؛ خواه بتواند استدلال کند یا نتواند؛ در نزد خدا و مسلمانان مؤمن است. هرکس همهی اعمال ایمانی را ضایع کند؛ او مؤمن گنهکار و ناقص الایمان است ولی کافر نیست. (31)
ابوحامد غزالی میگوید: «کفر، حکمی شرعی مانند: بردگی و حرّیّت است؛ زیرا معنای آن مباح کردن خون و حکم به جاودگانی در آتش جهنم است. مدرک این حکم شرعی است؛ یا با نص فهمیده میشود و یا با قیاس منصوص. قاضی عیاض تأکید میکند که کشف اشتباه و ابهام در آن، جایش شرع است و عقل در این زمینه مجالی ندارد. این تیمیه میگوید: کفر، حکمی شرعی است که از صاحب شریعت دریافت شده است. گاهی از اوقات با عقل درستی گفتار و خطای آن دانسته میشود؛ ولی هر موردی که از نظر عقل اشتباه است، در شرع، کفر نیست؛ همان گونه که هر آنچه در دیدگاه عقل درست است در دیدگاه شرع معرفت نسبت به آن واجب نیست. ابن وزیر میگوید: تکفیر حکم نقلی (سمعی) محض است و عقل هیچ مدخلیّتی در آن ندارد. او میگوید: «دلیل بر کفر و فسق، فقط نقلی قطعی است.» (32)
در کتاب «الفتاوی الصغری» آمده است: «کفر مسألهی بزرگی است. من تا زمانی که روایتی مبنی بر کافر نبودن فردی را نیابم هیچ مؤمنی را کافر نمیکنم… الخ».
در خلاصه و غیر آن آمده است که چنان چه در مسألهای چند دلیل وجود دارد که تکفیر را واجب کنند و یک دلیل هم وجود دارد که آن را منع میکند؛ بر مفتی واجب است به دلیل حسن ظن داشتن به مسلمان به دلیلی که کفر را منع میکند متمایل شود. در « البزّازیّه» اضافه کرده است: مگر آن که طرف تصریح به قصد مسبب و دلیل کفر کند که در این صورت دیگر تأویل و توجیه برایش نفعی ندارد.»
در کتاب «تاترخانیّه» آمده است: «با احتمال، تکفیر صورت نمیگیرد؛ زیرا کفر آخرِ مجازات است؛ و نهایت جنایت را میطلبد و با احتمال نهایتی در کار نیست.»
در «البحر» از «الجامع الصغیر» نقل کرده است: چنان چه فرد کلمهی کفرآمیزی را عمداً بر زبان بیاورد ولی اعتقادی به آن کفر نداشته باشد؛ برخی از اصحاب ما میگویند: کافر نمیشود؛ زیرا کفر متعلق به ضمیر و باطن و قلب انسان است و در این جا ضمیر او با کفر گره نخورده است. برخی دیگر میگویند: کافر میشود. این نظر، از دیدگاه من درست است؛ زیرا او دینش را کم بها دانسته است. سپس در « البحر» گفته است: نتیجه آن که هرکس از روی شوخی یا بازی به کلام کفرآمیزی تکلم کند؛ نزد همه کافر است و عقیدهاش معتبر نیست؛ همان گونه که در « الخانیة» به آن تصریح کرده است؛ و هرکس از روی اشتباه یا اجبار به آن تکلم کند؛ نزد همگان کافر نیست؛ و هرکس عامدانه و عالمانه به آن تکلم کند در نزد همه کافر شده است. هرکس از روی اختیار و در حالی که جهل به کفر بودن آن کلام دارد؛ آن را بر زبان بیاورد در مورد کفر چنین شخصی اختلاف وجود دارد.
شیخ محمد عبده گفته است: از جمله اصول دین اسلام، دوری از تکفیر است. چیزی که میان مسلمانان مشهور شده است و از قواعد احکام دین آنها دانسته میشود این است که: هرگاه کلامی از گویندهای صادر شده که از صد احتمال کفر در آن داده میشده و یک احتمال ایمان وجود داشت بر ایمان حمل میشود و حمل آن بر کفر جایز نیست.
شیخ محمد راغب از ابوحامد غزالی از کتاب «الترقة بین الاسلام و الزندقة» او نقل کرده که گفته است: توصیه آن است که زبانت را تا جایی که امکان دارد از اهل قبله نگه دار؛ تا زمانی که میگویند: لا اله الا الله محمد رسول الله و آن را نقض نکردهاند. نقضش به این است که دروغ بر پیامبر را با عذر یا بیعذر تجویز کنند.
غزالی گفته است: چگونه به کسی که ایمان به خدا و روز جزا دارد و خدا را با گفتارش که او را تنزیه میکند و عملی که قصد میکند با آن خدا را با اخلاص و با آن ایمانش را افزایش میدهد و معرفت به خداوند متعال پیدا میکند و سپس خداوند متعال به او اکرام میکند و زمینهی دستیابی بیشتر را به او میدهد و رضایت خود را به او اعلام میکند؛ آن وقت کسی بدون دلیل شرعی او را تکفیر میکند و این، مقیاس کار قرار نمیگیرد؛ ایمان از او بیرون نمیرود مگر با رها کردن آن و اعتقاد به آن چه با موجودیت ایمان سازگار نیست. (33)
حسن ظن در ایمان شخص (حنفیّه)
اگر کافری در مسجدی نماز خواند؛ خواه به عنوان امام جماعت، یا مأموم یا فرادی؛ این کار او اسلامش محسوب میشود.
ابوحنیفه گفته است: چنانچه کافر نماز جماعت بخواند، این کار اسلام او را نشان میدهد، خواه امام باشد یا مأموم. و اگر به صورت فرادی نمازش را بخواند، اگر در مسجد باشد اسلام او ثابت میشود؛ در یکی از روایاتی که از ابوحنیفه نقل شده است؛ و اگر در غیر مسجد باشد، اسلامش ثابت نمیشود؛ ابوحنیفه به این آیهی شریفه استدلال کرده است؛ (إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَلَمْ یَخْشَ إِلاَّ اللّهَ فَعَسَى أُوْلَـئِكَ أَن یَكُونُواْ مِنَ الْمُهْتَدِینَ) در این آیهی شریفه آبادانی مساجد، نشانهای بر ایمان دانسته شده است. آبادانی مسجد، آبادانی ساختمانی نیست؛ بلکه آبادانی آن با خواندن نماز در آن است. (34)
به روایت انس بن مالک از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) ایشان فرمود: «هرکس رو به قبلهی ما کند، نماز ما را بخواند و ذبیحهی ما را بخورد؛ حکم ما یکی است». در روایت دیگری آمده است: «او مسلمان است؛ و با ما در همهی احکام شریک و مشترک است». معنای هردو روایت یکی است. پیامبر فرمود: هرکسی را که دیدید ملازم مسجد است؛ پس شهادت به ایمان او بدهید. فرمود: آگاه باشید که من از کشتن نمازگزاران نهی شدهام؛ حال که با نماز خون او از ریخته شدن حفظ شده است واجب است که حکم به اسلام طرف شود. و فرمود: فاصلهی بین کفر و ایمان، ترک نماز است.
نتیجه
از آراء پیشوایان چهارگانهی اهل سنت و فقها، مفسران و محدثان آنها که در مطالب گذشته ارائه شد؛ برای ما آشکار میشود که پدیدهی تکفیر که امت اسلامی ما در این زمانه به آن مبتلا شده است که عصمت و مصونیت مسلمانان را از بین برده و خونها و اموال و دیار آنها را مباح شمرده است؛ هیچ پایه و اساسی در نظریات مجتهدان ندارد؛ جز در خوارج که پسر عموی پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) و یکی از ده نفر بشارت داده شدهی به بهشت (عشرهی مبشّره) یعنی حضرت علی (کرم الله وجهه) را تکفیر کردند. خوارج نخستین گروهی هستند که در ورطهی تکفیر افتادند؛ زیرا آنها در مسألهی حکمیّت (لاحکم الالله) حضرت را تکفیر کردند و کافر خواندند؛ زیرا او به حکمیت میان ایشان و اهل شام رضایت دادند. حضرت فرمود: مقصود خوارج از کلام (لا حکم الالله) کلام حقی است که ارادهی باطل از آن شده است. خوارج همچنین حکم به کافر بودن مرتکب گناه کبیره کردند. بر گمراهی این گروه و صحبت کردن آنها در مورد خدا و رسولش از روی غیر علم، فتنهها و اختلافات و نزاعهایی مترتّب شد. خونها ریخته شد. حرمتها هتک شد. مسلمانان از آغاز آن تا به الآن آثار مخرب آن دردهای بزرگ و محنتهای فراوان را تحمل کردهاند. هم چنین برخی از گروههای اسلامی در زمان حاضر قائل به تکفیر حاکمان مسلمانان و جوامع اسلامی هستند و دعوت به شورش علیه آنها میکنند. این گروهها با این مسلک فکری و عملی به نقاط مشترکی با خوارج رسیدهاند؛ از جمله: تکفیر مرتکبین گناه کبیره، دعوت به شورش بر زمامداران و برانگیختن فتنهها در صفوف مسلمانان از دلایل گمراهی صاحبان این گفتهها و باورها فهم نادرست آنها مانند خوارج از این فرمایش الهی است: «مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ». (35)
آنها کفر در این جا را به خروج از دین تفسیر کردهاند؛ و فرقی میان کسانی که در آن واقع شدهاند؛ و اصحاب آیینهای دیگر که از دین اسلام خارج شدهاند نیست. آنها در مورد این آیه به فهم صحابهی رسول خدا و گفتههای پیشوایان معتبر در این زمینه و نه به معنای لفظ «کفر» در زبان عربی مراجعه نکردهاند. این مسأله ضرورت آگاه بودن مبلغان از قرآن کریم و سنت پیامبر و گفتههای سلف صالح و معانی مدالیل الفاظ عربی در متون کتاب و سنّت را مورد تأکید قرار میدهد. لفظ «کفر» در این آیه فقط بر یک معنا (خروج از دین)، دلالت نمیکند. این لفظ مانند لفظ «ظلم» و «فسق» در این دو آیهی کریمه است: «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (36) «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ». (37) وصف به ظلم یا فسق به معنای خروج افرادی که متّصف به آنها هستند از اسلام نیست؛ همچنین، اتصاف به مبدأ کفر به معنای خروج از دین نیست. یکی از نویسندگان که نسبت به خطرناک بودن تکفیر هشدار میدهد؛ گفته است: خلاصهی حرف در مورد مباحث مرتبط با فتنهی تکفیر – که امتداد همان شیوهی خوارج است – که برخی از گروهها و طوایف در حال حاضر در آن افتادهاند این است که شایسته است همهی مبلغان از واقع شدن در آن بر حذر باشند و هر مبلّغی باید روش سلف صالح و ضوابطی را که باید به هنگام اطلاق کلمهی «کفر» بر یکی از مردم مراعات کرد را بداند؛ از جمله مهمترین آنها این است: تکفیر نکردن مسلمان به دلیل ارتکاب گناهان کبیره و صغیره: حکم به ارتداد چنین شخصی نمیشود تا اینکه از او کاری سر بزند که شهادتین او را نقض و باطل کند. باید چنان چه از مسلمان عملی سر زد که موجب حکم به ارتداد او میشود حجت را بر او تمام کرد و شبهاتش را برطرف کرد. علامت اسلام کافر بر زبان آوردن شهادت «لا اله الا الله» و «محمد رسول الله» و اقرار قلبی او به مقتضای این دو شهادت است. از جمله نکاتی که باید در این جا به آن توجه کرد این است که احکام مرتبط با مردم بر مبنای ظاهر آنها جاری میشود؛ اما داوری در مورد باطن مردم به دست خداست. عمر بن خطاب (رضی الله عنه) گفته است: مردمی در عهد رسول خدا وحی را میگرفتند و الآن وحی قطع شده است؛ الآن من بر مبنای آنچه از شما ظاهر است با شما برخورد میکنم. هرکس برای ما خیری را آشکار کند به او امنیت میدهیم و او را نزدیک خودمان میگردانیم؛ در باطن او ما سهمی نداریم؛ خداوند به حساب آن رسیدگی میکند. هرکس برای ما بدیای را آشکار کند به او امان نمیدهیم و او را تصدیق نمیکنیم؛ هرچند بگوید: باطنش خوب است.
معنای حرفش این نیست که حکم به کفر او میشود؛ تا مادامی که مرتکب کاری نشده باشد که از طرف خدا حکم به کفر او شود. روش سلف صالح همین گونه بوده است. بر طبق ظاهر حکم میکنند و خداوند بر نهانها و باطن افراد اشراف و احاطه دارد. سلف صالح در امر تکفیر بسیار احتیاط میکردند. نصوص را در کنار یکدیگر قرار میدهند و بدون افراط یا غلوّ یا زیاده روی آن را تفسیر میکنند.
پینوشتها:
1. امام جمعه نگین شهر
2. الدار المختار، ج4
3. البرح الرائق شرح کنز الدقائق، ج2، ص85
4. الایمان حقیقته، ج1، ص 139
5. البحر الرائق شرح کنز الدقائق، ج2، ص84
6. ابن عابدین، ردّ المحتار علی الدرّ المحتار، ج4، ص244
7. ابوحنیفه، الشرح المیسّر علی الفقهین الأبسط والأکبر، ج1، ص76
8. الدرّ المختار، ج4
9. مجمع الأنهر فی شرح ملتقی الأبحر، ج4، ص214
10. الدرّ المختار، ج4
11. منبع پیشین
12. زین الدین بن ابراهیم بن محمد (ابن نجم)، البحر الراتق شرح کنز الدقائق، ج1، ص 364
13. الفواکه الدوانی علی رسالة ابن أبی زید القیروانی، ج1، ص374
14. الشرح الکبیر، ج4
15. انفال/ 38
16. التاج والإکلیل لمختصر خلیل، ج2
17. شافعی، الأشباه والنظائر
18. التذکرة
19. نووی، روضة الطالبین و عمدة المفتین، ج3
20. تقی الدین ابوبکر بن محمد حسینی حصنی دمشقی شافعی، کفایة الأخیار فی حلّ غایة الاختصار، ج2
21. بقره/ 285
22. بحث فی التکفیر، ج1، ص12
23. منبع پیشین
24. محمد بن محمد مختار شنقیطی، شرح زاد المستقنع، ص226
25. کشاف القناع عن متن الإقناع، ج2، ص6
26. الإیمان والکفر فی الکتاب والسنة، ج1، ص49
27. الملخّص الفقهی، ج2، ص237
28. د. منقذ بن محمود سقار، التفکیر وضوابط، ج1، ص12
29. همان
30. الغلو فی التکفیر، ج1، ص14
31. همان
32. منقذ بن محمود سقار، التکفیر وضوابطه
33. آراء علماء المسلمین فی التقیة والصحابة وصیانة القرآن الکریم ج4، ص7
34. ابوالحسن ماوردی، الحاوی الکبیر.
35. مائده/ 44
36. مائده/45
37. مائده/ 47