موضوع ولایتعهدی امام علی بن موسی الرضا علیه السلام یکی از مسائل سیاسی و تاحدی کلامی بحث برانگیز در تاریخ اسلام است که هم در گذشته و هم در حال، همواره معرکه آرا بوده است؛ امری که قبول آن هم برای عباسیان دشوار بود و هم برای علویان و هواداران اهل بیت (← ادامة مقاله). در واقع، این مسئله با اصل مسئلة ولایتعهدی و به عبارت دیگر، سازوکار انتقال قدرت در عهد خلافت عباسی پیوند دارد، که یکی از جلوه های بارز جنگ قدرت در این دوره محسوب می شد و حکومت عباسی را با مشکلات زیادی مواجه ساخت (برای تفصیل ← فاروق عمر فوزی، ۱۳۹۰ـ ۱۳۹۲، ج ۲، ص۱۹۶ـ ۲۳۲). در گزارشهای کهن و تحلیلهای تاریخی مورخان قدیم و جدید، چند پرسش محوری در موضوع ولایتعهدی امام رضا مطرح است؛ یکی اینکه پیشنهاددهنده آن چه کسی بوده است: مأمون* یا وزیرش فضل بن سهل* یا کسی دیگر؛ دوم اینکه انگیزه و هدف یا اهداف پیشنهاددهنده چه بوده است؛ و سوم اینکه امام رضا به چه دلیلی و با رضایت یا بی رضایت، این منصب را پذیرفته است. تحلیل و داوری در این باب، به سبب کثرت گزارشها و ناهمسازی میان آنها دشوار است (← همو، ۱۹۷۶، ص ۱۴۴؛ مطهری، ج ۱۸، ص ۱۲۳).
نخست پاسخ این سه پرسش را براساس گزارشهای متون کهن می آوریم و سپس به پاسخها و تحلیلهای محققان معاصر که در تقویت یا تضعیف یا تقریر مناسب تر پاسخهای متون کهن است، می پردازیم. در میان علمای متقدم شیعه، ابن بابویه (متوفی ۳۸۱) چند دیدگاه و تحلیل را در این باب ذکر و نظر خود را هم بیان کرده است. نسبت به پرسشهای اول و دوم به نظر صریح او (۱۳۶۳ش، ج۲، ص۱۶۶)، مأمون پیشنهاددهنده این منصب، و قصد او هم وفای به یک عهد و نذر بوده است (نیز ← ادامة مقاله). او (۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۱۵۱ـ۱۵۲) بر اساس گزارشی از قول ریّان بن صلت*، از شایعاتی در بین سپاهیان و عامه مردم خبر داده که بنابر آنها، در همان روزگار نیز سپردن ولایتعهدی به امام رضا تدبیر فضل شمرده می شد؛ و وقتی این خبر به مأمون رسید، ریّان را خواست و داستان منازعات خود با امین، برادرش، را برای او بیان کرد و در ضمن آن از عهد و نذرش با خدا یاد کرد مبنی بر اینکه اگر بر امین غلبه کند، خلافت را به شایسته ترین کس از خاندان ابی طالب خواهد سپرد (نیز ← ابوالفرج اصفهانی، ص ۵۶۳؛ مفید، ج ۲، ص ۲۶۱). تفصیل ماجرا چنین است که مأمون، عیسی بن یزید جَلودی را مأمور کرد تا گروهی از فرزندان ابوطالب و از جمله علی بن موسی الرضا را از مدینه به خراسان آورد، و خود تصمیم به انتصاب امام رضا به ولیعهدی گرفت. او این تصمیم را با فضل بن سهل و برادرش حسن بن سهل* در میان گذاشت و چون حسن، زبان به مخالفت گشود، مأمون تصمیم خود را برآمده از عهدش با خدا دانست که اگر بر امین ظفر یابد،خلافت را به شایسته ترین فرد از خاندان ابوطالب واگذار کند، که در آن زمان کسی را شایسته تر از علی بن موسی نمی دانست (← ابوالفرج اصفهانی، ص ۵۶۲ـ۵۶۳؛ مفید، ج ۲، ص ۲۵۹، ۲۶۱).
ابن بابویه (۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۱۷۰) در گزارش نماز بارانی که امام رضا برپا داشت، در پاسخ به حاسدانی که در دربار بر انتصاب ایشان به ولایتعهدی خرده می گرفتند و مأمون را عاملِ از گمنامی درآوردن و برکشیدن علی بن موسی الرضا و انتقال قدرت و سلطنت از بنی عباس به علویان می شمردند، از زبان مأمون اسباب و اهداف دیگری را برای این انتصاب به تفصیل ذکر کرده است. مطابق این گزارش، خود مأمون این کار را کرده و با این اقدام می خواست علی بن موسی را از اینکه در نهان مردم را به امامت خود دعوت کند باز دارد، و با این انتصاب، او را وا دارد تا مردم را به حمایت از مأمون دعوت کند و سلطنت و خلافت او را به رسمیت بشناسد، ولی پس از برگزاری نماز باران و مشاهده جایگاه دینی و اجتماعی امام از اقدام خود پشیمان شد. اما بنا به نقل ابن بابویه (۱۳۸۵ـ۱۳۸۶، ج ۱، ص ۲۳۸)، امام رضا در گفتگویی با مأمون، نیت او را چیز دیگری دانسته است. به گفته ایشان، مأمون با این انتصاب می خواست مردم رغبت ایشان را به دنیا و مقامهای دنیوی ببینند، و به این ترتیب، جایگاه معنوی و دینی امام در نظر و دل مردم از دست برود (نیز ← همو، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۲۳۹، که سخن اباصلت هروی است). قسمت اول این گزارش را سخن محمدبن سنان نیز تأیید می کند، آنجا که می گوید امام رضا در دوران هارون از اینکه خود را به امامت مشهور سازد، پرهیز می کرد (← کلینی، ج ۸، ص ۲۵۷ـ۲۵۸). در گزارشی دیگر، ابن بابویه به دیدگاه دیگری اشاره کرده که بنابر آن، پیشنهاددهندة ولایتعهدی امام رضا به مأمون، فضل بن سهل بوده است. ابن بابویه (۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۱۶۵ـ۱۶۶) تفصیل این مطلب را از کتاب ولاة خراسان حسین بن احمد سلّامی (قرن سوم و چهارم) نقل کرده است. بر اساس این گزارش، فضل بن سهل خود را در توانایی انتقال خلافت از قبیله ای به قبیله دیگر با ابومسلم خراسانی مقایسه کرده، و نقش مأمون فقط در حد پذیرفتن آن بوده است (نیز ← جرجی زیدان، ج ۴، ص ۱۶۸ـ۱۶۹؛ برای نقد آن ← مطهری، ج ۱۸، ص ۱۲۱؛ قس طبری، ج ۸، ص ۵۵۵؛ مسکویه، ج ۴، ص ۱۳۲؛ ابن اثیر، ج ۶، ص ۳۲۶، که بر اساس آن بنی عباس/ بنی هاشم با شنیدن این خبر در بغداد آن را دسیسه فضل بن سهل شمردند).
در میان قدمای اهل سنّت، طبری (ج ۸، ص ۵۵۴) نامه حسن بن سهل به عیسی بن محمدبن ابی خالد را نقل کرده است که بنابر آن، مأمون در میان فرزندان عباس و فرزندان امام علی نظر کرد تا کسی را برای ولایتعهدی برگزیند، اما کسی را شایسته تر و پرهیزگارتر از علی بن موسی ندید. اما به گزارش مسعودی (ج ۴، ص ۳۲۴)، مأمون دستور داد نزدیکانش را جمع کنند و این سخنان را در آن مجلس بر زبان راند. از این دو نقل برمی آید که مأمون، خود، تصمیم گیرنده بوده است. ولی بنابر گزارش جَهشِیاری (ص ۲۰۳)، چنان که از گفتگوی نعیم بن حازم با مأمون برمی آید، مردم عرب و بنی عباس از کار مأمون برداشتی قومیتی داشتند و فکر می کردند هدف وی درواقع، برکشیدن ایرانیان و احیای حکومت خسروان ایرانی است، هرچند در ظاهر، درآورن سلطنت و خلافت از دست بنی عباس و سپردن آن به علویان باشد. دلیل آنها این بود که مأمون به جای لباس سفید، که لباس علی علیه السلام و خاندانش بود، لباس سبز را برگزید که لباس خسروان ایران و زردشتیان بود. اما در تاریخنامه طبری (بلعمی، ج ۲، ص ۱۲۴۰)، این کار تدبیر مشترک مأمون و فضل بن سهل برای فرونشاندن فتنه علویان دانسته شده است. گفتنی است که آرام کردن شورشها و خواباندن فتنه ها و خاتمه دادن به تفرقه ها، مُفادی است که در عهدنامه مأمون با امام رضا به آنها اشاره شده است (← ابن جوزی، ج ۱۰، ص ۹۶) و به نوعی بیانگر فلسفة انتخاب ایشان است. وقتی بدانیم که پاره ای از شورشهای مهم این عهد مخصوصاً در عراق را برخی علویان و طالبیان برپا کرده بودند (برای نمونه ← طبری، ج ۸، ص ۵۲۷ـ۵۶۳؛ مسعودی، ج ۴، ص ۳۲۲ـ۳۲۳)، می توانیم قول بلعمی در تاریخنامه طبری و گروه زیادی از مورخان جدید را در این زمینه تأیید کنیم (نیز ← کریمی جهرمی، ص ۱۵۸).
در پاسخ پرسش سوم و اینکه امام رضا ولایتعهدی را با رضایت پذیرفت یا از سر اجبار، باید گفت هم احضار امام رضا از مدینه به مرو و هم تن دادن ایشان به پذیرش ولایتعهدی مأمون هر دو به اجبار بود. بنابر گزارشهای منابع شیعی، امام رضا به نامه های مکرر مأمون برای رفتن به مرو پاسخ نداد و از ترک مدینه و خاندانش و همراه نبردن ایشان با خود اکراه داشت و حتی مرگ خود را به صراحت پیش بینی کرده بود (← کلینی، ج ۱، ص ۴۸۸ـ۴۸۹؛ ابن بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۱۴۹، ۲۱۷ـ۲۱۸). در بعضی روایات نیز، حضرت رضا پذیرش ولایتعهدی را امری اجباری می دانست که نپذیرفتن آن خطر مرگ در پی داشت؛ و ایشان آن را با قبول وزارت عزیز مصر از سوی حضرت یوسف مشابه می خواند (← ابن بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۱۳۹). منظور امام اشاره به تهدیدهای مأمون و پسران فضل در جلسات و خلوتهایی است که برای توجیه و قبولاندن این امر به ایشان داشتند (ابوالفرج اصفهانی، ص ۵۶۳؛ ابن بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۱۴۰). هرچند، امام رضا در مقایسة مأمون با عزیز مصر، مأمون را مسلمانی می دانست که خود وصایت او را پذیرفته است (ابن بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۱۳۹، ۱۷۱). در روایتی دیگر، ایشان پذیرش ولایتعهدی را به شرکت امیرمؤمنان علیه السلام در شورای خلافت ابلاغی خلیفه دوم تشبیه کرده است (← همان، ج ۲، ص ۱۴۱؛ مجلسی، ج ۴۹، ص ۱۳۶، ۱۴۰). ایشان وقتی هم که پس از دو ماه اصرار و سرانجام تهدید مأمون، ولایتعهدی را پذیرفت، آن را مشروط کرد به اینکه در هیچ کار شرعی، قضائی و سیاسی دخالت نکند (کلینی، ج ۱، ص ۴۸۹؛ ابن بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۱۴۹ـ۱۵۰). همچنین گفته شده است که امام بعد از قبول ولایتعهدی، در نشستهای خصوصی با مأمون، او را موعظه می کرد و از خدا می ترساند و اعمال خلافش را تقبیح می کرد، و هرچند مأمون در ظاهر می پذیرفت، در باطن این کار را خوش نمی داشت (مفید، ج ۲، ص ۲۶۹). همچنین در مواردی امام رضا مأمون را در جریان مسائل و مشکلات و فسادهایی می گذاشت که در جامعه وجود داشت، اما فضل بن سهل آنها را از مأمون پنهان می کرد (← طبری، ج ۸، ص ۵۶۴ـ۵۶۵).
محققان و مورخان جدید نیز با تأمل در گزارشهای تاریخی موجود، این ماجرا را تحلیل و هریک دراین باره عقیده ای اظهار کرده اند، که از پیچیدگی موضوع حکایت می کند. بعضی از محققان معاصر شیعه مانند مطهری (ج ۱۸، ص ۱۲۳ـ۱۲۴) و عمادزاده (ج ۱، ص ۲۱۵) نظر ابن بابویه و بعضی دیگر از قدمای شیعه را تأیید کردهاند؛ مأمون، نخست، با صداقت و صمیمیت و برای وفای به عهدش تصمیم به ولیعهد کردن امام رضا گرفته بود، اما بعد پشیمان شد. در بین دیگر محققان معاصر شیعه، جعفرمرتضی عاملی (ص ۲۱۲ـ۲۴۲) یکی از مفصّل ترین تحلیلها را از ماجرای ولایتعهدی امام رضا عرضه کرده و برای مأمون در اخذ این تصمیم، یازده هدف ذکر کرده است. به عقیدة وی (ص ۱۸۶، ۱۹۲ـ۱۹۳)، در عصر مأمون (قرن دوم) اینکه حکومت و خلافت حق علویان است، مسلّم شمرده می شد و مأمون، در واقع با اقدامی پیچیده و به چند منظور، به انتخاب علی بن موسی برای منصب ولایتعهدی دست زد. ازجمله اینکه او هم می خواست شورشهای علوی را فروبنشاند، هم آنان را وادار به اعتراف به مشروعیت حکومت خود کند، هم ننگ برادرکشی را در چشم مردم کمرنگ کند، و هم خطری را مهار کند که از جانب شخصیت و محبوبیت خاص امام رضا در بین گروههای مردم تهدیدش می کرد (نیز ← شمس الدین، ص ۴۳۸ـ ۴۴۰؛ عادل ادیب، ص ۲۰۶ـ۲۱۰). حسن امین (ص ۱۲۶ـ۱۲۷) با استناد به گزارش طبری دربارة تأمل مأمون در مورد فرزندان عباس و فرزندان علی و انتخاب مناسب ترین شخص یعنی علی بن موسی برای ولایتعهدی، این عمل مأمون را نشانه دوراندیشی او دانسته است. امین (همانجا) چنین استدلال کرده است که مأمون پسری داشت به نام عباس، و می توانست به رسم خلفا و شاهان پیشین بی هیچ دشواری او را ولیعهد خود کند، اما سه سال منصب ولایتعهدی را خالی گذاشت تا فرد مناسب را بیابد. مأمون با این کار، در واقع خود را قربانی کرد. دلیل صداقت او هم این بود که بعد از مرگ علی بن موسی باز هم از بین پسرش و برادرش برای جانشینی، برادرش معتصم را انتخاب کرد.
برخی دیگر از مورخان جدید و معاصر مانند جرجی زیدان (ج ۴، ص ۱۶۸ـ۱۶۹)، حسن ابراهیم حسن (ج ۲، ص ۱۸۵) و عبدالعزیز دُوری (ص ۱۶۲)، فضل بن سهل، و در واقع جناح ایرانی خلافت عباسی، را محرک و مشوق مأمون در ولیعهدکردن امام رضا و در پی آن انتقال خلافت از عباسیان به علویان دانسته اند. حتی به عقیده جرجی زیدان (ج ۴، ص ۱۶۹)، فضل این کار را شرط کمک به مأمون در برگرداندن خلافت از برادرش به او قرار داده بود. حسن ابراهیم حسن (همانجا) به این دلیل فضل را در به ولایتعهدی رساندن امام رضا علیه السلام دخیل دانسته که مأمون هر دو (امام رضا و فضل بن سهل) را به قتل رسانده است. به عقیده او (ج ۲، ص ۱۸۶ـ۱۸۷) همچنین، مأمون که مادرش ایرانی بود، انگیزه این کار را برای جلب رضایت ایرانیان داشت؛ بنابراین، عمل او بیشتر صبغه سیاسی داشت تا صبغة دینی. بااین حال به عقیده او (ج ۲، ص ۱۸۷)، اگر هم مأمون در آغاز به امام رضا محبت و اخلاص دینی می ورزید، در نیمة راه و پس از اقبال مردم به ایشان، که در ماجرای اقامة نماز عید فطر (← بخش اول مقاله) تجلی یافت، تغییر سیاست داد. اما به عقیده احمد مختار عبادی (ص ۱۰۴)، مأمون در این کار هم هدف دینی داشت که جلب رضایت علویان بود، و هم هدف سیاسی که کسب رضایت خراسانیان بود.
به نوشته دوری (ص ۱۶۱)، ظاهراً سببی که طبری برای این گزینش مطرح کرده، برگرفته از تفسیر و توجیهی است که خود مأمون در منشور ولایتعهدی (← ابن جوزی، ج۱۰، ص ۹۶) برای عمل خود آورده است و از این جهت، نپذیرفتنی است. به عقیدة دوری (همانجا)، صرف وجود صفاتی ممتاز در علی بن موسی نمی تواند تصمیم سیاسی خطیر مأمون را توضیح دهد. وی با استناد به روایت دیگری در این باب، که براساس آن مأمون گفته بود در صورت چیرگی بر امین مصمم به اعطای مقام ولایتعهدی به شایسته ترین شخص در بین خاندان ابیطالب است (← ابوالفرج اصفهانی، ص ۵۶۳؛ ابن بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۱۵۱ـ۱۵۲؛ مفید، ج ۲، ص ۲۶۱)، آن را چنین تفسیر کرده که مأمون به دنبال برکشیدن علویان و سپردن خلافت به ایشان بوده، و مسئله اصلاً برگزیدن صالح ترین فرد در میان دو بیت علوی و عباسی نبوده است. از نظر دوری (ص ۱۶۱ـ۱۶۲)، مأمون تحت تأثیر القائات فضل بن سهل و اقامتش در خراسان این نقشه را طراحی کرده بود. دلیلی که دوری آورده یکی این است که فضل به شدت کوشید این اندیشه را به مأمون القا کند و در نظرش نیکو جلوه دهد (← جهشیاری، ص ۲۰۳؛ ابن طِقطَقی، ص۲۱۰)، و دوم اینکه رجاءبن ابی ضحاک، مأمور آوردن امام رضا از مدینه به خراسان، خویشاوند فضل بود (یعقوبی، ج ۲، ص ۴۴۸).
به عقیده فاروق عمر فوزی (۱۹۷۶، ص ۱۴۴ـ۱۴۵)، اگر خواست و همدلی مأمون نبود، بیعت ولایتعهدی علی بن موسی الرضا حاصل نمی شد و او نقش اصلی در این زمینه داشت، هرچند این سیاست با نقشه فضل بن سهل برای به قدرت رسیدن و افزودن بر نفوذش و برانداختن رقبایی مانند طاهربن حسین و هرثمة بن اعین موافق افتاد و او این سیاست خود را نزد مأمون مطلوب و محبوب جلوه داد. حجازی حسن طراوه در کتاب خود دَوْرُ بَنی سهل السیاسی فی خلافَتَیِ الامین و المأمون (ص ۶۵ـ۸۴) نظریات و دلایل محققان و مورخان قدیم و جدید را در این باب به شش دسته عمده تقسیم و آنها را بررسی کرده است. این شش دسته عبارت اند از: نفوذ عناصر ایرانی؛ گرایش مأمون به علویان؛ کوشش مأمون برای جبران الطاف و محبتهای علی بن ابی طالب علیه السلام در حق بنی عباس؛ فرونشاندن فتنة علویان؛ گرایش مأمون به معتزله و اعتقاد او به نظریة امامت زیدیه که براساس آن کسی به امامت انتخاب می شد که افضل بنی هاشم و از اولاد فاطمه علیهاالسلام باشد؛ و ویژگیهای شخصی امام رضا که او را شایسته خلافت می کرد. اما نظر خود طراوه (ص ۸۶ـ۸۷) با استناد به گفتگوی مأمون با امام رضا (← ابن عبدربّه، ج ۵، ص ۳۵۹)، این است که در این ماجرا مأمون از سر صداقت عمل نمی کرد و اصلاً محق بودن علویان بر عباسیان را قبول نداشت، بلکه به دنبال افشای فعالیتهای دینی و احیاناً سیاسی پنهان علویان بود که رهبرانشان مورد محبت و تقدیس و تکریم مردم بودند و او می خواست با درگیرکردن آنان به کار سیاست به همه نشان دهد که این رهبران نیز مانند دیگر مردم، جنبه الهی ندارند. به این ترتیب، طراوه (ص۹۱) برخلاف بسیاری از مورخان و محققان معاصر، مأمون را تصمیم گیرنده اصلی در این زمینه می داند و معتقد است او این نقشه را از زمان نزاع با برادرش در سر داشت، اما این اقدام او خواست سیاسی فضل بن سهل را هم برآورده می ساخت. به عبارت دیگر، فضل معتقد بود که تأیید سیاست مأمون او را در منصب وزارت حفظ می کند و نفوذش را در مشرق گسترش می دهد. چنان که امید داشت برادرش حسن بتواند به سادگی شورش عراق را خاموش و امرا و فرماندهان عباسی متمرد را سرکوب کند، بیآنکه این مسائل و اخبار به گوش مأمون برسد و به این ترتیب، قدرت در دست آل سهل، به ویژه فضل بن سهل باقی بماند (فاروق عمر فوزی، ۱۹۷۶، ص ۱۴۵). همچنین به عقیدة طراوه (ص ۶۱، پانویس ۳)، امام رضا چگونه می توانست منصب ولایتعهدی را با طَوْع و رغبت بپذیرد، حال آنکه خود از تزلزل و بی ثباتی آن منصب در دولت عباسی باخبر بود، آن هم ولایتعهدی کسانی که پدرش را به قتل رسانده بودند. به تحلیل بعضی از مستشرقان، مأمون برای جلب مردم عراق و آرام کردن شورش علویان دختر خود را به همسری علی بن موسی درآورد و وی را به جانشینی خود انتخاب کرد (← بروکلمان، ص ۱۲۳؛ سوردل، ص ۱۲۱). ظاهراً مأمون قصد داشت که در میان دو گروه عباسی و علوی آن کس که شایستگی بیشتر دارد به ولایتعهدی و سپس خلافت برسد او درپی ایجاد وحدت بین عباسیان و علویان بود و به همین جهت، علی را از دیگر صحابه برتر می دانست (← سوردل، ص ۱۲۱، ۱۲۳).
موضوع ولایتعهدی امام رضا به مباحث کلامی نیز راه یافته است. مثلاً سیدمرتضی علم الهدی (ص ۲۳۲) در پاسخ این شبهه که شیعه امامیه چگونه مدعی امامت و عصمت شخصی است که مرتکب اقدامی منافی این مقام، یعنی قبول ولایتعهدی مأمون، شده است و لذا شایسته این منصب نیست، ضمن مقایسه عمل علی بن موسی الرضا علیهالسلام با اقدام علی بن ابی طالب علیهماالسلام در پذیرش حضور در شورای خلیفه دوم یادآور شده که بر صاحب حق لازم است به هر وسیله ای برای رسیدن به آن حق تمسک جوید، خصوصاً درجایی که این حق توأم با تکلیف هم باشد، که در این صورت این اقدام بر او واجب می شود و چون امام رضا براساس نصوص پدرانش مستحق مقام امامت بود ولی از او دریغ شده بود، لازم بود که اگر به گونه دیگری قدرت تصرف این مقام را یافت بدان اقدام کند. وانگهی شاید پذیرش آن از سر تقیه و خوف بوده است، چون امتناع امام در کسی که او را به این امر وادار کرده بود، تأثیری نداشت و کار به قطع رابطه و اعلام علنی آن می کشید، حال آنکه اوضاع و احوال وقت، اقتضای آن را نداشت (نیز ← طوسی، ج ۲، جزء۴، ص۲۰۶). در این میان، کشّی (ص۴۹۲ـ۴۹۳) سخن را از یونس بن عبدالرحمان درباره آمدن امام رضا علیه السلام به خراسان نقل کرده که حاکی از اعتراض اوست این روایت، گذشته از ضعف سند و ناسازگاری آن با مقام والای یونس نزد امام رضا و امام جواد علیهماالسلام (← خویی، ج۲۰، ص۲۱۰)، به فرض صحت، ناظر به مشارکت امام در امر حکومت و همراهی با مأمون است نه پذیرش ولایتعهدی (قس > دایرة المعارف اسلام، چاپ سوم<، ذیل «علی الرضا»). عبدالجلیل قزوینی رازی هم در کتاب نقض (ص ۳۳۹ـ۳۴۱) به دفع و رفع خرده گیری بعضی از علمای اهل سنّت در این زمینه پرداخته است.منابع :
ابن اثیر؛ ابن بابویه، علل الشرایع، نجف ۱۳۸۵ـ۱۳۸۶، چاپ افست قم ]بی تا.[؛ همو، عیون اخبارالرضا، چاپ مهدی لاجوردی، قم ۱۳۶۳ش؛ ابن جوزی؛ ابن طِقطَقی، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة، چاپ ممدوح حسن محمد، ]قاهره ۱۹۹۹[؛ ابن عبدربّه، العقد الفرید، ج ۵، چاپ عبدالمجید ترحینی، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۳؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، چاپ احمد صقر، قاهره ۱۳۶۸/۱۹۴۹؛ حسن امین، الرضا(ع) و المأمون و ولایة العهد و صفحات من التاریخ العباسی، بیروت ۱۹۹۵؛ محمدبن محمد بلعمی، تاریخنامه طبری، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۶ش؛ جرجی زیدان، تاریخ التمدن الاسلامی، چاپ حسین مؤنس، قاهره ]بی تا.[؛ محمدبن عبدوس جَهشِیاری، کتاب الوزراء و الکتّاب، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛ حسن ابراهیم حسن، تاریخ الاسلام: السیاسی و الدینی و الثقافی و الاجتماعی، ج ۲، قاهره ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت ]بی تا.[؛ خویی؛ عبدالعزیز دوری، العصر العباسی الاول: دراسة فی التاریخ السیاسی والاداری و المالی، بیروت ۱۹۹۷؛ محمدمهدی شمس الدین، «ولایة العهد للامام الرضا علیه السلام»، در مجموعة الآثار المؤتمر العالمی الثانی للامام الرضا علیه السلام، ج ۱، مشهد: المؤتمر العالمی للامام الرضا علیه السلام، ۱۴۰۹؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ حجازی حسن طراوه، دور بنی سهل السیاسی فی خلافتی الامین و المأمون، قاهره ۲۰۰۷؛ محمدبن حسن طوسی، تلخیص الشافی، چاپ حسین بحرالعلوم، قم ۱۳۹۴/۱۹۷۴؛ عادل ادیب، الائمة الاثناعشر(ع): دراسة تحلیلیة، قم ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛ جعفر مرتضی عاملی، الحیاة السیاسیة للامام رضا(ع): دراسة و تحلیل، قم ۱۳۶۲ش؛ احمد مختار عبادی، فی التاریخ العباسی و الاندلسی، بیروت : دارالنهضة العربیة، ]بی تا.[؛ عبدالجلیل قزوینی، نقض، چاپ جلال الدین محدث ارموی، تهران ۱۳۵۸ش؛ علی بن حسین علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ]بیروت[ ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛ حسین عمادزاده، زندگانی حضرت امام علی بن موسی الرضا(ع)، تهران ۱۳۶۱ش؛ فاروق عمر فوزی، بحوث فی التاریخ العباسی، بیروت ?] ۱۹۷۶[؛ همو، العباسیون الاوائل: ۹۷ـ۱۷۰ه / ۷۱۶ـ۷۸۶م، بیروت ۱۳۹۰ـ ۱۳۹۲/۱۹۷۰ـ ۱۹۷۳؛ علی کریمی جهرمی، مهر ولایت از آسمان ایران: نگرشی بر زندگانی و ابعاد شخصیتی حضرت رضا علیه السلام، قم ۱۳۸۵ش؛ محمدبن عمر کشّی، اختیار معرفة الرجال، ]تلخیص [محمدبن حسن طوسی، چاپ حسن مصطفوی، مشهد ۱۳۴۸ش؛ کلینی (بیروت)؛ مجلسی؛ مسعودی، مروج (بیروت)؛ مسکویه؛ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج ۱۸، تهران ۱۳۷۹ش؛ محمدبن محمد مفید، الارشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛ یعقوبی، تاریخ؛
Carl Brockelmann, History of the Islamic peoples, tr. Joel Carmichael and Moshe Perlmann, London 2002; The Encyclopaedia of Islam three, Leiden: Brill, 2007- , s.v. “‘Ali al-Rid¤ ¦a”(by Tamima Bayhom-Daou); D. Sourdel, “The rise and domination of the Arabs: the ,Abbasid caliphate” in The Cambridge history of Islam, vol.7A, ed. P. M. Holt, Ann K. S. Lambton, and Bernard Lewis, Cambridge: Cambridge University Press, 1980.
/ اسماعیل باغستانی /