مقدمه
وحدت، از مهمترین مؤلفه های مورد نیاز جامعه اسلامی است که هرچند دیر، ولی بسیاری از مسلمانان اهمیت آن را درک کرده و در راستای تحقق آن بین مذاهب اسلامی تلاشهایی انجام داده اند. متن زیر بحثی است پیرامون وحدت اسلامی که خلاصه ای از مقاله صدّیق قطبی با عنوان «وحدت اسلامی؛ مفهوم، ضرورت و عوامل زمینهساز» میباشد که در عین خوب بودن مطالب مطروحه در این مقاله، ملاحظاتی نیز بر آن لازم است که در ادامه به آن اشاره خواهد شد.
گزارش و خلاصه ای از مقاله
این مقاله که در دو بخش تنظیم شده است به مباحثی حول وحدت، شرایط و لوازم آن می پردازد. نویسنده در بخش نخست مقاله، تبیین می کند که «وحدتِ فرق و مذاهب اسلامی ابعاد و زوایایی وسیعتر از وحدت شیعه و سنی دارد. البته به معنی یک دست کردن دیدگاههای فقهی و کلامی و سیاسی نیست؛ بنابراین نباید شعاع این مسئله را صرفاً به دو مذهب شیعه و سنی فروکاست. مراد ما از وحدت اسلامی نه ذوب و هضم و استحاله شدن یک فرقه و مذهب در فرقه و مذهب دیگر، بلکه نوعی وفاق و همدلی و دوستی است». صدیق قطبی معتقد است: «لازمهی اذعان به وجود مذاهب متعدد این است که بپذیریم همهی ملتزمان به هر مذهبی حق دارند که از آرای فقهی وکلامی خود دفاع کرده و متعاقباً حق دارند آرای مذهب رقیب را به چالش بکشند. وحدت اسلامی نه صرفاً یک مصلحت سیاسی بلکه یک ضرورت دینی است که جهت نجات و فلاح، چارهای جز دست به دامان آن زدن نیست».
سپس در ادامه، برخی از عوامل زمینه ساز وحدت اسلامی را بر می شمرد که عبارتند از: اصل و قاعده بودن نرم خویی و ملایمت و استثنا بودن تندخویی و خشونت ـ بسط و تعمیق فقه اولویات و موازنات ـ التزام به قاعدهی طلایی”تعاون در مشترکات و صرف نظر کردن از اختلافات”.
در بخش دوم نیز نویسنده، عوامل دیگری که زمینه ساز وحدت اسلامی هستند را نام می برد که عبارتند از:
پذیرش طبیعی بودن تنوع برداشتها و قرائت ها
نویسنده در این قسمت با اشاره به طبیعی بودن اختلاف نظر و چشم انداز بین انسانها [حتی انبیاء و صحابه] بیان می دارد که تنوع دیدگاه، امری طبیعی است و لزوما منجر به تخاصم نمی گردد. قطبی برای این مسئله به روایاتی از کتب اهل سنت نیز استناد کرده است. به عنوان نمونه، از ابن عمر نقل شده است که گفت: رسول الله صلی الله علیه و [آله و] سلم هنگام بازگشت از جنگ احزاب فرمود: “هیچ کس نماز عصر را نخواند مگر در بنیقریظه”. در مسیر راه، قبل از رسیدن به بنیقریظه، وقت نماز عصر فرا رسید. بعضیها گفتند: ما تا به بنی قریظه نرسیم، نماز عصر را نمیخوانیم. برخی دیگر گفتند: ما نماز میخوانیم زیرا منظور آنحضرت این نبود که نماز نخوانیم. (و اینگونه، بعضیها در مسیر و بعضیها در بنی قریظه، نماز عصر را خواندند). پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم پس از اطلاع از اختلاف عمل آنها، هیچ کدام را سرزنش نکرد[2].
احتیاط در تکفیر مطلق و اجتناب از تکفیر معین
نویسنده در این بخش به ضررهای تکفیر برای امت اسلامی اشاره کرده و در ادامه به دو نوع از تکفیر [مطلق و معیّن] اشاره می کند. صدیق قطبی معتقد است تکفیر مطلق [که گفته شود فلان عمل شرک و کفر است ولی صاحب آن عمل به عینه تکفیر نشود] چندان خللی به وحدت اسلامی وارد نمی آورد. یعنی اگر پیروان یک فرقهی مذهبی معتقد باشند که فلان باور یا فعل، کفر آمیز است و اگر عالماً و عامداً صورت گرفته باشد آدمی را از دایرهی اسلام خارج میکند، این باور مخل وحدت اسلامی نیست، چون بالاخره مذاهب اسلامی تلقیهای متفاوتی از ضروریات دین دارند و از نظر هر یک، انکار ضروری دین و یا یک باور مسلم دینی کفر محسوب میشود.
قطبی در ادامه ضمن اشاره به اینکه واژه کفر در متون دینی الزاما به معنی کفر اکبر نیست، به روایاتی نیز استناد می کند. مثلا از پیامبر اکرم نقل شده است که دشنام دادن به مومن فسق و جنگیدن با او کفر است[3]. سپس توضیح میدهد که اطلاق واژهی کفر در این موارد از باب تغلیظ است؛ چرا که آیات دیگری هستند که دلالت میکنند دو طائفه درگیر و متخاصم مسلمان، همچنان مسلمانند: {وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَینَهُمَا} (حجرات/9)”و اگر دو طایفه از مؤمنان با هم بجنگند میان آن دو را اصلاح دهید”.
از ابن عباس در مورد آیه: { وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ} سؤال شد؛ او در پاسخ فرمود: “چنین کسی شائبهای از کفر دارد، اما مانند کسی نیست که به خداوند و ملائک و کتابها و پیامبران کفر ورزیده باشد. ابن تیمیه در مورد این رأی ابن عباس میگوید: “حکم به غیر ما انزل الله کفری نیست که انسان را از امت مسلمان خارج گرداند. عطاء نیز میگوید: کفر و ستم و فسقی است پائین تر از کفر و ستم و فسق اکبر[4]“.
نویسنده در ادامه ضمن اینکه ـ با استناد به پاره ای از روایات ـ اظهار شهادتین را برای مسلمان بودن کافی دانسته است می گوید: «نباید فراموش کرد که برای تکفیر معین لازم است انتساب فعل و یا باور کفرآمیز که از نوع کفر اکبر است، به شخص محرز شود و متهم باید حق داشته باشد که در مورد صحت این انتساب از خود دفاع کند و ضمناً نسبت به جاهل بودن و یا عالم بودن خود یا عمدی یا سهوی بودن عمل، سخن بگوید. اینها شرایطی است که برای تکفیر معین لازم است … یعنی اولاً باید احراز شود که فعلی که کفر آمیز تلقی میکنیم حتماً کفر اکبر باشد و دیگر آنکه انتساب آن به فرد معین احراز شود و دیگر آن که علم و عمد او هم ثابت گردد».
صدیق قطبی در ادامه از ابن تیمیه نقل می کند که گفته است: “من همیشه این نکته را روشن ساخته ام که سلف و ائمه به صورت مطلق گفته اند که هرکس چنین و چنان گوید کافراست، ولی ازکسی نام نبرده اند و این فتوای ایشان حق است. لذا باید میان اطلاق و تعیین تفاوت قائل شد. تکفیر، نوعی از تهدید است و سخن کفرآمیز هرچند تکذیب شریعتی باشد که رسول خدا آورده است ولی امکان دارد گویندهی آن تازه مسلمان باشد یا بیابانگرد بوده و از مصاحبت با مسلمانان محروم بوده باشد، چنین کسی به خاطر انکار یکی از ضروریات دین کافر نمی شود، امکان دارد آن شخص چنین نصوصی را اصلاً نشنیده باشد و یا شنیده و برایش ثابت نشده باشد، یا با ظن خود دلیلی معارض آن در دست دارد که موجب تأویل نص میشود_ هرچندکه اشتباه باشد_ من همیشه داستان آن مرد را که در صحیحین آمده ذکر کرده ام که گفته است: هرگاه مُردم مرا بسوزانید سپس خاکستر مرا در دریا بیندازید، چون به خدا قسم اگرخدا به من دست یابد مرا چنان عذاب میدهد که هیچکس را اینگونه عذاب نخواهد داد، بعد از مرگش با جسد او چنین کردند، خداوند به او فرمود چرا چنین کردی؟ گفت: ازخوف تو، خداوند از وی درگذشت. در این حدیث میبینی که آن مرد در قدرت خدا و زنده شدن خود شک داشته، بلکه عقیده اش بر این بوده که زنده نمیگردد، و چنین شک و عقیدهای به اتفاق مسلمین کفراست، ولی چون نسبت به آن جاهل بوده و درعین حال مؤمن بوده و ترس خدا را در دل داشته است، خدا او را بخشیده است[5].
صدیق قطبی مینویسد: «تکفیر معین به جهت ماهیت خود و شرائطی که باید داشته باشد، ضرورتاً بایستی از سوی حکومت اسلامی و مرجع قضایی صورت بپذیرد و هرگز عملی خودسرانه که هر کس رأساً به آن بپردازد نیست. از یاد نبریم به قول امام غزالی اگر هزار نفر را به اشتباه مسلمان انگاریم بسی بهتر است از این که یک مسلمان را به اشتباه کافر تلقی کنیم». سپس این بحث را با روایتی از بخاری به پایان می رساند که می گوید: اسامه بن زید رضی الله عنهما میگوید: رسول الله صلی الله علیه وسلم ما را بسوی قبیلة حُرقات فرستاد. صبح زود بر آنان یورش بردیم و آنها را شکست دادیم. من و یک انصاری به مردی از آنان رسیدیم. هنگامی که بر او مسلط شدیم، لا إله إلا الله گفت. پس مرد انصاری، دست نگهداشت ولی من آنقدر به او نیزه زدم که کشته شد. هنگامی که به مدینه آمدیم و خبر به نبی اکرم صلی الله علیه وسلم رسید، فرمود: “ای اسامه! بعد از اینکه لا إله إلا الله گفت، او را کشتی”؟ گفتم: او برای نجات اش، شهادت آورد. سپس رسول خدا آنقدر این جمله را تکرار کرد که من آرزو کردمای کاش! قبل از آن روز، مسلمان نشده بودم[6].
ملاحظات
در این مقاله نکات جالب توجهی در باب وحدت ارائه شده است که می توان آن را امری مبارک برای زمینه سازی اتحاد هرچه بیشترِ مسلمانان با یکدیگر و جلوگیری از نزاع آنان با هم دانست که البته نیازمند تداوم و استمرار می باشد. با این حال ملاحظاتی نیز نسبت به آن لازم است که در ادامه به آن اشاره خواهد شد:
صدیق قطبی در قسمت پنجم در باب احتیاط در تکفیر می نویسد: «تکفیر مطلق چندان خللی به وحدت اسلامی وارد نمی آورد». در حالی که این سخن درست نیست! کفرِ اکبر دانستن برخی از اعمالِ مسلمانی که شهادتین را بر زبان جاری میکند، در نهایت به تکفیر شخص او منجر خواهد شد. کما اینکه خود قطبی می نویسد: «باید احراز شود که فعلی که کفر آمیز تلقی میکنیم حتماً کفر اکبر باشد و دیگر آنکه انتساب آن به فرد معیّن احراز شود و دیگر آن که علم و عمد او هم ثابت گردد».
حال سوالی که پیش میآید این است که اگر از نظر یک شخص، فعلی کفر اکبر دانسته شد و انتساب آن به یک مسلمان نیز محرز شد و آن مسلمان عالما و عامدا چنین کاری را انجام داد تکلیف چیست؟ مثلا اگر کسی تبرک به قبر پیامبر اکرم یا طلب شفاعت از ایشان را کفر اکبر دانست و شخص دیگری آن دو را مستحب یا واجب دانسته و عالما و عامدا به قبر مطهر نبوی تبرک جسته و از حضرت رسول اکرم طلب شفاعت کرد باید چه کرد؟
به نظر می رسد این راهکار که صدیق قطبی مطرح کرده است، چندان صائب و کارساز نیست. بلکه بهتر است گفته شود: حجت وقتی بر شخصی تمام می شود که او بپذیرد فلان فعل، کفر و شرک و مخالفِ قرآن است و باز هم آن را انجام دهد. اما اگر کفر و شرک بودن آن را قبول نداشت بلکه معتقد بود آن عمل، مستحب و مورد رضای خداوند است؛ کسی حق تکفیر او را ندارد.
دلیل این امر آن است که شرط اصلی تحقق کفر، شهادت وجدان است. یعنی شخص علیه خودش شهادت دهد که فلان کار کفر و خلاف اسلام است و عالما و عامدا آن را انجام دهد. کما اینکه خداوند در قرآن درباره مشرکین می فرماید: {مَا كَانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّهِ شَاهِدِينَ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ ۚ…} (توبه / 17)؛ «مشرکان صلاحیت آباد کردن مساجد خدا را ندارند در حالی که بر ضد خود به کفر [و انکار حقایق] گواهی می دهند». فلذا کفر اکبر وقتی محقق می شود که شخص، مسلمان بودن خود را انکار کند و صراحتا به خدا و پیامبر اکرم کفر بورزد یا آنچه که به اجماع کلّ مذاهب اسلامی ضروری دین است را عالما و عامدا انکار کند.
منابع
بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ت: ناصر، ط: دار طوق النجاة، بیروت، 1422 هـ.
ابن تیمیه، احمد، مجموع فتاوی، ت: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم، ط: مجمع الملك فهد، مدینه منوّره، 1416 هـ.