چکیده: گروه وهّابیت بر این باورند که علم غیب مخصوص خدای متعال است. بر این اساس، اعتقاد به علم غیب اولیای خدا را موجب کفر وشرک می دانند. این باور ناشی از برداشت نادرست از برخی آیات مربوط به این مسأله و عدم توجّه به آیات دیگر است.

این نوشتار در صدد است که با نگاه جامع به همه این آیات و بااستفاده از روایات شیعه وسنّی به اثبات رساند: علم غیب بر دو نوع است: یکی علم غیب ذاتی و دیگری علم غیب خدا دادی. نوع اوّل مخصوص خدای متعال است واثبات آن برای غیر خدا موجب کفر وشرک است. نوع دوّم، از ویژگی های اولیا است واعتقاد به این نوع علم غیب برای آن ها عین توحید است.

برخی از وهّابیان پنداشته اند که اعتقاد به علم غیب اولیا، اختصاص به شیعیان دارد؛ از این رو اقدام به تکفیر آن ها نموده اند. در این نوشتار با استناد به منابع و روایات اهل سنّت به اثبات رسیده است که این اعتقاد مخصوص شیعیان نیست؛ پس اگر چنین باوری موجب کفر وشرک باشد، خود این گروه ناخود آگاه در دام آن افتاده است.

کلید واژه ها: علم غیب، قرآن، سنّت، محدّث.

مقدمه

علم غيب يک بحث برون ديني دارد و يک بحث درون ديني. بحث برون ديني ا ش با حس گرايان و تجربه گرايان است .آنها ادراک بشري را محدود به حس و تجربه مي دانند و منکر هرگونه ادراک ديگر، حتي منکر ادراک عقلي اند تا چه رسد به ادراک غيبي ؛ درحالي که اگر اين محدوديت را بپذيريم ؛ راه رسيدن به علم و دانش به روي بشريت بسته مي شود و حتي علوم تجربي هم عقيم مي ماند. علم غيب با اين رويکرد از حوزه اي بحث خارج و مربوط به مباحث شناخت شنا سي است .

بحث درون ديني علم غيب در قلمرو اسلام انجام مي شود .از الفباي مکتب تشيع اين است که پيامبر، امام و اولياي خاص خدا از علم غيب برخوردارند .در مقابل، عدّه ای از اهل سنت؛ بخصوص گروه وهّابیت، اين علم را مخصوص خدای متعال مي دانند و مي گويند : اعتقاد به علم غيب غیر خدا، باطل و در تضاد با اسلام است.

لازم است که نخست مفهوم علم غیب باز شناسی شود.

مفهوم شناسی علم غیب

مفهوم علم روشن است. غيب به معنای پنهان در برابر شهادت به معناي پيداست . اين واژه درمورد چيزي به کار مي‌رود که نهان از ادراک ظاهري و يا ادراک باطني بشر عادي باشد.[1] از اين رو آگاهي از غيب را که ادراک باطني غير عادي است، آگاهي سوم نيز گفته اند.

براين اساس ، غيب يک معناي نسبي دارد و داراي مراتب مختلف است:

مرتبه اولش اين است که چيزي به حس و تجربه نگنجد بلکه از راه عقل و ادراک باطني شناخته شود ؛ از قبيل خدا ، قيامت، وحي آسماني و…چنانکه همين معنا در آيه کريمه «الذين يؤمنون بالغيب».[2] مقصود است، اين مرتبه از معناي غيب موضوع بحث نيست .

مرتبه دوم از معناي غيب که موضوع بحث را تشکيل مي دهد اين است که حتي دور از دسترس عقل و ادراک باطني بشر عادي باشد و ازراه اسباب عادي و مجاري علمي به دست نيايد .

بنابراين آگاهي علمي از اسرار نهان افراد و حوادث پشت پرده، علم غيب نيست چه از طريق علوم جديد ؛ از قبيل تله پاتي و ذهن خواني باشد يا از طريق علوم غريبه ؛ از قبيل رمل،جفر، استخدام جن و… علم غيب، علم خدا دادي است که از راه وحي ، الهام و رؤياي صادقه و.. به دست مي آيد .

نمونه :گاهي انسان از سرگذشت اقوام وملل گذشته از را ه مطالعه تاريخ آگاه مي شود، اين علم غيب نيست. اما گاهي از سرگذشت آنها از طريق وحي ، الهام و دل آگاهي و.. باخبر مي شود، اين علم غيب است .

دیدگاه وهّابیت در باره علم غیب

محمد بن عبدالوهاب : هرکه ادعا ي علم غيب حتي دريک مورد کند ؛ طاغوت است.[3]

او هم چنین می گوید: خدای متعال فرموده است: «قل لاأقول لکم عندی خزائن الله ولا أعلم الغیب …»[4]من برای شما نمی گویم که نزدم گنجینه های خدا است و من غیب را نمی دانم. این آیه صریح است در بیزاری جستن از کسی که ادّعای علم غیب کند.[5]

دهلوي : اعتقاد شيعيان به اين که امام بايد علم غيب داشته باشد؛ برگرفته از نصاري است.[6]

احسان الهي ظهير: آگاهي امامان از چيزهاي که ديگران نمي دانند؛ انديشه يهودي است .[7]

شورای مفتیان وهّابیت : کسی که معتقد باشد به این که افراد صالح علم غیب دارند، کافر است؛ زیرا خدای متعال فرموده است:«قل لا یعلم من فی السّموات والأرض الغیب إلاّ الله»[8]؛ بگو هیچ کسی در آسمان ها وزمین غیب را جز خدا نمی داند[9]

فوزان از مفتیان وهّابیت : غیب را جز خدای متعال نمی داند. به فرموده قرآن کریم: «قل لایعلم من فی السّموات والأرض الغیب إلاّ الله…» بنابر این کسی که ادّعای علم غیب کند، خود را شریک خدا در آن قرار داده است؛ پس چنین کسی طاغوت است.[10]

بن باز : کسی که ادّعای علم غیب کند، از او خواسته می شود که توبه کند. اگر توبه نکرد، به جرم این که کافر شده است، کشته می شود، غسل ونماز ندارد و در قبرستان مسلمانان دفن نمی شود؛ زیرا غیب را جز خدا نمی داند.[11]

نقد دید گاه وهّابیت

چنانکه معلوم شد، گروه وهّابیت با استناد به برخی از آیات، علم غیب را مخصوص خدای متعال می دانند و بر این اساس ادعای علم غیب در نظر آن ها مساوی با ادّعای خدایی است. این گروه فقط همین آیات را مورد توجّه قرار داده و آیات دیگر را از نظر دور داشته اند. این راه درستی نیست. برای به دست آوردن دیدگاه قرآن در باره یک موضوع، باید همه آیات مربوط به آن موضوع را در نظر گرفت.

علم غيب درقرآن

درقرآن کريم ، آيات مختلفي دراين زمينه وجود دارد: گروهي ازآيات ، علم غيب را براي خدا ثابت مي کند بدون اين که نظر به اثبات يا نفي آن ازديگران داشته باشد . گروه ديگر، علم غيب را محدود به حریم خدا وازديگران نفي ميکند . گروه سوم علم غيب را براي غير خدا هم ثابت مي کند .

روشن است که نمي توان نظرقرآن را جزازراه بررسي وجمع بندي همه آيات به دست آورد .کسي که تنها با استناد به برخي از آنها مطلبي را به قرآن نسبت دهد ؛ راه باطل را طي نموده ودرواقع به قرآن کريم جفا کرده است.

گروه اول؛ اثبات علم غيب براي خدا

ازنام هاي نيکوي خداوند که بارها درقرآن آمده ؛ «عالم الغيب والشهادة»[12] است. يعني اوبه پيدا وپنهان آگاه است .هيچ چيز ازخدا پنهان نيست .ريز ترين ذره دراعماق زمين هم براي اوپيد ا ست .تقسيم اشياء به غيب وشهادت درباره ای خدا معنا ندارد .همه اشياء براي او مشهود است .بنا براين معنای علم غيب خدا اين نيست که خدا چيزهايي را که ازاوغائب است مي داند بلکه معنايش اين است که آنچه را ازديگران غائب است اومي داند .درواقع بازگشتش به اين معنا است که آنچه براي ديگران ناپيدا است براي خدا پيدا است. چنانکه امام علي (ع) فرموده است :کل سرٍَعندک علانية وکل غيب عندک شهادة.[13] هر رازي درنزد توآشکار وهر پنهاني درنزد توپيدا است.

نام نيکوي ديگرخداوند که آنهم بارها درقرآن آمده ؛«علاَم الغيوب»[14] است.يعنی بسيار داناي امورپنهان .

دراين آيه ، مبالغه وزياده گويي نسبت به عالم به کار رفته است ودرآيه اي ديگر نسبت به معلوم :« وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ‏»[15] تاي «غائبة» براي مبالغه است .معناي آيه چنين مي‌شود : هيچ چيز بسيار پنهاني درآسمان وزمين نيست مگراينکه درکتاب آشکار است .کتاب آشکار ، مظهر علم خداست ؛ خدائي که پنها ن ترين پنهان هم ازديد او پنهان نيست .

درجاي ديگر اين مطلب را به گونه اي ملموس تري بازگو نموده است :«فانه يعلم السر واخفي »[16] پس همانا او راز دروني ومخفي ترازآن را مي داند .

درتفسير اين آيه آمده است .راز دروني اين است که انسان خودش آن را مي داند وازديگران پنها ن مي کند .مخفي تراز راز دروني چيزي است که حتي خود انسان هم نمي داند، يکباردرذهن اوخطورکرده ، بعد آن را فراموش نموده است .اکنون درذهن ناخود آگاه او وجود دارد وخدا آن را مي داند [17].

گروه دوم ؛ محدوديت علم غيب به خدا

قرآن کريم درآيات متعددي ، علم غيب را محدود به خدامي داند وآن را بادوزبان مختلف بازگو مي کند :

1- انحصارعلم غيب درخدا:« قل لايعلم من في السموات والارض الغيب الاالله »[18] بگو هيچ کس درآسمانها وزمين غيب راجز خدا نمي داند.

درآيه ديگر مي فرمايد :وعنده مفاتح الغيب لايعلمها الاهو.[19] تنها نزد خدا است گنجينه ها يا کليد هاي غيب که آنها را جزخدا نمي داند.

2- نفي علم غيب ازديگران : قرآن کريم به پيامبر اسلام (ص) دستور ميدهد :« قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ

لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ »[20] ؛ بگو :به شما نمي گويم که نزدم گنجينه هاي خدا است ، نمي گويم که من غيب را مي دانم ونمي گويم که من فرشته ام. درجاي ديگرهمين مطلب را از زبان حضرت نوح مي گويد :« وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْب ….»‏[21]

براساس اين آيات حتي پيامبران ازعلم غيب برخوردارنبودند تا چه رسد به ديگران . باتوجه به همين دسته ازآيات ، محمد بن عبدالوهاب مي گويد : پيامبران ازادعاي علم غيب برائت مي جستند ؛ درحالي که طاغوت هاي زمان ما آن را ادعا مي کنند .[22]

روشن است که اين قضاوت عجولانه وبدون درنظر گرفتن ساير آيات است ونمي توان آن را به قرآن نسبت داد .پس بايد دسته سوم ازآيات قرآن را هم بررسي کرد وآن گاه نتيجه گيري نمود .

گروه سوم ؛ اثبات علم غيب براي غيرخدا

قرآن کريم درعين اينکه علم غيب را محدود به خدا مي داند ؛ درموارد متعددي آن را براي غير خدا هم ثابت مي کند :« عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ‏.»[23] ؛ اوداناي غيب است پس هيچ يکي را برغيبش آگاه نمي سازد جزکسي را که بپسندد ازقبيل پيامبر.

اين آيه ، حصر علم غيب را که درآيات پيشين بود مي شکند وآن را ازطريق افاضه ای خدا براي ديگران هم ثابت مي کند .درعين حال حصر ديگري ايجاد مي کند : افاضه علم غيب به کساني اختصاص دارد که مورد پسند خدا باشند .سپس پيامبررا به عنوان نمونه اي روشن ازآنها معرفي مي کند .

درآيه ديگري که به همين مضمون است مي فرمايد:« وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ… »[24]‏ ؛ نيست خدا که شما را به غيب آگاه سازد ولي ازپيامبرانش کسي را که بخواهد ( براي آگاهي ازغيب ) برمي گزيند ،.به ديگر سخن ، خدا علم غيب را دراختيار هرکسي قرارنمي دهد بلکه براي اين کار ازميان شما افراد ي را گلچين مي کند .

دراين دوآيه به طور کلي علم غيب را براي غير خدا ثابت مي نمايد . درآيات ديگر علم غيب آنها را درموارد جزئي وبرخي ازکارهاي روزمره بازگو مي کند :

1- يکي ازمعجزات حضرت عيسي(ع) اين بود که به مردم مي گفت :« وانبئکم بما تأکلون وما تدَخرون في بيوتکم ».[25] شما را ازآنچه مي خوريد ودرخانه هاي خود ذخيره مي کنید خبرمي دهم .

2- پيامبراسلام ( ص) يکی اززنهايش را از اسراري که بين آنها بود باخبر ساخت اوپرسيد :« من انبأک هذا» چه کسي تورا ازاين راز آگاه ساخت .آن حضرت درپاسخ فرمود :« نبَأني العليم الخبير».[26] به من خداي دانا وآگاه خبرداد.

3- درداستان حضرت موسي وخضر(ع)آمده است : حضرت خضر درسه مورد براساس علم غيب کارهاي شگفت انگيز انجام مي دادکه حتي حضرت موسي ( ع) توان تحمل آنها را نداشت .[27]

4- مادرحضرت موسي( ع) نوزادش را به دستور خداوند به دريا انداخت وازراه وحي والهام مي دانست که فرزندش به اوبرمي گردد وسرانجام به پيامبري مي‌رسد .[28]

همچنين مريم مقدس(س) ازراه اخبارغيبي ،آ گاه بود که بدون شوهر ، داراي فرزند مي شود وآن فرزندش، پيامبر خدا وداراي معجزات فراوان خواهد بود.[29]

نگاه جامع به علم غيب درقرآن

روشن شد كه آيات قرآن،درباره اين كه علم غيب محدود به حريم خدا است يانه مختلفند و در ظاهرباهم ناسازگار. براي حل اين ناسازگاري و به دست آوردن نظر قرآن، بايد نگاه جامع به همه اين آيات داشته باشيم و بعد از جمع بندي آنها نتيجه گيري نمائيم. در جمع بندي اين آيات و رفع تعارض بين آنها دو راه حل ارائه شده است:

1- برخورداري از همه ي علوم غيب محدود به خدا است. ديگران فقط از برخي آنها برخوردارند.[30] به ديگر سخن تنها خدا از همه امور غيبي آگاه است، غير خدا به همه آن امور آگاهي ندارد، فقط از بعضي آنها آگاه است. طبق اصطلاح خاص، دسته اي از آيات به نحو سلب عموم، علم غيب را از غير خدا نفي مي كند. دسته اي ديگر به نحو ايجاب خاص، علم غيب را براي آنها ثابت مي كند. سلب عموم با ايجاب خاص در تضاد نيست.

اين راه حل درست به نظر نمي رسد؛ زيرا آن دسته از آيات، علم غيب را به نحو عموم سلب از ديگران نفي مي كند نه به نحو سلب عموم. عموم سلب با ايجاب خاص تنافي دارد. مضمون دسته دوم از آيات گذشته اين نيست كه غير خدا همه علوم غيب را نمي داند تا با اثبات برخي از آن علوم براي آنها در تضاد نباشد. مضمون آن دسته از آيات اين است كه غير خدا از هيچ يكي از علوم غيب برخوردار نيست. پس با اثبات برخي از آن علوم براي آنها در تضاد مي باشد.

2- علم غيب همانند علوم ديگر بر دو گونه است: يكي بالذات و بالاصاله و ديگري بالعرض و بالتبع. علم غيب بالذات؛ يعني عالم، به خودي خود داراي علم غيب است، بدون اين كه ديگري به او داده باشد. چنين علم غيبي منحصر به خدا است.‌ زيرا تنها اوست كه احاطه وجودي و علمي به همه عالم دارد. ديگران به خودي خود از علم غيب برخوردار نيستند، چون احاطه و ابزار علمي شان محدود است. علم غيب آنها از راه افاضه خدا است.[31]

اين راه حل را مي توان از برخي آيات پشين هم استفاده كرد:« عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا الامن ارتضي من رسول ».[32] او داناي غيب است پس برغيبش هيچ يكي را آگاه نمي سازد مگر كسي را كه بپسندد؛ از قبيل پيامبر. روشن است كه اين آيه علم غيب را براي ديگران از راه افاضه خدا ثابت مي كند.

از نظرعقلي نیز این مطلب قابل اثبات است؛ زیرا از نظرعقل، علم به هرمعلومي، نيازمند به احاطه اي وجودي وعلمي به آن است .روشن است که جزخدا کسي ديگر ،چنين احاطه اي به همه عالم ندارد.شعاع وجودي وعلمي غير خدا محدود است وبسياري از چيزها از دسترس ادراک او دورمي باشد. بنابراين غير خدا بخودي خود نمي تواند آگاه از همه امور پيدا و پنهان باشد ولي مي شود که خدا چنين آگاهي فراگير را به او افاضه کند.

نتيجه ای اين دليل عقلي اين است که علم غيب بالاصاله وبالذات محدود به خداست. اما مي شود که غير خدا هم بالعرض وبالتبع، از اين علم برخوردار شود .

به هر حال، بابررسي هر سه گروه از آيات مربوط به علم غيب روشن شد كه اعتقاد به علم غيب خدا دادي در مورد ديگران با قرآن در تضاد نيست. آنچه با قرآن در تضاد مي باشد اعتقاد به علم غيب ذاتي آنها است كه هيچ مسلماني داراي چنين اعتقادي نيست.

علم غيب در سنّت

از روايات شيعه بخوبي استفاده مي‌شود كه علاوه بر پيامبران(ع)، امامان معصوم(ع) نيز داراي علم غيب مي‌باشند. روايات ياد شده اين مطلب را با زبان‌هاي مختلف بازگو مي‌كند: امامان(ع) از حوادث گذشته، حال و آينده تا روز قيامت آگاهند و هيچ چيزي بر آنها پوشيده نيست، امامان(ع) هر گاه بخواهند علم پيدا مي‌كنند. امامان(ع) مي‌دانند كه چه زماني از دنيا مي‌روند و بدون اختيار خود از دنيا نمي‌روند. امامان(ع)، محدّث و خزانه‌داران علوم الهي‌اند، امامان(ع) داراي علم كتاب مي‌باشند و علم كتاب چنان قدرتي به انسان مي‌دهد كه وزير سليمان با برخورداري از بخش ناچيز آن توانست، تخت ملكه سبا را پيش از يك چشم به هم زدن حاضر كند[33]، امامان(ع) از ضمير دل‌هاي مردم و احوال شيعيان خود آگاهند، امامان(ع)، از تمام علوم فرشتگان و پيامبران الهي برخوردارند. خدا به امامان همانند حضرت ابراهيم(ع) ملكوت آسمانها و زمين را نمايانده است و…[34]

چنانكه گذشت از مجموع آيات قرآن به دست مي‌آيد كه علم غيب بالذات و بالاصاله مختص به خداست و ديگران فقط از علم غيب بالعرض و بالتبع از راه افاضه خدا برخوردارند. به ديگر سخن علم غيب آنها علم خدادادي است نه علم ذاتي.

همين معنا از مجموع روايات هم استفاده مي‌شود بلكه در برخي از آنها به اين مطلب تصريح شده است:

امام علي(ع) روي منبر از حوادث آينده خبر مي‌داد. يكي از يارانش گفت: يا اميرالمؤمنين تو از علم غيب برخورداري؟ آن حضرت لبخندي زد و فرمود: اين، علم غيب نيست بلكه فراگيري علم از عالم (پيامبر(ص))است. همانا علم غيب، علم به روز قيامت و… است[35].

امام صادق(ع) فرموده‌اند: همانا خدا داراي دو علم است: يكي علمي كه در نزد اوست و هيچ كسي از آفريده‌هايش را به آن آگاه نكرده است و ديگر علمي كه به فرشته‌ها و پيامبرانش داده است. اين علم به ما اهل بيت رسيده است.[36]

ابو مغيره مي‌گويد: من و يحيي بن عبدالله نزد امام كاظم(ع) بوديم. يحيي گفت: فدايت شوم! همانا مردم گمان مي‌كنند كه تو داراي علم غيب هستي. آن حضرت فرمود: منزه است خدا! دست خود را روي سرم بگذار پس سوگند به خدا كه هيچ مويي در سر و بدنم نمانده است جز اين كه در اثر اين سخن راست شده است. سپس فرمود: سوگند به خدا كه آنچه ما داريم جز ميراثي از پيامبر خدا(ص) نيست[37].

معلوم است كه آنچه در اين روايات نفي شده علم غيب ذاتي است نه آن علم غيبي‌ كه از سوي خدا به پيامبر(ص) افاضه شده و از آن حضرت به امام رسيده باشد.

ظاهرا در آن زمان، علم غيب به طور مطلق، ظهور در علم غيب ذاتي داشته است. از اين رو آن را به غير خدا نسبت نمي‌دادند. چنانكه از مرحوم شيخ مفيد نقل شده است: همانا امامان معصوم(ع) از ضمير دل‌هاي بعضي از بندگان و حوادث آينده آگاه بودند. البته اين نوع آگاهي از شرايط امامت نيست بلكه آن را خدا از باب لطف و تثبيت مقام امامت به آنها داده است. اما اين كه به طور مطلق گفته شود كه امامان داراي علم غيب بودند، سخن نارواست. زيرا اتصاف به آن تنها در خور كسي است كه بخودي خود علم داشته باشد نه اين كه علمش را از ديگري گرفته باشد و چنين كسي جز خداي عزّ و جلّ نيست.[38]

بعضي‌ها با توجه به اين روايات كه در باب علم امام(ع) وارد شده نسبت‌هاي ناروايي به شيعيان داده‌اند. برخي از آن‌ها در آغاز اين بخش گذشت و برخي ديگرشان اينجا آورده مي‌شود:

محبّ الدين خطيب مي‌گويد: كليني در كتاب كافي كه در نظر آنها از همان جايگاه صحيح بخاري در نظر مسلمانان برخوردار است، امامان دوازده‌گانه را چنان توصيف مي‌كند كه آنها را در حدّ بت‌هاي يوناني در دوران بت‌پرستي بالا مي‌برد. از قبيل اين كه امامان از تمامي علوم فرشته‌ها و پيامبران برخوردارند، امامان مي‌دانند چه زماني از دنيا مي‌روند و بدون اختيار خود از دنيا نمي‌روند، امامان از گذشته، حال و آينده آگاهند و…[39]

عبدالله قصيمي مي‌گويد: امامان در نظر شيعيان از گذشته، حال و آينده آگاهند. هر گاه بخواند، علم پيدا مي‌كنند و آنها مي‌دانند كه چه زماني از دنيا مي‌روند و… پس امامان از ديدگاه شيعه از مقام نبوّت و پيامبري برخوردارند كه به سوي آنها وحي مي‌شود. و همچنين از ديدگاه آنها امامان در برخورداري از علم غيب همتاي خدايند؛ در حالي كه همه مسلمانان مي‌دانند كه حتي پيامبران هم در اين جهت همتاي خدا نبوده‌اند. آيات، روايات و سخنان پيشوايان دربارة اين كه جز خدا از علم غيب برخوردار نيست در حدّ تواتر است.[40]

در مباحث گذشته روشن شد كه آنچه مختص به خداست علم غيب ذاتي است و هيچ مسلماني اعتقاد به چنين علم غيبي براي غير خدا ندارد. علم غيب ديگران، علم غيب خدادادي است. اين نوع علم غيب و همچنين نزول فرشته‌ها و وحي غير رسالي اختصاص به پيامبران ندارد؛ چنانكه گذشت مادر موسي و عيسي از راه وحي و گزارش فرشته‌ها از امور غيبي آگاه بودند. پس اعتقاد به علم غيب امام از راه وحي، ملازم با اعتقاد به پيامبري او نيست.

در همين رواياتي كه آنها بر ضدّ شيعيان استناد كرده‌اند تصريح شده است: همانا خدا با كتاب آسماني شما، كتاب‌هاي آسماني را و با پيامبر شما، پيامبران الهي را خاتمه داده است.[41]

افزون بر اين، اعتقاد به علم غيب ديگران اختصاص به شيعيان ندارد. بلكه در منابع اهل سنت نيز در موارد متعددي علم غيب براي غير خدا ثابت شده است. گويا اين عده از اين منابع ناآگاه بوده‌اند يا خود را به ناآگاهي زده‌اند.

وجود محدّث در اسلام

اصل اين كه در امت اسلامي همانند امت‌هاي پيشين، محدّث وجود دارد، مورد اتفاق شيعه و سني است. گرچه در مصداق آن هر دو گروه با هم اختلاف نظر دارند.

محدث را چنانكه خواهید دید چند معنا كرده‌اند:

1. محدث كسي است كه بر او الهام مي‌شود.

2. محدث كسي است كه با او فرشته‌ها سخن مي‌گويند.

3. محدث كسي است كه سخن فرشته‌ها را مي‌شنود و در گوش يا دل او نقش مي‌بندد بدون اينكه او را ببيند.

محدث به هر يكي از اين معاني باشد از علم غيب برخوردار است. پس همانگونه كه وجود محدّث در اسلام مورد اتفاق است وجود عالم به غيب نيز مورد اتفاق خواهد بود.

مصداق محدّث از ديدگاه شيعه

امام باقر(ع) فرموده‌اند: محدّث كسي است كه سخن فرشته‌ها را مي‌شنود بدون اين كه چيزي را ببيند بلكه در گوش و دل او نقش مي‌بندد.[42]

نمودهاي عيني محدّث به اين معنا عبارتند از:

1. امامان معصوم.

امام رضا(ع) فرموده‌اند: «الائمة … محدثون»[43].امامان، محدّث مي‌باشند.

حكم بن عيينه مي‌گويد: از امام سجاد(ع) پرسيدم: آيا علي(ع) محدّث بود؟ فرمود: بلي و هر امامي از ما اهل بيت(ع) محدّث است.[44]

2. فاطمه زهرا(س).

سليم شامي مي‌گويد: از محمد بن ابي بكر پرسيدم: آيا علي(ع) محدث بود؟ گفت: بلي و فاطمه(س) نيز محدّث بود[45].

بر اين اساس يكي از لقب‌هاي حضرت فاطمه(س) محدّثه است.[46]

امام صادق(ع) فرموده‌اند: همانا فاطمه(س) بعد از پيامبر خدا(ص) هفتاد و پنج روز زنده بود. غم و اندوه شديد او را فرا گرفت. جبرئيل امين نزدش مي‌آمد. او را تسليت مي‌گفت، از احوال و جايگاه پدرش و آنچه بعد از فاطمه(س) براي ذريه‌اش اتفاق خواهد افتاد، خبر مي‌داد و علي(ع) آن‌ها را مي‌نوشت.[47]

3. سلمان فارسي.

امام صادق(ع) فرموده است: علي(ع) محدث بود و سلمان نيز محدّث بود.[48]

مصداق محدّث از ديدگاه اهل سنّت

چنانکه گذشت، اثبات علم غیب برای غیر خدای متعال مخصوص شیعیان نیست. برای روشن شدن این مطلب، لازم است که مصداق محدّث و عالمان غیب در منابع وروایات اهل سنّت نیز طرح شود. البته طرح آن ها به معنای پذیرفتن همه موارد نیست.

در صحيح بخاري به نقل از ابو هريره آمده است كه پيامبر اسلام(ص) فرموده‌اند: «لقد كان فيما قبلكم من الامم محدّثون فان يك في امتي احد فهو عمر»[49]. همانا در امت‌هاي پيشين، افراد محدث بودند؛ پس اگر در ميان امتم يكي از آنها باشد آن يكي عمر خواهد بود.

ابن حجر عسقلاني در شرح صحيح بخاري چند معنا را براي محدّث ذكر مي‌كند. يكي از آن معاني، اين است: «محدث: من يلقي في روعه»؛ محدث كسي است كه مطالب در باطنش القا مي‌شود (بر او الهام مي‌شود). سپس مي‌گويد: همين معنا را اين حديث تأييد مي‌كند كه همانا خداوند حق را بر زبان و دل عمر قرار داده است.[50]

قسطلاني در شرحش بر صحيح بخاري مي‌گويد: بخاري مؤلف كتاب گفته است: محدث كسي است كه حق بر زبان او جاري مي‌شود. بدون اين كه از مقام نبوت برخوردار باشد. و خطابي گفته است: محدث كسي است كه مطالب در باطنش القا مي‌شود.

او همچنين مي‌گويد اين كه پيامبر(ص) فرموده‌اند: اگر در امتم يكي از افراد محدث باشد…، اين جمله براي ترديد نيست؛ بلكه براي تأكيد است؛ چنانكه اگر گفته شود: اگر من دوستي داشته باشم، فلاني است، معناي اين جمله ترديد نيست بلكه تأكيد بر دوستي آن شخص است.[51]

قسطلاني گرچه در اينجا گفته است: اين جمله براي تأكيد است نه ترديد. اما در جایي بر خلاف اين مي‌گويد: اين جمله براي توقع و آرزو است. معلوم است كه در توقع و آرزو، شك و ترديد نهفته است. او سپس با صراحت مي‌گويد: گويا پيامبر(ص) از اين عمر محدث است آگاهي نداشته است در حالي كه او چنين بوده و اين امر به وقوع پيوسته است. داستان «يا سارية الجبل»[52] معروف است و همچنين داستان‌هاي ديگر.[53]

مسلم در صحيحش اين حديث را به نقل از عايشه آورده. بعد از ابن وهب نقل كرده است: محدّث، كسي است كه بر او الهام مي‌شود.[54]

نووي در شرح صحيح مسلم مي‌گويد: در تفسير محدّث، علما اختلاف دارند. بعضي گفته‌اند: محدث كسي است كه فرشته‌ها با او سخن مي‌گويد. چنانكه در روايت ديگري به جاي «محدثون»، «مكلّمون» است. مكلمون يعني افرادي كه با آنان از سوي فرشته‌ها سخن گفته مي‌شود.

آن روايت ديگر نيز در صحيح بخاري آمده است: لقد كان في ما قبلكم من بني اسرائيل رجال يكلّمون من غير ان يكونوا انبيأ فان يكن من امتي منهم احد فعمر: قبل از شما در بني اسرائيل مرداني بودند كه با آنها سخن گفته مي‌شد پس اگر از امتم يكي از آنها باشد، عمر خواهد بود.[55]

طحاوي، حديث اول را كه تعبير به«محدّثون» نموده، از صحيح مسلم نقل كرده است. او در تفسير محدث مي‌گويد: محدّث كسي است كه بر او الهام مي‌شود. «فكان عمر ينطق بما ينطق ملهما»؛ عمر هر سخني كه مي‌گفت از راه الهام بود.

سپس طحاوي، نمونه‌اي از الهامات عمر را از زبان خود او مي‌آورد: خدا با من (يا من با خدا) در سه مورد، موافقت داشته‌ايم. يكي از آن موارد اين است كه زن‌هاي پيامبر(ص) بدون حجاب بودند. عمر گفت: هر انسان خوب و بد بر زن‌هاي تو وارد مي‌شود. اي كاش به آنها دستور مي‌دادي كه حجاب را رعايت كنند. سپس آيه حجاب نازل شد.[56]

مرحوم علامه اميني مي‌گويد: ان كان هذا من الالهام فعلي الاسلام السلام؛ اگر اين، الهام باشد بايد با اسلام خداحافظي كنيم و فاتحه‌اش را بخوانيم. آنها چقدر نادانند. بين فضائل و فضايح فرق نمي‌گذارند. اينگونه امور را به عنوان فضائل عمر ذكر مي‌كنند؛ در حالي كه بايد آنها را انكار نمايند؛ زيرا مقام نبوت را پايين مي‌آورد و صاحب رسالت را زير سؤال مي‌برد.[57]

قرطبي مي‌گويد: ابن عباس آيه 52 از سورة حج را چنين قرائت مي‌كرد: «و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبي و لا محدّث…»؛ يعني كلمات«و لا محدّث» را در آيه زياد مي‌كرد. سپس از مسلمه نقل مي‌كند: ما افراد محدّث را طبق قرائت ابن عباس ديديم. آنان كساني‌اند كه اخبار مهمّ غيبي و سخنان حكيمانه باطني داشته‌اند و در گفتار خود معصوم بوده‌اند. همانند عمر در داستان «يا سارية الجبل»[58].

اين داستان را چنين آورده‌اند: عمر سپاهي را به فرماندهي سارية بن زينم به نهاوند ايران فرستاده بود. سپس او روز جمعه‌اي در مدينه خطبه‌هاي نماز جمعه را مي‌خواند. ناگهان سه بار فرياد زد: يا سارية الجبل؛ اي ساريه به كوه پناه ببر! مردم حاضر در نماز جمعه شگفت زده شدند تا اين كه فرستاده ساريه آمد و راز مطلب روشن شد. او گفت: ما از دشمن شكست خورديم. ناگاه سه بار نداي غيبي آمد: اي ساريه به كوه پناه ببر! ما طبق اين دستور غيبي به كوه پناه برديم و سرانجام بر دشمن پيروز شديم. آن نداي غيبي، نداي عمر بود كه باد به گوش ساريه و لشكريانش رساند[59].

عالمان غيب در منابع اهل سنّت

روشن شد كه طبق منابع اهل سنت، عمر به عنوان محدّث از علم غيب برخوردار است. افزون بر اين، در منابع مذكور علم غيب براي افراد ديگر هم ثابت شده است. علامه حلّي، اخبار غيبي امام علي(ع) به عنوان يكي از فضائل آن حضرت نام برده است. ابن تيميه در پاسخش گفته: افراد پايين‌تر از علي(ع) نيز از بعضي امور غيبي خبر مي‌دادند. در ميان پيروان خلفاي سه گانه كساني بودند كه چند برابر آن، خبرهاي غيبي داشته‌اند. اما آنان نه شايسته مقام امامت بودند و نه برتر از مردم زمان خود.[60]

در اينجا چند نمونه از كساني كه در منابع اهل سنت، علم غيب براي آنها ثابت شده است، آورده مي‌شود:

1. پيامبر اسلام(ص) فرموده‌اند: انا مدينة العلم و علي بابها…[61] من شهر علم هستم و علي(ع) دروازه اين شهر است. پس هر كه قصد ورود به اين شهر را دارد بايد از دروازة آن وارد شود.

چنانكه گذشت از آيات قرآن استفاده مي‌شود: پيامبر(ص) كه شهر علم است از علم غيب برخوردار مي‌باشد. پس علي(ع) هم كه دروازه اين شهر است از علم غيب برخوردار خواهد بود.

پيامبر اسلام(ص) فرموده‌اند: «لمّا صرت بين يدي ربّي كلّمني و ناجاني فما علّمت شيأ ً الا علّمته علياً فهو باب علمي»؛ چون شب معراج به مقام قرب الهي رسيدم، پروردگارم با من سخن گفت و نجوا كرد؛ پس هيچ چيزي به من آموخته نشد جز اين كه آن را به علي(ع) آموختم.[62]

ابن ابي الحديد، در شرح نهج البلاغه ذيل خطبه 92، موارد متعددي از علم غيب امام علي(ع) را شمرده است. آن حضرت در اين خطبه فرموده: «سلوني قبل أن تفقدوني…» پيش از اين كه مرا از دست بدهيد، هر چه مي‌خواهيد از من بپرسيد پس سوگند به خدايي كه جانم در دست اوست، هيچ چيزي را از امروز تا قيامت از من نمي‌پرسيد مگر اين كه شما را به آن خبر مي‌دهم.

ابن ابي الحديد مي‌گويد: اين ادعاي علي(رض)، ادعايي خدايي يا پيامبري نيست؛ زيرا خود او مي‌فرمود: من اين علوم را از پيامبر خدا(ص) فرا گرفته‌ام. سپس او چهارده مورد از خبرهاي غيبي آن حضرت كه جامة علم پوشيده است ذكر مي‌كند بعد مي‌گويد: اخبار غيبي حضرت علي(ع) اختصاص به اين موارد ندارد بلكه آن قدر زياد است كه قابل شمارش نيست.[63]

ابن عباس مي‌گويد: «و الله لقد اُعْطِي علي بن ابي طالب(ع) تسعة اعشار العلم و ايم الله لقد شارككم في العشر العاشر»[64]؛ سوگند به خدا! همانا نُه دهم علم و دانش به علي(ع) داده شده و سوگند به خدا! او در يك دهم علم نيز با شما شريك است.

در بين اصحاب پيامبر(ص) كساني بودند كه داراي علم غيب بودند. پس بايد امام علي(ع) كه علمش بمراتب بيشتر از آنها بود، از چنين علمي برخوردار باشد.

2. خذيفة بن يمان گفته است: پيامبر اسلام(ص) مرا از آنچه در گذشته بوده است و آنچه در آينده تا روز قيامت خواهد بود آگاه نموده است.[65]

احمد حنبل در مسندش از ابي ادريس نقل كرده است: از خذيفة بن يمان شنيدم كه مي‌گفت: سوگند به خدا همانا من داناترين مردم به هر فتنه‌اي هستم كه از امروز تا قيامت به وقوع مي‌پيوندد.[66]

3. كعب الاحبار به عمر گفت: تو تا سه روز ديگر از دنيا مي‌روي. چون سه روز گذشت ابولؤلؤ او را مجروح كرد. مردم و كعب الاحبار به عيادت عمر آمدند. او گفت: سخن، همان سخن كعب است.[67]

عمر نيز بر اساس خوابي كه ديده بود خبر از مرگ خود داد. بين اين خواب و مجروح شدن عمر، جز يك جمعه نگذشت.[68]

همچنين عثمان از زمان مرگ خود آگاه بود و به مردم خبر مي‌داد. ابن عمر گويد: عثمان صبح همان روزي كه كشته شد به مردم گفت: پيامبر خدا(ص) را در خواب ديدم به من فرمود: اي عثمان فردا نزد ما افطار كن! در آن روز، عثمان روزه داشت تا اين كه در همان حال روزه كشته شد.

همچنين عثمان گفته است: ديشب پيامبر خدا، ابوبكر و عمر را در خواب ديدم، به من گفتند: صبر پيشه كن پس همانا فردا با ما افطار مي‌كني.

كثير بن صلت گويد: از عثمان شنيدم كه گفت: پيامبر خدا(ص) را در همين خواب ديدم كه فرمود: همانا تو در اين جمعه با ما هستي.

محبّ الدين طبري بعد از نقل روايات مختلف در اين زمينه، اختلاف آنها را چنين توجيه نموده است: عثمان چند بار خواب ديده است گاهي شب و گاهي روز[69].

4. ابو عمرو بن علوان گويد: روزي به سوي بازار رحبه مي‌رفتم. ناگهان جنازه‌اي را ديدم. دنبال آن راه افتادم تا در مراسم نماز و دفنش شركت نمايم. در اين ميان چشمم به زن نامحرمي افتاد. مرتكب نگاه آلوده شدم. سپس از خدا طلب آمرزش نمودم. به دلم خطور كرد كه به زيارت استادم جنيد بروم. به سوي بغداد رفتم. در حجرة او را كوبيدم. هنوز در را باز نكرده و مرا نديده بود، گفت: اي ابا عمرو وارد شو! تو در رحبه گناه مي‌كني و ما در بغداد برايت آمرزش مي‌طلبيم.[70]

5. محيي الدين محمد بن مصطفي قوجوي حنفي مي‌گفت: هر گاه در معناي آيه‌اي شك مي‌كردم، به خداي تعالي رو مي‌آوردم. سينه‌ام گشاده مي‌شد تا اين كه به اندازه دنيا مي‌گرديد و در آن دو ماه طلوع مي‌كرد. نمي‌دانستم كه آنها چيست، سپس نوري آشكار مي‌شد، آن نور مرا به لوح محفوظ راهنمايي مي‌كرد آنگاه معناي آيه را از آن به دست مي‌آوردم.[71]

دربارة ابن الصباغ ابوالحسن علي بن حميد گفته‌اند: او كسي را از اصحاب خود قرار نمي‌داد مگر اين كه در لوح محفوظ اسم آن كس در دفتر اصحاب او نوشته شده باشد.[72]

ابن قيم شاگرد ابن تيميه مي‌گويد: در سال 702 كه تاتاري‌ها قصد تهاجم به شام داشتند، ابن تيميه به مردم خبر داد: آنها دچار شكست مي‌شوند. مردم باور نمي‌كردند چون آنها زياد ابراز شك و ترديد نمودند ابن تيميه گفت: خدا در لوح محفوظ نوشته است كه اين بار شكست از آن تاتاري‌ها و پيروزي از آن مسلمانان است.[73]

روشن شد كه در منابع اهل سنت نيز علم غيب براي غير خدا ثابت شده است. امام علي(ع) دروازه شهر علم پيامبر(ص) است و در موارد متعددي از حقايق پشت پرده خبر داده است. عمر، محدّث بود. همچنين عمر و عثمان از زمان مرگ خود باخبر بودند. حذيفة بن يمان از گذشته، حال و آينده آگاه بود. بعضي با لوح محفوظ در تماس بودند. و بعضي هم گناهان ديگران را از راه دور مشاهده مي‌كردند و براي آنها طلب آمرزش مي‌نمودند.

پس اين سؤال جدّي براي انسان مطرح مي‌شود: چرا عده‌اي اثبات علم غيب را براي غير خدا در منابع شيعه برابر با ادعاي خدايي يا پيامبري مي‌دانند. اما اثبات آن را در منابع اهل سنت ناديده مي‌گيرند. آيا اين، مصداق مثل معروف «الكيل بمكيالين*» نيست؟! چرا براي شيعيان با يك پيمانه مي‌كشند و براي اهل سنّت به پیمانه دیگر.

پاسخ به شبهه

در باب علم غیب، شبهه معروف «خود را به هلاکت انداختن» وجود دارد: یکی از امور غیبی، خطری است که جان انسان را می گیرد. کسی که عالم به غیب است، از این خطر آگاه می باشد؛پس بر او لازم است که جانش را از آن حفظ کند و خود را به هلاکت نیندازد؛ زیرا حفظ جان از خطر مظنون واجب است؛ تا چه رسد به خطر معلوم. قرآن کریم فرموده است: « ولا تلقوا بأیدیکم إلی التّهلکه»[74]؛ با دست های تان خود را به هلاکت نیندازید!

در عین حال می بینیم که پیامبران یا امامان، خود را از چنین خطرها حفظ نکرده اند. بعضی از آن ها، کاری انجام داده اند که منجر به قتل شان گردیده است، بعضی دیگر غذای مسموم خورده اند و… اگر آن ها از علم غیب برخوردار بودند، چرا اقدام به این کار ها نموده اند؟ آیا این اقدام توأم باعلم، مصداق بارز«خود را به هلاکت انداختن نیست»؟!

پاسخ کلّی این شبهه این است که علم غیب فراتر از مرز تکلیف است. وظیفه پیامبر یا امام در انجام تکالیف این است که بر اساس علم عادی و موازین شرعی عمل کند؛ چنانکه در باب قضا بر طبق بیّنه و یمین حکم می کرد؛ نه علم غیب. در باب حلّیت و طهارت نیز مطابق ظواهر شرع عمل می کرد؛ نه مطابق واقعی که با علم غیب کشف می شد. در مورد بحث نیز وظیفه شان، حفظ جان از خطر های مظنون یا معلوم از راه عادی بود؛ نه ازراه علم غیب.

علامه طباطبایی راز این مطلب را چنین بیان نموده است: علم غیب تخلّف پذیر نیست و به اصطلاح، علم است به آنچه در لوح محفوظ نوشته شده است. لازمه این مطلب این است که هیچ گونه تکلیفی به معلوم آن تعلّق نگیرد؛ زیرا بیرون از حیطه اختیار است.

سپس ایشان دو نمونه مثال آوده اند:

1.شخصی می داند که اگر در وقت معیبنی در فلان جا باشد، تصادف می کند. این علم به قضا و قدر مشروط تعلّق گرفته و قابل تخلّف است. این شخص تا می تواند در آن وقت در آن جا حاضر نمی شود و جان خود را حفظ می کند.

2. شخص دیگری می داند که در وقت معیّنی در فلان جا حتما تصادف می کند. این علم به قضا وقدر حتمی تعلّق گرفته و به هیچ نحوی تخلّف بردار نیست. بدیهی است که این شخص با وجود علم به خطر برای دفع آن هیچ تلاشی نمی ورزد؛ زیرا می داند که هیچ اثری ندارد. چنین شخصی مشمول آیه «ولاتلقوا بایدیکم إلی التّهلکه» نیست. زیرا او در هلاکت واقع شده است. نه این که خود را به هلاکت انداخته باشد.[75]

با این بیان، شبهه «القای نفس در تهلکه» دفع می شود. امّا شبهه جبر وسلب اختیار از عالم به غیب پیش می آید.

می توان مطلب را به گونه دیگری بیان کرد که این شبهه پیش نیاید: حفظ جان از خطر در بعضی از موارد لازم نیست. از قبیل این که شخصی به جهاد رود یا جان خود را سپر دیگران قرار دهد و برای حفظ جان آن ها جان خود را به خطر اندازد. در این موارد، تحمّل خطر جایز؛ بلکه مستحب است. چون می دانیم که خدای متعال به آن دستور داده و اراده تشریعی او بهش تعلّق گرفته است. اراده تشریعی حقّ تعالی کاشف از خواست درونی اوست. پس معیار اصلی برای جواز یا استحباب تحمّل خطر، تعلّق خواست خدای متعال است. پیامبر یا امام از راه علم غیب می داند: خواست و اراده تکوینی خدا به طور حتمی به این تعلّق گرفته است که او با تحمّل این خطر جان بسپارد. از این رو باآگاهی واختیار، تسلیم اراده الهی می شود و با تقدیم جانش از آن استقبال می کند. معنا ندارد که عالم به غیب با علم خدادادی به مقابله با اراده تکوینی و خواست درونی او بپردازد.

نتیجه گیری:

از آنچه گذشت، این مطالب به دست آمد:

1. علم غیب ذاتی مخصوص خدای متعال است و اعتقاد به ثبوت آن برای غیر خدا موجب کفر وشرک است؛ ولی هیچ مسلمانی چنین اعتقادی ندارد.

2. اولیای خدا از علم غیب خدادادی برخوردارند واثبات این نوع علم غیب برای آن ها سازگاری کامل با توحید دارد.

3. اعتقاد به علم غیب اولیای الهی، اختصاص به شیعیان ندارد؛ بلکه در میان اهل سنّت نیز چنین اعتقادی وجود دارد؛ پس هردو گروه در میزان توحید و شرک در این مسأله باهم برابرند.

4. تحمّل خطر مرگ با علم غیب، خود را به هلاکت انداختن نیست؛ بلکه خواست خدا را با جان خریدن است.

پی نوشت

[1] – رک – راغب اصفهاني , مفردات الفاظ القرآ ن , ماده غيب و شهادت .

[2] بقره /3,افراد با تقوا کساني اند که به عالم غيب ا يما ن دارند.

[3] – مجموعة المؤ لفا ت ج1 ص195

[4] – أنعام/50

[5] – مجموعة المؤلّفات 5/56

[6] – تحفه اثنا عشريه ص772

[7] – الشيعة والسنة ص23

[8] – نمل/ 65

[9] – فتاوی اللّجنة الدّائمه للبحوث العلمیّة و الإفتاء ش9027 _ المکتبة الشّامله قسم الفتاوی

[10] – ألمنتقی من فتاوی الفوزان ش62 -ألمکتبة الشّامله قسم الفتاوی

[11] – مجموع فتاوی بن باز جزء8 ص294

[12] – انعا م/73, توبه /94, 105, رعد/9

[13] – نهج البلاغه خطبه 108, فیض الاسلام .

[14] – مائده /109 , 116 توبه /78 سباء /48

[15] – نمل /75

[16] – طه /7

[17] – تفسیر علی بن ابراهیم قمی ج2 ص33

[18] – نمل /65

[19] – انعام /59

[20] – انعام /50

[21] – هود /33

[22] – مجموعة المؤلفات ج 5 ص124

[23] – جن /26- 27

[24] – آل عمران /179

[25] – آل عمران/49

[26]تحريم /3

[27] کهف /65, 82

[28] – قصص / 7

[29] – آل عمران /45-50

[30] .آلوسي، روح المعاني 20/11 ذيل آيه 65، سوره نمل- به نقل از: ابن حجر، قواطع الاسلام.

[31]– طباطبا يي، الميزان 7/ 97 ذيل آيه 50 سوره انعام.-و آلوسي، پيشين.

[32] . جن / 26-27.

[33]. سوره نمل، 40.

[34]. اصول كافي 1/263ـ255، بحار 26/ 179ـ18.

[35]. نهج البلاغه خطبه 128 (فيض الاسلام).

[36]. بحار الانوار 26/164.

[37]. بحار الانوار 26/102.

[38]. بحار الانوار 26/104.

[39]. الخطوط العريضه ص 25.

[40]. الصراع بين الاسلام و الوثنيّة 1/ب. به نقل از: امینی، عبدالعسین، الغدیر5/78 ، مرکز الغدیر للدّراسات الاسلامیه، قم،چاپ اوّل 1416

[41]. اصول كافي 1/177 كتاب الحجة، باب الفرق بين النبي و الرسول و المحدّث.

[42]. بحار الانوار 26/82.

[43]. همان، ص 66.

[44]. همان ص 67.

[45]. همان، ص 79.

[46]. همان 43/10.

[47]. اصول كافي 1/381 مولد الزهرا(س).

[48]. بحار الانوار 26/67.

[49]. فضائل الصحابه، مناقب عمر.

[50]. فتح الباري 7/62.

[51]. ارشاد الساري 8/204.

[52]. نقل اين داستان خواهد آمد.

[53]. ارشاد الساري 7/482.

[54]. كتاب فضائل الصحابه، فضائل عمر ح 23.

[55]. كتاب فضائل الصحابه، مناقب عمر.

[56]. مشكل الآثار 2/257.

[57]. الغدير 5/69.

[58]. الجامع لاحكام القرآن، 12/81.

[59]. همان (در حاشيه). ابن تيميه، منهاج السنه 8/204. عسقلاني، ابن حجر، الاصابة في تمييز الصحابة 3/5.

[60]. منهاج السنه 8/135.

[61]. طبری، ابن جریر، تهذیب الآثار_ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصّحیحین 3/126 به نقل از: شب های پشاور2/460 ، دار الانصار، چاپ سوم، 1384 ش.

[62]. قندوزي، ينابيع الموده ص 77، ب14

[63]. شرح نهج البلاغه 7/47.

[64]. ابن عبدالبر، الاستيعاب 3/40.

[65]. صحيح مسلم، كتاب الفتن مسند احمد حنبل 5/386.

[66]. 5/388.

[67]. طبري، محب الدين، الرياض النضرة 2/75. به نقل از: الغدیر5/93

[68]. همان ص 74. به نقل از: همان

[69]. همان 2/127. به نقل از: همان

[70]. خطيب بغدادي، تاريخ بغداد 7/247. به نقل از: الغدیر5/ 96

[71]. ابن العماد، شذرات الذهب 8/286. به نقل از: الغدیر5/100

[72]. همان 5/52. به نقل از: همان

[73]. مدارج السالكين 2/489.

*. كشيدن با دو پيمانه.

. بقره/195[74]

لینک کوتاه مطلب : https://ofoghandisha.com/?p=1851

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب