بر نمیدارم دست از پنجره فولادت
آمدم باز از این پنجره فریاد شوم
وارد صحن من و این همه ایراد شوم
آمدم چرخ زنم، چرخ به دور حرمت
تا به اندازه سرگشتگی باد شوم
آمدم زائر تو پای نهد روی سرم
زیر پای همه جان داده و آزاد شوم
میشود قطرهای از حوض طلایت نوشم؟
سبز تر گردم و این مرتبه شمشاد شوم
میشود گوشه ایوان شما خواب شوم؟
بعد از آن باز کنم چشم و پریزاد شوم
برندارم دست از پنجره فولادت
تا که مانندش تبدیل به فولاد شوم