چکیده
واضع دین درعالم تشریع وتکوین، خدای متعال بوده،اوست که دین واحدی را (انَّ الدَّین عندالله الاسلام)إلی یوم القیامه ازکانال وحی به رسولانش و سپس به مخلوق خود ابلاغ کرده است وهمین دین واحد نزد انبیای الهی به ودیعه گذاشته شد وآنان مکلف به ابلاغ آن به اهل زمان خویش بودند، تا اینکه مرحلة اتم واکمل چنین دینی به محوریتی خاتم المرسلین (ص) به منصه ظهورمی رسد.
تدقیق وتحقیق درآیات قرآن کریم افاده همین مطلب را می کند که دین واحدِ پذیر فته شده،نزد خداوند همان اسلام بوده،حقیقت اسلام،ولایت حضرت امیرالمومنین(ع) است. فقه آل محمد نیزمساوق فهم عمیق دردین؛ تفقه دردین، نوعی تفهم وتعقل در ولایت وتحصیل معرفت امام هرزمان وروایات منقول ازآن بزرگواران مبنی برفهم حقایق واصول ومبانی دین است.
مستفادازنصوص ومثبتات أدله،مقصودازتفقه دردین درآیه شریفه «لیتفقُّهوا فی الدین) تعمق درولایت ومعرفت حضرات معصومین علیهم صلوات الله در هرعصری می باشد که دراین عصروجود نازنین حضرت بقیة الله(عج) عصارة همة حضرات معصومین علیهم السلام می باشد.براین اساس، حکم تفقه دردین، واجب نفسی، عینی ومولوی است.یعنی نفس تفقه دردین یا نیل به معرفت امام هرزمان، مطلوب مولی وبرذمه همه مکلفین به قدرتعقل ایشان می باشد وترک این واجب مولوی ملازم باعقاب وعدم پذیرش سایراعمال است. این تحقیق وپژوهش نیز با رویکرد پژوهشی،تطبیقی آیات وروایات درحوزة همراهی بامنابع ومواردمنقول ومعقول ازپیشوایان معصوم «ع» با نگاه حداکثری به منابع اهل سنت، بررسی «حقیقت تفقه»دردین را برمحورزهرای اطهر«س» مد نظرقرار خواهد داد.
واژه کلید ها: تفقُّهِ، فقاهت، انذار،حقیقت اسلام، زهراحقیقت تفقه دردین، تولی وتبری، غصب خلافت، بضعة، رضاوغضب فاطمه؛سقیفه، هجوم به خانة وحی…
زهرای اطهر(س)حقیقت تفقه در دین
برخی منابع درتعریف «فقه» آورده اند:«علم به احکام شرعیة فرعیه ازادلة تفصیلیه» مفهوم «فقه» است.این تعریف ظاهراًتمام نیست؛چون درقرآن مجیدوسنت قطعیه چنین محدو دیتی وجود ندارد.این موضوع مهم هم درمباحث ولایت وهم درمباحث اجتهاد و تقلید درصورت تحقیقات لازم اثرگذاراست. مثلاً: به آیة نفر[1] درپنج باب:
(حجیت خبرواحد،حجیت فتوا،وجوب تعلیم جاهل،وجوب ارشادجاهل،نهی ازمنکر) استدلال می شودواین آیه دلیل است برمسائل مختلفه،پس بایستی دقت شودکه قلم رو آیه تاکجاست؟ «تحت لولای تحضیضیه» تفقه درطهارت تادیات تنهاست، یاتفقه دردین است؟ تفقه درطهارت تادیات یک بخش ازدین است نه تمام آن، به بیانی،چنین تعریفی تبعیض درشیء است نه خودشیئ؛ زیرافهم وفقه خودنماز،غیرازفقه رکوع وسایر ارکان نمازاست. براین مبنا،فقه وفهم موضوعات چهارگانة (ایقاعات، عقود، احکام وعبادات) بخشی ازفقه اند نه تمام فقه.گسترة فقه، قلمرووسیع ترازاین هاست.
پس فقیهی که درنگاه امام صادق «ع» فقیه است این گونه نیست که تنهااصول رابا همة مبانی ازابتدای مباحث وضع الفاظ تاآخرتعادل وتراجیح بداند،یا ازابتدای مباحث طهارت«ماء مطلق»تاپایان بحث «دیات»،«احکام عاقله» رابفهمد.نه خیر،تفقه دردین تنها دراین محدوده نیست (لیتفقَّهُوا فی الدین ولینذرواقومهم)[2] تفقه وانذارباید به تمام دین باشد.اگراین نکته مدِّ نظرراهیان طریق فقه وفقا هت نباشد؛کار فقهی فقیهان ناتمام بوده، نمی توانند پاسخگوی مشکلات دینی باشند. البته این گره گشایی طبق بیان آیه کریمه برای همه امکان ندارد، بلکه طایفة گل چین و برگزیده ای هستند که برای رفتن به قلة تفقه شایستگی دارند«فلولا نفرمن کلِّ فرقةٍ منهم طائفة»[3]
تفقه دردین یعنی آن دینی که:(وَصّی بها ابراهیمُ بنیهِ ویعقوبُ یاَبنِیَّ…)[4] بازتاکید براین است که خدا وند برای شما دین را اصطفا نمود ورفتن ازدنیا را جزبه دین اسلام نپسندید (فلاتمُوتُنَّ الاّوانتم مسلمونَ)[5] درموضوع چیستی دین خداوند فرمودند:(انَّ الدین عند الله الاسلام)[6] پس تفقه وتفکردرحوزة دین اسلام اگرشد، فقیهی از آن می درخشد که مورد نظرآیة کریمه بوده، وچنین عنصرفقهی همچون اکسیراعظم درجامعه خواهد بود.
لازم به یادآوری است که مقصودما ازتفقه درحوزة فقاهت نیز، علمی است که شیوه ها وروش های استنباط احکام وردِّ فروع براصول استنباط ومبانی استنباط[یعنی] کتاب و سنت و عقل و اجماع وکیفیت استنباط و تقابل میان ادله و ترتیب و نوبتبندی ادلهی مختلف را درپی دارد.که اول به چه چیزمراجعه گردد؟ فرضاً اول به ادلهی اجتهادی (کتاب وسنت واجماع وعقل) مراجعه می کنیم، اگرحکم موضوع ازاین راه بدست نیامد، به امارات ظنیة، مانند:
ظواهرادله مراجعه می کنیم؛ اگرظواهرتعارض داشتند،یا ظواهری وجودنداشتند، چه بایدکرد؟ نوبت اصول عملیه کی می رسد؟ کدام اصل برکدام اصل دیگرمقدم است؟ وازاین قبیل روش هاوشیوه هاکه در علم اصول آن را می خوانیم و اسمش را “فقاهت“ می گذارند.دراین حال کاربرد علم فقه درمباحث احکام وموضو عات فقهی این است که مثلاً به روایاتی برخورد کرده ایم، همانند:
1.(ملعونٌ ملعونٌ من اخرالعشاءَ الی ان تشتبک النُّجُوم)[7] بسیارجملة عجیب است درارائة حکم فقهی ازاین روایت چه باید کرد؟
- ویا فرمودند:(ملعونٌ من ترأّسَّ)[8] این دوجمله چه فرق دارند؟می شود گفت: اولِّی دارای حکم فقهی است ودومی نیست؟ درستش این است که همان طوری که از«ملعون ملعون من اخَّرالعشاء» بحث می کنیم که آیا مقصودحرمت است یاکراهت؟موضوع این جمله چیست ومحمولش کدام است؟ از(ملعون من ترأَّسَّ) هم لازم است بحث شودکه موضوع حُبِّ ریاست چیست؟حکم لعنت دراینجا،لعنت تنزیهی است یالعنت تحریمی؟ پس این مسأله نیزازمسایل دینی است ودر حوزة فقه قابل بحث است.
- «تولِّی وتبرِّی» ازباید های وجوبی است درفروع دین.آیابرماواجب است ولیِّ خدارادوست بداریم وهرکس اورابه غضب آوردازاوتبری بجوییم؟این دوستی ودشمنی درحوزة فقه است یانه؟ این تولِّی راباید دانست که برما واجب است یا مستحب؟ اگرواجب است به کدام درجه ومیزان؟ حالا موضوع این حکم چیست؟همین طور مفهوم شناسی تولی وتبری چیست؟ ونسبتی این دوبا هم چیست؟
آیاممکن است مراتب شان بالاوپایین باشدوفرق کنند؟یابه هرمرتبه که تولی قرار دارد، مطابق آن براساس برهان عقلی ونقلی ازکتاب وسنت باید تبری به همان میزان صورت پذیرد.[1]
فهم این گونه مسائل دینی،تفقه را می طلبد؛چون(لیتفقَّهُوافی الِّدین)درنهایت مأمور یت فقهاست که انذارکنند.چرا؟چون نگرانی ازاین است که درصورت تشکیل مجلس محاکمه درفردای نه چندان دور، یا دردنیا،یادر عقبی جزء باورهاست.حال قاضی دنیوی امام زمان علیه السلام خواهد مارامحاکمه نموددرصورتی که توفیق درکش راپیداکنیم. اگردراین محکمه توفیق حاصل نشد، محاکمة دوم عقبی است. قاضی درآنجا خود خدای متعال است. درآن باز جویی نگرانی ازاین است که آیادرحد فقه وفهم «صحیح بخاری» نه بیشتر،احقاق حق زهرای اطهررا کرده ایم یانه؟ زیرادرفقه شیعه تولی(یعنی محبت اهل بیت علیهم السلام) به همراه تبری ازفروع دین محسوب گردیده، یکی از واجبات فقهی است و درهنگام مرگ نیز به میت تلقین میشود. اذااَتاکَ الْمَلَکانِ الْمُقَرَّبانِ، رَسُولَیْنِ مِنْ عِنْدِاللهِ تَبارَکَ وَتعالى، وَسَئَلاکَ.عَنْ رَبِّکَ، وَعَنْ نَبِیِّکَ،وَعَنْ دینِکَ، وَعَنْ کِتابِکَ، وَعَنْ قِبْلَتِکَ، وَعَنْ اَئِمَّتِکَ، فَلا تَخَفْ وَ قُلْ فى جَوابِهِما،اَللهُ…[2]
خیلی ها ممکن است از عهدة جواب این سوال عاجز باشند؛ زیرا احقاق حق بانوی بزرگ اسلام زهرا«س» ازسوی یک عالم شیعی آن گونه که حقش است خدماتی ارائه نشده است! مثلاً: درسنت قطعیه، بخاری از«ابوالولید»، از«ابن عیینه»،از«عمروبن دینار»، از «ابن ابی ملیکه»، از«مسوربن مخرمه»…آمده است: «انَّ رسول الله«ص»قال:«فاطمةُبضعةٌ مّنّی فمن اغضبها اغضبنی»[9] فاطمه را پارة تن خود خوانده است وهرکه اورا به خشم آورد ونارا حتش نماید گویاپیغمبررا ناراحت کرده است! این روایت یک بعد دلیلی دارد ویک بعد مدلولی.
دربعد دلیلی، روایت در قلة صحت اعلائی قرار دارکه قابل مناقشه نیست حتی از سوی ذهبی که منقدِّ ترین فردِ علمای عامه است او[10]می گوید:
(انَّ رسول الله «ص»قال:انَّمافاطمةَ بضعةٌ منی یُریبُنی مارابَهاویؤذینی ماآذاها»[11] روایت از روایات صحیحه است. روایتی راکه ذهبی صحیحه بداند؛ بخاری که ازامام صادق «ع» روایت نقل نمی کند؛وقتی او بگوید صحیحه هست ازچه میزان بالای سندی برخوردار بوده، حجیت دارد؟ به علاوه روایت ذکرشده درحد تواتراجمالی است واصدارآن ازرسول اعظم اسلام بی تردید بوده، مقطوع الصٌّدوراست.
دربُعد قدرت دلیلی روایت همین مقدارسخن کافی است.اما دربُعد مدلول این روایت،روایت مذکورة(فاطمةُ بضعةٌ مِّنی فمن اغضبها اغضبنی) مقدمه است ازبرای روایت دوم: (قال رسول الله«ص» لفاطمةَ ان الله[الرَّب] یغضبُ لغضبکِ ویرضی لرضاکِ)[12]
حال کمی مکث کنیم براین مطلب که رضا وغضب چیست؟ازکجا ناشی می شود؟ به کجا منتهی می گردد؟خمیرمایه اش چیست؟ شاید ازحیات نباتی نشأت می گیرد؛ ازاین زندگی نباتی دوقوة کشف وجزب ملایمات ودیگری کشف قوة دفع منافرات پیدا می شود. درواقع قوام این موجودزنده به این است که این دوقوه درحدزندگی حیوانی که رسید، ازحالت جزب ودفع می آید بیرون وبه حالت رضا وغضب تغییر حالت می دهد.
این رضا وغضب در مدارحیوانی استمدادی از طبع می گیرد و بس. بدین ملاک که رضا و غضب استمدادی از طبع و طبیعت می گیرد؛ می شود زندگی حیوانی. این جزب ملایمات ودفع منافرات طبیعی تابرسد به زندگی انسانی، واقعاً راهی دشواری پیش رودارد؛زیرازندگی یاحیات انسانی نصیب هرکس نمی شود.حیات طیبةانسانی آنجاست که بشربرسد به قلة که بشود انسان؛کی می شود انسان؟«دعامةُ الانسانِ العقل»[13] مبدأ رضاوغضب وقتی تمامًا عقلانی شد.درمدارانسان بودن قرارخواهدگرفت. نخستین درجة عقلانی این است که بداند هنوزآدم نشده است واین دانایی خیلی مهم است؛ چون هنوزتوجه نداریم محک انسانیت چیست؟
بنابراین اگررضایت ونارضایتی ها از ناحیة پُست ومقام توسعه و تضییق پیدا بکند. تا رسیدن به قلة انسانیت بسیار فاصله داریم.زیرا اگر در مواردی دیدیم شخصی که به ما رابطة دوستی داشت و از ما برگشته است، آزرده خاطر شدیم؛ بدان که آدم نشده ایم. یا ببینیم فردی کمی از ما در برخی امورمادی یامعنوی واجتماعی جلوتراست ناراحت شدیم وتغییرشکل دادیم، هنوز به قلة رفیع انسانیت نرسیده ایم. رسیدن به این قله در صورتی است که رضاوغضب تنها ازعقل ناشی گرددو بس.این اتفاق اگر یک باردر عمرانسان بیفتد، همان یک مرحله صعودِ بسیارجانانه است.
در مراحل بعدی بازهم اگررضا وغضب ازدامن وشکم، یاپُست ومقام های اعتباری زود گذر ناشی شد، بازتنزل یافته است به مرتبة حیوانی که شاخصه اش همان صفات خاصةدوقوة جزب ودفعِ حیوانی ذکر شده است. اما اگراین جزب ودفع انسان، یارضا وغضب ناشی ازعقلانیت اوبه صورت مستمرمایه بگیرد وتقویت گردد، بدون شک در مدارانسانی وعقلانی قرارگرفته است ومصداق(یرضی لرضاالَّعقل ویغضب لغضب العقل) خواهد بود.
بالاترازاین مرتبه،مرتبة فنای ارادة انسان درارادة خدای متعال است،وقتی چنین اتفاقی رخ داد می شود:(یرضی لرضاالَّرب ویغضبُ لغضب الرَّب)آن مرحلة اول رااگردر یابیم، معجزه ای است که نظیرندارد (یرضی للعقل ویغضب للعقل).چنین فردی نمونه است درحیات دنیوی.وامارسیدن به مرحلة دوم(یرضی للَّرب ویغضب للرَّب) که لایو صف ولایدرک،به جایی می رسد انسان که:
رسد آدمی به جایی که جزخدانبیند بنگرکه تا چه حداست مقام آدمیت!
وقتی این چنین شد همان (الهی هب لی کمال الانقطاع الیک وانِرابصارقلوبِنا بضیاء نظرها الیک…)که درمناجات شعبانیه می خوانیم مصداق پیداکرده است.
دراین صورت اگرپسرش رابکشند«یغضب للرَّب» اگراورا زنده کنند«یرضی للرَّب» اصلاً چنین مطلبی قابل تصورنیست چه رسد به پژوهش وتحقیق آن.این مقام والا همان مقام عصمت خاتمیت است.عصمت آن شخصیت کاملی که وجودبی نظیراست.حبُّ وبغض اومحوِدرحبُّ وبغض خدای متعال گردید. دوست نداشت مگرآنچه راخداوند دوست داشت ودشمن نداشت مگرآنچه را خداوند دشمن داشت. تا رسید به مقام:
(ان هووحیٌ یوحی* وماینطق عن الهوی)[14] غیرازاین عصمت حضرت ختم مرتبت، تعبیرمی شود به عصمت ابرا هیمی وپس ازعصمت ابراهیمی ، عصمت یونسی قراردارد. وعصمت یونسی هم عصمتی است که(وذالنون اذذهب مغاضباً…)[15] درآن نهفته است با وجودی که عصمت است اماآن نکتة مغاضباً هم درآن وجودداردکه سرانجام باید بگوید:
(ان لاالهَ الاّ انت سبحانک انِّی کنتُ من الظّالمین)[16] پس هنوز بدان مرتبة عصمت خاتم رسولان الهی نرسیده است.درارتباط حضرت یوسف«ع» نیزدارای عصمت است (لولاان رآبرهان ربِّه)[17] آن برهان رب که پس ازلولای تحضیضیه بیان شده است،مراد ازبرهان رب،عصمت است[18] اما درحدی است که بازهم می گوید:(اذکرنی عند ربِّکَ)[19] تا این که به اوگفته شود سال هادرزندان بمان.[20]
ازاین روی تسلیم شدن درعرصة حب وبغض به صورت مطلق، به پیامبراسلام(ص) منحصراست. وقتی بدین حد رسید می شودمصداق آنچه دراین فرازازمناجات شعبانیه می خوانیم:(حتی تخرق ابصارُالقلوب حجب النُّور، فتصل الی معدن العظمةِ وتصیرَارواحُنا معلقةً بعزّ ِقُدسک)ونیزمی رسد به این مقام والاکه فرمود: (یرضی لرضی الَّرب ویغضب لغضب الَّرب).
روح مطلب
تحقیق بیشترِ بحث رضاوتسلیم درروایتی متذکره، محورش، مقام اعجوبة خلقت زهرای اطهر«س» است؟« ان الله[الرَّب] یغضبُ لغضبکِ ویرضی لرضاکِ) دراین جمله چه غوغایی است؟! (یرضی لرضاالَّرب، یغضب لغضب الرَّب)درست است که ازطرف خداوند تاثیرگذاراست وفنای فی الله معنایش همین است، یعنی راضی است به رضای او،وغضب ناک است به غضب اوتعالی.
بدون تردید،چنین شخصی صاحب مقام عصمت کبرا می شود.اما گاهی این صاحب مقام عصمت کبرا درقلة رفیع تری صعودمی کند! این انسان والاکه گفته می شود:« ان الله[الرب]یغضبُ لغضبکِ ویرضی لرضاکِ»رضایت خداوند منوط است به رضایت زهرای اطهر، همین طورغضب الله منوط به غضب زهرامی شود! نکتة کلام زهرا شناس اینجا مشخص می شود،زهراشناس امام جعفرصادق علیه السلام است:
«انماسُمَّیت فاطمة لان الخلق فُطِمواعن معرفتها»[21] دراین صورت بحث برهانی شد به این که مارایارای رسیدن بدین قلة زهرا شناسی نیست همین اندازه که به کمک روایات، نام مان دراین ارتباط گرفته شود بازهم جای شکران دارد! گوشة ازاین پرده شبِ دفن دربیان درد مندانة امیرمؤمنان«ع» نمایان گردید آنجا که فرمودند:
«اماحزنی فسرمدوامالیلی فمسهَّد»[22] امیرمؤمنان کسی بودکه هم دنیا وهم آخرت را مغلوب خود ساخت!اما غمی مرگ فاطمة زهرا«س» اورامغلوب خود نمود؛ زیرا اومی دانست که زهرا چه اعجوبة بود! وقتی مولا آمد بدن زهرای اطهر«س»راگذاشت ونماز میت خوانده شد.یک کاری پای آن بدن شد که هیچ کجای دیگرنشده بود:
بعدازاین که نمازخوانده شد.حضرت امیرعلیه السلام، تنها دورکعت نماز بعد ازنماز برپیکرمطهرزهراخواند ودست هاراسمت آسمان بلندکرد «نادا»یعنی دادزد؛زیرا «نادا» غیرازگفتن است. نداچه بود؟ فریادزد«هذهی بنت نبیکَ فاطمة اخرجتَهامن الظُّلمات الی النُّور»[23]یعنی چه؟تااین کلمه رافرمود «فاَضائتِ الارضُ میلاً فی میلٍ»[24] زمین یک میل دریک میل غرقِ درنورشد! این چه عظمتی است؟!آن نوری که مولا فرمودند خدای تعالی زهراراازظلمات،بدان نوررساند،درکلام خدای تعالی در«الله نورالسَّمواتِ والا رضِ)[25] تبلور دارد:
«انا لله وانا الیه راجعون»[26] برای همه است ولکن مخصوص زهرای اطهر«س» الی النوراست وآن «نورالسَّموات والارض» می باشد. خواستند جواب مولارا بدهند که تومی گویی دنیاعالم ظلمانی است وازاین عالم به عالم نورانی عروج کرده است.ولیکن بدن او اینجاست اما نوری که روحش درآن نورمنتقل شده است درواقع کاری کرده است که بدن یک میل دریک میل دراین عالم ظلمانی به عالم نورانی منقلب گردد.
این است مقام دخت نبی اکرم اسلام«ص» واتصال روح اوبه نور،الله نورالسَّموات والارض و سپس شعاع آن نوربه گونه ای است که پس ازاتصال بااین بدنی که دراین عالم ظلمانی است او را نورانی می کند تایک میل دریک میل نورافشانی کند! این مقام وصف ناشدنی زهرا«س» بدان جهت است که(الَّربُ یغضب لغضب فاطمة ویرضی لرضا فاطمة).
صديقه طاهره مظهر رضا و خشم رُبوُبي
.آنچه گفته آمد همه اش برای اثبات این مطلب بود که اورا خود بخاری درهمین (صحیح) نوشت وبرآن اذعان نمود،روایت هم ازروایات معتبره ی منقول ازخانم عایشه است که گفت: فاطمه برابی بکرغضب کرد(فوجدت فاطمةُ علی ابی بکر)[27] در این نقل عایشه تصریح هم شده است براین که:
زهرای اطهر«س» برابی بکرغضب کردوشش ماه بعد ازرحلت پیامبرخدا زنده بود ودراین مدت باابوبکرتکلم ننمود به امیرمؤمنان علی بن ابیطالب«ع» وصیت نمودکه مرگ اورا به ابو بکراعلام نکند واورا شبانه دفن نماید وهمین رابخاری در«صحیح» خود آورده،امااین که نفهمید وبدان عمل نکرد، جای تعجب وتاسف است!مگربخاری و دیگران ازاهل سنت ننوشته اند که خانه زهرا«س» بعد ازپیامبر«ص» مورد حمله قرار گرفت؟ نوشته اند اما این که نفهمیدند وبدان عمل ننمودند؛ مصداق کلام این کلام الهی می باشد که فرمودند:« لم تقولون مالا تفعلون»[28]
بدون شک وظیفة فقیهان دلسوزوآگاه به زمان ازسوی فریقین این است که می بایستی صدهاکتاب پیرامون مصداق این هجوم وحشیانه در حریم خصوصی وشخصی مکتب رسالت ونبوت می نوشتند ودرعمل، گفته ها ونوشته های خودرا به اثبات می رسانیدند که این تجاوزازمصادیق افساد ومحاربه است، یااز مصادیق بغی وشورش وکودتا؟پس ازتبیین موضوع شناسی، مصداق ومفهوم شناسی آن واقعه، نوبت به صدور حکم آن می رسد که بازمربوط می شود به وظیفة مهم فقیهان عالم اسلام.
هرچند وجدان بشری همچون کتاب بزرگ ولایتناهی طبیعت نمی گذارداین موضوع هجوم درهالة ابهام ونسیان سپرده شود؛ لذا درهمة زمان ها به ویژه درماههای جمادی الاولی وجمادی الثانی ملت علوی وفاطمی باتمام وجودشان خواستارمحکومیت عاملان وبانیان وهجوم آورندگان درِخانة زهرای اطهر«س» هستند واین وجدان های عمومی نمی گذارند پروندة واقعة تلخ هجوم به خانة وحی همچون پروندة جنایت کارانِ حادثه کربلا درروز عاشورا مختومه اعلام گردد!
مستندات هجوم به خانه حضرت زهرا«س» این چنین است که بخاری در«تاریخ صغیر»جلدیک، صفحه۱۰۱ به بعد، هجوم به خانه حضرت صدیقه طاهره «س» را تأکید کرده است. ابن قتیبه درکتاب «الامامة و السیاسة» جلد اول، صفحه۱۲ به بعد و بلاذری در«انساب الاشراف» جلد اول این موضوع را تصریح کرده است. طبری درجلددوم «تاریخ الرسل والملوک»،ابن عبد ربه اندلسی درکتاب «العقد الفرید»،جلد۳،مسعودی معتزلی شافعی در«اثبات الوصیه»،ابن عبدالبرقرطبی در«الاستیعاب فی معرفه الاصحاب» شهرستانی در«ملل ونحل» جلد اول، جوهری بصری درکتاب «السقیفه» درصفحه۵۰ به بعد، این موضوع را مفصل شرح داده است. ابیالفداء درجلد اول کتاب تاریخش و شهابالدین نویری درجلد نوزدهم «نهایةالارب فی فنون الادب» این گزارش را آورده است. ابن شحنه درحاشیه «الکامل فیالتاریخ» ابن اثیر، جلد هفتم، صفحه۱۶۰ به بعد، این را بیان کرده است. عمررضا کحاله در«اعلام النساء فی عالمی العرب و الاسلام»، عبدالفتاح عبدالمقصود،ازمتأخرین درکتاب علی بن ابیطالب (ع)،ابن ابی شیبه در «المنصف فیالاحادیث والآثار»جلد هشتم. مستندات هجوم به خانة زهرای اطهر«س» راآورده اند.
اسامی افرادی هم که درماجرای هجوم به خانه امیرالمؤمنین(ع) نقش وسمت داشتند، به تفصیل وبا دقت درمهمترین مصادرومآخذآورده شدهاند. ابن ابیالحدید در جلد۶/ «شرح نهجالبلاغه» صفحه۵۱/ اینگونه آورده است: ابیبکربن ابی قحافه فرمانده این عملیات بود واوفرمان حمله را صادرکرده است.
ابن ابی الحدید یکی ازبزرگان معتزله و شخصیت معتبراسلامی است که هم درتاریخ قدرت و قوت دارد، هم درشرح وتفسیر نهجالبلاغه شاید یکی ازکمنظیرترین شرح نهج البلاغه متعلق به اوست.طبری درجلد/۲ تاریخش ومتقی هندی درجلد پنجم «کنز العمّال» گفته است که عمربن الخطاب مردم را به طرف خانه علی بن ابیطالب (ع) فرماندهی کرد. ابن قتیبه در جلد اول «الامامة والسیاسة» وقاضی نورالله شوشتری درجلد دوم «احقاق الحق وازهاق الباطل» نوشتهاندکه اُسید بن خضیرهم از جمله مهاجمین به خانه امیرالمؤمنین (ع) بوده است.
حوادث پس از«سقیفه» حوادث بسیارتلخ ودرد ناک تاریخ اسلام است که برزندگانی حضرات امیرمؤمنان علی وفاطمه زهرا«علیهماالسلام» سایة شوم خودراگسترانید! بیان واقعیات تلخ آن دوران باعث رنجش گروهی است که نسبت به رهبران آن حوادث ظالمانه تعصب خاص ورزیده،رضایت نمی دهند که حتی گردی بردامان آنان بنشیند! از دیگرسوی پوشاندن حقایق ووارونه جلوه دادن حوادث، خیانت بزرگی به تاریخ و نسلهای آینده بشری و جامعه مسلمین است که هرگزاز ناحیة انسان های منصف ودین مدارقابل قبول نیست.
بزرگ ترین حادثه تاریخی پس ازغصب خلافت موضوع هجوم ویورش به خانه وحی، ومنزل فاطمه زهرا علیها سلام است که برای بیرون آوردن متحصنان و معترضان به غصب خلافت انجامید. ازدستورات ارزشی وفاخروحیاتی اسلام این است که هیچ مسلمانی حق ندارد بدون اجازه و رضایت صاحب خانه، به منزل کسی وارد شود واگر صاحب خانه معذوربود ازپذیرفتن مهمان، وظیفه دارد ازهمانجا بدون رنجش خاطر بر گردد. متاسفانه ارباب سقیفه این اصل رازیرپاگذاشتند! هجوم القوم على دارالإمام، علیٍّ و فاطمة الزهراء علیهما السّلام؟
آتش زدن بـــه خانـــه ي مــولا بهانـــه بـود/مقصــود خصم کشتن بانوی خانـــه بـود
از آن به باب وحی لگد زد عــدو کـــه دید/جـان علی بــه پشت در آستانــه بـــــود
بــــا آنهمــه سفـــارش پیغمبـــر خــــدا/پـاداش دوستــــی علی تازیانــــه بـود ؟
آنکس که داد نسبت هذیان به مصطفی/از کینه اش به صورت زهرا نشانه بـــود
در حیرتـم چگونـــه به زهـــرا مغیره زد/کز جـــای تازیانــــه ي او خون روانــــه بود
******************
زهرا که غمش جدا زدلها نشود ظلمی که به او رسیده احصا نشود
بخشند اگر به او گناه همه را یک جو، دیه صورت زهرا نشود!
والسلام علی اخوانناالمسلمین.
حوزة کهن قم مقدسه، سوم جمادی الثانی ،1444 ق،1402ش،
پی نوشت
[1] معمولاً تولی و تبری درکنار هم ودریک سطح مطرح میشوند؛ ولی ازبرخی آیات برمیآید که تبرِّی بر تولِّی مقدم است، چنان که در آیه ۲۹فتح ابتدا شدت عمل با کافران بیان شده، سپس رأفت و دوستی بین مؤمنان مطرح میشود: «مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ والَّذینَ مَعَهُ اَشِدّاءُ عَلَی الکُفّارِ رُحَماءُ بَینَهُم…». درکلمه توحید (لا اله إلاّ اللّه) هم نخست آلهه نفی، آن گاه توحید اثبات میشود،(رازی، ابوالفتوح، روض الجنان، ج۲، ص۲۸۲-۲۸۳)، کاشانی، فتح الله، منهج الصادقین، ج۳، ص۴۰۶،در احتجاج حضرت ابراهیم (علیهالسلام) باقوم خود نیز اول اعلام برائت از مشرکان وسپس تولی آمده است «اِنّی بَرِی ءٌ مِمّا تُشرِکون اِنّی وجَّهتُ وجهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّموتِ والاَرض» انعام/سوره۶، آیه۷۸.، انعام/سوره۶، آیه۷۹ [ حضرت یوسف (علیهالسلام) هم با هم زندانیان خویش ابتدا تبری وسپس تولی را مطرح کرد: «اِنّی تَرَکتُ مِلَّةَ قَومٍ لا یُؤمِنونَ بِاللّهِ وهُم بِالأخِرَةِ هُم کفِرون واتَّبَعتُ مِلَّةَ ءاباءی اِبرهیمَ واِسحقَ ویَعقوب»یوسف/سوره۱۲، آیه۳۷-۳۸. برخی ذیل آیه «و مَن یَتَّقِ اللّهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجا» طلاق/سوره۶۵، آیه۲. [با بیان مراتبی برای تقوا، اولین مرتبه آن را تبری از کفروشرک دانستهاند که باشهادتین حاصل میشود.، مازندرانی، محمد صالح، شرح اصول کافی، ج۸، ص221، درزیارت عاشورابیشترین لعنت و بیزاری ازدشمنان خاندان عصمت وطهارت و مخالفان امامت وحکومت علی وآل علی (علیهالسّلام) در زیارت امام حسین (علیهالسّلام) درروز عاشورا وارد شدهاست.هم چنین دعای سید الشهدا«ع»درروز عرفه گواهی براین سلسله مراتب است.علاوه براین زیارت نامه های امیر مؤمنان وفرزندان آن بزرگوار، این تقدم تبری وبیزاری راازدشمنان خدای متعال وحضرات معصومین(ع)برتولی ودوستی برآنان متذکرشده اند.در روا یات اهل بیت(ع) که فراوان داریم این موضوع را. تولّی بروزن ترقّی مصدر باب تفعّل از ماده «ولی» و به معنای پذیرش ولایت و کسی را ولی خود قرار دادن است. «ولی» در زبان عربی به معنای دوست، اعراض و روبرگردانی، یاور و سرپرست آمده است. بنابراین تولّی هم به معنای پذیرش دوستی و هم به معنای پذیرش سرپرستی دیگری است.(لمصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، النص،ص۶۷۳ ،قاموس قرآن، ج۷، ص: ۲۴۶
[2] کاشف الغطاءکشف الغطاء، ج۲، ص۲۵۱،
[1] وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَمِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ. سورة مبارکة توبه،122،انصاریان: و مؤمنان را نسزد که همگی [به سوی جهاد] بیرون روند؛ چرا ازهر جمیعتی گروهی [به سوی پیامبر] کوچ نمی کنند تا دردین آگاهی یابند وقوم خود را هنگامی که به سوی آنان بازگشتند، بیم دهند، باشد که [از مخالفت با خدا و عذاب او] بپرهیزند.
[2].تادردین تفقه کنند وآگاهی یابند وقوم خویش را انذارکنند، التوبه،122
[3]. «وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُواكَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَمِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » و(هنگامی که رسول فرمان خروج برای جنگ دهد) نباید مؤمنان همگی بیرون روند (و رسول را تنها گذارند)پس چراازهر طایفهای جمعی برای جنگ وگروهی نزدرسول برای آموختن علم دین مهیا نباشند تا قوم خود را چون به نزدشان بازگشتند بیم رسانند، باشد که (از نافرمانی خدا) حذرکنند. همان سورة توبه
[4]. جز به آیین اسلام از دنیا نروید،البقره، 132
[5]. دین درنزد خداوند اسلام است،آل عمران،19، 132بقره
[6].همان، سورة آل عمران،19
[7] «ملْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ الْعِشَاءَ إِلَى أَنْ تَشْتَبِکَ النُّجُومُ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ الْغَدَاةَ إِلَى أَنْ تَنْفَضَّ النُّجُومُ وَ دَخَلَ الدَّار»؛« ازرحمت خدا دوراست، ازرحمت خدا دوراست کسى که تأخیردرنمازعشاء نماید تا آن که ستارگان ظاهر شود وازرحمت خدادوراست، ازرحمت خدادوراست کسی که نمازصبح را چندان تاخیربیندازد تا ستاره ها ناپدید شوند. بحار الأنوار، ج2، ص 154،وسائل الشیعة ج4، ص 108،– أمالی الصدوق، ص 399، – ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، 231–، الکافی، ج 3، ص 285 – بحار الأنوار، ج70، ص 375
[8].قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مَلْعُونٌ مَنْ تَرَأَّسَ مَلْعُونٌ مَنْ هَمَّ بِهَا مَلْعُونٌ مَنْ حَدَّثَ بِهَا نَفْسَهُ» امام صادق علیه السلام فرمود: ملعون است کسی که رياست را به خود بندد، ملعون است کسی که به آن همت گمارد، ملعون است کسی که به فکر آن باشد. اصول کافی / کتاب ایمان و کفر / باب رياست طلبی
[9].روایت «فاطمه بضعة منی» در منابع شیعه سند صحیح دارد وعلمای شیعه و اهل سنت این روایت را قطعی میدانندوبرتواترآن اتفاق نظر دارند. با توجه به شان صدور این روایت، هدف رسول خدا (صلیاللهعلیه وآله وسلّم) معرفی جایگاه دخترش در نزدخداورسول، و اخطار جدی برای پرهیز از آزار و اذیت پاره تنش، و نشان دادن میزان دشمنی آزاردهندگان حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) بوده است.
[10] صح عن المسوّر أنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم قال:إنّما فاطمة بضعة منّي، يريبني ما رابها ویؤذینی ماآذاها( تاریخ الاسلام، الذهبی، ج3، ص44
[11] عن المسوّر بن مخرمة، قال: سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم يقول و هو على المنبر…فانمّا هي بضعة منّي، يريبني مارابهاويؤذيني ما آذاهاو قد روى الخبرين مسلم في «صحيحه» عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال ,جلد1۱صفحه۷۰۲
[12] الآحاد المثانی، الضحاک،ج5،ص363، الکامل عبدالله بن عدی،ج2،ص363،المعجم الکبیر الطبرانی، ج1، ص108، وج2،ص401، المستدم الحاکم النشابوری،ج3،ص154، ودهها منبع دیگر از اهل سنت. درمنابع شیعه: کشف الیقین علامة حلی،ص351، منهاج الکرامةعلامة حلی،ص72،نهج الحق وکشف الصدق،علامة حلی،ص270.درچاپ های جدیدمیزان الاعتدال ذهبی،ج1، ص531، وج2،ص492(عبارت ان الله یغضب لغضبکِ ویرضی لرضاکِ) آمده است. همین طور در چاپ مطبعة السعادة مصر، در سال1325 هجری قمری به طبع رسیده است این جورآمده:( ان الرب یغضب لغضبکِ ویرضی لرضاکِ)
[13] الکافی،الکلینی،ج1،ص25: قال ابو عبد الله«ع»: (دعامُة الانسان العقل)، پایة شخصیت انسان عقل است.
[14]. النجم،3و4
[15] وذوالنُّون«یونس»را بیادآور آن هنگام که خشمگین ازمیان قوم خود رفت. الانبیاء،87
[16]. جز تو معبودی نیست وتومنزهی! من ازستمکاران بودم.الانبیاء،87
[17] اگر برهان پروردگاش را یوسف نمی دید. یوسف،24
[18] فَقَالَ الرِّضَا (علیه السلام) لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَلَوْلَا أَنْ رَأَی بُرْهَانَ رَبِّهِ لَهَمَّ بِهَا کَمَا هَمَّتْ لَکِنَّهُ کَانَ مَعْصُوماً وَ الْمَعْصُومُ لَا یَهُمُّ بِذَنْبٍ وَلَا یَأْتِیهِ وَلَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ الصَّادِقِ (علیه السلام) أَنَّهُ قَالَ هَمَّتْ بِأَنْ تَفْعَلَ وَهَمَّ بِأَنْ لَا یَفْعَلَ فَقَالَ الْمَأْمُونُ لِلَّهِ دَرُّکَ یَا أَبَاالْحَسَنِ (علیه السلام). حضرت فرمود: «زلیخا قصد یوسف (علیه السلام) کرد و اگر یوسف (علیه السلام) برهان پروردگارش را نمیدید، او نیز قصد زلیخا میکرد، لکن او معصوم بود و معصوم نه قصد گناه میکند و نه مرتکب آن میشود، و پدرم ازپدرش حضرت صادق (علیه السلام) نقل نمود که ایشان چنین فرمود: «زلیخا تصمیم گرفت که انجام دهد ویوسف (علیه السلام) تصمیم گرفت که انجام ندهد». مأمون گفت: «آفرین بر شما ای اباالحسن.» تفسیراهل بیت علیهم السلام ج۷، ص44،بحارالأنوار، ج۱۱، ص۸۲/ الاحتجاج، ج۲، ص۴۲۹/ عیون أخبارالرضا (ج۱، ص۲۰۰/ نورالثقلین
[19] وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَرَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَرَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ «42»و (يوسف) به آن زندانى كه مىدانست آزاد مىشود گفت: مرا نزد ارباب خود بياد آور. (ولى) شيطان يادآورى به اربابش را از ياد او برد، در نتيجه (يوسف) چند سالى در زندان ماند.
[20] ذیل آیة شریفة «اذکرنی عند ربک» روایتی از امام صادق «ع» نقل شدهاست: إِنَّ یُوسُفَ أَتَاهُ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ یَا یُوسُفُ إِنَّ رَبَّ الْعَالَمِینَ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ مَنْ جَعَلَکَ أَحْسَنَ خَلْقِهِ قَالَ فَصَاحَ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَی الْأَرْضِ ثُمَّ قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّ قَالَ ثُمَّ قَالَ لَهُ وَ یَقُولُ لَکَ مَنْ حَبَّبَکَ إِلَی أَبِیکَ دُونَ إِخْوَتِکَ قَالَ فَصَاحَ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَی الْأَرْضِ ثُمَّ قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّ قَالَ وَ یَقُولُ لَکَ مَنْ أَخْرَجَکَ مِنَ الْجُبِّ بَعْدَ أَنْ طُرِحْتَ فِیهَا وَ أَیْقَنْتَ بِالْهَلَکَهْ قَالَ فَصَاحَ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَی الْأَرْضِ ثُمَّ قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّ قَالَ فَإِنَّ رَبَّکَ قَدْ جَعَلَ لَکَ ع جلَّ عقُوبَةً فی ااسْتِعَانَتِکَ بِغَیْرِهِ فَالْبَثْ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ. (امام صادق (علیه السلام) فرمود: جبرئیل نزد یوسف (علیه السلام) آمد و به او گفت: «پروردگار عالمیان به تو درود میفرستد و از تو میپرسد: چه کسی تورا درقالب زیباترین مخلوقات قرار داد»؟ یوسف (علیه السلام) فریادی کشید و گونه بر خاک نهاد و گفت: «تو، ای پروردگار»! سپس جبرئیل گفت: «خداوند میگوید: چه کسی تورا از میان فرزندان یعقوب (علیه السلام)، محبوب دل پدر کرد»؟ پس یوسف (علیه السلام) فریادی کشید و روی بر خاک نهاد و گفت: «تو، ای پروردگار»! جبرئیل گفت: «خداوند میگوید: وقتی تو را به اعماق چاه انداختند واطمینان داشتی که خواهی مرد، چه کسی تو را نجات داد»؟ پس یوسف (علیه السلام)، فریادزد و گونه بر خاک نهاد و گفت: «تو ای پروردگار»! فرمود: «پس خداوند، تو را مجازات میکند؛ چراکه از دیگری کمک خواستی فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ»تفسیراهل بیت علیهم السلام ج۷، ص۷۲،بحارالأنوار، ج۹۱، ص۱۹/ نورالثقلین/ البرهان
[21] عنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ(ع) أَنَّهُ قَالَ (إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیلَةِ الْقَدْرِ): اللَّیلَةُ فَاطِمَةُ وَ الْقَدْرُ اللَّهُ فَمَنْ عَرَفَ فَاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِهَا فَقَدْ أَدْرَک لَیلَةَ الْقَدْرِ وَ إِنَّمَا سُمِّیتْ فَاطِمَةَ لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا؛ امام صادق(ع) می فرمایند: منظور از «لیله» در سورة قدر، فاطمه و منظور از قدر، الله است، پس هرکسی فاطمه را شناخت، آن گونه که سزاوار شناختن است، به درستی که شب قدر را درک کرده است و غیر از این نیست که فاطمه، فاطمه نامیده شد، به خاطر اینکه خلق از شناخت و معرفت او بریده شده اند.» بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1407ق، ج 43، ص 65.
[22]. أمّا حُزني فَسَرمَدٌ، وَ أمّا لَيلي فَمُسَهَّدٌ(امّا از اين پس ، اندوه من [از غم فراق شما ]هميشگى خواهد بود و شبهايم به بيدارى خواهد گذشت)نهج البلاغة: الخطبة 202 .
[23] عن ابن عباس: فَلَمَّا جَنَّ اللَّيْلُ غَسَّلَهَا عَلِيٌّ وَ وَضَعَهَا عَلَى السَّرِيرِ وَ قَالَ لِلْحَسَنِ: ادْعُ لِي أَبَاذَرٍّ فَدَعَاهُ فَحَمَلَاهُ إِلَى الْمُصَلَّى فَصَلَّى عَلَيْهَا ثُمَّ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ وَ رَفَعَ يَدَيْهِ إِلَى السَّمَاءِ فَنَادَى: هَذِهِ بِنْتُ نَبِيِّكَ فَاطِمَةُ أَخْرَجْتَهَا مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ فَأَضَاءَتِ الْأَرْضُ مِيلًا فِي مِيلٍ فَلَمَّا أَرَادُوا أَنْ يَدْفِنُوهَا نُودُوا مِنْ بُقْعَةٍ مِنَ الْبَقِيعِ: إِلَيَّ إِلَيَّ فَقَدْ رُفِعَ تُرْبَتُهَا مِنِّي فَنَظَرُوا فَإِذَا هِيَ بِقَبْرٍ مَحْفُورٍ فَحَمَلُوا السَّرِيرَ إِلَيْهَا فَدَفَنُوهَا فَجَلَسَ عَلِيٌّ عَلَى شَفِيرِ الْقَبْرِ فَقَالَ: يَا أَرْضُ اسْتَوْدَعْتُكِ وَدِيعَتِي هَذِهِ بِنْت رَسُولِ اللَّهِ فَنُودِيَ مِنْهَا: يَا عَلِيُّ أَنَا أَرْفَقُ بِهَا مِنْكَ فَارْجِعْ وَ لَا تَهْتَمَّ فَرَجَعَ وَ انْسَدَّ الْقَبْرُ وَ اسْتَوَى بِالْأَرْضِ فَلَمْ يُعْلَمْ أَيْنَ كَانَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.( ابن عباس گفت:چون شب، تاریک شد حضرت على(علیه السلام) پيكر مقدّس حضرت فاطمه(علیهاالسلام) را غسل داد و او را روی تختی نهاد و به امام حسن(علیه السلام) فرمود: ابو ذر را بياور! امام حسن(علیه السلام) او را صدا زد و دو نفری تخت را به محل نماز آوردند. علی(علیه السلام) بر او نماز خواند. سپس دو رکعت نماز گزارد و دو دست مبارک خود را به جانب آسمان بلند كرد و گفت: [پروردگارا!] اين دختر پيغمبر تو فاطمه(علیهاالسلام) است كه او را از ظلمتها به طرف نور بردى. در این هنگام زمین یک میل در یک میل روشن شد. هنگامى كه تصميم گرفتند پیکر مطهر آن بانو را دفن كنند صدايى از يكى از بقعههاى بقيع شنيدند كه مىگفت: به سوى من! به سوى من! زيرا تربت و خاک وى از من برداشته شده است. و چون نگاه كردند با قبرى حفر شده و آماده مواجه شدند. تابوت را به سوى آن بقعه بردند و جنازه را در آن دفن نمودند. سپس حضرت امير(علیه السلام) بر جانبی از قبر نشست و فرمود: اى قبر! من امانت خود را به تو سپردم، اين دختر رسول خدا است. ناگاه ندايى شنيدند كه مىگفت: يا على! من از تو به وى مهربانترم. برگرد و مغموم و مهموم مباش! على(علیه السلام) بازگشت و قبر مسدود شد و با زمين هم سطح گردید و آن قبر تا روز قيامت معلوم نخواهد شد. (ومنتخب، طریحی، ص۱۱۴؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۲۱۴منبع اهل تسنن: مقتل الحسین، خوارزمی، ج۱، ص۱۳۱)
[24] زمین رایک میل دریک میل نورباران نمود، همان
[25] خداوند نور آسمان وزمین است.النور،35
[26] البقره ،156
[27] مواردی را بخاری راجع به خشم وغضب زهرای اطهر«س» برابو بکروصحبت نکردن حضرت را بااوتاهنگام شهادت شان ذکرنموده است ودراین جا فقط به یک مورداکتفا می کنیم: حدثنا عبدالْعَزِيزِ بن عبد اللَّهِ حدثنا إِبْرَاهِيمُ بن سَعْدٍ عن صَالِحٍ عن بن شِهَابٍ قال أخبرني عُرْوَةُ بن الزُّبَيْرِأَنَّ عَائِشَةَ أُمَّ الْمُؤْمِنِينَ رضي الله عنها أَخْبَرَتْهُ أَنَّ فَاطِمَةَ عليها السَّلَام ابْنَةَ رسول اللَّهِ سَأَلَتْ أَبَا بَكْرٍ الصِّدِّيقَ بَعْدَ وَفَاةِ رسول اللَّهِ أَنْ يَقْسِمَ لها مِيرَاثَهَا ما تَرَكَ رسول اللَّهِ مِمَّا أَفَاءَ الله عليه فقال أبو بَكْرٍ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قال لَا نُورَثُ ما تَرَكْنَا صَدَقَةٌ فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رسول اللَّهِ فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ فلم تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حتى تُوُفِّيَتْ وَعَاشَتْ بَعْدَ رسول اللَّهِ سِتَّةَ أَشْهُرٍ قالت وَكَانَتْ فَاطِمَةُ تَسْأَلُ أَبَا بَكْرٍ نَصِيبَهَا مِمَّا تَرَكَ رسول اللَّهِ من خَيْبَرَ وَفَدَكٍ وَصَدَقَتَهُ بِالْمَدِينَةِ فَأَبَى أبوبَكْرٍ عليها ذلك وقال لَسْتُ تَارِكًا شيئا كان رسول اللَّهِ يَعْمَلُ بِهِ إلا عَمِلْتُ بِهِ فَإِنِّي أَخْشَى إن تَرَكْتُ شيئا من أَمْرِهِ أَنْ أَزِيغَ فَأَمَّا صَدَقَتُهُ بِالْمَدِينَةِ فَدَفَعَهَا عُمَرُ إلى عَلِيٍّ وَعَبَّاسٍ وَأَمَّا خَيْبَرُ وَفَدَكٌ فَأَمْسَكَهَا عُمَرُ وقال هُمَا صَدَقَةُ رسول اللَّهِ كَانَتَا لِحُقُوقِهِ التي تَعْرُوهُ وَنَوَائِبِهِ وَأَمْرُهُمَا إلى من وَلِيَ الْأَمْرَ قال فَهُمَا على ذلك إلى الْيَوْمِ.(صحیح بخاری، ج3، ص1126)
حدیث گفت برای ما عبدالعزیزبن عبدالله از ابراهیم بن سعد از صالح از ابن شهاب که گفت : خبر داد برای ما عروه بن زبیر که عائشه ام المومنین او را باخبر کرد از اینکه فاطمه علیها سلام دختر رسول الله بعد از وفات رسول خدا از ابوبکر درخواست کرد میراثش را تقسیم کند از آنچه که از رسول خدا باقی مانده است از آنچه که خدا فیء قرار داده برای او. پس ابوبکر گفت همانا رسول خدا گفت: ما ارث به جا نمی گذاریم، آنچه که از ما باقی می ماند صدقه است. پس فاطمه دختر رسول خدا غضبناک شد و ترک کرد او را (با او قهر کرد)، و قهر او از بین نرفت تا از دنیا رفت و (فاطمه) بعد از رسول خدا شش ماه زندگی کرد. و فاطمه از ابوبکر سهمش را ازارث رسول الله، ازخیبرو فدک و صدقه ی مدینه خواست، ابوبکر ازپرداخت آن اباکرد. و گفت چیزی به تو نمی دهم؛ رسول الله به چیزی عمل نکرد مگر اینکه من به آن عمل کردم؛ پس من می ترسم از اینکه چیزی را به تو بدهم (که رسول خدا به تو نداده است!) پس هرچه از رسول خدا مانده صدقه برای مدینه محسوب می شود پس عمر او (فاطمه) را به نزدعباس و علی فرستاد؛ و اما درباره خیبر و فدک؛ و فدک را عمر ثبت و ضبط کرد و در دست گرفت و گفت این دو صدقه ای از جانب رسول خدا است که این دو برای حقوق و وظایفی که (تعروه) شامل ایشان می شد و( نوائبه)نابسامانی ها و مصیبتهایی که پیش می آمد بودند و به کسی که این وظیفه را بر عهده داشت به این دو امر فرمان داد و گفت از آن روز تا کنون اینگونه هستند.
[28] یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ، سورة صف،2 ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!
منابع
1.قرآن کریم،
2-الآحاد المثانی، الضحاک،ج5،ص363، الکامل عبدالله بن عدی،ج2، ص363، المعجم الکبیر الطبرانی، ج1، ص108، وج2،ص401، المستدم الحاکم النشابوری، ج3، ص154، ودهها منبع دیگر ازاهل سنت.درمنابع شیعه:کشف الیقین علامة حلی، ص351، منهاج الکرامةعلامة حلی،ص72،نهج الحق وکشف الصدق،علامة حلی، ص270. درچاپ های جدیدمیزان الاعتدال ذهبی،ج1،ص531، وج2،ص492(عبارت ان الله یغضب لغضبکِ ویرضی لرضاکِ)آمده است.
…3-.(صحیح بخاری، ج3، ص1126)
4-(ومنتخب، طریحی، ص۱۱۴؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۲۱۴منبع اهل تسنن: مقتل الحسین، خوارزمی، ج۱، ص۱۳۱)
6- تفسیراهل بیت علیهم السلام ج۷، ص۷۲ بحارالأنوار، ج۹۱، ص۱۹/ نورالثقلین/ البرهان
7- تفسیراهل بیت علیهم السلام ج۷، ص44،بحارالأنوار، ج۱۱، ص۸۲/ الاحتجاج، ج۲، ص۴۲۹/ عیون أخبارالرضا (ج۱، ص۲۰۰/ نورالثقلین 6.
8- الکافی،الکلینی،ج1،ص25
9- عوالم العلوم والمعارف والأحوال من الآیات والأخباروالأقوال ,جلد1۱صفحه۷۰۲
10- تاریخ الاسلام، الذهبی، ج3، ص44
11- بحار الأنوار، ج2، ص 154،وسائل الشیعة ج4، ص 108،– أمالی الصدوق، ص 399، –ثواب الأعمال وعقاب الأعمال،231–، الکافی، ج 3، ص 285 – بحارالأنوار، ج70، ص 375
12-. اصول کافی/کتاب ایمان وکفر/باب رياست طلبی
13- کاشف الغطاءکشف الغطاء، ج۲، ص۲۵۱،
14.(المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، النص،ص۶۷۳ قاموس قرآن، ج۷، ص: ۲۴۶
15-مازندرانی، محمد صالح، شرح اصول کافی، ج۸، ص221،